درس سي و نهم

درس سی و نهم
و ايّ زمان اطول من اناتك
چه زماني از اندازه‏ حلم و بردباري تو، بيشتر است؟
درباره این فراز تعابير مختلفي را مي‏توان مطرح نمود كه رؤوس آن چنين است:
1ـ مدت زماني را كه بنده در گناه مي‌گذراند، از سعه‏ حلم و بخشش الهي بيشتر نيست.
2ـ بنابر توحيد فاعلي، مجموعه‏ عالم هستي از جمله «زمان»، فعل خداست. پس در خود او، سبب تأثير و انفعال نمي‏شود. بنابراين، همه چيز واكنشِ خواست الهي است.
3ـ بسته شدن در رحمت الهي به واسطه‏ اعمال آدميان، محال است. چه آنكه، آنچه خلق الهي از ازل تا به ابد، انجام دهند نسبت به لطف و بخشش الهي، هيچ كسري را تشكيل نمي‏‏دهد و آنچه عين فقر است به حکم «لايبرمه الحاح الملحين» بر غني اثري نمي‏گذارد.

شرح اولين تعبير
بنده مي‏گويد: خدايا! مدت زماني را كه من در عصيان و دوري از تو گذرانده‏ام، هرچند زياد باشد، باز سعه‏ حلم و بردباري تو بيشتر است. بنابراين حلم خدا، پايان نخواهد يافت. از ثمرات پايان ناپذيري حلم خدا، امنيت و امان براي خلق او مي‏باشد. آنچه از اين فراز برمي‏آيد، اينست كه از نظر حضرت سيد الساجدين (صلوات الله و سلامه عليه)، نه فقط ذات خدا زمان بردار نيست بلكه صفات و نيز فعلش زمانمند نمي‏باشد. به تعبير روشن‌تر و دقيق‏تر، فعل خدا چه آفرينش باشد و چه تغيير و تحول، در ظرف زمان واقع نمي‏شود. افعال خدا، چون ذات و صفاتش، محيط بر زمانند. آن‌گاه كه خداوند فرمود: «انا انزلناه في ليله القدر» يعني چنين است كه ما در گذشته قرآن را در شب قدر نازل ‏كرديم، اينك نيز چنين مي‏نمائيم و هميشه چنين خواهيم كرد. چه آنكه در مورد خداوند، چنين نيست كه كاري را در زمان معين، انجام داده باشد به گونه‏اي كه اين فعل، نه سابقه‏ پيشين داشته باشد و نه لاحقه‏‏ پسين.
از امام صادق (صلوات الله و سلامه عليه) پرسيدند: «قبل از آدم چه كسي بود؟ فرمود: آدم و باز سوال كرد، قبل از آن آدم كه بود؟ فرمود: باز هم آدم. وقتي براي بار سوم پرسيد، حضرت فرمود: اگر هفتاد بار از من بپرسي، قبل از آدم چه كسي بود؟ باز هم خواهم گفت آدم».

يعني اينگونه نيست كه اگر خدا، آدم را خليفه در زمين جعل نمود و فرمود «اني جاعل في الارض خليفه»، این حکم مربوط به زمان گذشته باشد و بر حال و آينده صدق ننمايد. به تعبير ديگر، اينك نيز چنين است كه خدا تاج خلافت بر سر آدمي مي‏نهد. ملائكه نيز هم‌اينك اعتراض مي‏نمايند و بعد، تسليم مي‏شوند. ابليس نيز هم‌اكنون منكر شده و استكبار مي‏ورزد و خدا هميشه و هم الان، سخن و اراده‏ خويش را مسلط مي‏سازد. سرّ مطلب در اين است كه افعال خداوند، آغاز و انتها ندارد.
اين تفكري يهودي مآبانه است كه ما، افعال خداوند را، چون فعل خويش داراي آغاز و ميانه و پايان بدانيم. ثمره‏ چنين اعتقادي، اين است كه قبل از آغاز فعل خدا بيكار بوده، عليم و مبدع نبوده و بعد از انتهاي فعل، فياض بودنش منقطع مي‏گردد.
بنابراين، اين تصور كه خدا آدم را آفريد، پس از مدتي خلقتش تمام شده، پرونده‏ اعمال انسانها جمع گرديده و به عالم ديگري منتهي می‏شوند و اين حركت و تحول و خلق و ابداع، پايان مي‏پذيرد، تصوري سطحي و عوامانه بل بر انديشه يهودي استوار است.

پس با توجه به اينكه، فعل خدا محيط بر زمان است، در نتيجه اگر همه‏ زمانهايي را كه آدمي به زشتي و آلودگي گذرانده باشد هم جمع شود، با سعه‏ حلم خدا برابري ندارد. اين هم دليلي ديگر است بر اين‌که در مجموعه‏ عالم هستي هيچ امري، بر خدا تأثير نمي‏گذارد.
با توجه به اينكه خدا فاعل تام الفاعليه است، يعني در فاعليت مطلق و بي‏نياز از غير است، كسي نمي‏تواند براي او مانع و حدي بگذارد. چه آنكه حدود و قيود از برآيندهاي وجداني و بديهي موجودات ممکن و مادي و امور اين چنيني هستند كه همه‏ اينها، خود فعل خدا مي‏باشند. فعل او هم كه متأخر از ذاتش و غيرمؤثر در اوست.
سوال اينجاست كه آيا چيزي وجود دارد كه به فعل الهي، حد بزند و مقيدش سازد؟
پاسخ اين است كه بنا بر توحيد فاعلي، تنها فاعل حقيقي خداوند است و همه چيز، فعل اوست. فعل خدا به دليل تاخر آن از ذات و صفات ذاتي او نمي‏تواند بر اراده و مشيت ذاتي او تأثير بگذارد. پس، هيچ امري حتي افعال (آن‌هم به‌طريق اولي) مقيد كننده و محدودکننده فعل خدا نيست.

شرح تعبير دوم فراز
با توجه به اين سخنان، تعبير دوم سخن امام سجاد (صلوات الله و سلام عليه) اين است كه بنا بر توحيد فاعلي، مجموعه‏ عالم هستي از جمله زمان، فعل خدا هستند. پس آنچه آدمي در طي زمان، انجام داده فعل خدا و متاخر از ذات اوست. پس بر اراده و حلم او، تأثيري نگذاشته و سبب نمي‏شود كه خدا از خودش «واكنشي» نشان دهد. كارهاي خدا فقط فعل و کنش است، نه انفعال و واكنش. بدين خاطر كه افعال واکنشي و انفعالي و بازتابي، نشان دهنده‏ي تأثيرپذيري فاعل است. آنكه در مقابل سختي آشفته مي‏شود، ضعف و نقصان خويش را با اين واكنش ظاهر نموده است. چنان‌که کسي که دربرابر سخني خوشحال و شادمان مي‌گردد همين‌گونه است. اگر فاعل غني‏اي پيدا شد كه غنا، عين ذاتش بود او همان كسي است كه مبدأ همه‏ي واكنشها در عالم هستي است. همه‏چيز در عالم، بازتاب ظهور صفات الهي است.
مجموعه‏ي فعل و انفعالات در عالم هستي، اقبال‏ها و ادبارها، طاعات و معصيتها، همه واكنشهايي در برابر خواست الهي است. يعني اگر طاعتي صورت مي‏گيرد و عصياني، هركدام نشان‏دهنده‏ي ظهور صفتي از خدا و كمون صفت ديگري از او هستند. رفتارهاي موجودات، واكنش آنها به خواست خداوند است.
وقتي مؤذن در نزد امام سجاد (صلوات الله و سلام عليه) گفت: «الله اكبر» شخصي اضافه كرد: «الله اكبر من كل شيء» حضرت فرمودند: «الله اكبر من أن يوصف» خدا از هرگونه وصفي بزرگتر است. «سبحان الله» يعني خدا از هر وصفي كه متصور باشد، منزه است.
وقتي چنين باشد هيچ چيزي بر او تأثير نمي‏گذارد. پس هيچ واكنشي نخواهد داشت. بنابراين رابطه‏ خدا با افعال آدميان، چنين است كه (خدا مي‌گويد) چون چنين خواسته‏ام، تو چنين خواهي كرد، نه اينكه چون تو چنين كردي، من چنين خواهم كرد.

شرح تعبير سوم
مجموعه‏ عالم هستي نسبت به خدا، هيچ كسري را تشكيل نمي‏دهد. اين جهان طبيعت نسبت به جهان دیگر همين گونه است. نكته اينجاست كه مجموعه‏ عالم اگرچه هركدامش نسبت به مادون خويش، نامتناهي‏اند، اما نسبت به ذات خدا، نه فقط متناهي‏اند، بلكه به حدي محدودند كه هيچ هويت و حقيقي را تشكيل نمي‏دهند يعني عين فقرند.
بنابراين آنچه خلق الهي از ازل تا به ابد، انجام مي‏دهند نسبت به لطف و بخشش الهي هيچ كسري را تشكيل نمي‏دهد. پس بستن در رحمت الهي نه تنها از محالات است، بلكه نيمه بستن و نيمه باز كردنش نيز در توان هيچ كس نيست.