درس سیزدهم: توحید در ربوبیّت

توحید در ربوبیت
در توضیح توحید در ربوبیت، یا به تعبیر درست تر توحید در تدبیر، دو نکته مورد بحث قرار می گیرد: نکته اول اینکه تنها آفریننده جهان هستی خداست و نکته دوم اینکه تنها کسی که بقاء و دوام عالم هستی و اداره آن را به عهده دارد نیز خداست. بخش اول، توحید در خالقیت است و بخش دوم‎‎‏‏ در تدبیر.
مدبّر یعنی کسی که آینده، پیامد و انتهای کار را ببیند و براساس آن پیامد، تغییرات و توازن و تعادل را ایجاد می کند.
کارگردانی است که نه به معنای ناظر مسلط بر جهان، بلکه آفریننده عالم هستی است که بین این آفریده ها و موجودات عالم سازگاری ایجاد کرده است. اوست که اگر زمین را آفریده، حیوان را هم آفریده و بین زمین و حیوان، توافق و سازگاری ایجاد کرده و گیاه را برزمین رویانده است. و برای فراهم شدن گیاه، ابر و باد و باران را ایجاد کرده است. همه اینها را به اندازه ای که تدبیر عالم مقتضی است نه کمتر و نه بیشتر.
آیه ای که در این زمینه می توان به آن استناد نمود آیه 2 سوره رعد است: «الله‏ًًٌٌٍُُ الذی رَفَعَ السَموات بغَیرِ عمدٍ تَرونَها ثمَ استِوی عَلیَ العَرش وَ سَخّرالشمسَ وَ القَمَر، کُلٌ یَجری لِاَجل مسَمّی»، این، بخش اول آیه است که ایجاد، آفرینش و تحقق و خلق را بیان می کند و بخش بعدی یدبّر الامر یغسر الایات. یعنی انتهای کار را می بیند، و بر اساس آن، مقدمات را فراهم می کند.

تدبیر عالم هستی بر طبق طرح کلامی
به تعبیر کلامی، یک راه تدبیر عالم هستی این است که خداوند یک هدف و یک محور و مرکز را در نظر می گیرد و به عبارت دیگر، پایان کار عالم هستی را انسان قرار می دهد و بر همین اساس مقدمات مورد نیاز او را فراهم می کند که عبارت است از یک راهنما، انبیاء،  و نیز گوش شنوا و چشم بینا و قوه اندیشه و... خَلَقَ لَکم مَا فی الاَرضِ جَمیعاً  همه چیز را به خاطر شما(انسان) آفرید. وَ سَخَر لَکم الشَمس وَ القَمر. و خورشید و ماه را مسخّر شما قرار داد.
تدبیر عالم هستی بر طبق طرح عرفانی:
به تعبیر عرفانی یک راه تدبیر علوم هستی نیز این است که تنها یک محور و مرکز و هدف وجود ندارد بلکه هر کدام از اجزاء یک طرح جامع، خود محور و مقصد است و غایت بالذات است. یک نظام کامل را به گونه ای آفریده که جای هیچ موجودی که امکان وجود داشتن داشته باشد خالی نباشد.

برتری طرح عرفانی بر طرح کلامی
به نظر می رسد طرح عرفانی یک تعبیر دقیق تر باشد که شواهد قرآنی و روایی آن نیز بیشتر است. اگر طبق طرح کلامی، گفته می شد محور، انسان کامل است قابل توضیح بود اما اینکه یک انسان، محور باشد ابهام هایی را در بردارد یکی از این ابهام ها این است که این انسان که محور عالم هستی است کجاست؟ در زمین است؟ زمین کجاست؟ در این صورت در این عالم بی حد و اندازه و نامتناهی خداوند و در این جهان طبیعت هیچ موجود زنده دیگری نباید باشد. و این قابل پذیرش نیست و دیگر اینکه لازمه اش این است که فعل خدا منحصر در انسان باشد که این نیز امکان پذیر نیست. وقتی خداوند نا محدود است فعل نا محدود نیز دارد. عوالم بی نهایتی آفریده با موجودات ذی شعور بی نهایت هر چند طبق برهان انّی شايد شاهدي در دست نباشد اما طبق برهان لمّی، فیض خداوند که بی نهایت است آفرینش موجودات بی نهایتی را می طلبد و چنین نیست که اگر طبق این طرح، انسان در کرۀ زمین محور عالم هستی باشد پس اگر انسانی در کره ای دیگر بود به حال خود رها می شد و پیامبری برای هدایت او نمی آمد.
اما طبق طرح عرفانی، تدبیر عالم هستی به این معناست که مجموعه عالم هستی منظور خداست و هیچ چیز از چشم خدا و ارادۀ او پوشیده و پنهان نیست و تنها چیزی که مورد اراده مستقل او قرار نمی گیرد شرور و آفات است. که آن هم از لوازم جهان ماده است.

آیا آفرینش عالم هستی در جهت منفعت رساندن به انسان است؟
حتی اگر طبق طرح کلامی و انسان محوری، گفته شود که مقصد و منظور عالم هستی، انسان بوده است اما نمی توان گفت آفرینش همه آنها برای رساندن فایده به انسان است. به عنوان مثال: وقتی شخصی، مهمانی عزیز را دعوت می کند و برای خاطر او همه جا را آب و جارو می کند و به خاطر او مهمانهای دیگری را نیز دعوت می کند، مهمان های دیگر را دعوت می کند که دور سفره ای که او نشسته است شلوغ باشد نه اینکه به او منفعت برسانند. دعوت شدن دیگران بواسطۀ دعوت شدن آن مهمان اصلی بود و منفعت بردن آنها نیز بواسطۀ وجود او نه اینکه به او استفاده ای و نفعی برسانند.
طبق طرح انسان محوری، نیز اگر انسان آفریده نمی شد طبعاً جهان طبیعت هم آفریده نمی شد و اگر گفته شود به خاطر انسان آفریده شده اند یعنی از لوازم وجود انسان اند نه به خاطر منفعت رساندن به انسان.
اما چه ایرادی دارد که طرح را به گونه ای طراحی کنید که ضمن اینکه همه موجودات، مقصد باشند و محور واحدی نباشد اما هیچ کدام نیز با یکدیگر تزاحم نداشته بلکه در کمال تلائم و سازگاری باشد؟

نظام عالم، نظام تلائم و سازگاری است.
با این توضیحات، می شود که هم نظام باشد و هم تعارض نداشته باشد. بنابرفرض محور نبودن انسان، ملائکه سر جای خود بسیار مناسبند و نقصی ندارند و چنانکه شیاطین هم سر جای خود هیچ نقصی ندارند و انسان نیز همینطور، هیچ کدام مزاحمتی برای دیگری ندارند، و به همین دلیل است که شیطان در روز قیامت در جواب سرزنش اهل جهنم می گوید: لا تلومونی...  مرا ملامت نکنید و خود را ملامت کنید.
همه امور به او منتسب است به جز نقص و محدودیت.
آیه ای در همین زمینه در قرآن هست (شعراء/77،78): «فَانهم عَدوّ لی الاّ ربّ العالمین الذی خَلقَنی فَهوَ یَهدین وَالذی یَطعمنی وَ یَسقین». هم خلقت و هم هدایت را بدست خداست و هم خوردن و آشامیدن ما به تدبیر الهی است. «وَ اِذا مَرِضتُ فَهوَ یَشفین». در این نکته باید دقت کرد که فرموده است شفا هم از طرف توست ولی مرض از طرف ماست و چنین نیست که فاذا اَمرَ ضی فهو یشفینی. مرض، نشان نقص است و نقص، ارتباطی با خدا ندارد و نقص با موجودی محدود ارتباط دارد که به خاطر محدودیتش پدید آمده است.

مَثَل خدا در بهشت
در روایت است که: «عبدی أطعنی أجعلک مَثَلی، اقول بشیءٍ کن فیکون، تقول بشیءٍ کن فیکون».
یعنی بندۀ من مطیع من باش، در عبادت و عبودیت سر آمد باش مَثَل من خواهی بود مَثَل اعلی.
تحقق این مضمون در عالم آخرت تام و تمام است و فراگیر، در آنجا واگذاری امور به انسان و قائم مقام بودن نیست بلکه افاضه است. هر کاری که خدا انجام دهد انسان نیز می تواند انجام دهد الاّ همان که می فرماید: ما خَرَج الاّ بالدلیل،  البته در دنیا نیز همین طور است منتهی در اینجا وجود انسانی ضعیف است و تام و تمام نیست و تنها اولیای الهی و خاندان پیامبر(صلوات الله عليهم اجمعين) هستند که: «لا فَرقَ بینه وَ بینهم اِلاّ انهم عِبادک».
در بهشت، آنچه مؤمن اراده کند و آنچه نفسش بدان اشتها دارد نزد او حاضر می شود. و چنین نیست که مؤمن نزد چیزی  حاضر شود؛ بلکه اصالت با مؤمن است و بقیه همه فرع وجود مؤمن است. ولی در دنیا این شامل حال همه نیست و تنها اولیاء و اجداد خدا بخصوص حبیب خدا و خاندان او هستند که امرشان محیط بر عالم طبیعت است و ولایت تکوینی دارند.
جریان انهار نیز در بهشت به ارادۀ اهل بهشت است و نکته مهم اینکه انهار در بهشت، جریان دارند نه دوران. یعنی چنین نیست که نهری از جایی راه افتاده و می چرخد و دوباره به دریا و اقیانوسی بریزد. بلکه فقط جریان است و پیش رفتن. دریایی و اقیانوسی نیست که نهرها به تعبیری سطحی، ثمرۀ عمل مؤمن اند که مرتب در حال ایجاد شدن اند. در بهشت، چنین نیست که ارادۀ مؤمن  معلول عوارض بیرونی باشد. به عنوان مثال هر گاه تشنه شود اراده کند آب بخورد، بلکه یک ارادۀ پیوسته ای همراه با ذات انسان هست که معلول عوامل زود گذر و از بین رونده نیست. اراده اهل بهشت اول و آخر ندارد. گرسنگی و تشنگی و کشش های درونی در بهشت نیست. هر چه هست نعمتی پیوسته است چیزی که ذهن آدمی نیز توان تصور آن را ندارد. در بهشت، نعمت ها براساس نیاز نیست اما اینکه براساس ناز است یا چیز دیگری، کسی نمی داند. با اینکه در بهشت خوردن هست، آشامیدن هست، نگاه و نظر هست حتی نظر به خدا هم هست و لذتهايی هست که «لَکم فیها مَا تَشتَهی الانفس وَ تلذ الاعین». و همه اینها نیز صدق است و حق است و در آنها شکی نیست اما هیچ کدام آنها نیز همانند لذات دنیوی نیست.
یکی از مواردی که انبیاء به زبان مردم سخن می گفتند همین است که اگر به زبان مردم بیان نمی شد کسی ایمان نمی آورد زیرا کسی توان فهم آن را نداشت.

أقرأ وأرقع
اینکه در قیامت گفته می شود: «وأقرأ وأرقع» خواندن و بالا رفتن معمولی نیست. زیرا حقیقت قرآن چنین نیست که قابل قرائت باشد. و چنانکه در روایات آمده اگر کسی حقیقت قرآن را مشاهده کند حیرت چنان بر وجودش مستولی می شود گویی عقل از او زائل شده. حقیقت قرآن که در قیامت ظهور پیدا می کند محیط بر عالم هستی است. عدل ولایت است و همچنان که ولایت بر عالم هستی احاطه دارد، قرآن نیز بر عالم هستی احاطه خواهد داشت.
هر چه از قیامت گفته شود جز همین الفاظ و کلمات و مفاهیم بیشتر نیست و حقیقت پنهان راتنها بوسیله علم حضوری می توان فهمید. و علم حضوری نیز عامل عمده اش از طریق ریاضت و تربیت و تهذیب اخلاق و تهذیب باطن و پاک نمودن دل از غیر اوست. و این مقدمه رسیدن به مقام متقین است که: «وَ هم والجنهُ کَمن قدرَ آها». و در این صورت نیز هنوز«کمن» دارد. و در برخی موارد نیز«کانه» آمده است نه«أنّه».

آیا در قیامت حرکت هست؟
از نظر فلاسفه، حرکت هر چه هست در جهان طبیعت است و بعد از آن، دیگر حرکتی نیست ولی ظواهر دین و نصوص معارف دینی نشان دهنده این است که نوعی حرکت در قیامت وجود دارد که شفاعت، یکی از موارد آن می باشد. شفاعت برای اهل جهنم، خارج شدن از جهنم است و برای اهل بهشت، شفاعت، ارتقاء یافتن است. هر چند تکمیل شدن و کمال یافتن در آن عالم با تکمیل این دنیا قابل قیاس نیست.

تعدّد مدّبر در جهان هستی، سبب فروپاشی جهان هستی است.
در ادامۀ بحث توحید در تدبیر بحثی پیش می آید که بسیاری از متکلمین و فلاسفه به آن پرداخته اند و آن تفسیر آیۀ 22 سورۀ انبیا است: «لَو کانَ فیهِما آلههً الاّ الله لَفَسَدَتا».
یک تفسیر این آیه این است که تعدد مدیر و مدبّر در جهان هستی سبب فروپاشی جهان هستی است به دلیل تعدد اراده ها و تعدد مشیت ها و خواسته ها و تقابل و تزاحم آنها.
این تعبیر، عوامانه ترین و سطحی ترین تعبیر این آیه است که هر چند توجیه عقلی نیز دارد اما اشکال هایی نیز برآن وارد است.
توجیه عقلی این تعبیر این است که: این مدّبرها یا با هم تفاوت دارند یا ندارند. اگر تفاوت ندارند که دیگر نمی توان گفت دو تا هستند، بلکه همان یکی است، و اگر تفاوت دارند که تفاوت ها باید در خلق شان آشکار شود بنابراین وقتی یک خدا با خدای دیگر تفاوت در صفت دارد به عنوان مثال یکی رحمتش زیاد است و دیگری غضب آن زیاد است آنگاه اگر قرار باشد یکی با رحمت خودش نگاه کند و دیگری با غضب خود، همه چیز از بین خواهد رفت.
این تفسیر را حداقل فلاسفه انکار کرده اند و معتقدند که اصلاً چنین تصوری در باره خدا داشتن، شایستۀ عوام هم نیست تا چه رسد به عالِم.
و اما برهانی که فلاسفه گفته اند این است که مدبرهای جهان و خدایان جهان بر فرض که متعدد باشند واجب الوجودند و هیچ جهت امکانی در وجود آنهانیست و همچنان که ذاتشان واجب است وجود و علم و اراده و همه چیزشان واجب است و معنای وجوب نیز یعنی تخلف ناپذیری. و دیگر اینکه تأثیر گذاری واجب الوجود و افاضه واجب الوجود و خلق کردن و تدبیر کردن آن بالوجوب است نه بالامکان. و لذا با تعدد خدایان باید واحد، کثیر باشد و هر موجودی دو موجود باشد و این محال است. و بنابراین،  لازمه اش این است که هیچ چیزی آفریده نشود و عالمی باقی نمی ماند که به آن فساد عالم گفته می شود.

یکی از شاخه های توحید در فاعلیت، توحید در حاکمیت است.
در آیۀ 57 سوره انعام «ان‏‎‏ًًًًًًًًٍَُُْ الحکم اِلاّ لله، یَقصّ الحَق وَ هو خَیر الفاصلین». حکم به معنای قضاوت و نیز به معنای حکومت است و خود قضاوت نیز شاخه ای از حکومت  است، هم به معنای قضاوت،  هم به معنای حکومت و هم به معنای حاکمیت و هم به معنای ولایت، همۀ اینها «لله» است و در آن جای هیچ شکی نیست.
در آیۀ9 سوره شوری نیز فرموده است: «أم اتخِذوا مِن دونه اولیاء فالله هوَالولی». (ولی) یعنی آنکه صاحب ولایت است و حق تصرف و دخالت در عالم هستی را دارد. هر گونه تصرف در عالم هستی نیز اولاً وبالذات، ویژه خداست «والله هو الولی» او یگانه ولّی عالم هستی است و اگر اولیاء و پیامبران الهی نیز ولایت دارند ولایت ایشان بالتبع است بالعرض است و مستقل نیست. اما هنگامی که فرمود: «النبی اولی بکم من انفسکم» دیگر، ما چقدر حق تصرف داریم؟ درست است که خداوند گوش و چشم و دست و پا داده اما تصرف در آنها را متوقف بر محدودیت ها و قرار دادها و قانون ها قرار داده است. و از آنجایی که محور تصرف نبی وسیع تر است او اولی به تصرف است حتی نسبت به خود شما، و خود پیامبر نیز فرمود: «الست أولی بکم من انفسکم» و همه مردم نیز گفتند: بلی. و همینطور به همه ائمه بعد از حضرت نیز منتقل می شود. و در این انتقال ولایت، دائره امر و نهی، کم و زیاد نمی شود. تا جایی که در روایت است که: «و امّا الحوادث الواقعه فارجعوا الی روّات احادیثنا... فانهم حجّتی علیکم».

یعنی ایشان نیز در همان مسیر، حق تصرف در شما را دارند.
به نظر حضرت امام خمینی(رحمه الله عليه)، اندازۀ این تصرف، به همان اندازۀ تصرف خاندان پیامبر و خود پیامبر(صلوات الله عليهم اجمعين) است البته باید توجه داشت که این ولایت فقیه، ولایت تشریعی است و در محدوده امر و نهی دینی است و هیچ ارتباطی به ولایت تکوینی که خاندان پیامبر(صلوات الله عليهم اجمعين) دارند، ندارد. زیرا ولایت تکوینی اصلاً قابل انتقال و واگذاری نیست. آیه 41 سوره عنکبوت می فرماید: «الذینَ اتخَذوا مِن دونِ الله اولیاء کَمَثلِ العَنکبوت...»
کسی که حاکمیت غیر خدا را بپذیرد و ولایت غیر او را بپذیرد به عنکبوتی می ماند که خانه ای سست برای خود انتخاب کرده است. «وَ انّ اوهن البیوت لِبیت العَنکبوت». یعنی ولایت غیرالهی، پناهگاه نیست.
ولایت تشریعی که از پیامبر شروع شد و تا فقیه ادامه می یابد و اگر فقیهی نبود مؤمنِ عالم و اگر مؤمن عالم هم نبود مؤمن تنها و اگر آن هم نبود یک مسلمان. بهر حال حاکمیت الهی باید تحقق پیدا کند و هیچ راهی برای پذیرش ولایت و حکومت طاغوت نیست . هر چند ترجیح این حکومت با ولایت پیامبر و معصوم و یا فقیه جامع الشرایط است.