پرسش (21):
به نام خدا. با سلام خدمت استاد بزرگوار، ميخواستم در مورد فلسفه حجاب زن و حدود آن به صورت جزئيتر صحبت بفرماييد. متشکرم
به نام خدا. با سلام خدمت استاد بزرگوار، ميخواستم در مورد فلسفه حجاب زن و حدود آن به صورت جزئيتر صحبت بفرماييد. متشکرم
پاسخ:
با نام خدا
فلسفه حجاب
1ـ شکي نيست که انسان شايستگيهايي دارد که بايد در زندگي در اين جهان به فعليت برساند.
2ـ شکي هم نيست که به فعليت رساندن اين استعدادها به دو عامل اساسي نيازمند است؛ يکي علم و ديگري آرامش. کسي که عالم نباشد يا به علم عالمان دسترسي نداشته باشد، استعدادهاي خود را نميشناسد، تا چه رسد به اينکه آنها را به فعليت برساند. چنانکه کسي هم که استعدادهاي خود را ميشناسد ولي از شرايط و موقعيت آرام برخوردار نيست بلکه پيوسته در تلاطم و اضطراب بهسر ميبرد، نميتواند شايستگيهاي خود را نمايان سازد.
مسأله حجاب به عامل دوم بهفعليت رساندن استعدادها ارتباط دارد. اگر حجاب وجود نداشته باشد يا بهاندازه لازم وجود نداشته باشد، زمينه به بار نشستن درخت تنومند کمالات نفس انساني فراهم نيست، چون بر فرض هم که علم وجود داشته باشد و شايستگيها شناخته شده باشند، آرامش لازم براي انجام کار عالمانه وجود نخواهد داشت.
از طرفي، کشش دوسويه زن و مرد به همديگر، نهتنها شرط لازم زندگي طبيعي و آبادي طبيعت است، بلکه شرط لازم تحولات ژرف نفس انساني به منظور گذر از گردنههاي زندگي حيواني و ملکي است، يعني تا محبت و عشق نباشد، کمالي نيست تا نشان گذر از مراتب فرودين زندگي باشد و به همين سبب است که انسانها در قيامت با محبوب خود محشور ميشوند و کسي که محبوبي نداشته باشد، چيزي براي حشر ندارد. حاصل آنکه تا محبت نباشد، انگيزشي براي حرکت وجود نخواهد داشت.
از طرفي ديگر، محبت بيشتر خلق بهويژه در مراحل نخست زندگي طبيعي به خودشان است و به همين منظور در پي کسب چيزي هستند که خودشان را ارضاء، اشباع و تکميل کند و دستکم نقصها و نيازهاي آنها را از چشم خود و ديگران بپوشاند و چنين چيزي جز در موارد استثنايي از طريق کشش و محبت به جنس مخالف آغاز ميشود. از اينرو، اين کشش يکي از ژرفترين کششهاي انسان در مراتب آغازين حرکت تکاملي اوست.
اگر اين کشش دو سويه، کنترل شده نباشد، آرامش را که شرط تکامل انسان است از ميان خواهد برد، پس چارهاي جز رعايت حجاب نيست. با اندک جستجويي در تاريخ ملتهاي مختلف، حتي قبايل بدوي مانند ساکنان آمازون يا برخي از قبايل دور افتاده آفريقا، به وجود اصل حجاب ميتوان پي برد. پس در اصل حجاب نميتوان ترديد روا داشت و هيچ قوم و ملتي هم بدون حجاب نيست. آنچه که مورد اختلاف است اندازه حجاب است.
اندازه حجاب، به ميزان تأثيرگذاري زن و مرد بر آرامش و اضطراب يکديگر بستگي دارد. از آنجا که بهطور طبيعي و غريزي، نه تربيتي، تمام بدن زن، (بلکه لباس يا برخي از لباسهاي او نيز) براي مرد مطلوب است و مرد با تماشا و نظربازي از تمام بدن زن لذت ميبرد، بنابراين، حجاب براي تمام بدن زن لازم است. البته ممکن است انسانهاي خداباور و متدين به دليل تربيت ديني و باورهاي مذهبي، نگاهشان کنترل شده باشد و يا بهخاطر پيامدهاي شهوتآلود از نگاه به بدن زن پرهيز کنند. ولي اولاً تربيت ديني پرنفوذ در ميان انسانها هميشه کم بوده و هست و ثانياً اين با وضع طبيعي انسان که ملاک وضع قوانين طبيعي است، ناسازگار نيست.
مرد، بهويژه اگر تربيت ديني و باورهاي عميق نداشته باشد، و موانعي که خودنمايي غرايزش را مختل نسازد، در ميان نباشد، تماشاگر است و در اين بازي غريزي، از هيچ بخشي از بدن زن چشمپوشي نميکند، ولي زن اينگونه نيست. بخشهاي عمده بدن مرد براي بيشتر زنان جاذبه ديدن را ندارد. سر و دست و پاي برهنه مرد براي بيشتر زنان يا زنان طبيعي، يا اصلاً جاذبه ندارد و يا چندان جاذبهاي ندارد، بنابراين، حجاب زن و مرد با هم تفاوت دارد.
به گمان حقير، شايد يکي از دلايل تفاوت اندازه حجاب زن و مرد در همين باشد. به زنان گفته شده است که به بدن مردان نگاه نکنيد و نظرورز نباشيد. با توجه به تفاوت زن و مرد براي يکديگر، همين راهنمايي براي نگهداشت حريم و حرمت انساني از سوي زنان بسنده است ولي در مورد مردان علاوه بر اين سفارش اکيد که مردان به بدن زنان نگاه نکنند، به زنان نيز سفارش شده که خود را بپوشانند.
اگر مردان بدن خود را آنگونه که بايد نپوشانند، بيشتر زنان به راحتي ميتوانند، چشم فرو اندازند و به آنان نگاه نکنند، چون جاذبه چنداني برايشان ندارد. (مگر يوسف و زليخا و زنان آن قصه باشند که بسيار اندک است) جاذبه مردان براي بيشتر زنان در بدن آنها نيست، در چيز ديگري است که به زن آرامش توأم با افتخار ميبخشد و آن محبت و عشق مردان است نه بدن آنها.
مرد طالب و عاشق زن است ولي زن طالب و عاشقِ طلب و عشق مرد به خودش است. مرد زن را ميخواهد ولي زن عشق مرد را ميخواهد.
بد نيست بدانيم که يکي از نتايج حجاب، گسترش قلمرو حضور زن در مسير تکامل از طريق صيد عشق مرد است.
پس زن ميتواند به آساني به بدن مرد ننگرد، اگرچه بدن مرد برهنه باشد، ولي مرد به آساني نميتواند به بدن زن ننگرد، از اينرو بايد او را در اين مسير انساني کمک نمود؛ پس زنان خود را بپوشانند و مردان نيز خويشتننگهدار باشند و ننگرند. اين حکم طبيعي است که به عقل ميرسد.
اگر نگاه کردن به دست و صورت (وجه و کفين) بدون قصد لذت يا احتمال لذت، از نظر شرعي ممنوع نيست، به دليل ديگري مانند زحمتآور بودن آن براي زنان يا علل ديگر است، نه به دليل استثناي حقيقي و اين که دست و صورت براي مردان اهميت ندارد. همه فتنهها از نگاه به صورت و چشم در چشم افکندن برمی خيزد.
حاصل آنکه اندازه حجاب زن، پوشيدن تمام بدن از سر تا پا به استثناي قرص صورت و انگشتان و کف و پشت دست تا مچ به گونهاي که در حد توان و ميسور ساختمان اندام خود را پوشانده باشد و زيباييهاي زنانه خود را حتي مدل و رنگ و اندازه لباس خود را آشکار نکرده باشد، يعني در جامعه و محيطهاي عمومي، به عنوان يک انسان حضور داشته باشد نه به عنوان يک زن. زنانگي زن بايد به زندگي زناشويي او تعلق داشته باشد نه به محيط کار و داد و ستد و مانند آن. وضعيت مردان نيز همينگونه است.
در محيط عمومي بايد روابط انساني حاکم باشد، نه روابط زنانگي و مردانگي و انواع روابط زناشويي. گفتگو، نگاه، پوشش و مانند آن بايد انساني باشد، نه نشاندهنده غرايز مشترک.
در هر صورت آنچه که بر همهي ما حجت است، حکم شرعي است، هر چند گمانهزنيها نيز تبيينکننده خواهد بود.
با نام خدا
فلسفه حجاب
1ـ شکي نيست که انسان شايستگيهايي دارد که بايد در زندگي در اين جهان به فعليت برساند.
2ـ شکي هم نيست که به فعليت رساندن اين استعدادها به دو عامل اساسي نيازمند است؛ يکي علم و ديگري آرامش. کسي که عالم نباشد يا به علم عالمان دسترسي نداشته باشد، استعدادهاي خود را نميشناسد، تا چه رسد به اينکه آنها را به فعليت برساند. چنانکه کسي هم که استعدادهاي خود را ميشناسد ولي از شرايط و موقعيت آرام برخوردار نيست بلکه پيوسته در تلاطم و اضطراب بهسر ميبرد، نميتواند شايستگيهاي خود را نمايان سازد.
مسأله حجاب به عامل دوم بهفعليت رساندن استعدادها ارتباط دارد. اگر حجاب وجود نداشته باشد يا بهاندازه لازم وجود نداشته باشد، زمينه به بار نشستن درخت تنومند کمالات نفس انساني فراهم نيست، چون بر فرض هم که علم وجود داشته باشد و شايستگيها شناخته شده باشند، آرامش لازم براي انجام کار عالمانه وجود نخواهد داشت.
از طرفي، کشش دوسويه زن و مرد به همديگر، نهتنها شرط لازم زندگي طبيعي و آبادي طبيعت است، بلکه شرط لازم تحولات ژرف نفس انساني به منظور گذر از گردنههاي زندگي حيواني و ملکي است، يعني تا محبت و عشق نباشد، کمالي نيست تا نشان گذر از مراتب فرودين زندگي باشد و به همين سبب است که انسانها در قيامت با محبوب خود محشور ميشوند و کسي که محبوبي نداشته باشد، چيزي براي حشر ندارد. حاصل آنکه تا محبت نباشد، انگيزشي براي حرکت وجود نخواهد داشت.
از طرفي ديگر، محبت بيشتر خلق بهويژه در مراحل نخست زندگي طبيعي به خودشان است و به همين منظور در پي کسب چيزي هستند که خودشان را ارضاء، اشباع و تکميل کند و دستکم نقصها و نيازهاي آنها را از چشم خود و ديگران بپوشاند و چنين چيزي جز در موارد استثنايي از طريق کشش و محبت به جنس مخالف آغاز ميشود. از اينرو، اين کشش يکي از ژرفترين کششهاي انسان در مراتب آغازين حرکت تکاملي اوست.
اگر اين کشش دو سويه، کنترل شده نباشد، آرامش را که شرط تکامل انسان است از ميان خواهد برد، پس چارهاي جز رعايت حجاب نيست. با اندک جستجويي در تاريخ ملتهاي مختلف، حتي قبايل بدوي مانند ساکنان آمازون يا برخي از قبايل دور افتاده آفريقا، به وجود اصل حجاب ميتوان پي برد. پس در اصل حجاب نميتوان ترديد روا داشت و هيچ قوم و ملتي هم بدون حجاب نيست. آنچه که مورد اختلاف است اندازه حجاب است.
اندازه حجاب، به ميزان تأثيرگذاري زن و مرد بر آرامش و اضطراب يکديگر بستگي دارد. از آنجا که بهطور طبيعي و غريزي، نه تربيتي، تمام بدن زن، (بلکه لباس يا برخي از لباسهاي او نيز) براي مرد مطلوب است و مرد با تماشا و نظربازي از تمام بدن زن لذت ميبرد، بنابراين، حجاب براي تمام بدن زن لازم است. البته ممکن است انسانهاي خداباور و متدين به دليل تربيت ديني و باورهاي مذهبي، نگاهشان کنترل شده باشد و يا بهخاطر پيامدهاي شهوتآلود از نگاه به بدن زن پرهيز کنند. ولي اولاً تربيت ديني پرنفوذ در ميان انسانها هميشه کم بوده و هست و ثانياً اين با وضع طبيعي انسان که ملاک وضع قوانين طبيعي است، ناسازگار نيست.
مرد، بهويژه اگر تربيت ديني و باورهاي عميق نداشته باشد، و موانعي که خودنمايي غرايزش را مختل نسازد، در ميان نباشد، تماشاگر است و در اين بازي غريزي، از هيچ بخشي از بدن زن چشمپوشي نميکند، ولي زن اينگونه نيست. بخشهاي عمده بدن مرد براي بيشتر زنان جاذبه ديدن را ندارد. سر و دست و پاي برهنه مرد براي بيشتر زنان يا زنان طبيعي، يا اصلاً جاذبه ندارد و يا چندان جاذبهاي ندارد، بنابراين، حجاب زن و مرد با هم تفاوت دارد.
به گمان حقير، شايد يکي از دلايل تفاوت اندازه حجاب زن و مرد در همين باشد. به زنان گفته شده است که به بدن مردان نگاه نکنيد و نظرورز نباشيد. با توجه به تفاوت زن و مرد براي يکديگر، همين راهنمايي براي نگهداشت حريم و حرمت انساني از سوي زنان بسنده است ولي در مورد مردان علاوه بر اين سفارش اکيد که مردان به بدن زنان نگاه نکنند، به زنان نيز سفارش شده که خود را بپوشانند.
اگر مردان بدن خود را آنگونه که بايد نپوشانند، بيشتر زنان به راحتي ميتوانند، چشم فرو اندازند و به آنان نگاه نکنند، چون جاذبه چنداني برايشان ندارد. (مگر يوسف و زليخا و زنان آن قصه باشند که بسيار اندک است) جاذبه مردان براي بيشتر زنان در بدن آنها نيست، در چيز ديگري است که به زن آرامش توأم با افتخار ميبخشد و آن محبت و عشق مردان است نه بدن آنها.
مرد طالب و عاشق زن است ولي زن طالب و عاشقِ طلب و عشق مرد به خودش است. مرد زن را ميخواهد ولي زن عشق مرد را ميخواهد.
بد نيست بدانيم که يکي از نتايج حجاب، گسترش قلمرو حضور زن در مسير تکامل از طريق صيد عشق مرد است.
پس زن ميتواند به آساني به بدن مرد ننگرد، اگرچه بدن مرد برهنه باشد، ولي مرد به آساني نميتواند به بدن زن ننگرد، از اينرو بايد او را در اين مسير انساني کمک نمود؛ پس زنان خود را بپوشانند و مردان نيز خويشتننگهدار باشند و ننگرند. اين حکم طبيعي است که به عقل ميرسد.
اگر نگاه کردن به دست و صورت (وجه و کفين) بدون قصد لذت يا احتمال لذت، از نظر شرعي ممنوع نيست، به دليل ديگري مانند زحمتآور بودن آن براي زنان يا علل ديگر است، نه به دليل استثناي حقيقي و اين که دست و صورت براي مردان اهميت ندارد. همه فتنهها از نگاه به صورت و چشم در چشم افکندن برمی خيزد.
حاصل آنکه اندازه حجاب زن، پوشيدن تمام بدن از سر تا پا به استثناي قرص صورت و انگشتان و کف و پشت دست تا مچ به گونهاي که در حد توان و ميسور ساختمان اندام خود را پوشانده باشد و زيباييهاي زنانه خود را حتي مدل و رنگ و اندازه لباس خود را آشکار نکرده باشد، يعني در جامعه و محيطهاي عمومي، به عنوان يک انسان حضور داشته باشد نه به عنوان يک زن. زنانگي زن بايد به زندگي زناشويي او تعلق داشته باشد نه به محيط کار و داد و ستد و مانند آن. وضعيت مردان نيز همينگونه است.
در محيط عمومي بايد روابط انساني حاکم باشد، نه روابط زنانگي و مردانگي و انواع روابط زناشويي. گفتگو، نگاه، پوشش و مانند آن بايد انساني باشد، نه نشاندهنده غرايز مشترک.
در هر صورت آنچه که بر همهي ما حجت است، حکم شرعي است، هر چند گمانهزنيها نيز تبيينکننده خواهد بود.