استکبرت ام کنت من العالین
در درس گذشته بیان شد که در مورد عدم سجده ابلیس دو احتمال وجود دارد: یکی این که او مستکبر باشد و دیگر آن که عالی باشد.
پاسخ ابلیس نشان می دهد که علت سجده نکردن او استکبار است؛ زیرا در جوابش گفت: «أنا خیرٌ مِنه، خَلقتنی مِن نار وَ خَلقته مِن طین»(سوره ص، آیه 76) در نگاه اول می بینیم که در پاسخ گفته است من از او بزرگترم. ظاهراً این پاسخ با عالی بودن سازگاری دارد. وقتی بزرگ است دیگر نباید از او انتظار سجده داشته باشیم و چون در عالمی که آدم زندگی می کند هر کس نزد او باشد باید زیر محور و زیر مجموعۀ او باشد، پس «اخرُج فانکَ رجیم»؛ تو باید از اینجا بروی.
در درس گذشته بیان شد که در مورد عدم سجده ابلیس دو احتمال وجود دارد: یکی این که او مستکبر باشد و دیگر آن که عالی باشد.
پاسخ ابلیس نشان می دهد که علت سجده نکردن او استکبار است؛ زیرا در جوابش گفت: «أنا خیرٌ مِنه، خَلقتنی مِن نار وَ خَلقته مِن طین»(سوره ص، آیه 76) در نگاه اول می بینیم که در پاسخ گفته است من از او بزرگترم. ظاهراً این پاسخ با عالی بودن سازگاری دارد. وقتی بزرگ است دیگر نباید از او انتظار سجده داشته باشیم و چون در عالمی که آدم زندگی می کند هر کس نزد او باشد باید زیر محور و زیر مجموعۀ او باشد، پس «اخرُج فانکَ رجیم»؛ تو باید از اینجا بروی.
دو تعبیر را بیان می کنیم:
الف- اگر ابلیس نگفته بود«أنا خَیر مِنه» و ابتدا گفته بود: خدایا خلقتنی خیر منه و خلقته شر منی یا دون منی و .. ؛ یعنی ابتدا به خلق خدا اشاره می کرد نه به خودش و می گفت : « خدایا تو مرا بزرگ آفریدی»، ؟؟؟ بهتر از طین توست و تو مرا بهتر خلق کردی. این که ابتدا بگوید من بزرگم و بعد دلیل آن را بیان کند کفایت نمی کند و همین پس و پیش کردن نشان دهندۀ این است که از تفکر ویژه ابلیس برخوردار است.
در کتابهای تاریخی آمده است که حضرت رسول- صلی الله علیه و آله وسلم- بر مهری که پای نامها می زدند نوشته بودند: محمد رسول الله- صلی الله علیه و آله وسلم- به گونه ای که نام مبارکشان پایین و کلمۀ رسول بالاتر و کلمۀ الله بالاتر نوشته شده بود.
رعایت چنین نکاتی برای کسی که متوجه این نکات و ظرایف و لطایف است ضروری است. درصلح هدیبیه، حضرت رسول- صلی الله علیه وآله وسلم – به حضرت امیرالمؤمنین- علیه الصلاة والسلام- که کاتب بودند فرمود: بنویس از محمد رسول خدا، این صلحی است میان محمد رسول خدا و نماینده مکه. بلافاصله نمایندۀ مکه گفت: دست نگه دار. اگر قرار باشد تو را به عنوان رسول خدا بشناسیم که دیگر جنگ نداشتیم. پس «رسول الله» را پاک کن. وقتی اصرار می کند. حضرت رسول – صلی الله علیه و آله و سلم- از امیر المؤمنین – علیه السلام- می خواهند چنین کند، امّا ایشان می فرماید که بنده جرأت نمی کنم نام رسول الله را پاک کنم. نامه را خدمت حضرت رسول الله – صلی الله علیه وآله وسلم – قرار می دهند و ایشان خود چنین مي کند.
اگر چه ممکن است از نظر دیگران تفاوتی نداشته باشد که چه کسی این نامه را پاک کند، امّا از نظر امیر المؤمنین- علیه الصلاه والسلام- تفاوت بسیار دارد.
بنابر این، اگر شیطان ابتدا گفته بود«خلقتنی من نار و خلقته من طین» و بعد گفته بود «أنا خیر منه» نشانی از آن بود که از عالین است. چون همۀ هستی خود و کمالش را به خدا نسبت داده است. ولی او گفته من بهتر از اویم نه آن که تو مرا بهتر آفریدی و این نشانگر استکبار اوست. البته اگر چه مستکبر است خدا را هم می شناسد و به توحید اقرار می کند.
نشان دیگر از استکبار او این است که کلمه«أنا» را به کار برد. «أنا» اختصاص به خدا دارد و هیچ کس جز او حق گفتن آن را ندارد، مگر به اذن الهی و اگر کسی بخواهد بگوید«أنا بَشَر مِثلُکُم» باید خدا به او بفرماید: «قُل إنما أنا بَشََر مِثلکم». و بدتر آن که در حضور خدا و در پاسخ او گفت «أنا» و این نشان استکبار است نه عالی بودن.
«علوّ» یعنی ذلیل بودن در برابرخدا، بنده بودن در حضور خدا. بنده آن است که حرف اول و آخرش این باشده که من که هستم؟ ذلیل، حقیر، مسکین و مستکین و هیچ به حساب نمی آیم.
دعاها و مناجات های خاندان پیامبر- صلوات الله علیهم اجمعین- نشان دهندۀ این است که خدایا من بنده تو هستم، بندۀ ذلیل، حقیقر و مسکین تو. این نشان عالی بودن ، عبودیت و علوّ محض است.
به تعبیر امام صادق- صلوات الله وسلامه علیه- عبودیت ظاهر ربوبیّت است. و تا کسی به ربوبیت دست پیدا نکند به عبودیت دست نمی یابد و بالعکس. بنابراین، کسی که بخواهد به جایگاه ویژه ربوبی دست پیدا کند باید عبودیت را بفهمد. در نتیجه، یکی از جهات یا علت هایی که اولیاء خدا آنچنان اشک می ریختند این است که به مقام عبودیت دست پیدا کردند.
ویژگی عبودیت یعنی همین. عبد یعنی همین. لازم نیست که از چیزی بترسد و لو لغزش در آینده را داشته باشد. اصلاً ویژگی عبد در مقابل رب نهایت ذلت، خضوع، خشوع و فروتنی خواهد بود.
در سورۀ اسراء آیه 91 آمده است که شیطان در پاسخ گفت: «أأسجد لِمن خَلقت طینا»؛ این بدتر از پاسخ قبلی است و نشان دهندۀ عمق استکبار است.
اول آن که گفته است:من سجده نمی کنم، دوم آن که گفته است: من کسی را که از خاک باشد سجده نمی کنم اگر چه تو خلقش کرده باشی.
نکاتی را که تاکنون در مورد ابلیس گفتیم او را حقیر و کوچک می کند. البته در سنجش نسبت به آدم حقش هم چنین است. اگر چه شیطان غیرتمندی بوده است ولی با همۀ غیرتش، اگر نسبت به ملائک سنجیده شود نسبت به آدم سنجیده نخواهد شد.
از سخنان عرفاست که می گویند صحبت ملائک از آن ابتدا به این معنا بوده که آدم را خلق نکن چون ما هستیم. اگر او را خلق کنی ما مخالفت می کنیم. امّا به مجرد این که خدا به آنان فرمود: «إنی أعلم ما لاتَعلمون» تسلیم شدند. در حالی که شیطان دائم سخت ترمی شود و می گوید ابداً غیر تو را سجده نمی کنم ولو آن که به جهنم بروم. شیطان به ملائک اعتراض کرد که چگونه حاضر شدید ؟؟؟؟ را به مجرد این که اندک ضرری برایتان پیش آمد فراموش کنید و ملائک در حضور ابلیس خجل شدند، امّا تحمل جهنم را در خود نمی دیدند. بنابر این، گفتند ما یک بار خجل می شویم، امّا تا آخر عمر آسوده ایم.
حرف عرفا این است که شیطان گفته این بی غیرتی است که بنده ای در حضور غیر ربش سرفرود آورد. بنابراین، خدا در ميان بندگان یک بنده با غیرت داشته است که می گوید درقهر الهی می سوزم، ولی بر غیر سجده نمی کنم. برای همین است که می گویند سالیان درازی گذشت خدا به او گفت اگر می خواهی توبه کنی برگرد. گفت: خدایا برای بازگشت چه باید انجام دهم. خداوند فرمود: برو قبر آدم را سجده کن. گفت: خود آدم را که حداقل به دست تو خلق شده بود سجده نکردم قبر او چیست و سجده نکرد.
اگر بخواهیم عدم سجده شیطان را با یک مثال عرفی بیان کنیم چنین است که مثلاً اربابی به خدمتکار خود که سالیان درازی به او خدمت کرده است بگوید فرد دیگری را که از دوستان ماست نیز دوست بدار در صورت اطاعت امر، او را مؤاخذه خواهد کرد که مگر تو چند دل داشتی که هم من وهم دیگری در آن جای گرفت. و یا که مثلاً یک فرزند برای رهایی از خطر یا ضرری حاضر نیست به پدر خود ناسزا بگوید اگر چه پدر او را به این کار دعوت کند.
شیطان نیز چنین پاسخهایی دارد. و این نکته بسیار مهم است که او هرگز پشیمان نمی شود و حرف اول و آخرش این است که خدایا غیر تو را هر کس که باشد نمی پرستم.
در مباحث محبت در عرفان گفته می شود که اگر عاشقی بتواند دو نفر را با هم دوست داشته باشد، عاشق نیست، بلکه دروغ گو است. و اگر عاشقی بتواند عشق دیگری را به معشوق خود تحمل کند بی غیرت است. مسئلۀ غیرت مورد تشویق و تأکید دین هم قرار گرفته است. خداوند می فرماید: «القَلبُ حَرم الله فَلا تَدخلُ فِی حَرَمَ الله غَیر الله»، دل شما خانه و حرم امن من است و ورود غیر من در خانۀ من روا نباشد. حال در اینجا اگر کسی بگوید که آنها غیر خدا نبودند باید گفت که دعوای ما با شیطان در همین است که او این را نفهمیده است.
کسی که دیگری را می طلبد لوازمش را هم می خواهد. چیزی که با دو دست خدا آفریده شده است را می توان از اول تا انتهای عالم هستی سجده کرد، بدین خاطر که نشان از دست خدا دارد.
البته این معارف را هم ازخاندان پیامبر- صلوات الله وسلامه علیهم اجمعین- آموخته ایم، وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت را بیان فرموده اند. وگرنه کسی که این گونه تعلیمات را ندیده باشد بر سر دو راهی است که با لاخره ما یک دل بیشتر نداریم و آن را هم ابتدا به دیگری داده ایم چگونه می توانیم به شخص دیگر دل ببندیم.
مجنون عامری به لیلی گفت: من تو را آنقدر دوست دارم که به خاطر دوستی تو همۀ سیاهان بلکه سگ های سیاه را دوست دارم. و این اهمیت بسیاری دارد که کسی با دیدن سگ سیاهی بیهوش و مدهوش شود و آنگاه که به هوش آمد بگوید آن که چون یار من سیاه بود دیدم و چنین شدم.
آیۀ 33 ، سورۀ حجر: «قالَ لَم أکُن لاسجد لِبشر خلقته مِن صَلصال»؛ اینجا هم گفته است «خلقته» و این نشان استکبار است. اگر از عالین بود می گفت: به خدای آن کسی که به دست تو خلق شده است و این «خلقته» سبب امتیاز اوست. اما او می گوید «خلقته من صلصال من حما مسنون». او «حماء مسنون » را می بیند نه خلق خدا را.
و از جمله آیاتی که نشان دهندۀ استکبار شیطان است آیاتی است که در آن خداوند به ابلیس فرمود: هبوط کن چون اینجا جای تکبر نیست.
سورۀ اعراف، آیه 13:«قال فَاهبط مِنها فَما یَکون لکَ أن تتکبر فیها فاخرج إنک مِنَ الصاغرین»؛ کسی که اینجا باشد حق استکبار ندارد، پس برو که تو از صاغرین هستی. صاغرین نقطه مقابل عالین است.
«فاخرج إنکَ مِن الصاغرین»، تعبیر اخیرش دو توجیه دارد، اول این که برو دیگر از چشم من افتادی. تعبیر دیگرش این که همین الآن کوچکی، تواز عالین نیستی. (قبلاً به او گفته بودند تو عالی هستی، امّا با این حرفهایی که زد معلوم شد از عالین نیست.)
کوچک است و کوچک حق خود بزرگ بینی ندارد اظهار بزرگی برای کسی که بزرگ است مانعی ندارد، بزرگی برای خدا زیبنده است. «هُوَ الله الذی لا اله الا هُوَ الملک القدوس السَلام المؤمن المهیمن العَزیز الجَبار المُتکبر»(سورۀ حشر، آیۀ 23) خدا متکبر است؛ ولی مانعی ندارد چون حقیقتاً بزرگ است و او بزرگی خویش را آشکار می کند. بنابراین، چون ابلیس از صاغرین وکوچک هاست حق تکبر ندارد. علاوه براین، نکته دقیق تر این است که هر متکبری صاغر است، مگر آن که کبر و بزرگی عین ذاتش باشد.
چون شیطان گفت من از او بهترم، مگر او چه دیده بود؟ در این جهت با ملائکه مشابه است. یعنی همان گونه که ملائکه به آدم می نگریستند، نگاه می کرد. منتهی ملائکه زود متوجه شدند به ویژه پس از عرض اسماء، امّا ابلیس نه در قدمهای نخست با یکدیگر شریکند. ملائکه گفته بودند:«أتجعل فیها من یفرر فیها وَ یسفک الدِماء»؛ آدم از نگاه ملائک عبارت است یک موجود مفسد و خونریز و ابلیس نیز چنین می داند او می گوید این موجود از حما مسنون و صلصال است. موجود صلصالی خونریزی به همراه دارد. موجودی که در جهان ماده زندگی می کند عوارض آن همچون شهوت و غضب را با خود دارد. بنابراین، ابلیس به برتری خویش بر آدم اعتقاد و یقین دارد.
نکته دقیقی در کار و نگاه شیطان وجود دارد. ابلیس نقصی در وجود آدم می بیند که اگر آشکار می شد برتری ابلیس براو عیان شده بود. قصد او نیز همین است که آن نقصی را آشکار کند. آشکار کرد یا نه؟
«فَوسوس لَهُما الشَیطان» وسوسه شدن برای آن که زشتی هایی را که پوشیده شده است آشکار کند. آنچه پوشیده بود بر آدم و حوا نیز پوشیده بود.
به همین دلیل است که اگر آشکار شود یک حسن دارد. این که بداند نقصی دارد که باید تا زمان از دست نرفته است آن را برطرف کند تا دیگر کسی نتواند پرده از کارش بگشاید و اگر گشود ظاهر و باطنش یکی باشد. بنابراین، وسوسه شیطان مقدمۀ کمال آدمی است و البته از سوی دیگر اثبات مدعای ابلیس هم هست. مدعای ابلیس این است که او از من کوچکتر است به این خاطر که ظاهرش به دو دست خدا آفریده شده امّا درونش چیزی است که من نقشه می کشم تا آن را آشکار کنم تا معلوم شود او که خواهد بود. او می خواهد به خدا ثابت کند که «من از آدم بهترم».پس ببین او چه کند. و البته خدا هم همان ابتدا حرف نهایی را گفته است «إنی أعلمُ ما لا تَعلمون». او بنده من است و هرچه بخواهد انجام می دهد و به کسی ارتباطی ندارد.
آنگاه که شیطان نقشه کشید زشتی های آدم و حوا را آشکار کند تازه دچار گرفتاری جدیدی شد. خدا او را موأخذه کرد که با اجازه چه کسی سر به سر بنده ما گذاشته ای. او بندۀ ماست و نقصش به کسی ارتباط ندارد.
الف- اگر ابلیس نگفته بود«أنا خَیر مِنه» و ابتدا گفته بود: خدایا خلقتنی خیر منه و خلقته شر منی یا دون منی و .. ؛ یعنی ابتدا به خلق خدا اشاره می کرد نه به خودش و می گفت : « خدایا تو مرا بزرگ آفریدی»، ؟؟؟ بهتر از طین توست و تو مرا بهتر خلق کردی. این که ابتدا بگوید من بزرگم و بعد دلیل آن را بیان کند کفایت نمی کند و همین پس و پیش کردن نشان دهندۀ این است که از تفکر ویژه ابلیس برخوردار است.
در کتابهای تاریخی آمده است که حضرت رسول- صلی الله علیه و آله وسلم- بر مهری که پای نامها می زدند نوشته بودند: محمد رسول الله- صلی الله علیه و آله وسلم- به گونه ای که نام مبارکشان پایین و کلمۀ رسول بالاتر و کلمۀ الله بالاتر نوشته شده بود.
رعایت چنین نکاتی برای کسی که متوجه این نکات و ظرایف و لطایف است ضروری است. درصلح هدیبیه، حضرت رسول- صلی الله علیه وآله وسلم – به حضرت امیرالمؤمنین- علیه الصلاة والسلام- که کاتب بودند فرمود: بنویس از محمد رسول خدا، این صلحی است میان محمد رسول خدا و نماینده مکه. بلافاصله نمایندۀ مکه گفت: دست نگه دار. اگر قرار باشد تو را به عنوان رسول خدا بشناسیم که دیگر جنگ نداشتیم. پس «رسول الله» را پاک کن. وقتی اصرار می کند. حضرت رسول – صلی الله علیه و آله و سلم- از امیر المؤمنین – علیه السلام- می خواهند چنین کند، امّا ایشان می فرماید که بنده جرأت نمی کنم نام رسول الله را پاک کنم. نامه را خدمت حضرت رسول الله – صلی الله علیه وآله وسلم – قرار می دهند و ایشان خود چنین مي کند.
اگر چه ممکن است از نظر دیگران تفاوتی نداشته باشد که چه کسی این نامه را پاک کند، امّا از نظر امیر المؤمنین- علیه الصلاه والسلام- تفاوت بسیار دارد.
بنابر این، اگر شیطان ابتدا گفته بود«خلقتنی من نار و خلقته من طین» و بعد گفته بود «أنا خیر منه» نشانی از آن بود که از عالین است. چون همۀ هستی خود و کمالش را به خدا نسبت داده است. ولی او گفته من بهتر از اویم نه آن که تو مرا بهتر آفریدی و این نشانگر استکبار اوست. البته اگر چه مستکبر است خدا را هم می شناسد و به توحید اقرار می کند.
نشان دیگر از استکبار او این است که کلمه«أنا» را به کار برد. «أنا» اختصاص به خدا دارد و هیچ کس جز او حق گفتن آن را ندارد، مگر به اذن الهی و اگر کسی بخواهد بگوید«أنا بَشَر مِثلُکُم» باید خدا به او بفرماید: «قُل إنما أنا بَشََر مِثلکم». و بدتر آن که در حضور خدا و در پاسخ او گفت «أنا» و این نشان استکبار است نه عالی بودن.
«علوّ» یعنی ذلیل بودن در برابرخدا، بنده بودن در حضور خدا. بنده آن است که حرف اول و آخرش این باشده که من که هستم؟ ذلیل، حقیر، مسکین و مستکین و هیچ به حساب نمی آیم.
دعاها و مناجات های خاندان پیامبر- صلوات الله علیهم اجمعین- نشان دهندۀ این است که خدایا من بنده تو هستم، بندۀ ذلیل، حقیقر و مسکین تو. این نشان عالی بودن ، عبودیت و علوّ محض است.
به تعبیر امام صادق- صلوات الله وسلامه علیه- عبودیت ظاهر ربوبیّت است. و تا کسی به ربوبیت دست پیدا نکند به عبودیت دست نمی یابد و بالعکس. بنابراین، کسی که بخواهد به جایگاه ویژه ربوبی دست پیدا کند باید عبودیت را بفهمد. در نتیجه، یکی از جهات یا علت هایی که اولیاء خدا آنچنان اشک می ریختند این است که به مقام عبودیت دست پیدا کردند.
ویژگی عبودیت یعنی همین. عبد یعنی همین. لازم نیست که از چیزی بترسد و لو لغزش در آینده را داشته باشد. اصلاً ویژگی عبد در مقابل رب نهایت ذلت، خضوع، خشوع و فروتنی خواهد بود.
در سورۀ اسراء آیه 91 آمده است که شیطان در پاسخ گفت: «أأسجد لِمن خَلقت طینا»؛ این بدتر از پاسخ قبلی است و نشان دهندۀ عمق استکبار است.
اول آن که گفته است:من سجده نمی کنم، دوم آن که گفته است: من کسی را که از خاک باشد سجده نمی کنم اگر چه تو خلقش کرده باشی.
نکاتی را که تاکنون در مورد ابلیس گفتیم او را حقیر و کوچک می کند. البته در سنجش نسبت به آدم حقش هم چنین است. اگر چه شیطان غیرتمندی بوده است ولی با همۀ غیرتش، اگر نسبت به ملائک سنجیده شود نسبت به آدم سنجیده نخواهد شد.
از سخنان عرفاست که می گویند صحبت ملائک از آن ابتدا به این معنا بوده که آدم را خلق نکن چون ما هستیم. اگر او را خلق کنی ما مخالفت می کنیم. امّا به مجرد این که خدا به آنان فرمود: «إنی أعلم ما لاتَعلمون» تسلیم شدند. در حالی که شیطان دائم سخت ترمی شود و می گوید ابداً غیر تو را سجده نمی کنم ولو آن که به جهنم بروم. شیطان به ملائک اعتراض کرد که چگونه حاضر شدید ؟؟؟؟ را به مجرد این که اندک ضرری برایتان پیش آمد فراموش کنید و ملائک در حضور ابلیس خجل شدند، امّا تحمل جهنم را در خود نمی دیدند. بنابر این، گفتند ما یک بار خجل می شویم، امّا تا آخر عمر آسوده ایم.
حرف عرفا این است که شیطان گفته این بی غیرتی است که بنده ای در حضور غیر ربش سرفرود آورد. بنابراین، خدا در ميان بندگان یک بنده با غیرت داشته است که می گوید درقهر الهی می سوزم، ولی بر غیر سجده نمی کنم. برای همین است که می گویند سالیان درازی گذشت خدا به او گفت اگر می خواهی توبه کنی برگرد. گفت: خدایا برای بازگشت چه باید انجام دهم. خداوند فرمود: برو قبر آدم را سجده کن. گفت: خود آدم را که حداقل به دست تو خلق شده بود سجده نکردم قبر او چیست و سجده نکرد.
اگر بخواهیم عدم سجده شیطان را با یک مثال عرفی بیان کنیم چنین است که مثلاً اربابی به خدمتکار خود که سالیان درازی به او خدمت کرده است بگوید فرد دیگری را که از دوستان ماست نیز دوست بدار در صورت اطاعت امر، او را مؤاخذه خواهد کرد که مگر تو چند دل داشتی که هم من وهم دیگری در آن جای گرفت. و یا که مثلاً یک فرزند برای رهایی از خطر یا ضرری حاضر نیست به پدر خود ناسزا بگوید اگر چه پدر او را به این کار دعوت کند.
شیطان نیز چنین پاسخهایی دارد. و این نکته بسیار مهم است که او هرگز پشیمان نمی شود و حرف اول و آخرش این است که خدایا غیر تو را هر کس که باشد نمی پرستم.
در مباحث محبت در عرفان گفته می شود که اگر عاشقی بتواند دو نفر را با هم دوست داشته باشد، عاشق نیست، بلکه دروغ گو است. و اگر عاشقی بتواند عشق دیگری را به معشوق خود تحمل کند بی غیرت است. مسئلۀ غیرت مورد تشویق و تأکید دین هم قرار گرفته است. خداوند می فرماید: «القَلبُ حَرم الله فَلا تَدخلُ فِی حَرَمَ الله غَیر الله»، دل شما خانه و حرم امن من است و ورود غیر من در خانۀ من روا نباشد. حال در اینجا اگر کسی بگوید که آنها غیر خدا نبودند باید گفت که دعوای ما با شیطان در همین است که او این را نفهمیده است.
کسی که دیگری را می طلبد لوازمش را هم می خواهد. چیزی که با دو دست خدا آفریده شده است را می توان از اول تا انتهای عالم هستی سجده کرد، بدین خاطر که نشان از دست خدا دارد.
البته این معارف را هم ازخاندان پیامبر- صلوات الله وسلامه علیهم اجمعین- آموخته ایم، وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت را بیان فرموده اند. وگرنه کسی که این گونه تعلیمات را ندیده باشد بر سر دو راهی است که با لاخره ما یک دل بیشتر نداریم و آن را هم ابتدا به دیگری داده ایم چگونه می توانیم به شخص دیگر دل ببندیم.
مجنون عامری به لیلی گفت: من تو را آنقدر دوست دارم که به خاطر دوستی تو همۀ سیاهان بلکه سگ های سیاه را دوست دارم. و این اهمیت بسیاری دارد که کسی با دیدن سگ سیاهی بیهوش و مدهوش شود و آنگاه که به هوش آمد بگوید آن که چون یار من سیاه بود دیدم و چنین شدم.
آیۀ 33 ، سورۀ حجر: «قالَ لَم أکُن لاسجد لِبشر خلقته مِن صَلصال»؛ اینجا هم گفته است «خلقته» و این نشان استکبار است. اگر از عالین بود می گفت: به خدای آن کسی که به دست تو خلق شده است و این «خلقته» سبب امتیاز اوست. اما او می گوید «خلقته من صلصال من حما مسنون». او «حماء مسنون » را می بیند نه خلق خدا را.
و از جمله آیاتی که نشان دهندۀ استکبار شیطان است آیاتی است که در آن خداوند به ابلیس فرمود: هبوط کن چون اینجا جای تکبر نیست.
سورۀ اعراف، آیه 13:«قال فَاهبط مِنها فَما یَکون لکَ أن تتکبر فیها فاخرج إنک مِنَ الصاغرین»؛ کسی که اینجا باشد حق استکبار ندارد، پس برو که تو از صاغرین هستی. صاغرین نقطه مقابل عالین است.
«فاخرج إنکَ مِن الصاغرین»، تعبیر اخیرش دو توجیه دارد، اول این که برو دیگر از چشم من افتادی. تعبیر دیگرش این که همین الآن کوچکی، تواز عالین نیستی. (قبلاً به او گفته بودند تو عالی هستی، امّا با این حرفهایی که زد معلوم شد از عالین نیست.)
کوچک است و کوچک حق خود بزرگ بینی ندارد اظهار بزرگی برای کسی که بزرگ است مانعی ندارد، بزرگی برای خدا زیبنده است. «هُوَ الله الذی لا اله الا هُوَ الملک القدوس السَلام المؤمن المهیمن العَزیز الجَبار المُتکبر»(سورۀ حشر، آیۀ 23) خدا متکبر است؛ ولی مانعی ندارد چون حقیقتاً بزرگ است و او بزرگی خویش را آشکار می کند. بنابراین، چون ابلیس از صاغرین وکوچک هاست حق تکبر ندارد. علاوه براین، نکته دقیق تر این است که هر متکبری صاغر است، مگر آن که کبر و بزرگی عین ذاتش باشد.
چون شیطان گفت من از او بهترم، مگر او چه دیده بود؟ در این جهت با ملائکه مشابه است. یعنی همان گونه که ملائکه به آدم می نگریستند، نگاه می کرد. منتهی ملائکه زود متوجه شدند به ویژه پس از عرض اسماء، امّا ابلیس نه در قدمهای نخست با یکدیگر شریکند. ملائکه گفته بودند:«أتجعل فیها من یفرر فیها وَ یسفک الدِماء»؛ آدم از نگاه ملائک عبارت است یک موجود مفسد و خونریز و ابلیس نیز چنین می داند او می گوید این موجود از حما مسنون و صلصال است. موجود صلصالی خونریزی به همراه دارد. موجودی که در جهان ماده زندگی می کند عوارض آن همچون شهوت و غضب را با خود دارد. بنابراین، ابلیس به برتری خویش بر آدم اعتقاد و یقین دارد.
نکته دقیقی در کار و نگاه شیطان وجود دارد. ابلیس نقصی در وجود آدم می بیند که اگر آشکار می شد برتری ابلیس براو عیان شده بود. قصد او نیز همین است که آن نقصی را آشکار کند. آشکار کرد یا نه؟
«فَوسوس لَهُما الشَیطان» وسوسه شدن برای آن که زشتی هایی را که پوشیده شده است آشکار کند. آنچه پوشیده بود بر آدم و حوا نیز پوشیده بود.
به همین دلیل است که اگر آشکار شود یک حسن دارد. این که بداند نقصی دارد که باید تا زمان از دست نرفته است آن را برطرف کند تا دیگر کسی نتواند پرده از کارش بگشاید و اگر گشود ظاهر و باطنش یکی باشد. بنابراین، وسوسه شیطان مقدمۀ کمال آدمی است و البته از سوی دیگر اثبات مدعای ابلیس هم هست. مدعای ابلیس این است که او از من کوچکتر است به این خاطر که ظاهرش به دو دست خدا آفریده شده امّا درونش چیزی است که من نقشه می کشم تا آن را آشکار کنم تا معلوم شود او که خواهد بود. او می خواهد به خدا ثابت کند که «من از آدم بهترم».پس ببین او چه کند. و البته خدا هم همان ابتدا حرف نهایی را گفته است «إنی أعلمُ ما لا تَعلمون». او بنده من است و هرچه بخواهد انجام می دهد و به کسی ارتباطی ندارد.
آنگاه که شیطان نقشه کشید زشتی های آدم و حوا را آشکار کند تازه دچار گرفتاری جدیدی شد. خدا او را موأخذه کرد که با اجازه چه کسی سر به سر بنده ما گذاشته ای. او بندۀ ماست و نقصش به کسی ارتباط ندارد.