اما بعد، انّ الله خلق الخلق...................
سخنان اولیای خدا مانند سخنان افراد معمولی نیست:
تک تک کلمات در سخنان اولیای خدا، کلمات کلیدی است و از اظهار و بیان آن مقصد ویژه ای دارند و نمی توان سخنان اولیای الهی بخصوص سخنان خاتم اولیا حضرت امیر المؤمنین (صلوات الله و سلامه علیه) را با سخنان افراد معمولی مقایسه کرد.
همچنان که در کلمات قرآن و احادیث قدسی، هیچ گزاره ای قابل حذف و جایگزین کردن نیست، سخنان اولیای خدا نیز چنین است مگر در مواردی که مخاطب این سخنان، عرف عام است. یعنی افرادی که در معارف الهی متبحر و عمیق و دقیق نیستند که البته باز هم این سخنان برای آنان بسیار خوب است ولی امکان تبدیل به احسن وجود دارد.
شناخت مخاطب کلام اولیای خدا مهم است:
توجه به راوی حدیث و مخاطب کلام اولیای خدا، اهمیت بسیار دارد. چه این که آنان همه چیز را برای همه کس نمی گویند و برای هر فردی متناسب با حال خودش سخن می گویند. مخاطب ویژه و استثنایی، مخاطبی است مانند «همام» که آنگاه که حق را می شنود، دچار غشوه و صعقه و مرگ می شود؛ آنچه را که امیر المؤمنین به زبان می آورد، او با چشم خویش مشاهده می کند و معنا و محتوای سخن را در می یابد. پس اگر مخاطبی، ویژه بود، نشان دهنده این است که روایت، بیانگر اسرار معارف الهی است و کلمات آن علی البدل ندارد. خطبه همام از همین قسم است. پس دقت در تک تک کلمات خطبه لازم است. هر چند تمام آنچه که منظور و مقصود امیرالمؤمنین (صلوات الله و سلامه علیه) بوده، بر ما آشکار نیست و هر کس در حد فهم و درک خود از این سفره الهی بهره مند می شود.
معانی خلقت
1-کلامی و عرفی: صنع و ساختن
همچنان که در درس گذشته بیان شد، از نظر کلامی و عرفی، خلق یعنی صنع و ساختن. در این دیدگاه، خداوند مانند بنایی که ساختمانی را می سازد و می رود، جهان را می آفریند و پس از آن، جهان تا جایی که قوه و استعداد داشته باشد، ادامه می یابد و باقی می ماند و لحظه به لحظه به صانع خویش نیازمند نیست.
2- عقلی و فلسفی: پیدا شدن و صادر شدن
از این دیدگاه، خلق عبارت است از صادر شدن، ایجاد شدن و از درون فاعل پدید آمدن.
نسبت خالق به خلق مانند نسبت متکلم به کلام است. یعنی مجموعه عالم از خدا پیدا می شود نه این که اجزایی از قبل وجود داشته باشد.
- جایگاه تعبیر «لم یلد و لم یولد»:
روشن ترين تعبير براي آفرينش و عصاره و لب توحيد ، كلمه «لم يلد و لم يولد» است. فهم و ادراك « لم يلد و لم يولد » به معنای فهمیدن خلقت است. «لم یلد و لم یولد» یعنی نه خدا از چیزی جدا شده، نه چیزی از خدا جدا شده است و این معنا در صورتی با معنای صدور فلسفی سازگاری دارد که صدور در فلسفه به معنای انفصال از خدا نباشد. بدین معنا که مجموعه عالم هستی، در عین حال که صادرات خداست، کلمات و بیانات خداست ولی کلمات و بیاناتی که انفصال از خدا ندارد. زیرا این کلمات و موجودات عین ربط و وابستگی و تعلق هستند و اگر جدا شوند، ربط از بین می رود.
- سخنی درباره تکلم درخت با حضرت موسي و مناجات اولیای الهی :
برخلاف تصور معمول و متعارف که حضرت موسي را مظهر تجلیات جلالی الهی می دانند و نسبت به مظاهر جمال خدا برای وی نقصی قائل می شوند، این گونه نیست. حضرت موسی (علیه السلام) به مقامی رسیده است که مستقیم با توحید ارتباط دارد. به گونه ای که اگر توحید در سه مرتبه شنیداری، دیداری و یگانگی با توحید قابل تصور باشد، حضرت موسی به مرتبه شنیداری توحید دست یافته است. او کلیم است، با خدا سخن می گوید و صدای خدا را می شنود. البته همه عالم بر سر سفره توحید نشسته اند، حتی کسانی که از علم و فهم و معرفت سهمی ندارند نیز اهل توحید هستند زیرا همه اثر انگشت خدا هستند. پس هر کسی به زبانی صفت مدح او را می گوید اما تفاوت تکلم آنان با تکلم موسی از زمین تا آسمان است.
در مورد مکالمه درخت با حضرت موسی دو تعبیر قابل طرح است:
تعبیر اول که تعبیر عرفی است این است که حضرت موسی (علیه الصلوة و السلام)، سخن خدا را از درخت شنید بدین صورت که درخت گفت:« انی انا الله رب العالمین» . ممکن است کسی پس از شنیدن این سخن از درخت آن را تکذیب کند و کفر بپندارد و ممکن است کسی احتمال بدهد که شاید خدا خواسته که درخت سخن بگوید و خودش درخت را به زبان آورده است. آنچنان که در قیامت همه اعضا و جوارح انسان را به سخن وا می دارد. (الیوم نختم علی افواههم و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم).
تعبیر دقیق تر مکالمه درخت با حضرت موسی این است که حضرت موسی، مکالمه با خدا را در درخت ندید، در آتشی دید که مربوط به درخت بود. برخی از انبیا و اولیا، خدا را در نور مشاهده می کنند و برخی در نار؛ آنان که در نور مشاهده می کنند، کاملترند زیرا نار، جنبه دنیوی و جسمی دارد و نور ندارد. به تعبیر دیگر، آتش کنایه و استعاره ای است از یک حقیقت لطیفه روحانی و مجرد.
سخن گفتن درخت با حضرت موسی (صلوات الله و سلامه علیه) منحصر به فرد نیست. این حداقل مذاکره با خداست. انبیا و اولیا و بندگان خدا از این گونه مکالمات، بسیار دارند. اگر مناجات حقیقتاً مناجات باشد از قسم مکالمه است.
حضرت امام صادق (صلوات الله و سلامه علیه) در نماز بیهوش شدند. پس از فارغ شدن از نماز از ایشان سؤال کردند که چرا بیهوش شدید؟ حضرت فرمود: وقتی رسیدم به «ایاک نعبد و ایاک نستعین» آنقدر این جمله را تکرار کردم تا این سخن را از زبان صاحب اصلی آن شنیدم. وقتی شنیدم از حال رفتم. سخن گفتن رب با بنده درجات متفاوتی دارد. در مواردی، گوشی که بشنود بار اول و آخرش خواهد بود، گاهی صعقه و بیهوشی و گاهی سکر و مستی خواهد داشت و در برخی موارد هیچ کدام از این ها را ندارد و این، با حالات افراد، متفاوت خواهد بود.
مناجات در امت پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه)، هم مکالمه است آنچنان که حضرت موسی داشته است و هم حضور و شهود است آنچنان که حضرت عیسی داشته است و هم فنا و هلاک و از بین رفتن خویش و ماندن اوست آنچنان که حضرت ختمی مرتبت (صلوات الله و سلامه علیه) داشته است. لذا معصومین (صلوات الله علیهم اجمعین) فرمودند که مغز معارف الهی را در مناجاتها پیدا کنید. زیرا احادیث و خطبه ها و مانند آن، مخاطب دارد و توان و فهم حتی بهترین مخاطب هم، حد و اندازه ای دارد. اما مخاطب مناجات و نجواها خود خداست، بنابراین آداب و رسوم و حدود برداشته می شود. بین دوستان، ادب فرو می افتد. این که در دعاها آمده است خدایا اگر تو مرا با گناهانم مؤاخذه کنی، من تو را به عفو و رحمتت مؤاخذه می کنم، از همین گونه است. در واقع شاید بتوان گفت مؤاخذه ای در کار نیست. عتاب و بازخواست در جایی است که عدالت باشد نه محبت.
2- عدالت يا محبت:
در جایی که محبت باشد، ظهور عدالت امکان پذیر نیست و آنان که اهلند، محبت را ترجیح می دهند . به عنوان مثال اگر در خانواده عدالت برقرار باشد، هر کس زحمت بیشتری بکشد، از امکانات خانه سهم بیشتری می برد و حال آن که زحمتها مال پدر و مادر و نعمتها مال بچه هاست و این با محبت سازگار است نه عدالت.
ایجاد و دوام و بقای همه خلق عالم، با محبت است. پس باید با محبت خویش، زمینه دوام و بقای دیگران را فراهم نمود. خط کشی و مرزبندی در کارها، اگر ظلم نباشد، عدالت است و عدالت از بزرگان نیست، محبت از بزرگان است. میزان محبت به میزان معرفت بستگی دارد. هر چه معرفت بیشتر، محبت بیشتر.
در زمان ظهور حضرت حجت (صلوات الله و سلامه علیه و عجل الله تعالی فرجه الشریف)، انسانها به درجه ای از فهم و معرفت می رسند که پیش از آن و بعد از آن نرسیده اند لذا محبت در جامعه حاکم است. به فرموده خاندان پیامبر (صلوات الله و سلامه علیه) تحقق می یابد، این است که دوستان دست در جیب یکدیگر برده، از مال و سایر نعمتهای یکدیگر استفاده می کنند بدون این که کسی ناراحت شود.
3- عرفانی : ظهور، تجلی، تشأن، خودنمایی
تعبیر عرفانی خلق یعنی ظهور و تجلی، پرده برداشتن و خود نمایی کردن، خود را آشکار کردن، نه چیزی افزودن و نه چیزی کاستن. نه اینکه ما باشیم و او خود را بر ما آشکار کند بلکه ما خود آشکار شده اوییم. غیر از او کسی نیست. با پرده براندازی که همان ظهور است، خلق ایجاد می شوند. یعنی خدا خود را بر خویش ظاهر می سازد؛ پیوسته از ازل تا به ابد فقط و فقط خودش را تماشا می کند.
مثالهایی راجع به خلق از دیدگاه عرفانی وجود دارد. البته باید توجه داشت که هیچ مثالی گویای حقیقت نیست و تنها برای نزدیکی ذهن بیان شده است:
1- دریا و موج دریا: دریا، امواج خویش را که چیزی جدا از وجودش نیست، آشکار کرده ، بنابراین دیدنی شده است.
2- خورشید و فروغ خورشید(البته به شرطی که پرتوی خورشید از آن جدا نشود.)
3- انسان و سایه اش
4- درخت و میوه
5- ذهن و صور ذهنی
چند مثال توحیدی
1- در قرآن درباره قیامت آمده است: «لقد جئتمونا فرادی کما خلقناکم اول مرة» (انعام/94)
در ابتدا که آفریده شدید، تنهای تنها بودید یعنی نه این که خویش و قوم نداشتید بلکه تعین هم نداشتید و حالا دوباره خالی و تنها برگشتید و اینها همه نشان توحید است.
این مایه مباهات است که آدمیان با این که وارد لجنزاری شده اند که امکان آلوده شدن و رنگ گرفتن از آن هست، هنگام بازگشت، بویی از اسفل السافلین در وجودشان نباشد و همانگونه باشند که روز اول آمده بودند.
2- «کلمة لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی» بدین معنی است که کسی که وارد توحید شود، در قلعه ای وارد شده است که در این قلعه جز قلعه، چیزی نیست؛ کسی نیست که عذاب شود زیرا منیت و تعین و تشخص را بیرون از قلعه گذاشته است.
3- در نماز مسجد جمکران، صد بار «ایاک نعبد و ایاک نستعین» گفته می شود زیرا غالباً با صد بار گفتن آنچه باید حاصل شود، حاصل می شود. یعنی کسی که «ایاک نعبد و ایاک نستعین» می گوید، بار اول و دوم و سوم و ... صدای خود و طلب خود را می شنود. اینجاست که تحمل کردنش کار هر کس نیست.
سخنی درباره نعمتهای بهشتی
به اعتقاد شارح، نعمتهای بهشت مانند قصر و حور و نهر و میوه های گوناگون که در قرآن برای ما انسانها تصویر شده، همه تمثیل است. حقیقتی که در آنجا هست، تناسبی با نعمتهای دنیوی ندارد زیرا بهشت، دنیای دیگر نیست بلکه آخرت است. بنابراین وقتی انسانها از نعمتهای بهشتی بهره مند می شوند، می یابند که آنچه به آنان وعده داده اند درست است، حق است ولی شباهتی به دنیا ندارد. خداوند در قرآن می فرماید: «فلا تعلم نفسٌ ما اُخْفِیَ لهم من قرة اعین» (سجده/17) یعنی هیچکس نمی داند پشت پرده چه چیزهایی برایش مخفی کرده ایم.
مرحوم سید حیدر آملی(رحمه الله علیه)در ذیل این آیه می گوید: به خدا قسم، به خدا قسم اگر من یک دهم آنچه را که از این آیه مشاهده کرده ام بگویم، اگر همه درختها و چوبها قلم شوند، همه زمین و آسمان را هم کاغذ باشد و آبها مرکب شوند و ملائکه بنویسند، نمی توانند یک از آنچه را که من یک دهمش را گفته ام، بنویسند.
سخنی درباره وجه ربّ
خداوند در قرآن می فرماید: «و أشرقت الارض بنور ربّها» (زمر/69)؛ زمین به نور خدا روشن شده است. «روشن شده است» یعنی هستی یافته و بوجود آمده است. یعنی خدا با نور خویش عالم را ایجاد کرده است؛ تاریکی یعنی نیستی و عدم.
در دعای کمیل، روشن کردن و ایجاد نمودن همه عالم هستی به وجه رب نسبت داده شده است:
«و بنور وجهک الذی اضاء له کلّ شیء»
منظور از وجه ربّ کیست؟ در پاسخ باید توجه داشت که در دعای ندبه خطاب به حضرت حجت (صلوات الله و سلامه علیه) گفته می شود:«أین وجه الله الذی الیه یتوجه الاولیاء» یعنی کجاست وجه خدایی که اولیا رو به سوی او دارند؟ در روایاتی که از ائمه معصومین (صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین) مخصوصاً امیرالمؤمنین (صلوات الله و سلامه علیه) وارد شده نیز این گونه آمده است که « نحن وجه الله الذی الیه یتوجه الاولیاء». پس منظور از وجه خدا، خاندان پیامبر (صلوات الله علیهم اجمعین) هستند.
نشان ولایت
کسانی که طالب و مشتاق امام زمان هستند باید خود را آماده سازند زیرا رقیبانی همچون اولیای خدا، انبیای الهی، ملائکه، مخلصین و صالحین دارند. حضرت حجت کسی است که « الیه یتوجه الاولیاء» همه زمین و آسمان در جستجوی دیدن او هستند. پس باید از آنان سبقت گرفت. اگر کسی بخواهد در جمع اولیای خدا باشد، باید نشانی از ولایت اولیای خدا را داشته باشد و نشان ولایت، بنده بودن و تسلیم شدن است. بنده، امر و نهی نمی کند. آن هم امر و نهی به خدایی که وقتی پیامبرش را به سوی فرعون می فرستد به او می گوید: با فرعون نرم سخن بگو؛ مبادا درشتی سخن تو، دل او را بشکند و یک قدم فرو افتد. بنده خرده فرمایش ندارد. چنین و چنان خواستن، سخن کودکان است، نه سخن رهروان سالک.