افزوده شدن و رشد کردن
برای توضیح این بخش بیان یک مقدمه لازم است . عوالم انسان یعنی عالم طبیعت، نفس ، قلب و ... را می توان به لایه های پیاز تشبیه کرد. عالم طبیعت را به پوسته اول که خشک است، عالم نفس را به پیوسته دوم که اندکی نرم است اما خوردن آن زیاد مطلوب نیست. و همینطور عوالم بعدی را به لایه های دیگر، تا در پایان به جایی می رسد که باید تمام شود ، همانجا آغاز حیات یک پیاز جدید است.
برای توضیح این بخش بیان یک مقدمه لازم است . عوالم انسان یعنی عالم طبیعت، نفس ، قلب و ... را می توان به لایه های پیاز تشبیه کرد. عالم طبیعت را به پوسته اول که خشک است، عالم نفس را به پیوسته دوم که اندکی نرم است اما خوردن آن زیاد مطلوب نیست. و همینطور عوالم بعدی را به لایه های دیگر، تا در پایان به جایی می رسد که باید تمام شود ، همانجا آغاز حیات یک پیاز جدید است.
درس دوازدهم:هدف شناخت
در ادامه بحث از هدف شناخت از دیدگاه قرآن ، به بیان سایر اهداف می پردازیم:
افزوده شدن و رشد کردن
برای توضیح این بخش بیان یک مقدمه لازم است . عوالم انسان یعنی عالم طبیعت، نفس ، قلب و ... را می توان به لایه های پیاز تشبیه کرد. عالم طبیعت را به پوسته اول که خشک است، عالم نفس را به پیوسته دوم که اندکی نرم است اما خوردن آن زیاد مطلوب نیست. و همینطور عوالم بعدی را به لایه های دیگر، تا در پایان به جایی می رسد که باید تمام شود ، همانجا آغاز حیات یک پیاز جدید است. عوالم هستي چنين است با يك تفاوت مهم ، اينكه در يك پياز حجم پوسته اول نسبت به پوسته دوم بیشتر است و پوسته دوم نسبت به سوم و همین طور که به سمت داخل می رود کوچکتر می شود ؛ اما عوالم هستی برعکس آن هر چه به سمت داخل می رود بزرگتر می شود به گونه ای که در روایت آمده است ، این عالم طبیعت با همه گستردگی اش که حد و اندازه ندارد، نسبت به عالم بعدی که باطن آن است (که البته مقصود باطن و درون به معنای جغرافیایی و مکانی نیست) هیچ کسری را تشکیل نمی دهد و همچون حلقه انگشتری است در بیابان بی حد و اندازه و همینطور سایر عوالم هر یک نسبت به باطن خود اندک است و چیزی به حساب نمی آید.
بنابراین ، هدف از شناخت و علم حضوری ، رشد کردن و بزرگ شدن است به این صورت که پوسته ي ظاهرش می افتد و پوسته ي باطنش آشکار می شود و هر لایه که می افتد ، بزرگتر و بزرگتر می شود . یعنی آنچه را که قرار است در آخرت اتفاق بیفتد در همین جا اتفاق می افتد .«لقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم اول مره»(انعام/94)؛ خداوند انسان را بی پیرایه خلق کرد، حال اگر انسان خود با مرگ اختیاری پیله ها و وصله ها ي خود را از بين نبرد ، خداوند ملائك عماله را مي فرستد تا وصله ها یکی پس از دیگری جدا شوند . مشکلات ، مصائب دنیا ، سکرات مرگ، عالم برزخ ، فشار قبر و ... آدمی را پاک می کنند تا به قیامت برسد.
سوره کهف ، آیه 66: « قال له موسی هل اتبعک علی أن تعلمن مما علمت رشداً» داستان پیروی حضرت موسی از حضرت خضر – علیهما الصلوة و السلام- است.
حضرت موسی پیامبر صاحب شریعت و اولوالعزم است، اما به امر الهي بايد از خضر پيروي كند كه اولوالعزم و صاحب شریعت نیست . و اساساً پیامبر اهل ظاهر نیست . گفته می شود که حضرت خضر و حضرت ادریس – علیهما السلام – پیامبران باطنی بوده اند.
حضرت موسی – علیه السلام – پیامبری است که جبرئیل برای او وحی می آورد و با توجه به تقاضایی که داشته معلوم می شود که سهم و بهره فراوانی داشته است ، با این حال خداوند او را به پیروی از خضر می فرستد.
«علی ان تعلمن»؛ حضرت موسی به حضرت خضر می گوید : می خواهم همراه تو باشم . تا از آنچه یاد گرفته ای به من بیاموزی . آیا اجازه این همراهی را به من می دهی؟
آنچه حضرت خضر – علیه السلام – آموخته است همان رشد است که در اینجا مورد نظر ماست . حضرت موسی پیامبر صاحب شریعت از طریق تعلیم حضرت خضر رشد می کند. این تعلیم حصولی نیست ؛ بلکه تعلیم معمولی و متداول که از طریق وحی به دست می آید نیز نیست .
اما حضرت موسی تاب همراهی با حضرت خضر را نداشت. بنابراین در نهایت حضرت خضر فرمود: « هذا فراق بینی و بینک»(کهف/78)
باید توجه داشت که وقتی حضرت موسی پیامبر اولوالعزم تاب همراهی حضرت خضر را ندارد، دیگر از سایر خلق چه انتظاری هست .
اگر چنین است که اکثریت مردم بهر لذت و خوشی چند روزی عزم حرکت می کنند و راه می افتند ، اما هنوز عرق بر صورتشان ننشسته متوقف می شوند ، بدین خاطر است که این راه پیش از این کشته های بسیار داده است که حضرت موسی هم نتوانست ادامه بدهد.
اما، بالاخره چند صباحی همراه حضرت خضر بود و این همراهی ثمراتی به دنبال داشت .
یکی از ثمراتش این بود که «أرنی أنظر الیک» ، این اتفاقی نیست که در میان صد و بیست و چهار هزار پیغمبر این پیامبر چنین تقاضایی کرده است. البته بسیاری به خاطر آن که این سخن بر آنها گران و ثقیل آمده است، گفته اند ، پیروان حضرت موسی –علیه السلام – چنین تقاضایی کرده اند، اما آنها توجه نکرده اند که این تقاضا دو بار مطرح شده است ، یکبار مربوط به قوم حضرت موسی است و بار دیگر مربوط به آنان نیست و مهمتر این که اگر قوم حضرت موسی آن هم هفتاد نفر از بهترین یاران ایشان چنین تقاضا کرده اند، اینان تربیت شدگان حضرت موسی هستند.
تقاضای حضرت موسی خیلی هم بیراه نبوده است . کسی که در این راه قدم برداشت می گوید ، خدایی که بتوان صدایش را شنید چرا نتوان تصویرش را دید. مگر صدا داشتن مستلزم مادی بودن نیست؟ چه طور است که در مورد صدا داشتن می توان به گونه ای تصور کرد که صدا داشته باشد ، ولی مادی نباشد، خوب تصویرش هم چنین باشد؟!
اما بیراه بودن تقاضای حضرت موسی از این جهت است که او به مقام کلیم رسیده است . کسی که در مقام کلیم است می تواند با خدا صحبت کند و سخن او را بشنود، نه اینکه به تماشای خدا بنشیند!
تقاضایی را که حضرت موسی از حضرت خضر دارد ، حضرت خضر از خاندان پیامبر – صلوات الله و سلامه علیه- دارد. چنانکه حضرت موسی – علیه السلام – در همراهی حضرت خضر – علیه السلام- ناموفق بود، حضرت خضر و دیگر انبیاء الهی در همراهی حضرت ختمی مرتبت – صلوات الله علیه- ناموفق اند.
در برخی روایات 12 نفر و در برخی موارد 30 نفر از انبیاء بزرگ الهی از خدا خواسته اند که « خدایا ما را از امت حبیبت قرار بده»
حضرت یوسف – علیه السلام – از خدا تقاضا کرد که « توفنی مسلماً » آن هم نه در زمانی که در بیابان او را به چاه افکندند ، نه زمانی که او را فروختند، نه آنگاه که در خانه زلیخا با آن همه مکر و حیله مواجه شد و نه آن زمان که در زندان به سر برد ؛ بلکه زمانی چنین تقاضا کرد که عزیز مصر شد. و البته این بدان معنا نیست که چون شاه شده است و این خطرش بیشتر است پس چنین درخواست کرده است، نه، آنگاه که یوسف ، یوسف شد، همه خطرات را پشت سر گذاشت، تقاضای « توفنی مسلماً» کرد. یعنی ، خدایا! مرا از امت حبیبت قرارده.
1- ایمان
سوره انبیاء ، آیه 30 :« اولم یر الذین کفروا ان السموات و الارض کانتا رتقاً فَفَتَقْناهُما و جعلنا من السماء کل شیء حیّ أفلا یؤمنون»
اول اینکه می فرماید : چرا کفار نگاه نمی کنند . وبعد اینکه نگاه کردن به این معنا ،علم حصولی نیست ، چون اولاً ، سخن از نگاه کردن است نه دانستن و ثانیاً ، این جمله را که فرمود: «ان السموات و الارض کانتا رتقاً ففتقناهما»؛ آسمان و زمین و همه عالم طبیعت به طور کلی (آسمان و زمین به عنوان نمونه ای از کل عالم طبیعت بیان شده است) به هم پیچیده بود، آن را باز کردیم ، بی نهایت کلمات در آن آشکار شد ، چگونه می توان با علم حصولی یافت و مشاهده کرد؟ مسلماً راهی ندارد.
هر کس بنگرد که «و السموات مطویات بیمینه» ، آسمان و زمین در قبضه خدا بود ، پیچیده ، آنگاه خدا آن را آشکار کرد و گشود ، اگر چه کافر باشد ، باید ایمان بیاورد. عکس نقیضش این می شود که حال که ایمان نمی آورد حکایت دارد ، رتق و فتق آسمان و زمین و احیای آن دو را و پیدایش همه زندگان از آب را مشاهده نکرده است.
2- دست یابی به حق
حق به معنای مطلق ، نه راه ، کلام یا ایمان حق.
-سوره آل عمران ، آیه 190 : «ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولی الالباب».
اولی الالباب در آخر به چه می رسند؟ «ربنا ما خَلَقَتْ هذا باطلاً ، سبحانک فَقِنا عذاب النار.»
باید توجه داشت که تسبیح ها با هم تفاوت دارد. ملائکه یک بار گفتند : « نحن نسبح بحمدک و نقدس لک»(بقره/30) و بار دیگر گفتند: «سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا»(بقره/32) ؛ بدنبال تسبیح اول توبیخ آمد، اما تسبیح دوم سبب شد تا هر لغزش محتملی از ملائکه بخشیده شده و نادیده گرفته شود.
بعضی در خلق آسمان و زمین دقت و تفکر کردند و گفتند: «ربنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانک فقنا عذاب النار» . آنان هر گونه نقص ، بطلان و ضعف را از او نفی می کنند و حقانیتش را اثبات می کنند و آنگاه می گویند : سبحانک . باید دید که این تسبیح چه معنایی دارد؟ [1]
- سوره روم ، آیه 8: « أولم یتفکروا فی أنفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بینهما الا بالحق و ...»
در آیه قبل فرمود : به آسمان و زمین نگاه کنید ، می فهمید حق است، هیچ ضعف و آلودگی در آن راه ندارد و وجود محض است. در این آیه می فرماید : در خودتان نگاه کنید تا ببینید که آسمان و زمین و همه عالم حق است . این از عجایب آیات الهی است . یک احتمال این است که در خود بنگرید ، آسمان و زمین را در خود می یابید و آنجا می فهمید که مبرا از هر عیب و نقصی است ، به گونه ای که می توانید بگویید : سبحانک ! و اینها منشأ برخی از معانی شده است که گفته می شود، انسان کامل، کتاب مبین ، ام الکتاب و عالم کبیر است . سخن امیر المؤمنین – صلوات الله و سلامه علیه- که فرمود:« أتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر.»
فکر نکنی که با این وزن و جثه کوچک نسبت به کره زمین هیچ کسری را تشکیل نمی دهی . اگر چه زمین وآسمان ، خورشید و کهکشانهای متعدد عالم کبیرند ، «خلق السموات اکبر»، اما « و فیک انطوی العالم الاکبر»، بزرگترین عالم در وجود توست که نسبت به هر عالمی بسنجی باز هم بزرگتر است . اگر چه خلقش کوچکتر است، اما ظهور و بازتابش بزرگتر است. بنابراین می فرماید: « اولم یتفکرو فی انفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بینهما الا بالحق»؛ در خودتان نگاه کنید ، می فهمید که خدا آسمان و زمین را حق آفرید
- سوره انعام ، آیه 75 : « و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض لیکون من الموقنین.»[2]
ملکوت آسمان و زمین را به او نشان دادیم و او هم مشاهده کرد (شناخت حضوری ).چرا؟ «لیکون من الموقنین» برای آنکه از موقنین باشد. ایقان فوق ایمان است و قطعیت ایمان می شود ، ایقان.
- سوره فصلت ، آیه 53: «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی أنفسهم » ؛ ما آیاتمان را در آفاق و انفس به شما نشان می دهیم ، «لِیُتبیّن لهم انه الحق» ، تا اینکه برایشان آشکار شود که او حق است.
[1]- سبحان هایی که در قرآن آمده است مراتب مختلفی دارد. از مقایسه میان آنها می توان به نکات لطیفی دست یافت.
[2]- توضیح مختصری در مورد این حق را در مقاله دهم از کتاب « ده مقاله پیرامون مبدأ و معاد» از آیة الله جوادی آملی ببینید.
در ادامه بحث از هدف شناخت از دیدگاه قرآن ، به بیان سایر اهداف می پردازیم:
افزوده شدن و رشد کردن
برای توضیح این بخش بیان یک مقدمه لازم است . عوالم انسان یعنی عالم طبیعت، نفس ، قلب و ... را می توان به لایه های پیاز تشبیه کرد. عالم طبیعت را به پوسته اول که خشک است، عالم نفس را به پیوسته دوم که اندکی نرم است اما خوردن آن زیاد مطلوب نیست. و همینطور عوالم بعدی را به لایه های دیگر، تا در پایان به جایی می رسد که باید تمام شود ، همانجا آغاز حیات یک پیاز جدید است. عوالم هستي چنين است با يك تفاوت مهم ، اينكه در يك پياز حجم پوسته اول نسبت به پوسته دوم بیشتر است و پوسته دوم نسبت به سوم و همین طور که به سمت داخل می رود کوچکتر می شود ؛ اما عوالم هستی برعکس آن هر چه به سمت داخل می رود بزرگتر می شود به گونه ای که در روایت آمده است ، این عالم طبیعت با همه گستردگی اش که حد و اندازه ندارد، نسبت به عالم بعدی که باطن آن است (که البته مقصود باطن و درون به معنای جغرافیایی و مکانی نیست) هیچ کسری را تشکیل نمی دهد و همچون حلقه انگشتری است در بیابان بی حد و اندازه و همینطور سایر عوالم هر یک نسبت به باطن خود اندک است و چیزی به حساب نمی آید.
بنابراین ، هدف از شناخت و علم حضوری ، رشد کردن و بزرگ شدن است به این صورت که پوسته ي ظاهرش می افتد و پوسته ي باطنش آشکار می شود و هر لایه که می افتد ، بزرگتر و بزرگتر می شود . یعنی آنچه را که قرار است در آخرت اتفاق بیفتد در همین جا اتفاق می افتد .«لقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم اول مره»(انعام/94)؛ خداوند انسان را بی پیرایه خلق کرد، حال اگر انسان خود با مرگ اختیاری پیله ها و وصله ها ي خود را از بين نبرد ، خداوند ملائك عماله را مي فرستد تا وصله ها یکی پس از دیگری جدا شوند . مشکلات ، مصائب دنیا ، سکرات مرگ، عالم برزخ ، فشار قبر و ... آدمی را پاک می کنند تا به قیامت برسد.
سوره کهف ، آیه 66: « قال له موسی هل اتبعک علی أن تعلمن مما علمت رشداً» داستان پیروی حضرت موسی از حضرت خضر – علیهما الصلوة و السلام- است.
حضرت موسی پیامبر صاحب شریعت و اولوالعزم است، اما به امر الهي بايد از خضر پيروي كند كه اولوالعزم و صاحب شریعت نیست . و اساساً پیامبر اهل ظاهر نیست . گفته می شود که حضرت خضر و حضرت ادریس – علیهما السلام – پیامبران باطنی بوده اند.
حضرت موسی – علیه السلام – پیامبری است که جبرئیل برای او وحی می آورد و با توجه به تقاضایی که داشته معلوم می شود که سهم و بهره فراوانی داشته است ، با این حال خداوند او را به پیروی از خضر می فرستد.
«علی ان تعلمن»؛ حضرت موسی به حضرت خضر می گوید : می خواهم همراه تو باشم . تا از آنچه یاد گرفته ای به من بیاموزی . آیا اجازه این همراهی را به من می دهی؟
آنچه حضرت خضر – علیه السلام – آموخته است همان رشد است که در اینجا مورد نظر ماست . حضرت موسی پیامبر صاحب شریعت از طریق تعلیم حضرت خضر رشد می کند. این تعلیم حصولی نیست ؛ بلکه تعلیم معمولی و متداول که از طریق وحی به دست می آید نیز نیست .
اما حضرت موسی تاب همراهی با حضرت خضر را نداشت. بنابراین در نهایت حضرت خضر فرمود: « هذا فراق بینی و بینک»(کهف/78)
باید توجه داشت که وقتی حضرت موسی پیامبر اولوالعزم تاب همراهی حضرت خضر را ندارد، دیگر از سایر خلق چه انتظاری هست .
آنجا که عقاب پر بریزد از پشه لاغری چه خیزد.
اگر چنین است که اکثریت مردم بهر لذت و خوشی چند روزی عزم حرکت می کنند و راه می افتند ، اما هنوز عرق بر صورتشان ننشسته متوقف می شوند ، بدین خاطر است که این راه پیش از این کشته های بسیار داده است که حضرت موسی هم نتوانست ادامه بدهد.
اما، بالاخره چند صباحی همراه حضرت خضر بود و این همراهی ثمراتی به دنبال داشت .
یکی از ثمراتش این بود که «أرنی أنظر الیک» ، این اتفاقی نیست که در میان صد و بیست و چهار هزار پیغمبر این پیامبر چنین تقاضایی کرده است. البته بسیاری به خاطر آن که این سخن بر آنها گران و ثقیل آمده است، گفته اند ، پیروان حضرت موسی –علیه السلام – چنین تقاضایی کرده اند، اما آنها توجه نکرده اند که این تقاضا دو بار مطرح شده است ، یکبار مربوط به قوم حضرت موسی است و بار دیگر مربوط به آنان نیست و مهمتر این که اگر قوم حضرت موسی آن هم هفتاد نفر از بهترین یاران ایشان چنین تقاضا کرده اند، اینان تربیت شدگان حضرت موسی هستند.
تقاضای حضرت موسی خیلی هم بیراه نبوده است . کسی که در این راه قدم برداشت می گوید ، خدایی که بتوان صدایش را شنید چرا نتوان تصویرش را دید. مگر صدا داشتن مستلزم مادی بودن نیست؟ چه طور است که در مورد صدا داشتن می توان به گونه ای تصور کرد که صدا داشته باشد ، ولی مادی نباشد، خوب تصویرش هم چنین باشد؟!
اما بیراه بودن تقاضای حضرت موسی از این جهت است که او به مقام کلیم رسیده است . کسی که در مقام کلیم است می تواند با خدا صحبت کند و سخن او را بشنود، نه اینکه به تماشای خدا بنشیند!
تقاضایی را که حضرت موسی از حضرت خضر دارد ، حضرت خضر از خاندان پیامبر – صلوات الله و سلامه علیه- دارد. چنانکه حضرت موسی – علیه السلام – در همراهی حضرت خضر – علیه السلام- ناموفق بود، حضرت خضر و دیگر انبیاء الهی در همراهی حضرت ختمی مرتبت – صلوات الله علیه- ناموفق اند.
در برخی روایات 12 نفر و در برخی موارد 30 نفر از انبیاء بزرگ الهی از خدا خواسته اند که « خدایا ما را از امت حبیبت قرار بده»
حضرت یوسف – علیه السلام – از خدا تقاضا کرد که « توفنی مسلماً » آن هم نه در زمانی که در بیابان او را به چاه افکندند ، نه زمانی که او را فروختند، نه آنگاه که در خانه زلیخا با آن همه مکر و حیله مواجه شد و نه آن زمان که در زندان به سر برد ؛ بلکه زمانی چنین تقاضا کرد که عزیز مصر شد. و البته این بدان معنا نیست که چون شاه شده است و این خطرش بیشتر است پس چنین درخواست کرده است، نه، آنگاه که یوسف ، یوسف شد، همه خطرات را پشت سر گذاشت، تقاضای « توفنی مسلماً» کرد. یعنی ، خدایا! مرا از امت حبیبت قرارده.
1- ایمان
سوره انبیاء ، آیه 30 :« اولم یر الذین کفروا ان السموات و الارض کانتا رتقاً فَفَتَقْناهُما و جعلنا من السماء کل شیء حیّ أفلا یؤمنون»
اول اینکه می فرماید : چرا کفار نگاه نمی کنند . وبعد اینکه نگاه کردن به این معنا ،علم حصولی نیست ، چون اولاً ، سخن از نگاه کردن است نه دانستن و ثانیاً ، این جمله را که فرمود: «ان السموات و الارض کانتا رتقاً ففتقناهما»؛ آسمان و زمین و همه عالم طبیعت به طور کلی (آسمان و زمین به عنوان نمونه ای از کل عالم طبیعت بیان شده است) به هم پیچیده بود، آن را باز کردیم ، بی نهایت کلمات در آن آشکار شد ، چگونه می توان با علم حصولی یافت و مشاهده کرد؟ مسلماً راهی ندارد.
هر کس بنگرد که «و السموات مطویات بیمینه» ، آسمان و زمین در قبضه خدا بود ، پیچیده ، آنگاه خدا آن را آشکار کرد و گشود ، اگر چه کافر باشد ، باید ایمان بیاورد. عکس نقیضش این می شود که حال که ایمان نمی آورد حکایت دارد ، رتق و فتق آسمان و زمین و احیای آن دو را و پیدایش همه زندگان از آب را مشاهده نکرده است.
2- دست یابی به حق
حق به معنای مطلق ، نه راه ، کلام یا ایمان حق.
-سوره آل عمران ، آیه 190 : «ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولی الالباب».
اولی الالباب در آخر به چه می رسند؟ «ربنا ما خَلَقَتْ هذا باطلاً ، سبحانک فَقِنا عذاب النار.»
باید توجه داشت که تسبیح ها با هم تفاوت دارد. ملائکه یک بار گفتند : « نحن نسبح بحمدک و نقدس لک»(بقره/30) و بار دیگر گفتند: «سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا»(بقره/32) ؛ بدنبال تسبیح اول توبیخ آمد، اما تسبیح دوم سبب شد تا هر لغزش محتملی از ملائکه بخشیده شده و نادیده گرفته شود.
بعضی در خلق آسمان و زمین دقت و تفکر کردند و گفتند: «ربنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانک فقنا عذاب النار» . آنان هر گونه نقص ، بطلان و ضعف را از او نفی می کنند و حقانیتش را اثبات می کنند و آنگاه می گویند : سبحانک . باید دید که این تسبیح چه معنایی دارد؟ [1]
- سوره روم ، آیه 8: « أولم یتفکروا فی أنفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بینهما الا بالحق و ...»
در آیه قبل فرمود : به آسمان و زمین نگاه کنید ، می فهمید حق است، هیچ ضعف و آلودگی در آن راه ندارد و وجود محض است. در این آیه می فرماید : در خودتان نگاه کنید تا ببینید که آسمان و زمین و همه عالم حق است . این از عجایب آیات الهی است . یک احتمال این است که در خود بنگرید ، آسمان و زمین را در خود می یابید و آنجا می فهمید که مبرا از هر عیب و نقصی است ، به گونه ای که می توانید بگویید : سبحانک ! و اینها منشأ برخی از معانی شده است که گفته می شود، انسان کامل، کتاب مبین ، ام الکتاب و عالم کبیر است . سخن امیر المؤمنین – صلوات الله و سلامه علیه- که فرمود:« أتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر.»
فکر نکنی که با این وزن و جثه کوچک نسبت به کره زمین هیچ کسری را تشکیل نمی دهی . اگر چه زمین وآسمان ، خورشید و کهکشانهای متعدد عالم کبیرند ، «خلق السموات اکبر»، اما « و فیک انطوی العالم الاکبر»، بزرگترین عالم در وجود توست که نسبت به هر عالمی بسنجی باز هم بزرگتر است . اگر چه خلقش کوچکتر است، اما ظهور و بازتابش بزرگتر است. بنابراین می فرماید: « اولم یتفکرو فی انفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بینهما الا بالحق»؛ در خودتان نگاه کنید ، می فهمید که خدا آسمان و زمین را حق آفرید
- سوره انعام ، آیه 75 : « و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض لیکون من الموقنین.»[2]
ملکوت آسمان و زمین را به او نشان دادیم و او هم مشاهده کرد (شناخت حضوری ).چرا؟ «لیکون من الموقنین» برای آنکه از موقنین باشد. ایقان فوق ایمان است و قطعیت ایمان می شود ، ایقان.
- سوره فصلت ، آیه 53: «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی أنفسهم » ؛ ما آیاتمان را در آفاق و انفس به شما نشان می دهیم ، «لِیُتبیّن لهم انه الحق» ، تا اینکه برایشان آشکار شود که او حق است.
[1]- سبحان هایی که در قرآن آمده است مراتب مختلفی دارد. از مقایسه میان آنها می توان به نکات لطیفی دست یافت.
[2]- توضیح مختصری در مورد این حق را در مقاله دهم از کتاب « ده مقاله پیرامون مبدأ و معاد» از آیة الله جوادی آملی ببینید.