تفكر چيست؟
تفكر، سير باطن است از مبادى به مقاصد؛ ناشناخته را به كمك شناخته ها شناختن؛ ناديده را به وسيله ديده ها ديدن و يافتن.
فكرى كه راه رسيدن به مقصد را به انسان نشان دهد، بلكه كوتاه ترين راه را نشان دهد، فكرى است كه با هفتاد سال عبادت برابر بلكه برتر است. اين فكر جنبه بينش و نگاه به هستى دارد؛ نوعى نگاه به جهان است، ولى نگاهى كه آثار آن در زندگى فردى و جمعى از آثار عبادت به ويژه عبادت هاى متعارف از انسان هاى نابخرد، بسيار فزونى دارد.
تفكر، سير باطن است از مبادى به مقاصد؛ ناشناخته را به كمك شناخته ها شناختن؛ ناديده را به وسيله ديده ها ديدن و يافتن.
فكرى كه راه رسيدن به مقصد را به انسان نشان دهد، بلكه كوتاه ترين راه را نشان دهد، فكرى است كه با هفتاد سال عبادت برابر بلكه برتر است. اين فكر جنبه بينش و نگاه به هستى دارد؛ نوعى نگاه به جهان است، ولى نگاهى كه آثار آن در زندگى فردى و جمعى از آثار عبادت به ويژه عبادت هاى متعارف از انسان هاى نابخرد، بسيار فزونى دارد.
امام باقر از رسول خدا -صلوات الله عليهما- نقل كرده است:«لم يُعبَد الله عزّوجلّ بِشئٍ أفضلُ مِن العقلِ و لايَكونُ المؤمنُ عاقلاً حتّى يَجتَمعَ فيه عشرةُ خصالٍ: الخيرُ منه مأمولٌ و الشرُّ منه مأمونٌ، يَستكثِرُ قليلَ الخير عن غيره و يَستقِلُّ كثيرَ الخير من نفسه و لايَسأمُ من طلب العلم طولَ عُمره و لايَتبرَّمُ لطلبِ الحوائج قلبُه، الذلُّ أحبُّ إليه من العزّ و الفقرُ أحبُّ إليه من الغنا، نصيبُه من الدّنيا القوتُ و العاشرة، لايَرى أحداً إلاّ قالَ: هو خيرٌ منّى و أتقَي. فإنّما الناسُ رجُلان: رجلٌ هو خيرٌ منه و أتقَى و الإخَر هو شرٌّ منه و أدني؛ فإذا رَأى مَن هو خيرٌ منه و أتقى، تَواضَعَ له لِيُلحِقَ به و إذا لَقِى الّذى هو شرٌّ منه و أدنى، قالَ عَسى خيرُ هذا باطنٌ و شرُّه ظاهرٌ و عَسى أن يَختِمَ له بِخَيرٍ، فإذا فعلَ ذلك فقد عَلا مَجدُه و سادَ أهل زمانه.»
آن چنان كه با عقل و خرد، عبادت خدا انجام مى شود، با هيچ چيز ديگرى انجام نمى شود و خردمند كسى است كه ده ويژگى در او جمع شده باشد: امور پسنديده و مطلوب از او انتظار مى رود و بدى و ناپسند از جانب او كسى را تهديد نمى كند. خوبى اندك ديگران را بزرگ شمارد و خوبى بسيار خود را اندك. از آموختن دانش در تمام عمر خود، خسته و آزرده نگردد. از رفع نياز و خواسته نيازمندان دل تنگ نشود. خردمند آن است كه زندگى معمولى را بر رياست و اقتدار ترجيح مى دهد؛ ناداراى نزد او از توان گرى دوست داشتنى تر است؛ سهمش از دنيا چيزى است كه از او رفع نياز مى كند و دهم اين كه هركه را مى بيند، او را برتر از خود و پرهيزگارتر مى داند. بدين خاطر كه مردم دو دسته اند:
دسته اى كه از او برتر و از او پرهيزگارترند و كمالات آن ها عيان و آشكار است و او به خوبى و پرهيزگارى آن ها آگاه است. هرگاه آن ها را مى بيند، در مقابلشان فروتنى مى كند تا به آن ها بپيوندد و دسته اى ديگر كه از او فروترند. هرگاه كسى را ببيند كه از او فروتر است، مى گويد: چه بسا خوبى اين شخص در باطن اوست و پوشيده است و بدى اش آشكار است و چه بسا عاقبت او به خير باشد و كار او به خوبى پايان پذيرد. هرگاه كسى چنين ويژگى هايى داشت، بزرگى اش افزون شود و مهتر هم عصران خود خواهد بود.
در شرح این حديث شريف، به برخى نکات اشاره مى كنيم:
1ـ ارزش آدمى به مال و مقام و لذّت نيست، از اين رو اين گونه چيزها ارزش ذاتى ندارد. ارزش آن ها ابزارى است، يعنى به اندازه اى ارزش دارد كه انسان را در راه رسيدن به مقصود خود يارى مى رساند، پس توان گرى و تهيدستى، ذاتاً با هم تفاوت ندارد. اگر توان گرى ابزار رشد و كمال آدمى باشد، از تهيدستى برترى دارد و اگر تهيدستى سبب رسيدن انسان به كمالات خود باشد، از توان گرى برتر خواهد بود. ولى از آن جا كه تجربه نشان داده است كه پيامدهاى ناشايست توان گرى از پيامدهاى تهيدستى بيش تر است. به تعبير ديگر، در ميان ره يافتگان، توان گران اندكند، از اين رو تهيدستى از آن برتر است. اگرچه ممكن است ميان توان گران نيز افراد شايسته و ره يافته و به مقصد رسيده وجود داشته باشد كه به يقين تعداد آن ها به لحاظ رياضى كسرى را تشكيل نمى دهد. پس تهيدستى در عمل نشان داده است كه بر توان گرى ترجيح دارد.
البته لازم به يادآورى نيست كه منظور از تهيدستى، نيازمند به كمك ديگران بودن نيست كه آن فقر روسياهى دو عالم است. پس خردمند آن است كه سرمايه اش چيزى باشد كه ارزش ذاتى داشته باشد و عمر بر كسب كمالات گذرانده باشد، نه براى فراهم ساختن ابزار غير ضروري.
مال و ثروت به اندازه اى لازم است كه انسان در زندگى اين جهانى اش براى رسيدن به مقصد نهايى آن بدان نيازمند است، خواه براى خوراك و پوشاك و مسكن خود و خانواده اش باشد و خواه در حدّ متعارف جهت كمك به بستگان و آشنايان و تهيدستان. بيش از آن مانند نجارى است كه صدها و هزارها تيشه و ارّه دارد كه هيچ گاه از هيچ كدام آن ها استفاده نمى كند.
2ـ اگر آدمى نگاهى درست به جهان و به ويژه به بندگان خدا داشته باشد، آنان را فعل و فيض و عطاى او مى داند و اگر چنين باشد بدان ها محبّت مى ورزد و از كينه و نفرت به آن ها تهى خواهد بود. از سعدى بشنويم كه نيك سروده است:
كسى كه بينش درست و صادق و مطابق با واقع دارد، به جهان اين گونه مى نگرد، از اين رو از او انتظار بدى و شر نمى رود، بلكه حكم عاشقى را دارد كه هرچه توان دارد، در خدمت به معشوق خود و وابستگان به معشوق خود خواهد كوشيد و از اين كوشش هيچ دل آزرده نمى شود.
3ـ از آن جا كه علم و پرهيزكارى و كوشش پيوسته در جهت آسودگى بندگان خدا ارزش ذاتى دارد، خردمند از كسب آن ها به ويژه علم و معرفت، در طول زندگى خود خسته نمى شود. او هيچ گاه فارغ التحصيل نمى شود، نه اين كه مردود يا مشروط شود، بلكه پيوسته در رشد و شكوفايى است.
4ـ پيش از اين به تفصيل گفتيم كه هركه هرچه يافت از لطف خدا يافت، نه از هوش و توان خود، حتى هوش و توان هر كسى نيز لطفى است بدون استحقاق از او. اعتقاد به سببيّت تامّ انسان در يافته هاى خود، ديدگاهى قارونى است؛(قارون علم خود را علت جمع آورى ثروت خود مى دانست). اگر كسى بهره اش از دنيا زياد است، به اراده و خواست آن قادر يگانه است .اگر كسى سهم وافرى از آخرت دارد نيز همين گونه است. ثروت ها دست به دست مى چرخد، توان گران بزرگ چنان ورشكست مى شوند كه با خاك هم نمى توانند خود را بپوشانند؛ تهيدستان نيز چنان به مال و ثروت دست مى يابند كه از حساب خارج است. در فهم و معرفت و معنويت نيز همين گونه است. بسا كسى كه به آسمان رسيده است، چنان سقوط مى كند كه صداى آن همه عالم را فرا مى گيرد، مانند ابليس لعين؛ همان گونه كه كسانى نيز از اسفل سافلين به آسمان مى رسند و مايه شگفتى خلق مى گردند.
تا به مقصد نرسيده ايم، رخداد هر حادثه اى ممكن است. هر آن ممكن است چنان بلغزيم كه كوس رسوايى آن گوش خلق اول و آخر را بيازارد، چنان كه نه شايسته تف و لعن سفلگان هر كوى و برزنى باشيم، بلكه شايسته آن هم نباشيم و دريغ از آن كه سنگى سويمان بيندازند؛ رجيم.
چنان كه هر لحظه ممكن است چنان بر بام آسمان قدم نهيم كه ملكوتيان انگشت به دهان گيرند. حال كه چنين است، خردمند نه بر بدى هاى ديگران خشم آورد، مگر آن كه شريعت بدان دستور داده باشد و نه خوبى هاى ديگران را اندك شمارد، همان طور كه خوبى هاى خود را نيز تابلو نخواهد كرد كه اولاً، خود را صاحب و مالك آن نمى داند و ثانياً، معلوم نيست كه وضع به همين روال باشد كه اينك هست. تا او چه خواهد.
5ـ اگرچه كمالات افراد متفاوت است، ولى موجود ممكن خالى از نقص نيست. هر كسى در عين حال كه كمال يا كمالاتى دارد، نقص و ضعف هايى نيز دارد، اگرچه كمالاتش بى اندازه باشد. مگر نه اين است كه فقير است؟ همچنين موجود هرچه ضعيف و ناقص باشد، كمال و قوّتى هم دارد. تفاوت در ظهور و بطون كمالات و نقص هاست؛ برخى كمالشان آشكار و ضعفشان، اگرچه اندك باشد، پنهان است و برخى بر عكس …
نكات ديگرى نيز در حديث شريف هست كه براى پرهيز از طولانى شدن بحث از آن مى گذرم. تنها به نام اشاره مى كنم.
6ـ فروتنى مايه رشد و كمال است و غرور و تكبّر مايه توقّف، بلكه سقوط.
7ـ عاقبت همه، عاقبت معلوم خواهد شد، پس بر حال كنونى مغرور نبايد شد.
8ـ سرورى و مهترى در خردورزى است.
آن چنان كه با عقل و خرد، عبادت خدا انجام مى شود، با هيچ چيز ديگرى انجام نمى شود و خردمند كسى است كه ده ويژگى در او جمع شده باشد: امور پسنديده و مطلوب از او انتظار مى رود و بدى و ناپسند از جانب او كسى را تهديد نمى كند. خوبى اندك ديگران را بزرگ شمارد و خوبى بسيار خود را اندك. از آموختن دانش در تمام عمر خود، خسته و آزرده نگردد. از رفع نياز و خواسته نيازمندان دل تنگ نشود. خردمند آن است كه زندگى معمولى را بر رياست و اقتدار ترجيح مى دهد؛ ناداراى نزد او از توان گرى دوست داشتنى تر است؛ سهمش از دنيا چيزى است كه از او رفع نياز مى كند و دهم اين كه هركه را مى بيند، او را برتر از خود و پرهيزگارتر مى داند. بدين خاطر كه مردم دو دسته اند:
دسته اى كه از او برتر و از او پرهيزگارترند و كمالات آن ها عيان و آشكار است و او به خوبى و پرهيزگارى آن ها آگاه است. هرگاه آن ها را مى بيند، در مقابلشان فروتنى مى كند تا به آن ها بپيوندد و دسته اى ديگر كه از او فروترند. هرگاه كسى را ببيند كه از او فروتر است، مى گويد: چه بسا خوبى اين شخص در باطن اوست و پوشيده است و بدى اش آشكار است و چه بسا عاقبت او به خير باشد و كار او به خوبى پايان پذيرد. هرگاه كسى چنين ويژگى هايى داشت، بزرگى اش افزون شود و مهتر هم عصران خود خواهد بود.
در شرح این حديث شريف، به برخى نکات اشاره مى كنيم:
1ـ ارزش آدمى به مال و مقام و لذّت نيست، از اين رو اين گونه چيزها ارزش ذاتى ندارد. ارزش آن ها ابزارى است، يعنى به اندازه اى ارزش دارد كه انسان را در راه رسيدن به مقصود خود يارى مى رساند، پس توان گرى و تهيدستى، ذاتاً با هم تفاوت ندارد. اگر توان گرى ابزار رشد و كمال آدمى باشد، از تهيدستى برترى دارد و اگر تهيدستى سبب رسيدن انسان به كمالات خود باشد، از توان گرى برتر خواهد بود. ولى از آن جا كه تجربه نشان داده است كه پيامدهاى ناشايست توان گرى از پيامدهاى تهيدستى بيش تر است. به تعبير ديگر، در ميان ره يافتگان، توان گران اندكند، از اين رو تهيدستى از آن برتر است. اگرچه ممكن است ميان توان گران نيز افراد شايسته و ره يافته و به مقصد رسيده وجود داشته باشد كه به يقين تعداد آن ها به لحاظ رياضى كسرى را تشكيل نمى دهد. پس تهيدستى در عمل نشان داده است كه بر توان گرى ترجيح دارد.
البته لازم به يادآورى نيست كه منظور از تهيدستى، نيازمند به كمك ديگران بودن نيست كه آن فقر روسياهى دو عالم است. پس خردمند آن است كه سرمايه اش چيزى باشد كه ارزش ذاتى داشته باشد و عمر بر كسب كمالات گذرانده باشد، نه براى فراهم ساختن ابزار غير ضروري.
مال و ثروت به اندازه اى لازم است كه انسان در زندگى اين جهانى اش براى رسيدن به مقصد نهايى آن بدان نيازمند است، خواه براى خوراك و پوشاك و مسكن خود و خانواده اش باشد و خواه در حدّ متعارف جهت كمك به بستگان و آشنايان و تهيدستان. بيش از آن مانند نجارى است كه صدها و هزارها تيشه و ارّه دارد كه هيچ گاه از هيچ كدام آن ها استفاده نمى كند.
2ـ اگر آدمى نگاهى درست به جهان و به ويژه به بندگان خدا داشته باشد، آنان را فعل و فيض و عطاى او مى داند و اگر چنين باشد بدان ها محبّت مى ورزد و از كينه و نفرت به آن ها تهى خواهد بود. از سعدى بشنويم كه نيك سروده است:
به جهان خرّم از آنم كه جهان خرّم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
كسى كه بينش درست و صادق و مطابق با واقع دارد، به جهان اين گونه مى نگرد، از اين رو از او انتظار بدى و شر نمى رود، بلكه حكم عاشقى را دارد كه هرچه توان دارد، در خدمت به معشوق خود و وابستگان به معشوق خود خواهد كوشيد و از اين كوشش هيچ دل آزرده نمى شود.
3ـ از آن جا كه علم و پرهيزكارى و كوشش پيوسته در جهت آسودگى بندگان خدا ارزش ذاتى دارد، خردمند از كسب آن ها به ويژه علم و معرفت، در طول زندگى خود خسته نمى شود. او هيچ گاه فارغ التحصيل نمى شود، نه اين كه مردود يا مشروط شود، بلكه پيوسته در رشد و شكوفايى است.
4ـ پيش از اين به تفصيل گفتيم كه هركه هرچه يافت از لطف خدا يافت، نه از هوش و توان خود، حتى هوش و توان هر كسى نيز لطفى است بدون استحقاق از او. اعتقاد به سببيّت تامّ انسان در يافته هاى خود، ديدگاهى قارونى است؛(قارون علم خود را علت جمع آورى ثروت خود مى دانست). اگر كسى بهره اش از دنيا زياد است، به اراده و خواست آن قادر يگانه است .اگر كسى سهم وافرى از آخرت دارد نيز همين گونه است. ثروت ها دست به دست مى چرخد، توان گران بزرگ چنان ورشكست مى شوند كه با خاك هم نمى توانند خود را بپوشانند؛ تهيدستان نيز چنان به مال و ثروت دست مى يابند كه از حساب خارج است. در فهم و معرفت و معنويت نيز همين گونه است. بسا كسى كه به آسمان رسيده است، چنان سقوط مى كند كه صداى آن همه عالم را فرا مى گيرد، مانند ابليس لعين؛ همان گونه كه كسانى نيز از اسفل سافلين به آسمان مى رسند و مايه شگفتى خلق مى گردند.
تا به مقصد نرسيده ايم، رخداد هر حادثه اى ممكن است. هر آن ممكن است چنان بلغزيم كه كوس رسوايى آن گوش خلق اول و آخر را بيازارد، چنان كه نه شايسته تف و لعن سفلگان هر كوى و برزنى باشيم، بلكه شايسته آن هم نباشيم و دريغ از آن كه سنگى سويمان بيندازند؛ رجيم.
آن مرد كه دى گفت همه نكته و طامات امروز گرو كرد مرقّع به خرابات
اكنون كه مرقّع به خرابات گرو كرد آن به كه فراموش كند نكته و طامات
اكنون كه مرقّع به خرابات گرو كرد آن به كه فراموش كند نكته و طامات
چنان كه هر لحظه ممكن است چنان بر بام آسمان قدم نهيم كه ملكوتيان انگشت به دهان گيرند. حال كه چنين است، خردمند نه بر بدى هاى ديگران خشم آورد، مگر آن كه شريعت بدان دستور داده باشد و نه خوبى هاى ديگران را اندك شمارد، همان طور كه خوبى هاى خود را نيز تابلو نخواهد كرد كه اولاً، خود را صاحب و مالك آن نمى داند و ثانياً، معلوم نيست كه وضع به همين روال باشد كه اينك هست. تا او چه خواهد.
5ـ اگرچه كمالات افراد متفاوت است، ولى موجود ممكن خالى از نقص نيست. هر كسى در عين حال كه كمال يا كمالاتى دارد، نقص و ضعف هايى نيز دارد، اگرچه كمالاتش بى اندازه باشد. مگر نه اين است كه فقير است؟ همچنين موجود هرچه ضعيف و ناقص باشد، كمال و قوّتى هم دارد. تفاوت در ظهور و بطون كمالات و نقص هاست؛ برخى كمالشان آشكار و ضعفشان، اگرچه اندك باشد، پنهان است و برخى بر عكس …
گر پرده ز روى كار ما بردارند ترسم به خرابات درون نگذارند
نكات ديگرى نيز در حديث شريف هست كه براى پرهيز از طولانى شدن بحث از آن مى گذرم. تنها به نام اشاره مى كنم.
6ـ فروتنى مايه رشد و كمال است و غرور و تكبّر مايه توقّف، بلكه سقوط.
7ـ عاقبت همه، عاقبت معلوم خواهد شد، پس بر حال كنونى مغرور نبايد شد.
8ـ سرورى و مهترى در خردورزى است.