شرح دعای ابوحمزه ثمالی (3)

استاد حسینی شاهرودی، طهور، شرح دعای ابوحمزه ثمالی

ستایش خدایی را که هر موقع دلم می‌خواهد، با او حرف می‌زنم. ستایش خدایی را که سخن گفتن با او وقت و موقع ندارد. ستایش خدایی را که هر موقع بخواهم با او تنها باشم، امکان‌پذیر است، احتیاج به وقت قبلی ندارد، احتیاج به رسیدن به حضور او در بین جمع نیست، هر موقعی که بخواهم، تنهای تنها می‌توانم او را پیدا کنم، بدون این‌که کسی واسطه‌ی بین من و او باشد، می‌توانم خودم با او حرف بزنم.

 

طبق نقل امام سجاد صلوات الله و سلامه علیه می‌فرمایند:

و الحَمدُ لِلَّهِ الَّذِي اُنادِيهِ كُلَّمَا شِئتُ لِحَاجَتِي وَ أخلُو بِهِ حَيثُ شِئتُ لِسِرِّي بِغَيرِ شَفِيعٍ فَيَقضِي لِي حَاجَتِي

این فراز دنباله‌ی بخش قبلی صحبت و ستایش خداوند در یک زمینه معین است.

ستایش خدایی را که هر موقع دلم می‌خواهد، با او حرف می‌زنم. ستایش خدایی را که سخن گفتن با او وقت و موقع ندارد. ستایش خدایی را که هر موقع بخواهم با او تنها باشم، امکان‌پذیر است، احتیاج به وقت قبلی ندارد، احتیاج به رسیدن به حضور او در بین جمع نیست، هر موقعی که بخواهم، تنهای تنها می‌توانم او را پیدا کنم، بدون این‌که کسی واسطه‌ی بین من و او باشد، می‌توانم خودم با او حرف بزنم.

 

 

 

بین خدا و خلق حجابی نیست

[3:44] مجموعه این قطعه و چند قطعه قبل، بیان کننده‌ی یکی از مراحل توحید است که این قسمت اخیر، بیان کننده توحید در عبادت است. ضمن این‌که خدا در ذات و فعلش یگانه است، در عبادت هم یگانه است؛ بلکه خدا چنان یگانه‌ای است که کسی نمی‌تواند بین او و خلقش واسطه شود، کسی نمی‌تواند بین او و خلقش شفیع واقع شود، مگر آن‌جا که اذن خدا به او تعلق گرفته باشد.

به تعبیر دیگر، بین خدا و خلق خدا حجابی وجود ندارد. اگر حجابی هست، در قسمت‌های بعدی دعا می‌فرماید، حجابی است که خود ساخته‌ام و ایجاد کرده‌ام. عمل من، عمل‌های کوتاه، قاصر، ناقص و ممکن و بالاخره نقص‌ها و عیب‌های من است که بین من تو واسطه شده است. اما غیر از آن، واسطه‌ای بین من و او نیست.

 

مناجات؛ رابطه بی‌واسطه بنده با خدا

[5:16] نکته‌ای را در مورد عبادت توضیح می‌دهم که اگر انسان ممکن، انسان ناقص، انسان سیه‌روی، انسان فقیر، انسانی که از خودش چیزی ندارد، بخواهد به یک موجود کامل متصل بشود و ارتباط برقرار کند، یقیناً و ضرورتاً نیاز به واسطه دارد.

دلیلی که برای ضرورت بعثت انبیاء گفته شده است را فقط به عنوان یادآوری عرض می‌کنم که چرا باید پیامبران باشند؟ به‌خاطر این‌که یک موجود ممکن این‌چنینی با یک موجود واجب آن‌چنانی، امکان اتصال بین آن‌ها نیست، مگر این‌که حد واسطی بین آن‌ها قرار بگیرد؛ یک موجودی که از جهتی شبیه به این موجودات و از جهتی شبیه به آن خدای ازلی، ابدی و سرمدی باشد که این دو را با هم متصل کند. از باب تشبیه و تمثیل گفته‌اند که اگر قرار باشد از یک ظرف بزرگ، از یک دریای بی‌کرانه‌ای، در یک شیشه دهانه باریک آب ریخته شود، نشدنی است، مگر این‌که وسیله‌‌ای یا واسطه‌ای باشد مانند قیف که از طرفی شبیه به دریا و دهانه باز، وسیع و فراخ داشته باشد و از طرفی از جهت تنگنا و ضعف و نقص هم به این ظرف کوچک و دهانه باریک شباهت داشته باشد که این دو را به یکدیگر متصل کند. بنابر آن‌چه در بحث بعثت انبیاء گفته شده، به همین جهت وجود انبیاء نقش واسطه دارد.

[7:18] ولی در دعا و مناجات این‌چنین نیست. در مناجات گفته می‌شود که می‌دانم که تو دریای بی کرانه‌ای، می‌دانم که من شیشه و ظرفی هستم که از آن باریک‌تر و کوچک‌تر امکان پذیر نیست، ولی بدون این‌که واسطه‌ای باشد، می‌تواند راهی وجود داشته باشد که من و تو با هم متصل باشیم که آن در این‌جا بیان نشده و در برخی از دعاهای دیگر بیان شده است و آن راه ـ که به‌صورت همان تشبیه ظرف عرض می‌کنم ـ این است. گفتیم که اگر بخواهیم از یک ظرف بزرگی آب در ظرف کوچک یا یک شیشه دهانه باریک بریزیم، باید یک قیف باشد که این در زمانی است که نخواهیم یک قطره از آن آب هدر برود و روی زمین بریزد.

اما اگر کسی این قصد را نداشته باشد و بخواهد این ظرف بزرگ را روی دهانه این شیشه سرازیر کند، آیا شیشه می‌تواند به اندازه قدر، قابلیت و شایستگی خودش از آن ظرف آب بگیرد و تغذیه بشود؟ بله. سؤال می‌شود که یک مقدار می‌ریزد و هدر می‌رود! هدر رفتن در عالم هستی نیست. اگر قرار باشد به این صورت باشد، یعنی هرگاه لطف عمیم الهی شامل حال بنده‌ی در حال عبادت شود، نیازی به واسطه ندارد. به‌خاطر این‌که ما می‌گفتیم چیزی هدر نرود، در حالی که هدر نمی‌رود.

خدا آن دریای بی‌کرانه رحمت، لطف و عنایت ازلی خودش را سرازیر این بنده‌ی در حال مناجات می‌کند، این بنده در حال مناجات به اندازه‌ی خودش سهمی خواهد برد و آن‌چه که از وجود این اضافه باشد و فرو ریزد، هدر نرفته است، چون یک انسانِ در حال عبادت و مناجات، سبب وسعت و شمول رحمت الهی بر دیگر بندگان است. بنابراین دیگر قیف نمی‌خواهد، قیف برای جایی است که باید یک قطره بیاید که همین یک قطره هم به همین اندازه ادراک و کسب بشود. ولی اگر این‌گونه نباشد، یک نفر در حال عبادت بی‌واسطه به خدا متصل شده، رحمت الهی شامل حال او شده، هم وجود این را می‌گیرد، و هم وجود زمان و مکان و خلق دیگرش، آنان که صدای او را می‌شنوند، آنان‌که نفس او را درک می‌کنند، شامل حال همه خواهد شد. بنابراین در مناجات و عبادت‌هایی که لطف الهی را به همراه داشته باشد، دیگر واسطه‌ای نیست.

 

آداب و شرایط مناجات

[10:34] فرمود اگر هر موقع بخواهم، می‌توانم با تو تنها و بی‌واسطه حرف بزنم. اما آخرین جمله در این بحث این است که آن عبادت، دعا و مناجات که همراه با لطف الهی است و در نتیجه نیاز به واسطه ندارد، کدام دعاست؟

دو، سه نکته هست که همه جا ـ و از جمله در این‌جا ـ باید به آن توجه کرد.

 

پرهیز از لقمه حرام

1ـ آن دعایی که دعاگویش مال حرام در معده نداشته باشد. در روایات آمده اگر کسی یک لقمه حرام خورده باشد، تا چهل شبانه‌روز دعایش قرین به لطف الهی نیست، مورد اجابت واقع نمی‌شود. مثل این است که اصلاً دعا نکرده است. این شرط اول است.

هرچند گویی سخت است و مراعات کردن شرایط دعا زحمت دارد، ولی چاره چیست! هیچ راه دیگری هم وجود ندارد، یعنی اصلاً برای عبور از روزنه‌ای که باز است، چاره‌ای نیست جز این‌که آدمی مقداری خودش را سبک‌تر کند، پاک‌تر کند، رجس، آلودگی و عدم طهارتی که در وجودش هست، کنار بگذارد و الا اگر قرار باشد آدم از داخل روزنه‌ای که نمی‌تواند [به‌راحتی] عبور کند، چند کیسه یا چمدان هم به دستش بگیرد، این امکان‌پذیر نیست.

 

از خدا جز خدا را نخواهیم

[12:16] 2ـ شرط دوم این است که آدم در دعایش لذت‌های آنی، موقتی، فانی و از بین رونده از خدا نخواهد، یا اگر می‌خواهد، تنها آن‌ها را نخواهد. در حضور خدا قرار بر این است که لطف خدا بدون واسطه سرازیر بشود، قرار است سد را بشکنند. کسی که کنار این سدّ بزرگ ایستاده و می‌گوید ای صاحب سد یک قطره آب فقط به انداز‌ه‌‌ای که لبم رطوبتی گرفته باشد، چگونه می‌شود سد را برای او بشکنند؟

از همان ابتدا گفته یک قطره می‌خواهم. اگر یک وقتی قبل از این‌که دعا را شروع کند، حالاتی داشته که گوشه و کنار این سد سوراخ شده و آب نفوذ پیدا کرده و سرازیر شده، همین‌که این دعا را می‌کند، خود به خود سد را می‌بندد، روزنه‌ها و منافذی که رحمت الهی به وسعت بیشتری تنزل پیدا می‌کرد، بسته می‌شود، چون خودش گفته.

مثلاً فرض بفرمایید بانکی هست ـ نه مثل بانک‌های اینجا ـ که فرد هرچه تقاضا می‌کند، به او می‌دهند، یک میلیون می‌خواهد، می‌دهند، ده میلیون تقاضا می‌کند، بگویند این هم ده میلیون، بگوید آن‌قدر می‌خواهم که حد و حسابی نداشته باشد و قابل شمارش نباشد، می‌گویند بفرما، این مال شما. حال یکی به این بانک می‌رود و می‌گوید یک پنج ریالی بدهید، می‌خواهم تلفن بزنم. این‌جا دیگر جایی نیست که بگویند نه، بجای پنج ریالی می‌خواهیم یک میلیون به او بدهیم. یک میلیون به کار این شخص نمی‌آید. به او بگویند به‌جای این پنج ریالی می‌خواهیم یک هزار تومانی بدهیم، می‌گوید من پنج ریالی می‌خواهم. اصلاً عقلش نمی‌رسد که اگر هزار تومانی را بگیرد، برود جای دیگری آن را خرد کند، چقدر می‌تواند تلفن بزند!

این‌که می‌گویند «وقتی عقل نباشد، جان در عذاب است»، حقیقت دارد. جان آدمی چیزی را می‌خواهد و عقل آدمی چیز دیگر سفارش می‌دهد که با هم‌دیگر جور نیست. جان آدمی اتصال به آن دریای بی‌کرانه را؛ همّ و غمّ، تلاش و آرزویش این است، ولی عقل او می‌گوید نه! من الان معطل یک پنج ریالی برای تلفن هستم.

پس بنابراین شرط دوم این است که اگر از خدا می‌خواهیم، دعاگو و مناجات کننده بخواهد از خدا، خدا را. وگرنه، حداقلش این است که نعمت‌های بی‌حد و اندازه و بی‌حصر و حساب خدا را بخواهد؛ از کریم جز کرم نخواهید. گاهی خلاف آداب دعا هم هست.

 

همه چیز را از خدا بخواهید

[14:54] در روایات آمده که دعا کنید و همه چیز را از خدا بخواهید؛ نان، آب، دنیا، آخرت، سلامتی، آسایش، آرامش، شیرینی، ترشی، شوری، همه چیز را از خدا بخواهید، ولی به‌شرطی که همه‌چیز را بخواهید. فرمود بخواهید حتی نمک غذای‌تان را. یعنی وقتی غذا درست کردی، وقتی خواستی نمک داخل غذا بریزی، بگو خدایا نمک بده می‌خواهم در غذایم بریزم. یعنی همه‌چیزش از خدا. لکن شرطش این است که برنج، خورشت، گوشت، روغن و ... را بخواهید، نمکش را هم بخواهید. نه این‌که فقط نمک بخواهید، همه چیز باید با هم باشد. در غیر این صورت، در برخی از روایات است که این خلاف آداب دعاست که در حضور آن ربّ کریم، چیزهای اندک بخواهیم. هرچه بیشتر و بزرگ‌تر بخواهیم، به اجابت نزدیک‌تر است و هرچه کوچک‌تر بخواهیم، از اجابت دورتر است.

سرّش این است که در روایات متعدد داریم که من آن گونه‌ام که بنده‌ام درباره من می‌اندیشد و گمان دارد؛ اگر او فکر می‌کند که من می‌توانم همه عالم را در کام او قرار دهم، همین طور هستم و اگر فکر می‌کند که ما کجا و این چیزهای خیلی بزرگ!؟ فعلاً همین امروز شام یا افطاری تهیه کنیم و بخوریم، تا فردا خدا بزرگ است.

بنابراین یکی از شرایط دعا همین است که بزرگ بزرگ‌ها را از خدا بخواهیم. نگوییم آخر ما کجا و آن‌جا کجا! اگر بشود که قابلیت، استعداد و شایستگی آن‌هم می‌آید، مگر آنان که قابلیت و شایستگی دارند، آن را از کجا آورده‌اند؟ مگر خریده‌اند؟ مگر کسب کرده‌اند؟ آنان‌که قابلیت دارند، از خدا گرفته‌اند. این ندارها هم اگر بخواهند بگیرند، از خدا می‌توانند بگیرند. پس شرط دوم این‌که از خدا، خدا را بخواهیم، نعمت‌های بزرگ خدا را بخواهیم.

 

دیگران را در دعای‌مان شریک کنیم

[17:08] 3ـ شرط سوم: هرچه که می‌خواهیم، دیگران را نیز در دعای‌مان شریک کنیم؛ اگر دنیا می‌خواهیم، آخرت می‌خواهیم، دیگران هم همین را می‌خواهند، حالا که زبان ما به کار افتاده و دعا می‌کنیم، دریغ نکنیم از این‌که عوض دیگران هم بگوییم. چون بندگان خدا ضمن این‌که مشتاق رحمت الهی‌اند، تنبل، بی‌همت و بی‌اراده‌اند.

حال که یک نفر مشغول دعا کردن است، کاری ندارد بگوید خدایا من را، پدر و مادرم را، همه اقوام و خویشان را، همه دوستان و آشنایان را، همه اهل آبادی و مملکت را، همه بندگانت را بیامرز. وقتی کاری این‌گونه حل می‌شود که برای ما زحمت و گرفتاری هم ندارد، [چرا دریغ کنیم].

«اللّهُمَّ أدخِل عَلَی اَهلِ القُبُورُ السُّرور»، به‌جای این‌که بگوییم پدر و مادر و اقوام و خویشان، بگوییم خدایا هر کس در شرق و غرب عالم زیر خاک خوابیده، مسلمان و غیر مسلمان، خدایا! او را شاد کن. درست است که نامسلمانند ولی بنده خدا که بوده‌اند، مطلوب و مراد خدا که بوده‌اند. می‌گوییم خدایا گرسنه‌ایم، به ما نان عطا کن! حالا چرا این‌گونه دعا کنیم بگوییم: «اَللّهُمَّ أﻏﻦِ کُلَّ فَقیرٍ، اللّهُمَّ أشبِع کُلَّ جائِعٍ»؛ یکی از آداب دعا هم این است.

شروط و آداب دعا بیش از این است و اگر بخواهیم توضیح بدهیم، از بحث دور می‌شویم. بنابراین این سه شرط را مد نظر داشته باشیم، به‌ویژه شرط اول [پرهیز از لقمه حرام] که کلید ورود به دعا بلکه شاه کلید است. در روایات متعدد داریم که کسی که چهل شبانه‌روز مال حلال بخورد، ابواب حکمت و معرفت از دلش بر زبانش جاری خواهد شد. نمی‌گوید چهل شبانه روز روی پا بایستید، عبادت کنید، ذکر بگویید که لب‌های‌تان خشک شود و خسته شوید، بلکه می‌گوید چهل روز مال حرام نخورید.

به تعبیر اهل منطق، عکس نقیض این جمله این است که اگر کسی چشمه‌های معرفت و حکمت بر زبانش جاری نیست،‌ بداند و یقین داشته باشد که معده و دهان و زبانش آلوده به حرام است. به همین راحتی می‌توان نتیجه گرفت. خدا خود کمک کند تا ان شاء الله پاک بشویم و بتوانیم دعا کنیم.

 

کسی غیر تو را نمی‌خواند

[19:55] به سخن دیگری می‌پردازیم که نکات دقیق توحیدی دارد: «اﻟﺤَﻤﺪُ لله الَّذی لا أدعُوا غَیرَهُ»

این جمله دو معنا دارد. معنای اول: بنابراین که این دعا، دعای اولیای خداست و دیگران از اولیای خدا تقلید می‌کنند و به دستور اولیای خدا و ندانسته، نسنجیده و نفهمیده دعا را می‌خوانند که ان‌شاءالله نتیجه‌ی آن خواهد آمد؛ مَن تَشَبَّهَ بِقومٍ فَهُوَ منهُم، هر کس به هر قومی شباهت داشته باشد، از آن‌ها حساب می‌شود؛ کسی که فکر، ایمان، درون و بیرونش به مغربی‌ها شباهت دارد، مغربی است، به مشرقی‌ها شباهت دارد، مشرقی است و همین‌طور به کفار و منافقین و ... این شباهت خیلی مهم است. هرکس به هرچه شباهت داشته باشد، از همان‌ها حساب می‌شود. سرّ آن این است که انسان در این شباهت دخیل است. یعنی سعی می‌کند که به کسی شباهت داشته باشد. پس برای این‌که همین شباهت ظاهری ایجاد شود، قدری زحمت می‌کشد. چرا زحمت می‌کشد؟ چون دوست دارد و دوستی نشانه سنخیت است. تا شباهت و سنخیت نباشد، دوستی نیست و تا دوستی نباشد، انسان کار و فعالیتی نمی‌کند.

پس بنابراین که این دعا، دعای اولیای خدا باشد، معنای جمله: «اﻟﺤَﻤﺪ لله الَّذی لا أدعُوا غَیرَهُ» این است که خدایا من غیر از تو کسی را نمی‌خوانم. ولی اگر دعای اولیای خدا نباشد، هر کسی این دعا را بخواند، مناسب حال و وضع اوست که معنای دیگری دارد که نه این‌که من تو را می‌خوانم، بلکه در این عالم کسی نیست که خوانده شود، بلکه کسی غیر تو را نمی‌خواند؛ چرا که هر کس، کسی را می‌خواند، به‌خاطر کمال، جمال یا جلال، بزرگی، عزت و مانند آن است و اصل همه این‌ها از خداست. «وَ للهِ العِزَّۀُ جَمیعَاً» عزت از خداست، قدرت، عظمت، جمال و جلال همه از اوست. پس هر کسی هرکه را می‌خواند، به‌خاطر عظمت، جمال، جلال، عزت و قدرت است که این‌ها صفات خداست، نه صفات غیر خدا. معنای این تعبیر آن است که اصلاً در عالم کسی نیست که خدا را نخواند، هر کسی هرکه را  تعریف می‌کند، خدا را تعریف می‌کند، هرکه، هرکه را ستایش می‌کند، خدا را ستایش می‌کند.

 

معنای توحید عبادی

[23:02] یکی از معانی توحید عبادی این است که همه باید خدا را بپرستند که این معنای سطحی است. معنای دوم این است که: همه خدا را می‌پرستند، هر کسی هرکه را می‌ستاید، در واقع خدا را می‌ستاید، اگر مثلاً گفت چه رنگ خوبی، او در واقع خدا را ستوده است، اگر گفت چه رنگ خوبی، چه طعم خوبی، چه مزه و غذای خوبی، چه خط خوبی، چه ایمانی، چه فکری و ... هرکه هرچه گفت ستود، خدا را ستوده است.

«اﻟﺤَﻤﺪُ لله الَّذی لا أدعُوا غَیرَهُ»، ستایش خدایی را که من غیر از او را من نمی‌ستایم؛ غیر از او را نمی‌خوانم و از غیر از او چیزی نمی‌خواهم. نشان این‌که از غیر از او نمی‌خواهیم و آن خیلی مهم است، این است که «وَ لَو دَعَوتُ غَیرَهُ لَم ﻳَﺴﺘَﺠِﺐ لی دُعایی»، اگر غیر از او را می‌خواندم و از غیر او طلب می‌کردم، دعایم به اجابت نمی‌رسید. به‌راحتی می‌توان نتیجه گرفت که بدانیم اگر دعای‌مان به اجابت نرسید، یکی از علل و مهم‌ترین علتش این است که اصلاً از خدا نخواسته‌ایم. در حضور آن غنّی بی‌همتا از چه کسی خواستیم؟

شاید بفرمایید از هر کسی هم که خواستیم، جلوه‌ی او بود، جلوه‌ی او هم که باشد، در حضور یار، عکس او را ستودن که شایسته نیست! حداقل شایسته بندگان خدا و اهل فهم و درک و معرفت نیست. در حالی که صاحب اثر حضور دارد، ما دور اثر انگشت او می‌گردیم! ضمن این‌که هرکه هرچه را بخواند، خدا را خوانده است، هرکه از هر کسی هرچه بخواهد، از خداوند متعال خواسته است، ولی این خواستن‌ها متفاوت است. برخی به اجابت نزدیک است و برخی به اجابت نزدیک نیست. آن دعایی به اجابت نزدیک است که مستقیم از خودِ او بخواهیم.

 

علت اجابت دعا

[25:15] سرش این است که علت اجابت دعا آن است که این نفس، روح و جان قابلیت پیدا کند که بی‌واسطه، رأفت، رحمت و عنایت را از خداوند دریافت کند. ولی کسی هنوز او را نمی‌شناسد و دنبال ردّ پای اوست، قابلیت ندارد که از او بگیرد، بنابراین در مناجات صاحب اثر و نتیجه‌ای نیست.

 

به غیر تو امید ندارم

[25:40] «اﻟﺤَﻤﺪُ لله الَّذی لا أرجُوا غَیرَهُ»، دو معنا را مدّ نظر داشته باشید:

1ـ ستایش خدایی را که از غیر او امید ندارم، فقط امیدم به اوست. یعنی حواس من جمع است که در این عالم غیر از خدا کاره‌ای نیست، آن‌که گره‌ها را باز می‌کند، اوست و آن‌که گره را می‌اندازد هم اوست. باز و بسته شدن درها کار اوست.

آیات قرآن را ملاحظه بفرمایید: اگر کشتیم و کشته شدیم، اگر خوب گفتیم و بد گفتیم، همه کار اوست. اگر هر کاری که انجام دادیم، حول، قوه، عنایت، عزت، توجه، خواست، اراده و رضایتش از اوست. پس اگر کسی اهل فهم و درک باشد، وقتی که همه نیازمند و وابسته به او هستند، از که امید دارد؟ از کسی که همه‌ی امیدها به اوست و همه کارها به دست اوست.

 

ویژگی مؤمن

[26:49] این معنا مبتنی بر یک فهم ویژه است که بدانیم اگر هر اتفاقی در این عالم پدید آمد و حادثه‌ای رخ داد، از اوست. این ایام به ولادت امام حسن مجتبی صلوات الله و سلامه علیه نزدیک است، یک روایت به همین مناسبت از امام مجتبی صلوت الله و سلامه علیه عرض می‌کنم. مضمون روایت این است که: مؤمن، مؤمن نیست، بلکه فقط ادعای ایمان می‌کند، مگر وقتی که به هر آن‌چه که در قضای الهی آمده است و از قضای الهی به عالم وجود عینی و خارجی ظهور پیدا می‌کند، ایمان داشته باشد که بهترین است.[1]

خیلی چیزها در زندگی پیش می‌آید و چون قرار است که ظاهر شرع را رعایت کنیم یعنی تنها وظیفه ما رعایت ظاهر شرع است، در برخی از موارد مثلاً گفته می‌شود در را ببندید چون سرما می‌آید، نه این‌که سرما بد است؛ این‌که وظیفه ما این است که درب را ببندیم چون سرما می‌آید، حرفی است، ولی اگر رفتیم و در بسته نشد یا باد در را انداخت، آنچه که می‌آید، مطلوب خداست و رضای خدا در آن می‌باشد. مؤمن، مؤمن نیست، مگر این‌که آن‌چه را که در قضای الهی آمده است، بپسندد و راضی باشد. هیچ منافاتی هم با ظاهر شرع ندارد، مگر این‌که آدم محدود فکر کند و تنگ‌نظری داشته باشد و بگوید حالا که مورد رضایت خداست، پس رهایش کنیم. خیر! باید اقدام کرد، کار کرد، فعالیت کرد، امر و نهی کرد، سفارش کرد و پیغام داد، باید زجر کشید و دعوا کرد، باید جنگ و جهاد کرد. همه‌ی این‌ها باید باشد. مطابق ظاهر شرع برای انجامش بروید، چون ظاهر شرع این‌ها را سفارش کرده است. ولی اگر رفتید و نشد، همین است مطلوب خدا، همین است آن‌چه که رضای خدا در آن است. مؤمن آن است که به رضای خدا راضی باشد.

 

جبر یا تفویض یا ...؟

[29:20] پس قدم اول این‌که ما غیر از او نمی‌خواهیم و طلب نمی‌کنیم، ما به غیر از او امید نداریم، امید و توجه‌مان به اوست. این مبتنی بر این فهم است که همه‌ی کارهای عالم به دست توانای او انجام می‌شود.

خیلی هم ابا نداشته باشیم که حال اگر این‌گونه باشد که حتماً‌ جبر لازم می‌آید و ...، اگر قرار است که حرف‌های حسابی مستلزم جبر باشد، خوب باشد، ولی جبر نیست، تفویض هم نیست.

این‌گونه نیست که ما در کمترین کاری به اندازه تکان دادن لب‌ و ابرو یا انگشت‌مان مستقل باشیم؛ مستقل نیستیم و امکان استقلال هم نیست. اما این‌که در انجام کاری هم که اراده کرده و انجام می‌‌دهیم، جبر باشد، این هم نیست. هیچ‌کدام از این دوتا نیست. اما حد وسط آن چیست؟ دنبال این هم نگردیم که نصف کار را ما و نصف کار را او انجام داده است. اگر این‌گونه باشد که هم جبر است و هم تفویض که این خراب‌ترین عقیده است که کارهای درشت که توانایی انجام آن را نداریم، او انجام می‌دهد و کارهای ریز را که هر گنجشکی هم می‌تواند انجام بدهد، ما انجام می‌دهیم.

اگر قرار شد در انجام دادن کارها به اندازه سر سوزنی احساس استقلال کنیم که این کار را ما انجام دادیم، این تفویض و بر خلاف توحید است، نه این‌که شرک است، کفر است، انکار خداست.

نه این‌که مثلاً وقتی می‌خواهیم با آمریکا بجنگیم، اگر خداوند کمک نکند، چه می‌شود!؟ ولی اگر می‌خواهیم لقمه را در دهان قرار دهیم و با دندان‌هایمان آن را خرد کنیم و بجویم، این کار را خودمان هم می‌توانیم انجام بدهیم. همان‌طور که مثلاً همه پرندگان، چرندگان و جوندگان می‌توانند انجام بدهند، نه این‌گونه نیست.

ببینید مرز بین کفر و ایمان آن‌قدر مرز باریک و دقیقی است که عبور کردن از این مرز بی‌فهم و معرفت نمی‌شود؛ عبور از صراط مستقیم بدون فهم و معرفت امکان ندارد.

2ـ معنای دوم این است که ما که امید داریم، حتماً از یک موجودی امید داریم که به نظر ما قوی و قادر می‌آید و کاری در دست او هست. فرض کنید چشم ما به قلمی است که در دست رییس فلان‌جا هست که آن را بچرخاند و امضا کند، پس ما انجام کاری را از او می‌بینم و این قدرت را در او می‌بینم، همچون نوع کارهایی که معمولاً متوسطِ مردم به این و آن متوسل می‌شوند؛ می‌گوید خدایا! من به هرکه در این عالم متوسل شدم، دست دراز کردم و امید بستم، در واقع به تو امید بسته بودم، چون هرکه من به او امید بستم، اگر قدرت، علم، ثروت، ایمان، فهم و معرفت داشت، همه از تو بود، از غیر تو نبود.

توضیح آخرین جمله، مثل جمله‌ی قبلی این است که می‌گوید: خدایا من همه امیدم به توست. نشانه‌اش چیست؟ این است که همیشه امیدم به نتیجه می‌رسد، هیچ نشده است که امیدم نا‌امید بشود. اگر با امید رسیدن به جایی حرکت کردم، ولی در بین راه متوقف شدم و شکست خوردم، حکایت دارد که امید به خدا نبود. «وَ لَو رَجُوتَ غَیرَهُ»، اگر غیر خدا را مد نظر قرار بدهیم، امید ناامید خواهد شد، یعنی به نتیجه نخواهد رسید.

پس یکی از نشانه‌های این‌که امید ما به خدا هست یا نیست، این است که در کارها نگاه کنیم و ببینیم آنچه که انتظار داریم، می‌شود یا نمی‌شود؟ اگر می‌شود، نشان‌دهنده این است که از او خواسته‌ایم و اگر نمی‌شود، یکی از شواهدی است بر این‌که از او نخواسته‌ایم.
78/9/27



[1]ـ عَن أَبِي عَبدِ اللَّهِ صلوات الله و سلامه علیه قَالَ: لَقِيَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ صلوات الله و سلامه علیه عَبدَ اللَّهِ بنَ جَعفَرٍ. فَقَالَ لَهُ يَا عَبدَ اللَّهِ كَيفَ يَكُونُ المُؤمِنُ مُؤمِناً وَ هُوَ يَسخَطُ قِسمَهُ وَ يُحَقِّرُ مَنزِلَتَهُ وَ الحَاكِمُ عَلَيهِ اللَّهُ وَ أَنَا الضَّامِنُ لِمَن لَم يَهجُس فِي قَلبِهِ إلا الرِّضَا أَن يَدعُوَ اللَّهَ فَيُستَجَابَ لَهُ؛ وسائل الشيعه، ج‏3، ص251؛ بحار الأنوار، ج‏43، ص351.