قال الباقر عليه السلام:«إنّما يعبد الله من يعرف الله، فأمّا من لايعرف الله فإنّما يعبد هکذا ضلالاً. قلت: جعلت فداک فما معرفة الله؟ قال: تصديق الله عرّ و جلّ و تصديق رسوله صليالله عليه و آله و سلم و موالاة عليّ عليهالسلام و الائتمام به و بأئمة الهدي عليهمالسلام و البرائة إلي الله عزّ و جلّ من عدوّهم، هکذا يعرف الله عزّ و جلّ.»(اصول کافي، ج 1،(از دوره دوجلدي)، باب معرفة الامام، 138).
در روايات متعددي تحقق بندگي و عبوديت به اموري مشروط شده است که بازگشت همه آنها به اتصاف به ولايت الهي باز ميگردد و چون ولايت الهي نيز چيزي جز ظاهر توحيد نيست، عبوديت تنها با اتصال و اتصاف به مظاهر تام و کامل توحيد در مراتب عالم و هستي امکانپذير خواهد بود. اين مظاهر موجودات پاک و مقدسي هستند که نه در سير قوس نزولي به غير خداي متعال آلوده شدهاند و نه در سير قوس صعود به چيزي آلوده يا متصف ميشوند.
مقصود از آلودگي به غير خدا دو چيز است:
1- اختلاط و آميزش وجود آنها به عدم و نيستي
2- تعين وجودي خاص بهگونهاي که آيه و نشانه وجهي از وجوه بينهايت حق تعالي باشند.
پيش از انکه اين دو نشان آلودگي و آميزش به غير خدا را توضيح دهم بايد به جايگاه انسان در مراتب عالم هستي و نيز موقعيت او در پيدايش کثرتهاي ممکن و وساطت او در افاضه خداي متعال و چگونگي قرارگرفتن وي در مجاري فيض حق تعالي اشاره کنم.
همه موجودات عالم هستي، مجردات و ماديات، تعينات عالم طبيعت، ملکوت، جبروت و بالاتر از آن، موجوداتي که به چيزي غير از خدا علم ندارند و حتي از خود نيز بيخبرند و مصداق اين لطيفه غيبي هستند که:
در بيخبري از تو، صد مرحله من پيشم تو بيخبر از غيري من بيخبر از خويشم
همه و همه وجهي از وجوه بينهايت خداي متعال و آيه و نشانه کمالي از کمالات نامحدود او هستند.
برخي آيه اسم ظاهر و برخي آيه و نشانه اسم باطنند
برخي مظهر اسم اول و برخي ديگر مظهر اسم آخرند.
برخي نشاندهنده اسم يعلم غيب السموات و الارض هستند و برخي مظهر لايعلم إلاّ هو ميباشند.
برخي آيه و نشان اسماء حاکم بر دنيا و طبيعتند و برخي آيه و نشان اسماء حاکم بر آخرتند.
برخي نشان کمالات اجمالي ذات حق تعالي و برخي مظهر کمالات تفصيلي وي هستند.
برخي مظهر لا إله إالاً الله و برخي مظهر لا إله إلاّ هو هستند
برخي آيه لا إله إالاً انت و برخي ديگر نشان لا إله إالاً أانا هستند
برخي مظهر ظاهر اسم محب و برخي مظهر باطن آن ميباشند.
برخي آيه و نشان ظاهر اسم محبوب و برخي اثر باطن آن هستند.
برخي نشان و ظهور محبيت و محبوبيت اجمالي ذات خدايند و برخي نشان و ظهور محبيت و محبوبيت تفصيلي ذات اويند.
برخي آيه محبيت و محبوبيت اجمالي مقام صفات خدايند و برخي آيه و نشان محبيت و محبوبيت تفصيلي مقام صفات اويند.
برخي نشان و اثر محبيت و محبوبيت اجمالي مقام فعل حق تعالي هستند و برخي نشان و اثر محبيت و محبوبيت تفصيليي مقام فعل اويند.
همچنين برخي آيه و مظهر اسماء کلي خداي متعال هستند و برخي مظهر و نشان اسماء جزيي وي هستند.
برخي(به نظر مشهور) آيه و اثر اسماء باقي خدايند و برخي نشان و اثر اسماء فاني او.
برخي مظهر يک اسم و برخي مظهر چند اسم هستند.
برخي مظهر اسماء متسالم و برخي مظهر اسماء متناقض هستند.
برخي مظهر ظاهر اسم عليم و برخي مظهر باطن آن هستند.
همچنين، با توجه به اينکه هر يک از اسماء حق تعالي هم ظاهر دارد و هم باطن، هم اول دارد و هم آخر، هم اجمال دارد و هم تفصيل، هم کلي دارد و هم جزيي:
برخي مظهر ظاهر اسمي از اسماء بينهايت خداي متعال هستند و برخي مظهر باطن آنهايند.
برخي مظهر اول اسمي از اسماء بينهايت حق تعالي هستند و برخي مظهر آخر آنهايند.
برخي مظهر اجمال اسمي از اسماء بينهايت حق تعالي هستند و برخي مظهر تفصيل آنهايند.
برخي مظهر کلي اسمي از اسماء بينهايت او هستند و برخي مظهر جزيي آنهايند.
و چون اسماء حق تعالي از هر جهت بينهايتند اگر چه نتوان براي آنها نامي يافت يا مفهومي تصور کرد و واژهاي قرار داد و چون الفاظ و مفاهيم متعارف اسماء او در حد گنجايش واژگان بشري است و نه حتي به اندازه توان درک و فهم و مشاهده انسان، آنچه از اسماء خداي متعال بر زبانها جاري است، خواه هفت باشد يا هفتاد و چهار يا صد يا نهصد و نود و نه يا هزار و يک، همه نشاندهنده واژگان و مفاهيم قراردادي بشري است نه بيان همه واقعيت، که بندگان خدا بيش از آنچه در قالب اين الفاظ و واژگان آمده است، مييابند و مشاهده ميکنند، با توجه به اين نکته، مظاهر اسماء او نيز بينهايتند بلکه:
هم مظاهر اسماء ظاهر او بينهايت هستند و هم مظاهر اسماء باطن او.(دقت بايد نمود که مقصودم اسماء ظاهر و باطن است نه تنها اسم ظاهر و باطن!).
هم مظاهر اسماء اول او بينهايت هستند و هم مظاهر اسماء آخر او. (اينجا نيز مقصودم اسماء اول و آخر است نه تنها اسم اول و آخر!).
هم مظاهر اسماء کلي او بينهايت هستند و هم مظاهر اسماء جزيي او.
هم مظاهر اسماء اجمالي او بينهايت هستند و هم مظاهر اسماء تفصيلي او.
بلکه به گمان حقير نه تنها اسماء مستأثره او نيز مظهر دارند بلکه مظاهر آنها نيز بينهايتند.
بر همين اساس است که منحصر دانستن موجود عاقل به انسان، آنهم در کره زمين، همانند منحصر دانستن موجودات ملکوتي و جبروتي به فرشتگان ملکوت اسفل و اعلي و جبروت، همانند منحصر دانستن خلق خدا به آنچه در ذهن و فاهمه ما ميگنجد، نشان بسي کوتهبيني و کوتهفهمي است. ما توانايي فهم اجمالي يا تفصيلي اسماء ذاتي و وصفي و فعلي و کلي و جزيي خداي متعال را نداريم تا ادعاي انحصار مظاهر آنها را داشته باشيم و تا کسي توانايي شناخت اسماء حق تعالي را نداشته باشد، تحمل شناخت مظاهر آنها را نخواهد داشت، زيرا در غير اين صورت، آنچه را که عين تعلق به حقتعالي است موجودي مستقل و نفسي دانسته است و جهلي بالاتر از اين وجود ندارد بلکه اين جهل از مصاديق کامل جهل مرکب است و عذاب آن در «روزي که پردهها برافتد»، شديدترين عذابهاست.
منحصر دانستن خلق و آفرينش و مظاهر خلقي خداي متعال به جهان طبيعت آنهم به آن اندازه که انسان آن را ميشناسد يا ممکن است بشناسد، نشان از کوتهبيني مضاعف بلکه اضعاف مضاعف است. آنان که از دور دستي بر آتش دارند، دانند که حقير چه ميگويد و آنکس که زکوي آشنايي است داند که متاع ما کجايي است. از کوزه همان برون تراود که در اوست. البته هر چيزي شايسته کسي است و هر کسي نيز شايسته چيزي. کبوتر با کبوتر، فيل با فيل.
واسطه در جريان فيض
در اين ميان، خلقي نيز وجود دارد که جامع همه کمالات ذاتي، صفاتي و افعالي اوست.
هم مظهر اسم و اسماء اول او است و هم مظهر اسم و اسماء آخراو.
هم مظهر اسم و اسماء ظاهر اوست و هم مظهر اسم و اسماء باطن او.
هم مظهر اسم و اسماء کلي اوست و هم مظهر اسم و اسماء جزيي او.
هم مظهر اسم و اسماء اجمالي اوست و هم مظهر اسم و اسماء تفصيلي او.
هم مظهر اسم و اسماء ذاتي اوست و هم مظهر اسم و اسماء صفاتي و افعالي او.
او مظهر اسم اعظم بلکه ازجهتي اسم اعظم و از جهتي ديگر، مظهر اوست.
انسان، خواه انساني که ما نيز از آنها به حساب ميآييم و خواه انسانهايي که ممکن است در کرات ديگر وجود داشته باشند و با همه تفاوتهاي کمي و کيفي، ظاهري و باطني و مانند آن که با انسانهاي شناخته شده دارند، همساني ذاتي با ما داشته باشند، مظهر جامع، يعني هم مظهر جمعي و هم مظهر تفصيلي اسماء و صفات و افعال خداي متعال هستند. آنچه را که همه موجودات و مراتب هستي و عالم هستي به صورت جمعي يا تفصيلي، جزيي يا کلي، ظاهر يا باطن دارند، انسان همه را يکجا دارد. در جمعيت کمالات، از تک تک موجودات جامعتر است چنانکه در تفصيل کمالات نيز از هر يک از آنها کاملتر است. اين حقيق انسان است که مظهر اسم اعظم، وجود جامع و مانند آن است.
انسانها از جهت جامعيت کمالات اسمايي و مرتبه ظهور جمعي و تفصيلي آنها بر سه دسته تقسيم ميشوند که هر کدام از آنها نيز بر چند دسته قابل تقسيم هستند: 1- آنان که استعداد مظهريت جامع اسماء الهي را دارند و استعدادشان نيز به فعليت کامل رسيده است بلکه استعدادشان عين فعليت است. 2- آنان که استعداد مظهريت جامع اسماء الهي را دارند ولي استعدادشان در جهان طبيعت و به اختيار به فعليت کامل نرسيده است و در عوالم ديگر هستي به وسيله ملائکه عمالّه خداي متعالي و جبروتيان و شفاعت شفيعان (که اصالتاً همان گروه نخست هستند و ديگران خواه ملکوتي باشند و خواه جبروتي؛ خواه پيامبر باشند و خواه جانشين و وصي پيامبر به استناد به همان گروه نخست شفاعت ميکنند) و يا به وسيله مظاهر قهر خداي متعال به کمال موافق با استعداد خود خواهند رسيد. 3- آنان که استعداد مظهريت جامع اسماء الهي را دارند ولي تمام استعدادشان به فعليت نرسيده و هرگز نخواهد رسيد و در کمون و خفاي خود باقي خواهد ماند و بهخاطر ظهور برخي از استعدادهايشان، به مظاهر تفصيلي خواهند پيوست و چون استعداد مظهريت تام و کامل را داشتند ولي بدان نرسيدند، حرمان و حسرت و عذاب ابدي وصفناپذير خواهند داشت. اينک به شرح دسته نخست ميپردازيم و شرح دو دسته ديگر را به وقتي ديگر حوالت ميدهيم.
1- آنانکه علاوه بر اينکه استعداد مظهريت جامع تمام اسماء خداي متعال را دارند، در مقام و مرتبه فعليت نيز همه آنها را بالفعل دارند. هم استعداد اتصاف به همه آنها را دارند و هم به همه آنها متصف هستند. نه استعدادشان محدوديت دارد و نه چيزي از استعدادشان را ميتوان تصور و مدلل ساخت که به فعليت نرسيده باشد. اينان مصداق «لافرق بينک وبينهم إلاّ أنّهم عبادک» هستند و با اينکه خداي متعال مِثل ندارد و محال است که مثل و مانند داشته باشد، ولي مَثَل دارد و اين دسته از انسانها مصداق تام و تمام «له المَثَل الاعلي» هستند. اينان همان کساني هستند که به تصريح قرآن کريم، «يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيراً» اراده ذاتي و ازلي خداي متعال به طهارت همهجانبه آنها تعلق گرفته است. هم ذاتشان مطهر از غير خداست، هم وصفشان و هم فعلشان. نه ذاتشات آلوده به عدم است و نه وصف و فعلشان. همچنان که شناخت ذات صفت و فعل خداي متعال، آنگونه که حق آنهاست، از عهده خلق نشايد، شناخت ذات و وصف و فعل مطهران از غير و غيريت نيز همين گونه است و همانگونه که شناخت خدا آنگونه که شايسته انسان است ممکن و بايسته است، شناخت آنان نيز همينگونه است. همانگونه که تحمل هيچ کس تاب تحمل بيواسطه ظهور ذاتي و وصفي و فعلي خداي متعال را ندارد،کسي هم تاب تحمل بيواسطه ظهور ذاتي و وصفي و فعلي آنها را ندارد. اين جرعه شراب طهور که «لايحتمله ملک مقرب و لانبي مرسل و لاعبد امتحن الله قلبه للايمان» و «نحن نحتمله» اشارتي به اين حقيقت است و آيتي است بر «عيناً يشرب بها المقربون» و «السابقون السابقون اولئک المقربون». رزقنا الله و اياکم و جعلنا من المقربين بمنّه و کرمه.
همانگونه که وجودشان از هرگونه نقص و عدمي مبرّا و پيراسته است، در مقام مظهريت اسماء و صفات خداي متعال نيز هيچگونه کاستي و نقصي ندارند بلکه نقص و کاستي در هر يک از مراتب سهگانه ذات و صفت و فعل آنها به کاستي در مراتب سهگانه خداي متعال ميانجامد. آنها نه در سير قوس نزولي به غير خداي متعال آلوده شدهاند و نه در سير قوس صعود به چيزي آلوده يا متصف ميشوند.نه اختلاط و آميزش وجود آنها به عدم و نيستي ممکن است و نه تعين وجودي خاص آنها بهگونهاي که آيه و نشانه وجهي از وجوه بينهايت حق تعالي باشند بلکه مظهر اعلاي مراتب سهگانه خداي متعال به اندازه ممکن هستند.
واسطه در معرفت
هم واسطه معرفت به خدا هستند و هم مظهر معرفت تام ممکن به خدا و هم خدا واسطه شناخت آنها و هم برترين و کاملترين عارف به آنها.
اگر آنها نبودند نه تنها شناخت خدا ممکن نبود و در نتيجه پرستش او ممکن نبود بلکه آفرينش خلق هم ممکن نبود. اگر آنها نبودند معرفت به خدا و پرستش او و عبوديت، سالبه به انتفاء موضوع بود؛ خلقي نبود تا خدا را بشناسد يا او را بندگي کند. اين خلق که مظهر تام خداي متعال است، خاندان حضرت حبيب الله صلي الله عليه و آله و سلم هستند که خود هم اجمال و خلاصه و عصاره آن حضرت هستند چنانکه از احاديث مربوط به «لواء حمد» ميتوان فهميد و هم تفصيل و بسط مراتب بينهايت اويند چنانکه از احاديث مربوط به حوض کوثر ميتوان فهم نمود.
همانگونه که اينان واسطه در ظهور و جريان فيض خداي متعال هستند واسطه در شناخت خدا نيز هستند. نه شناخت خدا بدون شناخت آنها ممکن است و نه شناخت آنها بدون شناخت خدا شدني است و اين دور نيست و دستکم تفاوت در اجمال و تفصيل شبهه دور را حل ميکند اگر چه حقير به چنين چيزي عقيده ندارد و بر اين باور است که شناخت اجمالي خداي متعال به شناخت اجمالي آنها بستگي دارد و شناخت اجمالي آنها به شناخت اجمالي خدا، چنانکه شناخت تفصيلي خداي متعال به شناخت تفصيلي آنها بستگي دارد و شناخت تفصيلي آنها به شناخت تفصيلي خدا؛ همانگونه که شناخت اجمالي و تفصيلي «اول و ظاهر» به شناخت اجمالي و تفصيلي «آخر و باطن» بستگي دارد و شناخت اجمالي و تفصيلي «آخر و باطن» نيز به شناخت اجمالي و تفصيلي «اول و ظاهر» بستگي دارد.
با اين مقدمه به شرح احاديث مربوط به جايگاه خاندان حضرت حبيب الله صلي الله عليه وآله و سلم، ميپردازم و چون شناخت آن خاندان پاک و مطهر از غير خدا، منبع و سرچشمه بسياري از مقامات، حالات و ظهورات آنهاست، از همين موضوع آغاز ميکنيم.
اي خداي بزرگ که کسي ياراي فهم بزرگي تو را ندارد؛ اي معبود ناشناخته که کسي آنگونه که بايد تو را بندگي نکرده است؛ اي محبوب بي همتا که همه عالم، در پي چشيدن جرعهاي از درياي بيکرانه عشق تو در تلاش و تکاپويند و خود نيز نميدانند، ما را از حيرت و سرگشتگي در ميان خلق بِرهان و به خود اختصاص ده که هر چه کردهاي، منتي بود ازلي، نه طلبي و نه استحقاقي، کسي نبود تا طلب کند يا حقي داشته باشد. خدايا! اگر چه چشيدن و نوشيدن و پر شدن از اقيانوس بيگرانه شراب طهورت، آرزوي همه خلق است، از تو چيزي ميخواهيم که تنها شايسته تو باشد، خدايا ما را شراب طهور گردان و اگر قضايت چنين نيست، تغيير ده قضا را.
قال الباقر عليه السلام: إنّما يعبد الله من يعرف الله، فأمّا من لايعرف الله فإنّما يعبد هکذا ضلالاً. قلت: جعلت فداک فما معرفة الله؟ قال: تصديق الله عرّ و جلّ و تصديق رسوله صليالله عليه و آله و سلم و موالاة عليّ عليهالسلام و الائتمام به و بأئمة الهدي عليهمالسلام و البرائة إلي الله عزّ و جلّ من عدوّهم، هکذا يعرف الله عزّ و جلّ.(اصول کافي، ج 1،(از دوره دوجلدي)، باب معرفة الامام، 138).
عبادت بدون شناخت ممکن نيست و حتي اگر ممکن هم باشد، اثر عبادت را ندارد، زيرا عبادت بدون معرفت، قالب عبادت است و ارزش کارها به محتواي آن است نه به شکل و صورت و قالب مگر آنکه محتوا تنها با قالب ويژهاي تناسب داشته باشد.
علاوه بر اينکه، نفس آدمي تنها به وسيله علم و آگاهي است که حرکت ميکند و دقت وسرعت لازم را به دست ميآورد و از اين طريق بر کمال و فضيلت و رشد خويش ميافزايد. کاري که با آگاهي آميخته نشده باشد بلکه آگاهي مقدم بر آن نباشد، اگر چه آثار وضعي خود را دارد، ولي همه آثار عبادت را ندارد يا بدين دليل که عبادت بودن هر کاري به امر خداي متعال وابسته است و تا امري(خواه امر کلي و عام خواه جزيي و خاص) نباشد، عبادت نيست و يا بدين دليل که عبادت در صورتي کامل است و همه نتايج تعاليبخش وضعي و امتناني خود را دارد که با علم و شوق و اراده درآميخته باشد و تا چنين نباشد بنده نميتواند نيت و قصد بندگي و تقرب نمايد، زيرا تنها با علم و شوق و اراده است که بنده ميتواند نيت و قصد بندگي و تقرب نمايد.
اگر دقيقتر بگوييم، حقيقت آدمي جز معرفت چيزي نيست. انسان همان تعقل يا مشاهده است نه عين شاهد يا مشهود و نه عالم يا معلوم. عالم و معلوم بودن او به دليل علم بودن اوست و آن دو از تجليات علم اوست. اگر گفته شده که:
اي برادر تو همان انديشهاي مابقي تو استخوان و ريشهاي
گر بود انديشهات گل، گلشني ور بود خاري تو هيمه گلخني
گر بود انديشهات گل، گلشني ور بود خاري تو هيمه گلخني
به همين معني است. هم حقيقت آدمي علم است و هم حقيقت عبوديت که ظهور خاص توحيد است، علم است و اين همه فضيلت براي علم، بهخاطر همين نکته است. اگر بهترين کارها در شبهاي قدر، گفتگوي علم و انديشهرواداشتن در آن است، به همين دليل است که نه تنها غذاي روح و جان آدمي است بلکه سبب ظهور گنجينههاي نهفته در درون اوست.
عبادت همان علم است و علم همان عبادت است و انسان از طريق علم است که به عبوديت ميرسد و از طريق عبادت است که به علم دست مييابد و البته همانگونه که تنها مصداق عبادت، بندگي کردن خداست، تنها مصداق علم و معرفت نيز آگاهي يافتن از خدا و شناختن اوست و همانگونه که عبادت غير خدا نه تنها عبادت نيست بلکه طغيان و گردنفرازي و آلوده ساختن گوهر شبچراغ مکنون آدمي است، آگاهي به غير خدا به وجه غيريت، چيزي جز جهالت نيست و کشش در اين راه چيزي جز گمراهي و افزايش بر ناداني نيست. البته معرفت به خلق از جهت انتساب به خدا امر ديگري است و حکم ديگري نيز دارد.
پس عبادت و پرستش خدا جز با شناخت او و اسماء و صفات و افعال او ممکن نيست و اگر کسي بدون اين نوع معرفتها به عبادت بپردازد، در واقع بندگي نگرده است، از همينروست که به تعبير عبد مطهر خدا، صاحب لواء حمد، اميرمؤمنان، عليبنابيطالب، صلوات الله عليه، نادان هيچ کاري نميکند مگر آنکه بر دوري خود از خدا ميافزايد.
امتناع عبادت بدون معرفت
بر همين اساس، شکافنده علوم اولين و آخرين و سرچشمه همه مراتب معارف الهي غيبي و ملکي و ملکوتي، حضرت امام محمدباقر صلوات الله عليه با اشاره به گمراهي خلق و ناتواني آنها از عبادت حقيقي فرمود، من لايعرف الله فانما يعبده هکذا عبادت خلق نادان، چيزي جز اظهار ناداني خود نيست بلکه چيزي جز افزودن بر گمراهي و دوري خود از رحمت خداي متعال نيست.
چنين کساني به خيال خود به هنگام عبادت، بر اساس اوهام خويش، چيزها به خداي متعال نسبت ميدهند که نه تنها شايسته مراتب متعين حق تعالي نيست بلکه شايسته انتساب به خلق خدا هم نيست چه رسد به مقام عزت کبريايي او؛ کاري انجام ميدهند که انجام آن براي خلق و در حضور خلق ناشايست است چه رسد به مقام منيع ربّ العالمين که هم ذاتش داراي عزت و جلالت است و هم نامش و هم يادش. نه کسي را شايسته است که به ذاتش درآويزد و نه شايسته است که به يادش درآميزد مگر آن که از عزت و جلالت الهي برخوردار باشد و اول شرط قابليت آن، معرفت صادق به خداي متعال است که آنهم راهي و شرايطي و مقدماتي دارد.
ابوحمزه ميگويد، از امام باقر صلوات الله عليه پرسيدم، شناخت خدا چيست؟ فرمود، تصديق و ايمان به خدا و پيامبر او و پذيرش ولايت وصي او عليبن ابيطالب و فرزندان پاک و مطهر وي و برائت و بيزاري جستن از دشمنان آنها. در واقع، شناخت خدا نشانهها يا ارکاني دارد که در ايمان به خدا و مظاهر اسم الولي الحميد، آشکار ميگردد.
ايمان به خدا و وليّ خدا، يک حقيقت است که در جهان طبيعت و مرتبه فهم بشري يا مرتبه نفس، تعدد مييابد و يکي شرط و ديگري مشروط ميگردد ولي در مرتبه حقيقت يا مراتب فرودين آن مانند مرتبه قلب، يک حقيت است که وجود هر يک از مظاهر طبيعي آن به معني وجود تمام آن حقيت است. وجود ايمان به خدا، نشاندهنده ايمان به مراتب اسماء و صفات او که عاليترين و اولينمرتبه آن ولايت صاحب لواء حمد است، ميباشد، چنانکه وجود ايمان به وليّ خدا نشاندهنده وجود ايمان به مرتبه اعلاي ولايت و تعين بيتعيني يعني ايمان به خداي متعال است.
پس اگر گفته شود ايمان به خدا کمال نهايي انسان است، بدين خاطر است که ايمان به خدا بدون ايمان به ولايت الهي ممکن نيست و اگر گفته شود که ايمان به ولي خدا، تمام و پايان کمال آدمي است، اين هم بدين دليل است که چنين ايماني بدون ايمان به خدا ممکن نيست. هر يک بدون ديگري، گمراهي است، چون آن دو يک چيز هستند نه دو چيز.
البته اگر از فهم عرفي تهي شويم و ميان تعين و عدم تعين تفاوت نهيم اگر چه تفاوت آن دو در همين تعين و عدم تعين باشد نه وجدان و فقدان، بايد بگوييم که ايمان به عدم تعين ممکن نيست، زيرا نه فهمپذير است تا آن را تصور کنيم و بدان ايمان آوريم و نه مشاهدهپذير است تا آن را در کمند شهود خويش فرو اندازيم و بدان ايمان آوريم. در اين صورت، ايمان تنها به مرتبه متعين وجود و کمال وجودي خداي متعال تعلق ميگيرد و آن مرتبه ولايت حق تعالي است که به صورت ولايت صاحب مقام محمود و صاحب لواي حمد، تجلي يافته است. ايمان همين است نه آنکه مرکب از اين و چيز ديگري باشد.
چنان که در جاي ديگر اشاره کردهام، ولايت، ظاهر توحيد و توحيد، باطن ولايت است. اگر توحيد آشکار شود، ولايت است و خلق آن را در صورت و سيرت ولايت مشاهده ميکند و اگر ولايت، نهان شود، همان توحيد است که کسي جز فانيان در ولايت، ياراي فهم و مشاهده آن را ندارند. اگر عدم تعيني که مطلق از همين قيد نيز باشد، آشکار گردد متعين است و ولايت و اگر متعين، از قيد تعين، اگرچه تعينش همان اطلاق باشد، مبرّا گردد، توحيد است. عمده تفاوت در فهم ماست نه در واقعيت عيني آن.
در روايت ديگر آمده است که کيف يعرف الآخر و هو يجهل الاول، چگونه ممکن است کسي آخر را بشناسد و حال آنکه اول را نشناخته است. بنابر يکي از تفاسير اين فراز شريف از روايت، ايمان به خداي متعال، شرط ايمان به ولايت وليّ اوست و کسي که خدا را نشناخته باشد، نميتواند وليّ خدا را بشناسد. تفسير ديگر اين است که تا کسي اولين وليّ خدا را نشناخته باشد، ممکن نيست آخرين وليّ او را بشناسد.
در روايت ديگر، از امام جعفر صادق صلوات الله عليه نقل شده است که من انکر ذلک کمن انکر معرفة الله تبارک و تعالي و معرفة رسول الله صلي الله عليه و آله وسلم کسي که معرفت به خاندان پيامبر و اوصياء منصوص وي را انکار کند مانند اين است که معرفت خدا و پيامبرش را انکار کرده باشد.
اينک که تا اندازهاي وضعيت ايمان روشن شد، معلوم ميشود که چرا ايمان به خدا متوقف بر ايمان به وليّ خدا و بيزاري جستن از دشمنان آنهاست. ايمان تنها تصور و فرض نيست تا با اجتماع نقيضين نيز سازگار باشد.(اگر چه حقير، اجتماع نقيضين را در مرتبه تصور نيز محال ميدانم). ولايت وليّ خدا با عداوت با او تناقض دارد و از سنخ ايجاب و سلب است. وجود يکي از اين دو، به معني نفي ديگري است و ايمان، متوقف بر توجه و آگاهي به آن است، پس ولايت و برائت از هم جدا نميگردند، چنانکه حبّ و بغض از هم جدا نميشوند. حبّي که با بغض آميخته نباشد، محبت نيست بلکه چنين حبّي وجود ندارد و از مصاديق جمع ميان دو نقيض است و محال بودن آن بديهي است. ولايتي نيز که با برائت آميخته نشده باشد، ولايت نيست. ممکن نيست هم وليّ خدا را دوست داشته باشيم و ولايت او را پذيرفته باشيم و هم ولايت دشمنان او را.
در روايت ديگر، از امام محمد باقر صلوات الله عليه نقل شده است که «من لايعرف الله عزّ و جلّ و لايعرف الامام منّا اهل البيت، فإنّما يعرف و يعبد غير الله»(همان، 139). کسي که خدا را و ما را نشناسد، غير خدا را شناخته و غير او را بندگي کرده است. نه ممکن است بندگي خدا و غير خدا با هم جمع شود، زيرا جمع دو نقيض محال است و نه ممکن است نه بندگي خدا باشد و نه بندگي غير خدا، چون رفع دو نقيض هم محال است. ولايت و برائت نيز همينگونه است؛ نه ممکن است ولايت خدا بدون برائت از غير خدا باشد، بهگونهاي که هم ولايت خدا را پذيرفت و هم ولايت غير خدا را و نه ممکن است فاقد ولايت خدا و ولايت غير خدا بود. وجود هر يک از آن دو نفي ديگري را به همراه دارد و نفي هر يک از آنها وجود ديگري را در پي دارد.
در تاييد و تفسير اين موضوع به روايت ديگري نيز اشاره ميکنم که امام محمد باقر صلوات الله عليه فرمودند، خداي متعال همه اشياء و امور را از مجاري ويژه آن پديد ميآورد (خواه مجاري طبيعي و متعارف باشد خواه مجاري فراطبيعي و غير متعارف). به تعبير ديگر، عليت اصلي بنيادين و انکار ناپذير است و هر کاري از طريق عليت و از مجراي علت ويژهاي رخ ميدهد، خواه آن کار طبيعي باشد خواه فراطبيعي، خواه علت آن نيز طبيعي باشد، خواه فراطبيعي.علت همه علتها و باب ورود در حوزه علتها و معلولها، وجود مبارک حضرت ختمي مرتبت و خاندان مطهر اوست. آن حضرت فرمود: «أبي الله أن يجري الاشياء إلاّ بأسبابها فجعل لکل شئِ سبباً... ذاک رسول الله صلي الله عليه و آله و نحن.»(همان، 140).
عبادت بدون امامت
با توجه به آنچه گفته شد، معلوم ميشود که حقيقت عبادت، ايستادن و نشستن و حرکات و سکنات نيست اگر چه در مقام ظهور ممکن است با يکي از آنها همراه باشد. عبادت، فهم خود و مبدأ و منتهاي خود و رابطه خود با آن مبدأ و منتها است. البته در مقام تحقق آن رابطه، عمل به خواست و فرمان موافق با مبدأ و منتهي امري ضروري است و از آنجا که علاوه بر آنکه معرفت به موجود بيحد و اندازه و شناسايي موجود نامتناهي ممکن نيست بلکه تناقضآميز است و هيچ معرفتي جز با شناسايي مظاهر محدود و مقيد آن نامتناهي و يا شناسايي مرتبه مقيد و محدود مظاهر او ممکن نيست، هيچ عبادتي نيز جز از طريق شناسايي و اطاعت از مظاهر تام و تمام او ممکن نيست. به فرموده امام باقر صلوات الله عليه به محمدبن مسلم:
کل من دان الله عزّ و جلّ بعبادة يجهد فيها نفسه و لا امام له من الله، فسعيه غير مقبول و هو ضالّ متحيّر و الله شانئٌ لأعماله.(همان، 140).
آن که با انجام عبادت، خود را به سختي و زحمت مياندازد ولي امام و رهنما ندارد، تلاش او پذيرفته نيست بلکه گمراه و سرگردان است و خداي متعال با اعمال وي دشمن است.
چنانکه گفته شد، قوام عبادت تنها ظاهر آن نيست بلکه حقيقت ديگري دارد که عقيده و معرفت و نيت و توجه به مبدأ و مقصد از شرايط حتمي آن است.آن کس که امام و رهنما ندارد، به ظاهر معلوم نيست که به کدامين جهت حرکت ميکند ولي در واقع معلوم است که در سمت و سوي خدا حرکت نميکند، چون شرط حرکت به سوي خدا شناسايي سمت و سوي او و معرفت به مسير و طريق حرکت به سوي اوست و اين جز با شناخت وليّ او که واسطه در جريان فيض هم در سير نزول و هم در سير صعود است، ممکن نيست.
آن که امام الهي خود را نميشناسد و به تعبير دقيقتر، آنکه امامي را که خداي متعال براي اقتداي به او نه تنها معرفي نموده بلکه تعيين کرده است، نميشناسد، هر کاري که انجام دهد، اگر چه شکل عبادت داشته باشد، او را به مقصد نهايي و غايت قصوا نزديک نميکند بلکه چون سرگرداني ميماند که يا چون اسب عصار بر گرد خويش ميچرخد و يا از مقصد خود دور ميشود.
البته اگر عبادت به شکل . ظاهر آن بود ممکن بود که به مقصد نزديک گردد و يکي از جهتهاي احتمالي او، سمت و سوي مقصد باشد ولي چون حقيقت عبادت، معرفت است، آنکه بدون معرفت، کاري را که بهظاهر عبادت است، انجام ميدهد، احتمال عبادت بودن آن نيز نادرست است و بهطور شانسي نيز به مقصد خود نزديک نميگردد. آنچه انجام ميدهد يا لغو است که همان سرگرداني است و يا نافرماني است که همان دوري از مقصد و در جهت خلاف آن رفتن است.
آن حضرت فرمود: «من أصبح من هذه الامة، لاامام له من الله عزّ و جلّ ظاهر عادل، اصبح ضالاّ تائهاً و إن مات علي هذه الحالة مات ميتة کفر و نفاق. و اعلم يا محمد! أنّ أئمة الجور و أتباعهم لمعزولون عن دين الله، قدضلّوا و أضلّوا، فأعمالهم التي يعملونه کرماد اشتدّت به الريح في يوم عاصف لايقدرون ممّا کسبوا علي شئٍ، ذلک هو الضّلال البعيد.»
هر که از امت پيامبر، امامي را که خدا تعيين کرده باشد، نشناخته و از او پيروي نکرده باشد، گمراه و سرگردان است و اگر در چنين وضعيت و حالي بميرد مسلمان نمرده است يا کافر مرده و يا منافق. امامان ستمگر (که هر امامي است که بيواسطه يا باواسطه از جانب خدا تعيين نشده باشد) هم خود گمراهند و هم مايه گمراهي ديگران هستند و کارهاي آنها اگرچه شکل عبادت را نيز داشته باشد، مانند خاکستري است که در روز طوفاني از هم پراکنده ميشود و چيزي از آن برايشان باقي نميماند.
از آنجا که بدون معرفت، عبادت ممکن نيست و بدون عبادت، کسي راه به جايي نميبرد، کسي به قرب الهي دست نمييابد و به بهشت نعمت و رحمت و رضوان وارد نميگردد مگر آنکه به معرفت خاندان مطهر پيامبر صلي الله عليه و آله که اولياء منصوص خداي متعال هستند، دست يافته باشند، چنان که کسي به معرفت خدا نيز نميرسد مگر آن که به معرفت خاندان مطهر پيامبر صلي الله عليه و آله رسيده باشد. آن خاندان مطهر، هم واسطه در نزول فيض خداي منان هستند و هم واسطه در صعود خلق به سوي خالق ميباشند. هم واسطه در پيدايش کثرت از وحدتند و هم واسطه در بازگشت کثرت به وحدت، خوان اين نزول و صعود و اين کثرت و وحدت در مرتبه علم باشد خواه در مرتبه عين. نه پيدايش از خدا و بازگشت به او بدون وساطت مجاري فيض او ممکن است و نه شناخت و معرفت به خداي متعال بدون آنها ممکن است.
به فرموده امامجعفرصادق به نقل از موليالموحدين، امير مومنان، صلواتاللهعليهما:
«نحن الأعراف الذي لايعرف الله عزّ و جلّ إلا بسبيل معرفتنا... فلايدخل الجنة إلا من عَرَفَنا و عَرَفناه و لايدخل النار إلا من أنکرنا و أنکرناه إنّ الله تبارک و تعالي لو شاء لَعرّفَ العبادَ نفسَه و لکن جعلنا ابوابه و صراطه و سبيله و الوجه الذي يؤتي منه فمن عدل عن ولايتنا أو فضّل علينا غيرنا، فإنّهم عن الصراط لناکبون...»(همان، 141).
خاندان پيامبرصلواتاللهعليهم، هم اعراف هستند که جز از راه شناخت آنها، شناخت خدا ممکن نيست و چون شناخت خدا ريشه و اصل همه شناختهاست و بدون شناخت او، شناخت ديگري ممکن نيست، در واقع، بدون شناخت خاندان پيامبر صلواتاللهعليهم، هيچ شناخت حقيقي ممکن نيست و آنچه که بدون شناخت آنها به دست آيد، اوهام و تخيلاتي است که خلق به خاطر تهي بودن از معرفت حقيقي آن را علم و معرفت مينامند اگرچه در واقع حجاب اکبر باشد و مايه غفلت از حقيقت. پيش از ارائه دنباله شرح حديث شريف، اين نکته را توضيحي ديگر لازم است که در ضمن يادآوري دو نکته ارائه خواهم کرد.
يکم: در جاي خود گفته شده که شناسايي حقيقي معلول جز از طريق شناسايي علت ممکن نيست، زيرا معلول عين تعلق به علت است و چيزي که عين تعلق باشد در همه مراتب اينگونه است و هيچ حکم مستقلي ندارد؛ نه وجود آن ممکن است مستقل باشد، نه معلوم بودن آن ممکن است مستقل باشد، نه تاثير استقلالي دارد و نه حتي ممکن است لحاظ استقلالي داشته باشد. اگر ممکن باشد معلول به طور مستقل متعلق شناسايي قرار گيرد نتيجهاش اين خواهد بود که عين تعلق نباشد و حال آنکه عين تعلق است. اين خلاف فرض است و محال، چون چيزي در عين حال که عين تعلق است، عين تعلق نيست. پس به حکم اين که معلول هيچ جهت استقلالي ندارد، ممکن نيست به طور مستقل، معلوم واقع شود.
همانگونه که علت از هر جهت مستقل است، واجبالوجود از هر جهت واجبالوجود است، ممکنالوجود از هر جهت ممکنالوجود است، معلول نيز از هر جهت عين فقر و تعلق و ارتباط با علت است و بنابراين، بدون علت هيچ حکمي ندارد و موضوع هيچ وصف حقيقي قرار نميگيرد.
پس شناسايي خلق به تنهايي ممکن نيست. تنها راه شناسايي آنها، شناختن آنها با توجه به استناد و ارتباطشان با علت است. در غير اين صورت، به تناقض خواهد انجاميد. تنها راه شناسايي موجودي که عين تعلق است همين است خواه عالم بدان آگاه باشد و خواه آگاه نباشد.
با توج به آنچه گفته شد، اين ادعا که ما اشياء را ميشناسيم در حالي که توجهي به اصل آنها نداريم و بسا علت آنها را نميشناسيم، ادعاي بدون دليل است، زيرا با توجه به اينکه فقر و تعلق و ربط ذاتي معلول، امري برهاني است، آنچه که خلاف اين برهان باشد، برفرض که توجيهپذير هم باشد، مغالطهاي بيش نخواهد بود. در جاي خود گفتهايم که آنچه در برابر برهان قرار داشته باشد، بر فرض درستي ظاهر آن، مغالطه است، اگر چه وجه غلط آن برايمان مجهول و ناشناخته باشد.
از اينگذشته، ممکن است آنچه را که بدون ارتباط با علت آن ميشناسيم جهل يا جهل مرکب باشد و عين ظلمت يا ظلمت متراکم باشد و از حقيقت نور هيچ سهمي نداشته باشد. چنانکه ممکن است بدون آنکه ارتباط معلول با علت برايمان آشکار باشد، به استناد به آن، معلول را بشناسيم، يعني معلول را به عنوان وجه علت بشناسيم ولي به دلايل متعدد، از اين علم به علت غافل باشيم؛ بدانيم و ندانيم که ميدانيم.
دوم: همانگونه که شناسايي معلول بدون ارتباط با علت آن، امري محال است، شناسايي علت مستقل و حقيقي که عين غني و يگانگي و پري و صمديت است نيز ممکن نيست. علم به هر چيزي به نوعي با اتحاد با آن چيز همراه است خواه علم حصولي باشد و خواه علم حضوري.
به تعبير ديگر، آنگاه ميتوان چيزي را شناخت که به نوعي بتوان در آن نفوذ کرد و با آن يگانه شد و چون حقيقت وجود يا مرتبه واجبي وجود که عين شدت و قوت و تماميت است، نفذناپذير است و هر چه غير از آن باشد، با آن بيگانه است و بيگانه را در حريم راه نيست، شناسايي تام و تمام خداي متعال، آنگونه که شايسته اوست، براي خلق امکانپذير نيست.
به همين دليل است که اين فراز از سخن ولي خدا که فرمود: ماعرفناک حق معرفتک، تو را آنگونه که شايسته توست، نشناختم، مجاز و کنايه و مانند آن نيست بلکه حقيقتي است که تنها ولي کامل و معصوم آن را مييابد و ميتواند آن را بدون هيچگونه کاستي بيان کند. حاصل آنکه نه شناخت خدا بدون واسطه مناسب با آن براي خلق ممکن است و نه شناخت خلق براي خلق بدون واسطه ممکن است.
اگرچه آنچه که اينک مورد بحث است نيازمندي خلق به واسطه براي شناخت خداي متعال است ولي چنين نيست که شناسايي خلق بدون واسطه ممکن است. اين دو، دو روي يک سکه است که هر يک از آنها دلايل ويژه خود را دارند و به اندازه لازم و مناسب با اين نوشته، بدان اشاره شد. نه خلق را بيواسطه ميتوان شناخت چون عين تعلق و فقر هستند و نه حق را بيواسطه ميتوان شناخت چون عين غني و صمديت است. هم شناسايي حق براي خلق نيازمند واسطه است و هم شناسايي خلق براي حق، اينگونه است.
يکي از دقيقترين معاني اعراف همين است. اعراف، قطع نظر از مصاديق آن در دنيا و آخرت، از معني لغوي و ادبي خود تهي نيست. اعراف کساني هستند که براي همه، از همه چيز، شناخته شدهتر و معروفترند و به همين جهت واسطه هر معرفتي هستند به گونهاي که بدون آنها معرفتي پديد نميآيد. اعراف در ميان معروفها معروفترين هستند و همه معروفها، وجه معروفيت خود را از اعراف ستاندهاند و اگر اعراف نبودند، هيچ معرفتي نيز وجود نداشت و هر که هر اندازه معرفت دارد، به سبب ظهور وجه معروفيت اعراف است. البته اعراف معاني ديگري نيز دارد که برخي از آنها دقيقاً نقطه مقابل معني يادشده است و به نظر ميرسد استعمال آن در معني مقابل آنچه گفته شد از باب ارتجال است نه حقيقت و نه مجاز..
در اينجا نکته دقيقي وجود دارد که به دليل ارتباط نداشتن آن به موضوع اين بحث، بدان نميپردازم و بسا پرداختن بدان در سطح عمومي مطلوب هم نباشد و آن اين است که اعراف واسطه معرفت هر صاحب معرفتي است. نه معرفت به حق، بدون اعراف، براي خلق ممکن است و نه معرفت به خلق بدون آن براي حق ممکن است و اين يکي از معاني دقيق حديث شريف «گنج نهان» است. از خداوند منّان ميخواهيم فهم معارف حقيقي قرآن و سنت را نصيبمان سازد.
با توجه به اينکه شرح حديث شريف ياد شده موضوع بحث است، آنچه که اينک مورد نظر است اين است که شناخت خدا بدون اعراف ممکن نيست و جنبه ديگر آن را که شناخت خلق براي خلق و نيز شناخت خلق براي خق به وسيله اعراف است، ناديده ميگيريم و شرح آن را به فرصت و موقعيت ديگري ميسپاريم، اگرچه همان اشاره نيز براي تيزهوشان بسي رهگشاست.
نکتهها چون تيغ فولاد است تيز گر نداري تو سپر، واپس گريز
پيش اين الماس، بي اسپر ميا کز بريدن تيغ را نبود حيا
زين سبب من تيغ، کردم در غلاف تا که کژخواني، نخواند بر خلاف
پيش اين الماس، بي اسپر ميا کز بريدن تيغ را نبود حيا
زين سبب من تيغ، کردم در غلاف تا که کژخواني، نخواند بر خلاف
به هر حال، شناخت حقيقي و بايسته و شايسته خداي متعال به دليل تعالي و برتري بيحد و اندازه او از هر حد و اندازه و وصف و قيدي، ممکن نيست. شناخت او تنها از طريق مظاهر تام و تمام و اسماء و صفات او ممکن است و به همين دليل نيز اين مظاهر و اسماء، اعراف نيز هستند و چون مصداق تام و تمام اسماء حسناي او چنان که در جاي خود خواهيم گفت، خاندان پيامبر صلواتاللهعليهم، هستند، شناخت خداي متعال بدون شناخت آنها ممکن نيست.
اين است معني اين فراز از حديث شريف مالک و مولاي موحدان حضرت امير مؤمنان صلواتاللهعليه که فرمود: «نحن الأعراف الذي لايُعرف الله عَزّ و جَلّ إلاّ بسبيل معرفتنا» ما آن معروفترينها هستيم که کسي جز از راه معرفت به ما نميتواند حدا را بشناسد.
دنباله حديث شريف که فرمود: «إنّ الله تبارک و تعالي لو شاء لَعرّفَ العبادَ نفسَه و لکن جَعَلَنا أبوابَه و صراطَه و سبيلَه و الوجهَ الذي يؤتي منه»، (خداي متعال اگر ميخواست، خود را به بندگانش معرفي ميکرد و ميشناساند ولي ما را درها و راه ورود به آن قرار دارد)، با آنچه در باره وساطت ضروري خاندان پيامبر صلواتاللهعليهم در کسب معرفت گفته شد، ناسازگار نيست.
معني اين سخن اين نيست که شناخت بيواسطه و با واسطه خداي متعال ممکن بوده ولي او تنها شناخت با واسطه را نصيب خلق کرده و آنان را از شناخت بيواسطه خود، آنهم براي هميشه محروم ساخته است، زيرا علاوه بر اينکه در صورت امکان و قابليت خلق براي دريافت شناخت بيواسطه، منع و محروميت ابدي و هميشگي آنان، با جود حقيقي و رحمت ذاتي بينهايت خدا ناسازگار است و علاوه بر اينکه قسر دائمي خواهد بود، حديث شريف نيز با لطافت ادبي ويژه، حرف شرط «لو» را که به معني امتناعي است، بهکار برده است و با اشاره محال بودن آن را براي خردمندان تيزهوش آگاه به ساختار زبان عربي مطرح کرده است، همانگونه که خداي متعال در آياتي مانند: «لوکان فيهما آلهة إلاّ الله و نيز لوأنزلنا هذا القرآن علي جبل لرأيته خاشعاً متصدعاً من خشية الله» بيان کرده است.
همان گونه که تعدد خدا محال است، نزول قرآن بر کوه نيز محال است. نزول قرآن برقلب انساني که فروتر از مقام حضرت حبيب الله صلياللهعليهوآلهوسلم باشد، محال است چه رسد به کوه که مراتب متعددي از مرتبه قلب انسان متعارف فروتر است و همانگونه که اينگونه رخدادها که با «لو» بيان شده است، محال است، شناسايي بيواسطه خداي متعال نيز که با «لو» بيان شده است، محال است و در واقع وجود اعراف هم در سير نزول و پيدايش کثرت و آفرينش مراتب خلقي جبروتي و ملکوتي و طبيعي، هم در سير صعود و بازگشت کثرت به وحدت و هم در تغييرات و تحولات طبيعي و از جمله شناخت خداي متعال و اسماء و صفات و افعال و آثار او امري ضروري و گريزناپذير است.
اگر شناسايي بيواسطه خدا ممکن بود، صدور يا تجلي بيواسطه او نيز ممکن بود و استناد کثرت به وحدت اينهمه ذهن خردمندان را به خود مشغول نميداشت و اگر اينها ممکن بود، بازگشت بيواسطه هم ممکن بود. مورد اخير (بازگشت بيواسطه) از اسرار معارف الهي است که صاحبان قلب سليم ميتوانند بهاندازه استعداد و قابليت خود از آن برخوردار شوند. در ادامه همين بخش(شرح حديث) به حول و قوه و مشيت و خواست خدا بدان اشاره خواهم کرد.
با توجه به آنچه گفته شد، مقصود از اين فراز از حديث شريف که فرمود: فلايدخل الجنة إلا من عَرَفَنا و عَرَفناه و لايدخل النار إلا من أنکرنا و أنکرناه، (جز انکه ما را بشناسد و ما او را بشناسيم، وارد بهشت نميشود و جز کسي که منکر ما باشد و ما منکر او باشيم، وارد آتش نميشود)، روشن ميشود.
آنچه در مراتب عالم هستي رخ ميدهد بر اساس سنخيت ميان آنها تبيينپذير است. از هر علتي، چيزي که همسنخ آن باشد پديد ميآيد نه چيزي که با آن تضاد يا تناقض داشته باشد. آنکس که خاندان پيامبر صلواتاللهعليهم را ميشناسد، بايد از جهتي با آنان سنخيت داشته باشد چنان که کس که آن خاندان را دوست ميدارد، با آنها سنخيت دارد و يکي از معاني روايات مربوط به طينت همين است.
آن کس که طينت او پاک و مناسب با رحمت است، آن خاندان را ميشناسد، دوست ميدارد و از آنان پيروي ميکند. البته اندازه سنخيت با آنان، در آثار سهگانه يادشده، (معرفت، محبت و اطاعت) تناسب دارد. هر که سنخيتش بيشتر، نعرفت و محبت و اطاعتش بيشتر و در مقام قرب ويژه، به آنان نزديکتر و از مواهب و نعمتهاي آنان برخوردارتر.
چنين کساني به دليل سنخيت با رحمت الهي که تماميت آن در وجود مبارک حضرت حبيب الله صلي الله عليه و آله و خاندان مطهر وي صلواتاللهعليهم آشکار گشته است و به تعبير قرآن کريم، رحمة للعالمين است، از رحمت الهي که در سير صعودي از آن به بهشت تعبير نمودهاند و بدان صورت آشکار ميشود، برخوردار خواهند بود.
آنان که طينت آنها آلوده به غير و مناسب با عذاب است و با رحمت خاص خداي متعال و مظاهر آن تناسب و سنخيت ندارد، آن خاندان را انکار ميکند و نميشناسد، نسبت به آنها کينه دارد و در عمل نيز شباهتي به آنان ندارد، بهطور طبيعي استعداد دريافت رحمت را ندارد و اگرچه خود محروميت از رحمت، عذاب و کيفر دردناک است، ولي عذاب آنان تنها به محروميت از رحمت منحصر نميگردد.
ممکن است مقصود از عَرَفَنا و أنکَرَنا جنبه فعلي و عملي علم و جهل باشد که به انتخاب و اختيار انجام ميشود و يا ظهور مييابد، يعني معرفت و انکاري که نتيجه يا ظهور آثار رفتار خلق باشد و مقصود از عَرَفناهُ و أنکَرناهُ، جنبه قابلي و استعداد علم و جهل باشد که از لوازم مرتبه علمي وجود آنان است. البته اين دو در واقع پيوسته از يکديگر جداييناپذيرند ولي ممکن است در برخي از مراتب يا حالات بهطور موقت يا صوري و ظاهري از يکديگر جدا شده باشند.
به عنوان نمونه، کسي که موقتاً مطابق استعداد و قابليت خود رفتار نميکند، به همين صورت تبيين ميشود. کسي که داراي طينت پاک يا استعداد برخورداري از رحمت خاص را دارد ولي رفتارش بهطور موقت، با استعدادش برابر نيست و ازاينرو، به عصيان و طغيان آلوده است، از مصاديق عَرَفناه هست ولي از مصاديق عَرَفَنا نيست. همچنين کسي که استعداد عذاب و محروميت از رحمت را دارد ولي رفتارش بهطور موقت، با استعدادش برابر نيست و ازاينرو، به طاعت و عبادت رو آورده است، از مصاديق أنکرناه هست ولي از مصاديق أنکَرَنا نيست. البته هر يک از اينها در پايان و در يکي از مراتب بازگشت، به آنچه موافق استعداد خود است، بازميگردد و از آثار آن برخوردار ميشود.
«و آخر دعوانا ان الحمدلله رب العالمین»