سکوت و خردمندی

سكوت و خردمندي
اميرمؤمنان -صلوات الله عليه- فرمودند: إذا تَمَّ العقلُ نَقَصَ الكلامُ؛ هرگاه عقل به تمام و كمال رسد، سخن گفتن كاهش مى يابد.
هم چنين فرموده اند: الصَّمتُ حكمةٌ و السّكوتُ سَلامةٌ و الكِتمانُ طُرقٌ من السّعادة؛ كم گويى حكمت است و سكوت سلامت و رازدارى راه سعادت.
سكوت نشان خردمندى است. عامل پرگويى يا اين گمان است كه آن چه من مى دانم، ديگران نمى دانند كه خردمند و حكيم چنين گمانى ندارند؛ يا عادت به بيهوده گويى عامل آن است؛ اين هم شايسته خردمند نيست؛ يا پرگويى را وسيله اى براى پركردن اوقات فراغت خويش مى داند كه اين هم به خاطر بيهوده بودن آن شايسته خردمند نيست. از اين گذشته، عمر آدمى، اگرچه چون عمر نوح باشد، بسى كوتاه است، از اين رو، وقت فراغت براى خردمند باقى نمى گذارد و يا آن را وسيله اى براى تخليه فشارهاى روحى خودش مى داند كه اگرچه وسيله ناروايى نيست، ولى در حدّ و اندازه خردمند نيست.

با توجه به آن چه گفته شد، خردمند، پرگو و بيهوده گو نيست. و با نظر به عكس اين قضيه، مى توان سكوت را نشان خردمندى دانست. روايات مربوط به اين موضوع نيز چنان چه در پايان گفته خواهد شد، بر همين امر به صورت موجبه جزئيه دلالت دارد.
لقمان نيز به فرزند خود فرمود: كُن عاقلاً أخرَس و لاتَكُن جاهلاً أفصَح و إعلَم أنّ لِكلَّ شَئٍ علامه ٌ و علامةُ العاقلِ طولُ التفكّرِ و لزومُ الصَّمت. فرزندم! انديشمند بى زبان باش، ولى نادان خوش زبان مباش. بدان كه هر چيزى نشانه اى دارد و نشان خردمندى پيوستگى انديشه و كم گويى است.
معيار سخن گفتن خردمند، سود و زيان انديشمندانه است. سخنى را بر زبان مى آورد كه اگر نگويد، زيانى متوجه خود يا ديگران مى شود يا گفتن آن براى خود و ديگران سودمند است. در غير اين صورت، حداقل بيهوده گويى است و ناروا.

سكوت و فهم
عالم آل محمد -صلوات الله عليهم اجمعين- فرمودند: مِن عَلاماتِ الفِقهِ: الحلمُ و العلمُ و الصّمتُ. إنّ الصمتَ بابٌ من أبوابِ الحِكمةِ، إنّ الصمتَ يَكسِبُ المحبّةَ و هو دليلٌ على كلّ شئ(و هو دليل على خير)؛ از نشانه هاى فهم، بردبارى، آگاهى و خاموشى است. خاموشى، درى از درهاى حكمت است، خاموشى سبب كسب محبّت است، خاموشى راهنماى هر چيزى است (راهنماى خير و صلاح است).
سكوت و كم گويى نشان فهم است. هرچه انسان فهيم تر باشد، كم گوتر است، زيرا كه گزيده گويى از نتايج فهم است. كسى كه بفهمد و به همه پيامدهاى گفتار خود توجه داشته باشد، همه چيز را نمى گويد، بلكه ميان گفتنى ها گزينش مى كند. خود گزينش در سخن گفتن و انديشيدن به پيامدهاى هر سخن، به كم گويى مى انجامد.
آگاهى و بردبارى و كم گويى پيوسته باهمند، بدين خاطر كه بسيارى از پرگويى ها نتيجه ناشكيبايى است. به هنگام خشم و مانند آن، شخصى سخنانى بر زبان جارى مى سازد كه پس از آن پشيمان مى شود و يا بايدپشيمان شود، اگر اين شخص بردبارى و شكيبايى داشت، چنان سخنانى را هرگز بر زبان نمى آورد. پس بردبارى و كم گويى با يكديگر همراهند و نيز بسيارى از پرگويى ها به دليل ناآگاهى به ارزش واقعى سخن و پيامدهاى آن است، از اين رو آن كه به ارزش سخنان و پيامدهاى آن آگاه باشد، بسيارى از سخنان را بر زبان نخواهد راند؛ به همين خاطر علم و كم گويى باهم همراهند.

از سويى ديگر، ناشكيبايى ورزيدن، اغلب به خاطر نداشتن آگاهى به اسباب و علل و شرايط و زمينه هاست، پس اگر كسى آگاهى داشته باشد، بردبارى نيز خواهد داشت و يا چون به لزوم بردبار بودن آگاهى دارد، بايد بردبار باشد، پس بردبارى و آگاهى و كم گويى همراه همند و هر يك نشان ديگرى است.
اين نكته را نيز باید اضافه كرد كه عامل بسيارى از دشمنى ها و قهرها و درگيرى ها، اگر زبان نباشد و پرگويى نباشد، دست كم از پرگويى آغاز مى شود. اگر كسى زبان خود را كنترل كند، پرگو نباشد، پيش از سخن گفتن درباره آن چه مى خواهد بگويد بينديشد، بسيارى از دشمنى ها پديد نمى آيد و يا دست كم افزايش نمى يابد.
انسانى كه به پرگويى عادت دارد، نمى تواند به همه جنبه هاى سخنانش توجه داشته باشد و پيش از هر سخنى آن را مورد انديشه و سنجش قرار دهد. پس اولاً، پرگويى مايه نفرت و دشمنى است و كم گويى مانع آن و ثانياً، از آن جا كه گزيده گويى از سويى مطلوب همگان است، چون عالمانه و حكيمانه است و سودمند و از ديگر سو، نشان عقل و حكمت و علم صاحب سخن است، مايه توجه دل ها به سوى اوست، از اين رو سبب دوستى و محبّت خلق با او مى شود كه خود مقدمه يكى از منازل سلوك است.

سكوت و معرفت
امام صادق به نقل از پيامبر -صلوات الله عليهما- فرمود: مَن عَرَفَ الله و عظمتَه مَنَعَ فاهُ من الكَلام و بَطنَه من الطّعام و عَنى نفسَه بالصِّيام و القيام. قالوا: بآبائنا و اُمّهاتنا أنت يابن رسول الله! هولاء أولياء الله؟ قال: إنّ أولياء الله سَكَتوا فكانَ سُكوتُهم فكراً و تَكَلَّموا فكانَ كلامُهم ذكراً و نَظروا فكانَ نظرُهم عبرةً و نطَقوا فكانَ نُطقُهم حكمةً و مَشَوا فكانَ مشيُهم بينَ الناس بركةً. لولا الإجال الّتى قدكَتَبَتْ عليهم لم تَستَقِرَّ أرواحُهم فى أجسادِهم خوفاً من العذاب و شوقاً إلى الثواب
كسى كه خدا را بشناسد و به عظمت او پى ببرد، زبان از گفتن و دهان از خوردن باز مى دارد و نفس به روزه و عبادت وادارد. گفتند: پدران و مادران ما به فداى تو باد، اى پسر رسول خدا‍! آيا اين ها دوستان خدايند؟ فرمود: دوستان خدا خاموشى گزينند، پس خاموشى شان انديشه است؛ و به گفتن درآيند، پس گفته شان ياد خداست؛ نگاه كنند، نگاهشان عبرت است؛ و به بيان آيند، بيانشان حكمت است؛ راه روند، راه رفتنشان ميان مردم بركت است. اگر نبود سرنوشتى كه برايشان رقم خورده است، از ترس كيفر و شوق به پاداش جان هايشان در بدن هايشان باقى نمى ماند.
سكوت و كم گويى نشان معرفت به خداى متعال است، بدين خاطر كه انسان صاحب معرفت اولاً، مى داند كه همه كارهاى او، ريز و درشت، در جان و دلش تأثير دارد؛ كلام او پيش از آن كه به ديگران برسد، بر خودش تأثير دارد، از اين رو از گفتن هر سخنى پرهيز خواهد كرد و ثانياً، مى داند كه گفته هاى او مانند ساير كارهايش محاسبه مى شود، بدين خاطر در گفتن دورانديشى روا مى دارد و هر سخنى را بر زبان نمى راند و ثالثاً، چنان غرق در فكر و انديشه است كه فرصت پرگويى بلكه گفتن نخواهد داشت. او سخن نمى گويد مگر آن كه سكوت از آن سبب ترك واجب يا مستحبّ مؤكّدى شود.
همان گونه كه در غذا خوردن بايد دقت نمود كه چه خورده شود، چه اندازه و در چه وقت و به چه انگيزه و چه حال خورده شود، سخن گفتن نيز بايد همين گونه باشد، بلكه بايد حدود آن دقيق تر باشد. البته نادان به ويژه آن كه نه خدا شناسد و نه بزرگى خدا را، نه خود را مى شناسد و نه آينده خود را، هرچه بيابد مى خورد و هر اندازه و هر وقت و هر حال كه بخواهد مى خورد، نخوردن او به خاطر نيافتن است، گفتن او نيز همين گونه است.