وَ يَسْكُنَ الْجِنَانَ الَّتِي غَرَسَهَا الرَّحْمَنُ
ادامه شرح حدیث ...
پنجم: همانگونه كه وجود موجودات ممكن، عين تعلق و ارتباط به علت حقيقي آنهاست و علت حقيقي آنها نيز همان تجلي اعظم خداي متعال است و بدون آن تعلق و ربط و اتصال نه چيزي هستند و نه اثري دارند، افعال و رفتارهاي آنها نيز همينگونه است.
نه تنها ارزش رفتارها بلكه اثر داشتن آنها به ارتباط و اتصال به علت حقيقي آنهاست. به همين سبب است كه عملي سودمند و نجاتبخش و صادق است كه مستند به ولايت آنها باشد و آنچه حقيقتاً بدان استناد نداشته باشد، فاقد هرگونه اثر و ثمري است.از اين جهت ميان رفتارهاي آگاهانه و نيمهآگاهانه و غير آگاهانه تفاوتي نيست. تفاوت آنها در ثمرديدهي آنها در شرايط مختلف و زمينههاي متفاوت است. نجاتبخشي اعمال بهظاهر غير مستند به ايمان به همين سبب است و نيز صدق نتيجه بافرض كذب مقدمات در منطق كه از شاخهها و فروع اين مسأله است به همين سبب است.
ششم: همانگونه كه همه مقيدات به يك مطلق، همه مشروطها به يك نامشروط، همه محدودها به يك نامحدود باز ميگردد، همه ايمانها به يك ايمان و همه ارزشها به يك ارزش و همه رفتارهاي درست و ارزشمند به يك عمل و رفتار درست و ارزشمند بازميگردد. به تعبير ديگر، همه شاخههاي درخت به يك تنه و ساقه متصل و مستند است و وجود ودوام و بقاء و كمال وجود خود را از آن ميگيرند، همه ايمانهاي خلق و نيز اعمال و رفتارهاي پسنديده و نجاتبخش آنها به ايمان و عمل بازميگردد و آن ايمان به ولايت خاندان مطهر پيامبر صلواتاللهوسلامهعليهماجمعين است.
دوستي چيست؟
بهطور كلي تعريف ادراكات دروني و باطني امكانپذير نيست و تناه ميتوان آن را يافت. آنان كه از اينگونه ادراكات تجربهاي داشته باشند، ميتوانند آن را بفهمند ولي آنانكه از آن تجربهاي نداشته باشند، از راههاي متعارف كسب دانش توانايي شناختن آن را ندارند.
اين در مورد شناسايي ادراكات دروني بود كه ميان صاحبان تجربه با ديگران تافوتي جدي و ژرفي وجود دارد ولي در حوزه بيان ادراكات يا شناساندن اينگونه ادراكات به مخاطب، همه ناتوانند و در اين ناتواني همه برابرند.
نه آنان كه اينگونه ادراكات را تجربه كردهاند ميتوانند آن را از راههاي متعارف به ديگران منتقل كنند و براي آنان بازگو نمايند و نه آنان كه تجربهاي از آن ندارند. سرّ اين نكته در ان است كه ادراكات دروني و باطني، بيانناپذيرند و اين ويژگي از ذاتيات آنها به حساب ميآيد. نه كسي ميتواند چيزي كه واقعنما باشد درباره آنها بگويد و نه ميتواند نكته كاشفي بشنود.
كوشش بسياري از اهل فهم و انديشه و شهود و معذفت براي تبيين اينگونه ادراكات از طريق تمثيل به همين سبب بوده است. چون راه ديگري براي بيان آن نيافتند، به تمثيل رو آوردند و حال آنكه تمثيل بيانگر هويت و حقيقت اشياء نيست. به عنوان نمونه برخي براي بيان تناقضنمايي عشق آن را به قلقلك و خاراندن كف پا تشبيه كردهاند و گفتهاند همانگونه كه قلقلك و خاراندن كف پا در عين خوشايندي، ناخوشايند است عشق نيز در عين لذت، سوزش و گدازش دارد. خوشايند است چون كسي كه بدان گرفتار است ميخندد؛ ناخوشايند است چون از آن پرهيز ميكند و خود را در معرض آن قرار نميدهد. عشق نيز همينگونه است. اينگونه تعابير تمثيلي نه تنها حقيقت عشق و محبت زا آشكار نميسازد بلكه وجهي از وجوه آن را نيز پديدار نميسازد.
به هرحال، بيان ادراكات باطني از راههاي عرفي و طبيعي، كاري ناشدني است به همين سبب است كه اهل سلوك براي تبيين اينگونه ادراكات براي سالك زمينهها رخدادن تجربههاي مناسب آن را فراهم ميسازند و آنان را در معرض وزشهاي محبتهاي سوزنده و گدازنده قرار ميدهند
بر همين اساس، محبت را كسي ميفهمد كه تجربهاي از آن داشته باشد و عشق را كسي ميفهمد كه بدان گرفتار شده باشد. ادراكات ديگر باطني نيز همينگونه هستند.
به هر حال، ميل، كشش، وابستگي، دلبستگي، اشتياق و مانند آن واژگاني است كه هر كدام از جهتي به دوستي اشاره و دلالت دارند.
با توجه به اينكه محبت نيز مانند همه حقايق وجودي امري تشكيكي و داراي مراتب بسيار است، ميل، كشش، وابستگي، دلبستگي، اشتياق و مانند آن نيز داراي مراتب بسياري است كه از كمترين آغاز ميشود و به بينهايت ختم ميگردد. كمترين درجه آن، حب به ذات و كمالات ذات است كه همه موجودات حتي جمادات نيز از آن برخوردارند و بيشترين درجه آن نيز عشق خداي متعال به خود و افعال و آثار خود است.
اقسام دوستي
تقسيم محبت بر اساس عوامل پيدايش آن امكانپذير است. در واقع، انگيزههاي محبت است كه هر كدام از مصاديق آن را در جاي مناسب خود قرار ميدهد بر خلاف عشق كه درجات آن ارتباطي به انگيزههاي آن ندارد بلكه عشق فاقد انگيزه است خودش هم علت است و هم غايت و هدف. بالتر از آن چيزي وجود ندارد تا غايت ان باشد و غنيتر از آن نيز چيزي وجود ندارد تا علت و انگيزه و فاعل آن باشد
به هرحال، اقسام محبت به عوامل آن بستگي دارد.عامل آن كدام است؟
مهمترين عوامل محبت دو عامل است و شايد بتوان گفت تمام عوامل جزئي و كلي به همين دو عامل بازميَگردد. اين دو عامل از اينقرار است:
1-شباهت و سنخيت
2-فقر و نيازمندي
تفاوت ميان محبت حقيقي و غيرحقيقي نيز در تفاوت ميان عوامل آنها نهفته است. محبت حقيقي ريشه در شباهت و سنخيت دارد و هر چه دو موجود به هم شبيهتر باشند، محبت آنها گستردهتر، ژرفتر و پايندهتر است. بهويژه اگر اين شباهت و سنخيت در ذاتيات آنها باشد، محبت آنها هرگز زوال و كاستي نميپذيرد بلكه با ظهور لايههاي پوشيده و پنهان ذات و ذاتيان آنها بر ژرفا و گستره و دوام و ثبات محبت آنها نيز افزوده ميشود.
بر همين اساس است كه اگر محبت ميان دو نفر حقيقي باشد، و تحولات و تبدلات طبيعي را پشت سر گذاشته باشند و در مراتب ثبات و قرار وجود بر محبت آنها ازوده ميشود و هرگز چيزي از آن كاسته نميشود.
توضيح عوامل محبت
نيازمندي كه يكي از عوامل محبت است، رايجترين عامل آن نيز هست. محبت بيشتر مردم نسبت به همديگر و نيز علاقه آنها به طبيعت و فراتر از طبيعت و مظاهر هر يك از آنها به خاطر نياز آنَها به محبوبهاي دنيوي و اخروي است
انسانها چون به خور و خواب و لذايذ دنيوي و اخروي نيازمند هستند، بدانها علاقه دارند و هرچه نيازشان به آنها بيشتر باشد، محبتشان نيز افزونتر است، بهگونهاي كه اگر به بسياري از چيزها نياز نداشتند، بدانها علاقه و ميل و كششي هم نداشتند.
اگر نياز به خوردن و آشاميدن نداشتند، مثلاً هميشه سير و پر بودند يا اصلاً معده و روده و مانند آن نداشتند، به خوردنيها هم علاقهاي نداشتند. همينگونه است محبت آنها به ساير محبوبهاي دنيوي و اخروي. يا اگر تعداد حواس ادراكي ظاهري آنها كمتر يا بيشتر از پنج حس بود، محبوبهاي آنها نيز كمتر يا بيشتر از آن بود كه اينك هست.
اگر روزي انسانها به درجهاي از كمال برسند كه همه مشتهيات و محبوبهاي خود را در باطن خود داشته باشند و آن را بيابند و از آن به گستردهترين و بهترين صورت برخوردار باشند نيازي به بيرون از خود ندارند چون در اين صورت، هر چه در بيرون از وجود آنها هست بهگونه كاملتر در وجود خود دارند آنهم به وصف بينهايت.
آدميان بدين سبب در پي كوزه آبند كه تشنهاند و نيازمند به آب. ولي اگر خود درياي بيكران آب و بهتر از آب باشند، نه تنها رو به كوزه آب نخواهند كرد بلكه از ان گريزان خواهند بود چون توجه به كوزه آب سبب محروميت از تماشاي درياي بيكران آب و بهتر از آب خواهد شد همانگونه كه توجه به محدود آدمي را از مشاهده نامحدود باز خواهد داشت و راز اين همه سلوك عرفاني در همين نكته نهفته است.
حتي ميل به حقيقتطلبي، زيباييدوستي و مانند آن نيز از جهتي در همين نيازمندي نهفته است البته از جهت ديگر در عامل ديگر محبت كه همان شباهت و سنخيت است.
كسي كه مشاهد حقيقت را ميطلبد يا خود حقيقت مطلق است و آن چه را كه ميخواهد در وجود خود دارد يا نداد.
بنابرفرض دوم: حقيقتطلبي نيز ريشه در نيازمندي دارد و بنابر فرض دوم خود دو صورت دارد: 1- كسي كه حقيقتطلب است آن را در خود ميطلبد 2- كسي كه حقيقتطلب است آن را در غير ميطلبد.
ولي هر دو صورت در يك چيز مشتركند و آن اين است كه حقيقتطلب، حقيقت را بدان سبب ميطلبد كه در اوست يا خود اوست يا عين ذات اوست.
در واقع، در اين صورت محبت و دلبستگي به حقيقت، ريشه در حب به ذات دارد يا بدان سبب كه همه جلوههاي حقيقت را جلوه خود ميبيند يا بدان سبب كه ميخواهد جلوههاي ذات او يا حقيقت در همه مراتب تعينات كلي و جزئي ظاهر و ساري و جاري باشد تا همه او باشد به كمال و جايي چيزي غير از او نباشد به هيچ
عامل ديگر محبت، شباهت و سنخيت است.
كبوتر با كبوتر فيل با فيل
همه موجودات به سبب حب به ذات خود، هر كسي و هر چيزي را كه بدانها شباهت داشته باشد، دوست دارند و هر چه ميزان اين شباهت و سنخيت بيشتر باشد، محبت به آن نيز بيشتر است.
از آنجا كه شباهتهاي ذاتي موجودات، امري تكويني است و بنابراین، دائمي و جاودانه است محبتي كه بر آن استوار باشد نيز دائمي و جاودانه خواهد بود.
علاوه بر اين، چنين محبتي به وصل ميانجامد و محب در محبوب خويش فاني منطوي ميگردد و با توجه به اينكه غايت محبت، اتصال محب به محبوب است، تنها اين محبت است كه محب را به غايت و هدف نهايي خود ميرساند و تنها اين محبت است كه پالوده از هرگونه محدوديت و نارسايي و ناخوشايندي است. رزقنالله و اياكم
نشان محبت چيست؟
با توجه به تعریفناپذیری و نیز قابل انتقال نبودن مفهومی و ذهنی محبت به دیگران، بسا هر کسی خود را محبّ بپندارد و یا دیگران را به فقدان محبت متهم سازد، بنابراین، اشاره به نشانههای محبت برای پرهیز از خودشیفتگی یا رقابتهای آمیخته به حسادت، سودمند است. البته پیشتر مطالبی در این زمینه در «آشنایی با عرفان اسلامی» آورده شده که میتوان بدانها مراجعه نمود
1- اولین و مهمترین نشان محبت این است که محب در همه جنبههای وجودی خواه فردی خواه جمعی، محبوب خویش را بر خود و دیگران مقدم بدارد.
تا کسی محبوب مورد ادعای خود را از دیگران برتر نمیداند و در مواقع حساس به خاطر آنها محبوب خویش را نادیده میگیرد، محب نیست.
قل إن کان آباؤکم و أبنائکم و اخوانکم و ازواجکم و عشیرتک و اموالٌ اقتفتموها و تجارة تخشون کسادها و مساکن ترضونها أحَبَّ الیکم من الله و رسوله وجهاد فی سبیله فتربّصوا حتی یأتی الله بامره و الله لایهدی القوم الفاسقین (توبه، 24)
اگر محبت پدران، مادران، برادران، خواهران، همسران، بستگان، اموال، شغل، مسکن و مانند آن بیش از محبت به خدای متعال و رسول او جهاد مالی و بدنی در راه او باشد، محبت واقعی نیست بلکه به همین سبب است که در زمانی نه چندان دور، نادرستی ادعای محبت عیان و آشکار خواهد شد و عداوت مدعی محبت او را از مسیر درست که همان مسیر محبت است بیرون خواهد برد و به اقداماتی خلاف اقتضای محبت دست خواهد زد.
ممکن نیست کسی محب باشد و راحتی و خوشی و سلامتی خویش را بر راحتی و خوشی و سلامت محبوب خود مقدم بدارد.
تشنگی جناب ابوذر رحمةاللهعلیه در مسیر جنگ با دشمنان اسلام و تشنگی حضرت ابوالفضل صلواتاللهوسلامه علیه را در تاریخ بخوانید تا نمونههای محبت آشکارتر گردد.
2- دومین نشان محبت این است که محبت و دلبستگی به محبوب تعیینکننده سایر محبتها و دلبستگیها باشد. براین اساس، معیار دلبستگیهای محب به دیگران، اندازه شباهت و سنخیت و نیز اطاعت دیگران از محبوب او است. هر که به محبوب او شبیهتر باشد، برای محب نیز خوشایندتر است؛ هر چه کسی بیشتر از محبوب، پیروی کند، برای محب نیز محبوبتر است و هر چه کسی بیشتر مورد توجه محبوب باشد بیشتر مورد توجه و دلبستگی محب قرار دارد.
آنچه در این زمینه میتوان بدان اشاره کرد این است که محبت ورزیدن به بستگان و نزدیکان و دوستان و پیروان محبوب، معیار درستی و صدق محبت محب است.
به همین سبب است که محبت ورزیدن به خاندان حضرت حبیب خدا صلياللهعليهوآلهوسلم نشان صدق ادعای محبت به آن حضرت است نه چیزی دیگر.
از قصه برادران حضرت یوسف سلاماللهعلیه که احسن قصص است باید پند گرفت و دوستی پدر را در دوستی فرزند مورد توجه وی جست نه در خلاف آن.
3- تشبه به محبوب در افکار و اخلاق و اعمال. هر چه محب به محبوب خود شبیهتر باشد، ادعای محبتش به درستی نزدیکتر است