شرح دعای ابوحمزه ثمالی (1)

حسینی شاهرودی، طهور، شرح دعای ابوحمزه ثمالی

 امام سجاد (علیه الصلات و السلام) طبق این نقل از خدا می‌خواهد که با عقوبت خدا ادب نشود. نقطه‏ مقابل آن، اين است كه آن‌قدر خداوند لطفش را شامل حال بندگانش بفرمايد تا شرمنده درگاهش شوند، در حضور نمك‌‏گير خدا شوند تا شرم داشته باشند از اين‏كه خلاف رضاي او عمل كنند و اين شدنی و بهترين راه در تعليم و تربيت است.

 

 

الهی لاتؤدبنی بعقوبتک و لا تمکر بی فی حیلتک من این لی الخیر یا رب و لایوجد الا من عندک و من این لی النجات یا رب و لا تستطاع الا بک

از خداوند می‌خواهیم که عنایات خاص خودش را همیشه و به‌ویژه در این ایام پربرکت شامل حالمان بفرماید و توفیق فهم و درک معارف الهی را به همه ما عنایت بفرماید.

 

انواع دعا و كيفيت قرائت آن

[2:45] دعاها گاهی تقاضا و خواستن از خداست، مثل اینکه کسی از خدا می‌خواهد خدایا مشکلات مسلمان‌ها را حل کن، عاقبت به‌خیرمان کن و مانند آن.

دسته دیگری از دعاها، صحبت کردن با خداست، خواندن خدا و حرف زدن با اوست، مثل اینکه بگوید خدایا «لو طالبتنی بذنبی لاطالبنک بعفوک»؛ (مناجات شعبانیه) خدایا اگر تو مرا با گناهم مطالبه و مؤاخذه کنی، من هم تو را با کرمت مؤاخذه خواهم کرد. یعنی از نوع «چیزی به ما بده» نیست، حرف زدن است.

درباره دسته اول در روایات داریم که بهترین شیوه خواندن آن است که كسي بخواند و ديگران «آمين» بگويند و اين‏گونه خواندن بر اين‏كه همه با هم بخوانند، ترجيح دارد. مانند دعاي مشهوري كه پس از نمازها در ماه رمضان خوانده مي‏شود: «اللهم ادخل علي اهل القبور السرور ....»؛ این تقاضاست، یعنی خدایا همه‌ی اموات را شاد کن.

ولی در دسته دیگر که تقاضا نیست و سخن گفتن است، همه با هم خواندن و زمزمه و نجوا کردن ترجیح دارد.

 

الهی لاتؤدبنی بعقوبتک و لا تمکر بی فی حیلتک

[4:30] امام سجاد (علیه الصلات و السلام) طبق این نقل از خدا می‌خواهد که با عقوبت خدا ادب نشود. نقطه‏ مقابل آن، اين است كه آن‌قدر خداوند لطفش را شامل حال بندگانش بفرمايد تا شرمنده درگاهش شوند، در حضور نمك‌‏گير خدا شوند تا شرم داشته باشند از اين‏كه خلاف رضاي او عمل كنند و اين شدنی و بهترين راه در تعليم و تربيت است.

 

مِن اين لي الخير يارب و لا يوجد الا من عندك

[5:00] خدايا غير از حضور تو و نزد تو كجا چيزي كه براي من خير باشد، وجود دارد؟ به تعبير ديگر، اصلاً خير در جایی نیست مگر در نزد تو. این مقدمه است برای این‌که وقتي خير فقط يك جاست و در جاي ديگر خيري وجود ندارد، از چه كسي مي‏توان خير خواست؟

 

خیر چیست؟

[5:40] خير بر حسب مراتب، معانی مختلفی دارد:

1ـ آن چیزهایی که ما از آن‌ها احساس آسودگی، آسایش و لذت می‌کنیم و هرچه که منتهی به نوعی آسایش جسم و روح انسان می‌شود، مانند غذا خوردن، خوابیدن، تفریح کردن و مانند آن.

2ـ لذت‌ها و آسایش‌هایی که دوام دارد، همیشگی است و زودگذر و فانی نیست. ماندنی‌ها خیر است، نه رفتنی‌ها و از بین رفتنی‌ها. سرّ آن هم این است که رفتنی‌ها غیر خداست و غیر خدا نمی‌تواند خیر باشد. ماندنی‌ها به تعبیر قرآن یا از خداست یا نزد خداست؛ «ما عندكم ينفد و ما عندالله باق» (نحل/18). آنچه نزد شماست، از بین رفتنی، فانی شدنی و هلاک شدنی است و نابود می‌شود. این خیر نیست؛ ما عندالله باق، آنچه نزد خداست باقي است و همین خیر است.

طبق این تعریف از خیر، آنچه نزد ما هست، مثل آب، نان، مقام، ریاست، لذت، خوابیدن، خواندن و کارهایی که ما انجام می‌دهیم، هیچ کدام خیر نیست. خير آن است که نزد خداست و آنچه نزد اوست، عبارت است از حقيقت و هستي اشياء. همین سخنانی که می‌گویم، همین شنیدن، نوشتن، خواندن، کار کردن، خوردن و ... یک ظاهری دارد که از بین رفتني است و یک حقیقتی و به تعبیر دیگر، وجودی دارد که ماندنی است و از بین رفتنی نیست که از این وجود و هستی به «وجه الله» تعبير مي‏شود. بنابراین معنای دوم، عبارت است از آنچه نزد خداست.

3ـ آنچه كه همه مي‏خواهند و در اين خواستن مشتركند. نمی‌توان موجودی را در عالم یافت که خیر را نخواهد. به تعبیر دیگر، مختار کل و حد مشترک خواسته‌های همه‌ی موجودات عالم. آن چیست؟ اين امر مشترک غذا نيست چون این غذا را ما می‌خواهیم ولی دیگری نمی‌خواهد. خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها بلکه خوردنی‌ها و آشامیدنی‌ها و لذت‌های دائم و جاودن بهشت طبق این تعریف، خیر نیست؛ چون این‌ها را ما می‌خواهیم ولی ملائکه نمی‌خواهند. عبادت خدا به یک تعبیر، خیر است ولی به این تعبیر عبادت، بندگی و پرستش عالمانه خدا که انسان احساس حضور کند و احساس غیبت نداشته باشد، اگرچه خیر است ولی چون مختار کل نیست، خیر نخواهد بود. زيرا در بین مخلوقات الهی ملائكه‌ي بُهم هستند که هيچ نمی‌دانند چه شده است و چه مي‏شود. پس احساس حضور در محضر خدا که خدا حاضر و ناظر باشد و ما هم در حضور او باشیم، مختار کل نیست؛ حداقل مختار اولیای خدا نیست.

پس دنبال چیزی بگردیم که مختار كل باشد یعنی همه‌ی عالم هستی آن را بخواهند. آن چیست؟ خدا. غیر از خدا چیزی مختار کل نیست. شاید گفته شود، حداقل نعمت‌هایی هست که همه می‌خواهند! اولاً که این‌گونه نیست، چون هرکس به اندازه قدر و فهم و قابلیت خودش نعمت می‌خواهد. تشنه، آب و گرسنه، نان می‌خواهد، اما آن‌که سیر و سیراب است، نان و آب نمی‌خواهد. در عوالم دیگر نیز همین‌گونه است. هرکس به اندازه فهم و درک و قابلیت و شایستگی و استعداد خود می‌خواهد. چون استعدادها، شایستگی‌ها، مقام‌ها و موقعیت‌ها و درجات هستی متفاوت است، آن چیزی که مورد اشتراک خواسته‌های همه موجودات و همه عالم هستی است، خداست. در این خدا خواستن، خودِ خدا هم شريك است. خودِ خدا هم خودش را می‌خواهد و هیچ چیز دیگر نمی‌خواهد. دیگران هم خدا را می‌خواهند.

 

خير يا عندالله است يا هو الله

[10:24] سه تعبیر برای خير گفته شد. حال طبق این نقل امام سجاد(ع) مي‏فرمايند: «من اين لي الخير...»؛ خدایا اگر من بخواهم به خیر دست پیدا کنم و آن را بیابم، آیا غیر از نزد تو می‌توانم بیابم؟ شرح و توضیح بیشتر این نکته را با یکی از آیات قرآن كريم بیان می‌کنیم که «ان من شيء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم..» (حجر/21)؛ يعني هر چه كه هست، اصل آن نزد ماست، آنچه که اینجا فرستادیم، اندکی، ذره‌ای، جزئی و شیئ قلیل و کمی است، هرچند همین مقدار کم هم به همه می‌رسد. ما از کمال یک ذره تنزل داديم و البته نپرسید چرا اندک، چون گرچه فاعليت تام است ولي قابليت شرط است. اگر قرار باشد همه‌ی عالم بخواهند به این فرش دعا و قرآن بیاموزند، ـ به همین شکلی که ما می‌خوانیم ـ هرچند معلم قابل باشد، ولی این فرش قابلیت آن را ندارد.

اگرچه فاعلیت خدا تام است که اگر بخواهد همه‌ی عالم هستی را در همه مراتب تنزل بدهد، گویی شدنی است، ولی قابلیت نیست. بنابراين در اين ظرف‌هاي كوچك و محدود، چه اندازه از آب دريای بي‌كرانه را مي‏توان ريخت؟ اندك. ما از کمال اندک نازل کردیم، ولي همين اندك به همه‏ عالم هستي رسيده است. ملائک کاملند، پایین‌تر از آن‌ها همچون نفوس، طبیعت و موجودات طبیعی، سنگ‌ها و چوب‌ها، گل‌ها، انسان‌ها، حیوانات و ... همه کمال دارند. این ذره‌ای که اینجا آمده است، در عین حال که نسبت به آنچه در آن‌جاست، ذره‌ است، ولی اگر آن را تقسیم کنند، به همه عالم می‌رسد.

كمال، جمال، قدرت، عزّت، عظمت، نور، نار و ... و مجموعه‏ صفات خداوند متعال نیز همين گونه است؛ اصل آن‌جاست. خودِ تعبیر آن‌جا هم به دلیل محدودیت و کشش نداشتن تعبیر است وگرنه جایی نیست و چون برای ما بالا و پایین تفاوت دارد، به بالا اشاره می‌کنیم و می‌گوییم خدا یا کمالات آنجاست، یا وقتی می‌خواهیم به درگاه خدا دعا کنیم، دست‌های‌مان را به سوی بالا و سر به آسمان می‌گیریم و الا کسانی که بالا و پایین برای‌شان مساوی است، هنگام توجه به خدا، نه به بالا نگاه می‌کنند، نه به پایین.

پس وقتي که اصل آن‌جاست، پس خير كجا مي‏تواند باشد؟ خیر هم آن‌جاست. خير يا عندالله است يا هو الله؛ یا نزد خداست یا خودِ خداست و البته ایرادی هم ندارد که هر دو نيز باشد.

پس حال که اصل آن‌جاست، غير او همه خيال است و سراب، وهم است و پندار. در این صورت اگر شما جای امام سجاد علیه الصلات و السلام باشید و بگویید که خدایا من دنبال خیر می‌گردم، چون مختار من است، آن را انتخاب و اختیار کردم، حال می‌خواهم آن را پیدا کنم، کجا دنبال آن بگردم؟ مگر غیر از نزد تو می‌توانم آن را پیدا کنم. اگر فهم و درک باشد، هرکس دیگر هم باشد، همین‌طور است که اگر بخواهد دنبال خیر برود، باید به مرکز آن برود و مرکز آن، «عندنا خزائنه»، خزائنش نزد ماست.

 

دنیا؛ نگاه غلط ما به نعمت‌های الهی است

[14:36] اگر بخواهیم در حد تصور دقت بیشتری داشته باشیم، باید بگوییم، مجموعه آنچه در عالم وجود دارد، یعنی من و شما، این کتاب، میکروفون، زمین و آسمان، در و دیوار و ...، این‌ها یا عندالله‌اند و یا غیر از او نیستند. این‌ها از اين جهت كه ما را از خدا غافل مي‏سازند، توجه ما را از خدا باز می‌دارند و سبب مي‏شوند نگاه استقلالي به این‌ها داشته باشيم، دنيا است و خیر نیست. ولی همین‌ها اگر بتوانند توجه ما را به صاحب، منبع، مبدأ، اول و آخر و اصل خود جلب کنند، دیگر غیر خدا نخواهند بود و خیر هستند.

به عنوان مثال، وقتی ورزشکاری به ماهیچه‌های دستش نگاه می‌کند، اگر توجهش به خدا ماهیچه‌ها است، این دنیا و غیر خدا نیست، این‌هم خیر است، هرچند سهم و بهره‌ای از آن خیر دارد. اما اگر توجه به این ماهیچه‌ها است که غالباً همین‌طور است، یعنی آنچه به آن دنیا می‌گویند، در واقع نعمت‌های الهی است که ما نگاه غفلت به آن‌ها داریم. یعنی گرفتاری در دنیا نیست، در ماست، در نگاه، فهم و معرفت ماست که به این میکروفون، این سنگ و این چوب به‌گونه‌ای نگاه می‌کنیم که غلط است. به این نگاه غلط، دنیا می‌گویند. غذای خوشمزه‌ای که وقت افطار می‌خورید و خیلی از آن خوشتان می‌آید، توجه شما در این غذا به چیست؟ به خود غذاست، یا به آن که این غذا را غذا کرده، آ‏فریده، هستی و لذت بخشیده، به آن که به این غذا نگاه می‌کند و این غذا، غذاست و اگر نگاه نکند، چیزی نیست؟

 

اولیای الهی همواره در حال عبادتند

[17:08] فرق اوليای خدا با غير ايشان در همين است. اوليای خدا در هر كاري كه مي‏كنند، عبادت مي‏كنند. عبادت يعني چه؟ يعني توجه آدمي به اصل خويش. عبد در مقابل مالك خويش یعنی همين‏. اولیای خدا همیشه در حال عبادتند، حتی آن لحظه‌ای که مثلاً آب یا غذا می‌خورند، یا به یک گل نگاه می‌کنند، حرف می‌زنند و گفتگو می‌کنند، این‌ها همه توجه و حواس آن‌ها را به اصل جلب می‌کند. از این جهت این‌ها همه عبادت است. برای همین است که وقتی که می‌خوابند هم در حال عبادت هستند، چون هر کاری می‌کنند سبب انتباه، توجه، هشیاری و تمرکز حواس آن‌ها به اوست. البته بهتر آن است که توجه و تمرکز دل باشد، نه حواس ولی همین هم خوب است؛ «کاچی به از هیچی است»، همین که آدمی در خیال خود هم توجه داشته باشد که این کلمات، این انرژی و این تارهای صوتی صاحب دارد و بی‌صاحب نیست، همین اندازه هم درجه‌ای از عبادت و خوب است. عبادت هم درجات مختلف دارد، حسی، عقلی، قلبی، نفسی و ...؛ جان آدمی که یک پرده و دو پرده ندارد.

پس اگر کسی به هرچه که نگاه می‌کند ـ هرچه که باشد ـ، هرچه را که می‌خواهد ـ هرچه که باشد ـ، آن‌چه را که می‌طلبد، آن را بدین خاطر می‌طلبد که از اوست یا بدین خاطر می‌طلبد که اوست، «همه از اوست وگر نيك بنگري همه اوست....»، (اصلاً غیری وجود ندارد، حال اگر بگوییم این خیلی روشن نیست، ولی از او بودن که روشن است، لله ملک السموات و الارض)، در حال عبادت است.

 

ولی کامل با نظر به مجموعه هستی، می‌بیند خیر جز نزد خدا یافت نمی‌شود.

[19:38] من این لی الخیر و لا یوجد الا من عندک؛ من خیر را کجا می‌توانم پیدا کنم؟ اصلاً جز در نزد خودت پیدا نمی‌شود. توجه داشته باشیم که این سخن را یک ولی کامل می‌گوید که مجموعه هستی و تمام درجات و زوایای هستی را نگاه می‌کند و هرچه چشم می‌اندازد، می‌بیند خیر را جز نزد خدا نمی‌توان یافت. یا ببینیم و بیابیم، یا بدانیم و ایمان داشته باشیم. هر کدام باشد، خوب است، هرچند قسم اول ترجیح دارد.

 

و من اين لی النجاۀ و لا تستطاع الاّ بك؛

[20:13] خدايا! جز به وسيله تو چگونه مي‏توانم نجات پيدا كنم؟

وقتی کسی می‌گوید خدایا من جز به‌وسیله تو نمی‌توانم نجات پیدا کنم، معنایش آن است که در جایی گیر افتاده، بند شده، مقید است و او را بسته‌اند. در غیر این صورت نجات یافتن معنا ندارد. كسي را می‌توان آزاد کرد که در قفس باشد؛ کسی را می‌توان رها کرد که ابتدا در قید و بند باشد.

 

انواع قید و بندها

[21:07] اين قید و بند مراتب مختلفی دارد. مرتبه‏اي از آن مربوط به عموم مردم است و انبياء براي رها کردن مردم از اين قید و بند مبعوث شده‏اند. همان‌طور که قرآن کریم می‌فرماید پیامبران آمده‌اند برای اینکه «وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الأغلالَ الَّتي‏ كانَتْ عَلَيْهِمْ» (اعراف، 157)؛ آمده‌اند بندها را از پای آدمی باز کنند و از بندهای عادات، رسوم، گفته‌های غیریقینی و غیربرهانی دیگران نجات دهند. این یک درجه است که مربوط به فکر و اندیشه است که نجات پیدا کردن از آن برای عوام و متوسط مردم تقریباً نشدنی است. یعنی کسی نمی‌خواهد نجات پیدا کند؛ چون نمی‌خواهند، همواره در آن می‌مانند. هزار و چند صد سال پیش مردم از روی آتش می‌پریدند، بعد از گذشت این‌همه سال با آن‌همه ادعای مدنیت، رشد و آگاهی، هنوز هم از روی آتش می‌پرند.

البته نه این‌که عادات و رسوم فقط همین است. هر عادت و رسمی و هر چیزی که مبنای عقلانی نداشته باشد یا مبنای عاطفی مستند به عقل نداشته باشد، ـ فعلاً صحبتی از شرع و دین نمی‌کنیم، فقط از عقل سخن می‌گوییم ـ یا باید عقلی باشد و یا اگر مربوط به عواطف است، مستند به عقل باشد و برخلاف عقل نباشد. این‌ها عادت و رسوم است. اين كه مي‏گوييم ديگران اين‏گونه عمل مي‏كنند، ما هم مي‏خواهيم اين طور عمل كنيم.

 

همت بلند، لازمه رهایی از بندها

[23] البته رهايي از اين بندها هم تا کسی دارای همت بلند نباشد، امكان پذير نیست. کسی که تصمیم می‌گیرد ده ساعت نخورد، می‌تواند تصمیم بگیرد ده ساعت هم نبیند. کسی که تصمیم بگیرد (در ماه رمضان) مال حلال را نخورد، می‌تواند تصمیم بگیرد مال حرام هم نخورد. این‌که بعضی می‌گویند نمی‌شود، ببینند در ماه رمضان به چه راحتی تمرین می‌کنند. خدا می‌گوید نخورید، می‌گوییم چشم. راستی، این همت را از کجا آوردیم؟ در جای دیگر هم می‌توانیم این همت را داشته باشیم.

 

راه تقویت اراده و حضور قلب

[23:44] گاهي برخی از دوستان می‌پرسند ‏كنند كه برای تقویت اراده چه كنيم؟ برای این سؤال جوابی مطرح می‌شود که برای درک آن جواب باید جواب سؤال‌های دیگر را بیابد. مثلاً آدم باید بفهمد که خودش کیست و کمالش چیست تا بتواند همت داشته باشد. بعد می‌گوییم برای این‌که خود را بشناسیم باید چه کنیم؟ همین‌طور آن‌قدر سؤال و جواب مطرح می‌شود که به آن نقطه ابتدایی برای عمل منتهی نمی‌شود.

سؤال‌های مشابه این زیاد است. برخی می‌پرسند چه کنیم هنگام نماز حضور قلب داشته باشيم؟ البته کار خیلی مهمی است. فرض کنیم می‌گویند چنین تمریناتی را انجام بدهید. این تمرینات مقدمات دیگری دارد و همین طور ... که هیچ‌وقت هم به نتیجه نمی‌رسد.

در پاسخ به سؤال اول، این‌که ما امروز تصمیم گرفتیم که نخوریم و نیاشامیم، از صبح تا غروب مال حلال خود را نخوریم، این اراده، همت و تصمیم را از کجا آوردیم؟ چگونه است که در این‌جا عزم ما جزم است؟ معلوم می‌شود اگر در جاهای دیگر هم حواس‌مان جمع باشد، عزم‌مان جزم می‌شود، به همین دلیل که امروز اتفاق افتاده.

در مورد حضور قلب، چگونه می‌شود که وقتی من با شما حرف می‌زنم، حواسم با شما و حرف‌هایم هست، ولی وقتی با خدا حرف می‌زنم، حواسم با خدا نباشد؟ همین قدر که یک‌جا اتفاق افتاده که من حواسم در خانه و زندگی، کار و شغل و مغازه، بازار و کتابخانه و ... با خودم هست، جاهای دیگر هم مثل همین است. چطور می‌شود که شما که حرف‌های من را می‌شنوید، حواس‌تان با من است؟ این یک نمونه که حضور قلب دارید، جاهای دیگر هم همین‌طور است. ببینید اینجا چه اتفاقی افتاده، آن‌جا هم باید همین اتفاق بیفتد.

 

تجربه معصومانه، مقدمه پیروی از معصوم

[25:35] ضمن اینکه اگر قرار باشد به حقیقت برخی از عبادات و نیایش‌های الهی برسیم، طبیعتاً پیچیدگی دارد، ولی این‌گونه نیست که از همان ابتدا پیچیده باشد. از همان اول نمونه‌هایی را داریم. اين‏كه قرار است انسان‌ها دنبال يك پیامبر معصوم باشند، بايد زندگي معصومانه را تجربه كرده باشند. بدون تجربه عصمت، امکان ندارد كسي معصوم را بشناسد. بايد جايي تمرين كرده باشد. انسان‌‌ها در جاهایی عصمت دارند، همین قدر که کسی که عاقل باشد و فهم داشته باشد، هوس نمی‌کند که خود را از پشت بام پایین بیندازد. در این جهت همه معصومند، مگر این‌که دیوانه‌ای پیدا شود.

 

رهایی از عادات، اولین قدم سیر

[26:42] پس اولين قدم در حرکت و سیر الی الله نجات پیدا کردن از عادات و رسوم است؛ یعنی اولین قدم آن است كه براي خودمان زندگی کنیم، نه برای ديگران؛ آن‌گونه زندگی کنیم که خود می‌خواهیم، نه دیگران؛ بخش بعدی آن است که آن‌گونه زندگی کنیم که او می‌خواهد. نگوییم که پسندهای خودمان هم در جامعه شکل می‌گیرد، نگذاریم در جامعه شکل پیدا کند، بگذاریم جای دیگری شکل پیدا کند؛ ببینیم او چه می‌پسندد، همان را بپسندیم. چرا باید این‌گونه باشد که همیشه بگوییم دیگران چنین کردند، ما هم باید همین‌طور باشیم.

دسته‏ ديگر از بندها، هواهاي نفساني و كشش‌ها و ميل‌هاست. يعني تا چشم باز كرديم گريه كرديم براي خوردن و آشاميدن. وقتی به ما چیزی دادند که خوردیم، خندیدیم و خوشحال شدیم. یعنی از همان ابتدا لذت، خوشی، خوشحالی و ناراحتی، غم و گریه‌ی‌مان، دائر مدار میل‌ها، هواها و کشش‌های درونی‌مان بود.

وقتی از روز اول این‌گونه باشد، بعد از بیست سال، سی سال یا چهل سال دیگر و تا آخر عمر چگونه است؟ اگر به‌صورت جدی دخالت نکنیم و این حالت را تغییر ندهیم و تحولی ایجاد نکنیم، یک انقلابی که اسم آن توبه است در ما ایجاد نشود ـ توبه از آنچه که حتی در بچگی انجام شده ـ، وقتی ناراحت می‌شویم که به همان خوردنی‌ها دست پیدا نکردیم، لکن الان کمی بیشتر؛ غم و خوشی‌مان باز هم برای خوردن و آشامیدن و مانند آن خواهد بود. این میل‌ها و کشش‌ها بند است و آدمی را نگه می‌دارد.

دسته‏ي ديگر از بندها، بند خود است. یعنی انسان در خودش گرفتار است. حرّيت و آزادگی واقعی، عبوديت است. آزاد كسي است كه از هواهای نفسانی آزاد شده، از کوچک بودن و محدود بودن نجات پیدا کرده، خواسته‌های اندک را شکسته و به نعمت و لذتی که حد و اندازه ندارد، توجه کرده؛ این خیلی بزرگ است.‌ آدمی که همه غم و خوشحالی‌اش در یک بند انگشت است را با کسی مقایسه کنید که غم و غصه یا خوشحالی و لذتش در عالمی است که عرض آن به اندازه بین زمین و آسمان است (که قابل تصور نیست) و طول آن نیز قابل تصور نیست، یعنی حد ندارد. این انسانی است که آزاد شده، یعنی مؤمن است. مؤمن این‌گونه است که «صَبَرُوا أَيَّاماً قَلِيلَةً فَأَعْقَبَتْهُمْ رَاحَةً طَوِيلَةً» (نهج البلاغه، خطبه همام)، چند روزی را صبر کردند برای خیلی از روزها و سال‌ها؛ مدت کوتاهی صبر می‌کنند، چون این لذت‌های کوتاه آن‌ها را سیر و ارضا نمی‌کند، دنبال لذت‌هایی هستند که حد نداشته باشد؛ این‌ها آزادند. کسی که خانه هزار متری را به یک وجب نمی‌فروشد، پیداست که این آدمی بزرگی است.

 

وجودک ذنب لایقاس به ذنب

[31:17] پس آدم مؤمن که حاضر است از این دنیا بگذرد، یعنی از هواها، هوس‌ها، بدی‌ها، زشتی‌ها و آلودگی‌ها بگذرد، برای این‌که در آن‌جا لذت‌های بزرگ پیدا کند، این علی الظاهر آزاد است، ولی اتفاقاً در بند است، چون در آن‌جا هم خودش را می‌بیند، آن‌جا هم می‌خواهم خیلی بخورم، بیاشامم، استراحت کنم، لذت ببرم، هنوز آن «میم» آخر هست. یعنی بازهم «من» و حال آن‌که قرار است «من» نباشد، «او» باشد. برای همین است که گاهی در روایات یا گفته‌های اهل معرفت گفته می‌شود که «وجودک ذنب لایقاس به ذنب»؛ می‌دانید بزرگ‌ترین گناه چیست؟ (البته مخاطب این حداقل بنده نیستم) گناهت این است که وجود داری، هستی، تویی. این گناه است، یک بند است.

 

نتیجه‌گیری

[32:30] جمع بندی سخن این است. آدمی در اسفل سافلين آمده است و حال می‌خواهد از آن نجات پیدا کند و به اعلي عليين برود. چگونه مي‏تواند؟ «و لا تستطاع الاّ بك»؛ كسي نمي‏تواند از این خراب‌شده نجات پيدا كند، مگر اين‏كه به كمك، لطف، اراده و رضایت او باشد. سخن امام سجاد (علیه الصلات و السلام) هم طبق نقل این است که «و من أین لی النجات»، چه‏طور مي‏توانم نجات پيدا كنم؟ من یک عمر در هوا و هوس زندگی کردم، از کودکی تا نوجوانی، تا جوانی، تا میانسالی، تا آخر عمر هم ممکن است خدای‌ناکرده همین‌طور باشیم. چگونه می‌توانم نجات پیدا کنم؟ اگر تو دستم را بگيري که کاری ندارد. اگر تو دستم را بگیری تفاوت ندارند که چاه 10متری باشد یا 100متری. من اگر بخواهم حرکت کنم، یک متر و ده متر فرق دارد که البته توان هیچ‌کدام را نداریم. مستقل نیستیم و به همین‌خاطر است که می‌گوییم «بحول الله و قوته أقوم و أقعد»، «ما شاء الله و لا قوۀ الا بالله العلی العظیم»، حول، قوه، انرژی و توانی نداریم، هرچه که هست، از اوست.

پس اگر تو بخواهی دست ما را بگیری، مهم نيست كجاي اسفل سافلين باشیم. نجات دست توست. اگر بخواهم از خود و صفات بد خویش نجات يابم، فقط تو بايد دستم را بگيري. اگر قرار باشد هر بندی را بخواهم از پای خود باز کنم، باید تو باز کنی، نه من.

طریقه شروع دعا را ببینید، آرام آرام به جایی می‌رسد که بالاخره باید حاصل و خلاصه این دعا این باشد: ایها الناس بدانيم كه فقيريم، عبديم و بدون او هيچيم.

پروردگارا! به مقربان درگاهت قسمت می‌دهیم، الطاف و عنایات بیکرانت را شامل ما بفرما.

خدایا! فهم و درک و معرفتی که ویژه اولیایت هست، به همه ما عنایت بفرما.

خدایا! انتخاب دوست با توست، نه با ما، خدایا! گر تو بپسندی، همه خوب خواهند بود و اگر نپسندی، هیچ کس خوب نخواهد بود. خدایا! یا بپسند یا تغییر ده قضا را.

خدايا! مي‏دانيم ما در حضور تو کسی نیستیم، چيزي نيستيم که البته می‌دانیم كه غير تو نيستيم، پروردگارا! ما را به لطف و رحمت خويش براي خودت بپسند.

23/9/78

 

دریافت صوت

[] اعداد ذکر شده داخل این علامت، زمان بیان مطلب در فایل صوتی است.