تدريجي يا دفعي بودن امر فرج

پرسش (116):
با سلام و خسته نباشین.
نقدها یا پرسش‌هایی پیرامون پاسخ 102
1ـ آیا ید بیضا یا نفس مسحایی امری تدریجی بود یا دفعی؟ اگر دفعی، پس چرا از واژه اراده کردن برایش استفاده نشده؟
2ـ هر کاری به اذن خداست و هر کرامت و معجزه‌ای مربوط به زمان و فرد و شرایطی خاص، بنابراین لزومی نداره آنچه به حضرت حجت علیه السلام اختصاص داده شده را دیگران در زمان های قبل انجام دهند. پس نمی‌توان گفت چون پیشینیان از انبیاء و اولیاء از این‌گونه معجزه و کرامت استفاده نکردند، ایشان هم قطعاً بهره نخواهد برد. البته اگه به کشف و دلایل فرا عقلانی ثابت شده امر فرج تدریجی است و هیچ معجزه و خارق عادتی رخ نمی‌دهد، آن امر دیگری است و احتجاجی بر آن نداریم.
3ـ مگر معجزات انبیاء و کرامات اولیاء از سنخ امور دفعی نیستند؟ و مگر در عالم طبیعت رخ نداده‌اند؟ پس چگونه می‌توان گفت امور دفعی در عالم طبیعت از سنخ کون و فساد فلسفی و بدون مصداق عینی است؟
با تشکر و پوزش. چون شما خود همیشه سفارش به نقد و سؤال می‌فرمایید، گستاخی نموده و ذهنیاتم را بیان نمودم. متشکر از شما
پاسخ:
سلام عليکم
1ـ چنان‌که پيشتر گفته شد، جهان طبيعت و اعراض آن امري تدريجي است و آنچه در اين جهان رخ مي‌دهد، به جهان طبيعت شباهت خواهد داشت وگرنه لازمه‌اش ثبات امر تدريجي است و اين خلاف فرض است و به تناقض مي‌انجامد. البته ممکن است تدريجي بودن چيزي در زمان دراز رخ دهد و چيزي ديگر به‌طور تدريجي و در زمان کوتاه رخ دهد، اما بدون زمان و تدريج چيزي در جهان طبيعت رخ نداده و رخ نمي‌دهد.
2ـ همه‌ي کارها به اذن خداي متعال انجام مي‌شود، ولي اين به معناي مخالفت با سنت‌هاي الهي نيست. سنت‌هاي الهي در هر عالمي مناسب با همان عالم است. اگر به اذن الهي کاري در عالم طبيعت رخ دهد، مناسب قوانين طبيعت خواهد بود که مهم‌ترين آن‌ها تغيير و حرکت تدريجي است و اگر در عالم برزخ يا مثال رخ دهد، مناسب قوانين عالم برزخ خواهد بود و اگر در عالم آخرت رخ دهد، مناسب آن عالم خواهد بود. به هر حال حاکميت اراده‌ي الهي به معناي تغيير سنت‌هاي الهي که قوانين هستي‌شناختي هستند نمي‌باشد.
قطعاً چنين است که آنچه در قطعه‌ي کوتاهي از زمان حضور حضرت بقية الله رخ مي‌دهد، با آنچه در تمام زمان‌هاي پيامبران پيشين رخ داده برابري مي‌کند، بلکه هزاران برابر آن خواهد بود ولي اين بدان معنا نيست که قوانين جهان طبيعت سلب شود.
از 1485 سال پيش بلکه از زمان آفرينش اولين انسان يا هبوط اولين فرد از انسان در کره‌ي زمين، زمينه‌هاي عصر ظهور در حال تحقق يافتن است و همه‌ي انبياء و اولياء از حضرت آدم تا حضرت خاتم صلوات‌الله‌عليهم‌اجمعين در پي تدارک مقدمات عصر ظهور بوده‌اند. صدها هزار نبي و ولي براي فراهم ساختن عصر ظهور و در راه تحقق اعتدال حقيقي جان باخته‌اند و ميليون‌ها نفر از عالمان و صالحان و پاکان از نسل انسان راه آنان را ادامه داده و خواهند داد.
چنان‌که پيشتر گفته شد، عصر حضرت بقية الله صلوات‌الله‌عليه عصر طلايي است و با هيچ دوره‌اي از دوره‌هاي حيات بشري و معارف الهي قابل مقايسه نيست. آرزويي است که تاکنون در مقياس کوچک‌تر هم نمونه و مانندي نداشته و ندارد. آن را کم و کوچک نپنداريد که گويي حکومتي عوض مي‌شود و رئيسي مي‌رود و رئيسي مي‌آيد يا معجزه‌اي رخ مي‌دهد که مانند نداشته است. انسان عصر ظهور بي‌مانند است و دعا براي درک عصر ظهور، دعا براي رسيدن به مقام خلافت الهي است. به همين سبب است که انسان‌هايي نيز که از دنيا رفته و بسا در بهشت متنعمند، درک عصر ظهور را طلب مي‌کنند.
به‌گمان بنده عصر ظهور، دوره‌اي از حيات بشري است که اولاً با حيات نبوي و ولوي درآميخته شده است، به‌گونه‌اي که نمي‌توان آن‌ها را از هم جدا ساخت و ثانياً به‌طور کلي و جزيي، نه چشمي آن را ديده، نه گوشي آن را شنيده و نه به ذهن کسي خطور کرده است. حقيقتاً معجزه‌اي است که همه‌ي معجزات پيامبران عليهم‌السلام، وجهي و جلوه‌اي از وجوه و جلوه‌هاي آن به‌حساب مي‌آيد. ماوراء طبيعت است که به‌طور کامل و در حد امکان در جهان طبيعت تجلي مي‌يابد، بهشتي است که در حد امکان براي اولين و آخرين بار در کره‌ي زمين تحقق خواهد يافت. حقيقتي است که نه قابل بيان است، نه قابل توصيف و هر چه که بگوييم، انديشه‌هاي کوتاه خود را گفته‌ايم، نه حقيقت عصر ظهور را.
3ـ اگر چه ممکن نيست در جهان طبيعت که عين سيلان و حرکت است، چيزي که دفعي باشد رخ دهد ولي براي پرهيز از مباحث غير ضروري، تنها اين نکته را يادآوري مي‌کنم که ظهور معجزه، خواه دفعي باشد خواه تدريجي، متوقف بر فراهم شدن مظهر و مخاطب آن است. تا پيامبران دست به معجزه ببرند و تا مخاطب‌هاي آن‌ها آمادگي دريافت معجزه را پيدا کنند، سال‌ها طول کشيده و مي‌کشد. با تأمل و دقت لازم به تاريخ نگاه کنيد.
نقد کنيد و بسيار خرده بگيريد که بنده اندازه‌ي فهم خود سخن مي‌گويم و فهم انساني نقدپذير است. تنها نمي‌توان انبياء و اولياء منصوص را نقد نمود و انسان‌هاي عصر طلايي ظهور را، زيرا انبياء و اولياء عليهم‌السلام، عقل به‌تماميت رسيده هستند و عقلي بالاتر از آن‌ها نيست تا آن‌ها را نقد نمايد بلکه آن‌ها خود معيار نقد همه چيزند. چنان‌که انسان‌هاي عصر ظهور انسان‌هاي دست‌يافته به اعتدال حقيقي هستند و بالاتر از اعتدال حقيقي، عدالتي نيست تا به‌وسيله آن عصر ظهور را نقد نمود. در ميان انسان‌ها از اين دو که بگذريم، در حوزه‌ي عقلانيت بقيه همه نقدپذيرند.