درس بیست و دوم

درس بیست و دوم
«و انا یا سیدی عائذ بفضلک.  هارب منک الیک.  متنجزٌ من الصٌفح عمٌن احسن بک ظنٌا.  وما انا یارب و ما خطری»
مولای من! به فضل تو پناهنده ام. از تو به خودت می گریزم و پناه می برم  و خواستار وفای به عهدت هستم؛ در موضوع گذشت از کسی که به تو حسن ظن داشته است. خدایا! من که هستم و چه مقامی دارم که با من دربیفتی؟
«وانا سیدی عائذ بفضلک »
مولای من! به دنبال پناهگاهی می گردم که در علم و قدرت و ثروت و اطرافیانم برایم مامنی نیست.  عدل تو هم که مرا بیچاره می کند.  پس تنها پناهگاه من فضل توست .

فضل خدا، فراگیر وشامل عموم است
فضل خداوند اختصاص به گروه خاصی ندارد.  در اواخر ابوحمزه می خوانیم: «و ان کنت لا تغفر الٌا لاولیائک، فالیٌ من یفزع المذنبون؟» اگر قرار باشد فقط خوبها را ببخشی، گناهکاران به که پناه ببرند؟ کجا بروند؟ اصلا مگر جز تو کسی در این عالم هست که بتوانند به او پناه ببرند؟ پس باید بر سفره فضل خدا بنشینند .
«هارب منک الیک»
خدایا من از تو می گریزم. به کدام سو؟ به سوی خودت.  چرا از تو می گریزم؟ چون در این عالم هیچ کس جز تو کاره ای نیست.  سنگ اگر قرار باشد که بر سرم فرو آید، اگر تو به او حکم نکرده باشی، هرگز نخواهد افتاد چرا که هیچ تر و خشکی بی اذن تو، دراین عالم تکان نمی خورند.
«لا املک لنفسی نفعا و لا ضرٌا»
نه من بلکه همه عالم اگر نفع و ضرری می رسانند، بی اذن و اراده تو نیست. من فقط از تو وحشت دارم.  پس از تو فرار می کنم.  اما کجا بروم که دست تو به من نرسد؟ کجا هست که تو در آنجا نباشی؟ پس باید به خودت پناه بیاورم.  تنها در پناه رحمت توست که می توانم از نقمت وعذابت در امان باشم.

«متنجٌز ما وعدت من الصٌفح عمٌن احسن بک ظنٌا»
خواستار وفای به عهدت هستم در گذشت از آنکه به تو حسن ظن دارد.  کسی که دیگران را به میهمانی دعوت می کند،  این احتمال وجود دارد که تا موعد مورد نظر پشیمان شود و دعوتش را پس بگیرد.  اما متنجٌز آنجاست که به محض اینکه دعوت کرد، مدعوٌین به خانه اش می روند تا وعده اش را حتمی و تثبیت کنند.  در اینجا به خدا می گوید: من خواستار حتمیت آن وعده ات هستم در مورد کسانی که به تو حسن ظن دارند.  تو خود فرمودی: من در نزد گمانهای شما هستم.  پس هر کس همانطور که خدا را بشناسد و با هر اسم خدا که مانوس تر باشد، خدا هم با همان اسمش با او برخورد می کند.  اگر کسی به خدا حسن ظن داشته باشد و بداند که اگر خداوند می فرماید: چنین و چنان نکنید، برای این است که اگر نمی گفت، سنگ روی سنگ بند نمی شد و هر که هر چه می خواست انجام می داد.  اگر کسی یقین کند که خدا آنچه را دستور داده، برای سلب آزار از انسان است نه رساندن او به حقیقت (یعنی به خدا حسن ظن داشته باشد) او را همانطور که «ارحم الراحمین» است بشناسد، خدا هم با او همانگونه برخورد می نماید.

شناخت انسانها از خدا، ظن های متفاوتی را در آنها ایجاد می کند
بعضی خدا را «ارحم الراحمین» می دانند.  برخی می گویند: همین خدای «ارحم الراحمین» این همه انسان را گرسنگی می دهد.  معرفت حقیقی، نسبی نیست.  بعضی ظنشان به خدا این است که «ستّار» است، بعضی او را «غفّار» می دانند، بعضی «فتٌاح». بدین خاطر که در قدم اول خدا تنها یک اسم دارد که تبدیل به پنج اسم می شود که آنها هم تبدیل به صدها و هزاران.  میلیونها اسم می شود که اصطلاحا می گویند: «تناکح اسماءالهی».
هر کس از هر زاویه ای به این اسماء نگریسته، خدا را هم همان گونه دیده و یافته است، اما در واقع او همانطور که «ستٌار» است، «فتٌاح» هم هست. آنکه زمزمه همیشگی اش «یا ستٌار» است، خدا نقص هایش را بیشتر می پوشاند.  پس می گوید: «من به این وعده ات که گناهان آنکه را به تو حسن ظن دارد، پاک می کنی، یقین دارم.»

صفح عمل، غیر از ستر وبخشش است
گاهی معلمی که املائی تصحیح می کند، غلط دانش آموزش را می بیند، خط می زند تا اشتباهش معلوم نشود.  گاهی می بیند و نادیده می گیرد. (ستر) گاهی هم غلط را می بیند اما پاکش می کند.(صفح) و در مرتبه بالاتر نه تنها پاک می کند، که درستش را هم به جای او می نویسد که این بالاترین درجه است .یعنی؛ «یبدٌل الله السیئات الحسنات»
«و ما انا یا ربٌ »
خدایا من که هستم که با من درگیر شوی؟ اگر سائلی بی وقفه در منزلی را بکوبد، بد موقع هم باشد و صاحبخانه از خواب بیدار شود؛ وقتی در منزل برود و ببیند که یک جوان رشید و سالم و پر مدعا پشت در ایستاده و طلبکارانه کمک مالی می خواهد؛ چگونه برخورد خواهد کرد؟ تا وقتی که در را باز کند و ببیند که فقیر بیچاره ای که نقص عضو دارد.  گرسنه و تشنه و ترسیده است؛ پشت در ایستاده است.
در اینجا به خدا می گوید: «من همان بنده نا چیزم که نه تنها هیچ ادعایی ندارم، اصلا هیچ ندارم، که این داغ فقر و مذلٌت بر پیشانی من از ازل تا ابد، نقش بسته است.»
«و ما خطری»
من چه مقامی دارم؟ می گوید:«من نه خدای جایی هستم و نه کدخدای آن.  تنها کسی که در این عالم جایی ندارد، من هستم.  شانه های کسی را به خاک می مالند که قصد حمله و ادعای همآوردی داشته باشد.  من که از همان ابتدا هر دو شانه ام را برخاک گذاشته ام.  حال که این طور است:
«هبنی بفضلک و تصدٌق علیٌ بعفوک، ای ربٌ جلٌلنی بسترک»
پروردگارا! مارا در جایگاه دوستانت وحبیبت قرار بده.