درس بيستم

درس بیستم: وآمِناً مِنْ معصيتَهِمْ
همان گونه كه در دروس گذشته بيان شد،خداوند نه تحت تأثير نيكي هاي اوليا و انبيا قرار مي‌گيرد و نه تحت تأثير بديهاي در راه ماندگان. او آنچنان ثابت و استوار و پُر و صمد است كه جايي تهي براي متأثر شدن و منفعل شدن از بيرون و اغيار در او نيست. او به همان اندازه نسبت به عصيان ابليس مقاوم است كه نسبت به عبوديت ‌آدم. متأثر شدن خداوند محال است بنابراين از عصيان هيچ كسي، تأثير و انفعالي بر او وارد نمي شود. همان گونه كه در دروس گذشته بيان شد،خداوند نه تحت تأثير نيكي هاي اوليا و انبيا قرار مي‌گيرد و نه تحت تأثير بديهاي در راه ماندگان. او آنچنان ثابت و استوار و پُر و صمد است كه جايي تهي براي متأثر شدن و منفعل شدن از بيرون و اغيار در او نيست. او به همان اندازه نسبت به عصيان ابليس مقاوم است كه نسبت به عبوديت ‌آدم. متأثر شدن خداوند محال است بنابراين از عصيان هيچ كسي، تأثير و انفعالي بر او وارد نمي شود.
اقسام عصيان
عصيان بردو قسم است: عصيان تكويني و عصيان تشريعي. به تعبير ديگر، عصيان يعني نافرماني كردن، و فرمان بردو قسم است:فرمان تكويني و فرمان تشريعي كه توضيح آن در ذيل خواهد آمد.
عصيان امر تكويني
عصيان امر تكويني خدا جزء محالات است. زيرا تمام موجودات اعم از انسان و غيرآن نسبت به خداوند درحكم صورتهاي مرآتي هستند.صورتهايي كه درآينه قرار گرفته است، نمي تواند بركسي تأثير بگذارد.صورتهاي علمي و موجودات درحكم سايه اي هستندكه نه تنها برصاحب سايه تأثيرنمي گذارند بلكه مطيع و مٌنقاد و تسليم او هستند.اگر صاحب سايه به راست رود، سايه هم به راست مي رود؛ اگر متوقف شود، سايه هم متوقف مي شود و امكان نافرماني براي سايه نيست.امر تكويني همان ولايت تكويني است و ولايت تكويني عبارت است از احاطه تام و تمامي كه از ناحيه ولّي بر حوزه اقتدار و ولايت ولي، حاكم است.مجموعه موجوداتي كه درحوزه سلطه ولي قرار دارند همانند عروسك هايي هستندكه ازخودهيچ توان و اختيار و حركتي ندارند. به ظاهر حركت مي كنند ولي آنان كه تيزبينند، نخهايي كه به وسيله عروة الوثقی به انگشتان ولي متصل است رامشاهده مي كنند.انگشتان ولي تكان مي خورد كه عروسك ها اينجا مي جنبند. درمراتب ضعيف تر، بدن انسان تحت ولايت تكويني روح يا نفس او قرار دارد و هرگاه نفس يا روح، اراده كند،بدون آنكه اراده خويش را اظهار نمايد، بدن اطاعت مي كند؛ «إنّما أمْرهُ إذا أراد شيئاً أنْ يقولَ لهُ كُن فيكون» . شناسايي نفس راه مطمئني براي شناسايي خداست. زيراهمه كمالاتي كه در وجود خدا قابل تصور است، در نفس بصورت بالقوه يا بالفعل وجود دارد. ولايت نفس بر بدن رقيق ترين مرحله ولايت تكويني است كه دراسفل سافلين ظهور نموده است.البته درعالم طبيعت، بدن درصورت امر تكويني نفس را اطاعت مي كند كه سالم باشد زيرا احاطه نفس بر بدن، تام وتمام نيست. به تعبيردقيق تر، بدن مخلوق و آفريده بي واسطه نفس نيست.چندتعبيردرمورد رابطه نفس و بدن وجود دارد:
1ـ نفس، بدن را نيافريده است و فقط آن را تدبير مي كند.
2ـ نفس، خود ثمره و معلول بدن است.
3ـ نفس، بدن را با واسطه، آفريده است.
بنابراين به هر تعبيركه بنگريم، احاطه نفس بربدن، تام و تمام نيست. اگربدن مريض باشد، توانايي اطاعت از اراده نفس راندارد. يعني تحت تأثير قوانين ثابت ديگر اين جهان طبيعت قرار دارد و تزاحم ولايتهاي تكويني رخ مي دهد. امّا ولايت وامر تكوين الهي متفاوت است چون همه عالم هستي فعل اوست وفعل از مراتب وجود فاعل است و جداي ازوجودفاعل، وجودي ندارد. پس درقلمروي اوامر تكويني الهي، نا فرماني محال است.كارهايي كه خدادرعالم تكوين اراده مي كند، چون چشم برهم زدني انجام مي شود بلكه نزديكتر و سريعتر از آن؛ «كَلَمْحِ الْبَصَر أو هوَ أقرَبُ ». كل عالم هستي از تام ترين مظاهر جمال الهي (حضرت ختمي مرتبت) تا تام ترين مظاهر قهر الهي (ابليس) در اوامر تكوين الهي تفاوتي ندارند و هرچه خدا اراده كند، فرصت چشم گفتن هم ندارد و انجام مي دهند. در زيارت جامعه كبيره نيز خطاب به ائمه معصومين (صلوة الله عليهم اجمعين) آمده است كه همه گردنكشان، درحضور شما تسليم بودند و حتي فرصت چشم گفتن هم نداشتند و اگر هم گفتند: (چشم) ، چشم بعدازعمل بود نه قبل ازعمل. خداونددستوردادسجده كنيد. اوّل سجده مي كنند و بعدمي گويند)چشم) .
عصيان امر تشريعي
در حوزه تشريع، بين فعل واجب و حرام و مستحب و مكروه و مباح و اولي، به ظاهر تفاوت وجود دارد.خداوند به فعلي امر مي كند و آدمي مي تواند اطاعت يا نافرماني كند. امّا فرمان تشريعي خداوند به چه معناست؟ وقتي خدا مي فرمايد: «بندگان من، اطاعت كنيد.» بايد از اين امر غايت و هدفي داشته باشد تا آن هدف انگيزشي براي امر كردن و فرمان دادن ايجاد نمايد. امركردن درامور مساوي، ترجيح بلامرجح و محال است. از سوي ديگر، هيچ چيز بر خدا تأثير نمي گذارد تا او را از درون يا برون برانگيزاند و متغير سازد زيرا تغيير حال ، ويژه موجودات مادي است. اگر خداوند تحت تأثير گرسنگي موجودي قرار بگيرد و از آن ناراحت شود و بر استغاثه بندگان درجهنم دلسوزي نمايد، همانند موجود ممكن مادي است نه حتي مجرد. پس امر و نهي الهي به خاطر رنج خدا از گرفتار شدن بندگان در قهر و عذاب نيست.
در روايات آمده است كه «الخلق عيال الله» يعني همه موجودات، خانواده خدا هستند و خدا هم سرپرست خانواده. آيا خدا اينگونه است كه وقتي اعضاي خانواده اش خوش و خرم باشند، خوشحال شود و از غم آنان اندوهگين گردد و محدود به قوانين جهان خلقت باشد و نتواند غم و غصه آنان را رفع نمايد و آنان را به آخرت وعده دهد؟
در فهم امر تشريعي خداوند بايد به دو نكته زير توجه نمود:
1ـ امر خدا از مقولات حقيقي و واقعي است، نه امور اعتباري: امر و نهي به دليل تحت تأثير قرار گرفتن خداوند از اعمال بندگان نيست بلكه واقعيت عالم هستي به گونه اي است كه جز اين امر، قابل تحقق نيست.
برخي گفته اند خداوند به بهشت وعده داده و به جهنم، وعيد و از نظر اخلاقي عمل كردن به وعيد لازم نيست. لذا خداوند مي تواند از وعيد خود به جهنم تخلف كند و بندگانش را به جهنم نبرد. ولي درپاسخ بايد گفت سخن خداوند در مورد جهنم وعيد نيست بلكه خبر است و خداسخن كذب نمي گويد. اگر خدا فرمود: «بعزتي وجلالي لأملانّ جهنّم مِنْ الجنّه والنّاس اجمعين» ، خبري حق و صادق است. جهنم، قهر الهي است و قهر الهي حد و اندازه ندارد و قرار است پر شود.پس بايد همه خلق نامتناهي در آن وارد شوند: «وَ‌‌ إنْ منكم إلآ واردُها و كان علي ربك حتماً مقضياً». (سوره مريم آيه 71). بنابراين امر و نهي خداوند از مقولات حقيقي و واقعي است، نه امور اعتباري.
شريعت الهي، بيان تابلوهاي عالم هستي و يا به تعبير قرآن، هدايت است؛ نه امر و نهي عرفي. خداوند در اين تابلوها اعلام كرده است هركه مي خواهد به بهشت و آرامش ابدي نايل آيد، راهش سمت راست است و هر كس مي خواهد به قعرجهنم برسد، راهش سمت چپ است. همين تابلوها امر و نهي الهي است. پس« هست» و «بايد» يا «دانش» و «ارزش» با هم مرتبط است، نه اين كه از مقوله امور قراردادي باشد. پس كار خدا هدايت است. رفتن و نرفتن انسانها به نفع و ضرر خدا نيست. حتي خدا هیچ تعلق خاطري هم به هيچ كدام ندارد. پس امر و نهي الهي عبارت است از عيان ساختن تابلوهايي كه بيان كننده حقايق هستي است نه بيان كننده تعلقات خاطر آمر و ناهي . بنابراين نماز، روزه، حج، جهاد، خمس و زكات تابلوهاي مبيّن راه سلوك به مقصد نهايي و آرامش و قرار هستند و اعتقادات و اعمال ناروا و محرّمات تابلوهايي كه انسان را به قعر جهنّم و عذاب الهي مي رساند؛ انسانها به هر راه كه خواهند روند: «إنّا هدينا السّبيل إمّا شاكراً و إمّا كفوراً ».البته اين به معناي رها شدن انسان نيست. خداوند تابلوهاي عالم هستي را قرار داده است و البته براي جلب توجه انسانها، تابلوها را به حواشي زيبا آراسته است. يعني كسي كه اين تابلوها را بيان مي نمايد، خَلقاً، خُلقا ومنطقاً عين حُسن است و با لطافت و رقّت بيان مي نمايد. در سوره آل عمران آيه 159 خطاب به پيامبر (صلّي الله عليه وآله وسلّم) آمده است:«وَ لو كنتَ فَظاً غليظ القلب لأنْفضوا مِنْ حولك». خدا به موسي (عليه الصلوة والسلام) نيز فرمان داده با فرعون نرم صحبت كن شايد به ذكر در آيد يعني شايد تابلو را خوب ببيند و بدان سمت حركت كند: «فقولا له قولا ليّنا لعلّه يتذكر‌ أو يخشي» (طه/44). پس عصيان در اوامر تشريعي نيز معنا ندارد و بر فرض هم كه عصيان باشد، خدا تحت تأثير عصيان قرار نمي گيرد و نتيجه آن به خود انسانها بر مي گردد.
2ـ اوامر و نواهي براي اظهار توحيد است:‌ ‌آنچه كه در عالم هستي رخ داده است، براي اظهار توحيد است. اي انسانها، همه اوامر ونواهي براي آن است كه بدانيد منم آن كه هستم. ارزش آدمي به علم تقوا و جهاد است امّا ريشه همه ارزشها، علم است. علمي كه بداند خدا هست و ديگر هيچ. درتعابير علمي بسيار فرموده اند: «وَ علي الله فليتوكّل المومنون». توكل در جايي امكان پذير است كه يك نفر و يك منبع و يك تكيه گاه بيش نيست. وقتي آدمي به اين يك انگاري و يك خواهي دست پيدا كرد، اصلآ توكل به غير امكان پذيرنيست.
چه خوب گفت ملاي روم كه:
اي برادر توهمه انديشه اي ما بقي خود استخوان وريشه اي

يعني ارزش آدمي به اين است كه چه يافته و چگونه مي نگرد و گرنه اعمال انسان محدود است و محدود نمي تواند علّت نامحدود باشد؛ امّا علم نامحدود است و مي تواند.
پس اوامر و نواهي الهي همان اظهار توحيد و آشكار ساختن در قالب الفاظ و پيام ها و دستورهاست و به اين معني نيز عصياني وجود ندارد. چون او پر و صمد است و انسانها همه مجوّف و تو خالي . درنتيجه عصيان، خدا را متأثر نمي سازد بلكه ثمره عصيان، دوري از رحمت خداست.

دلايل عدم تأثير معصيت و طاعت خلق برخدا
سپس حضرت اميرمومنان(صلوة الله و سلامه عليه) درخطبه پارسيان فرمود:«لِأنّه لا تَضّره معصيه مَنْ عصاه، و لا تنفعه طاعة مَنْ أطاعهُ»؛ عصيان و نافرماني هيچ كس براي خدا ضرر و زياني ندارد و هيچ كس را از درگاه خدا دور نمي سازد. زيراخداوند علاوه بر درگاه رحمت، درگاه نقمت هم دارد. بندگان هر جا كه باشند سرسفره خدا هستند؛ گرچه از رحمت الهي دور باشند.هيچ عبادتي هم برخدا تأثير نمي گذارد. در اينجا دو دليل براين سخن اقامه مي گردد:
دليل اوّل: افعال انسان و ساير موجودات، مظهراسماء و صفات حق تعالي است و ظهور اسماء و صفات، محبوبيت ذاتي دارد زيرا سبب عيان شدن ‌آن گنج نهان است. بنابراين نه فقط منفور او نيست بلكه مطلوب اوست. چنانچه انسان را از كارهايي نهي كرده كه شيطان را مأمور به انجام آن نموده است. پس فعل ذاتاً بد نيست بلكه براي انساني كه بايد به طهارت و زيبايي و كمال برسد بد است و به طهارت ذاتي انسان خلل وارد مي سازد. امّا به شيطان دستور داده است كه باهمه لشكر سوار و پياده ات بيا و انسان را بفريب؛ «وَاسْتفززْ مَن استطعت منهم بصوتك وَ أجْلبْ عليهم بخيلك ورجلك» (اسراء/64). شيطان از مقدمات ضروري كمال آدمي است. (البته به آناني كه كاملند،كاري ندارد).
دليل دوم : افعال موجودات به اراده او انجام مي گيرد. البته اين به معناي جبر نيست. افعال انسان به اراده واختيار خودش انجام مي شود امّا انسان عين فقر و وابستگي است. همانند چوب خشكي است كه بر پاي خويش نمي ايستد،خودكفا و مستكفي بالذّات نيست، پس بايد به اراده واجبي تكيه دهد؛ هم چنان كه وجود ممكنات، وابسته به وجود يك واجب يعني خداست، اراده انسان، فقير و وابسته به اراده مستقل خداست. به تعبير ديگر، كارهاي بندگان خدا مستند به خداست:«كلّ منْ عندالله». البته در جاي ديگر فرمود: « ما اصابك مِنْ حسنة فمن الله و ما اصابك من سيئة فمن نفسكم»؛ خوبي ها از خدا و بدي ها از خودتان است و پس از درك و فهم روشن اين مطلب، بدانيد كه:« كلّ من عندالله». از نظر خداوند اين موضوع پيچيده نيست، آسان است. لذا مي فرمايد:«لايكادون يفقهون حد يثاً». پس چرا اين سخن را نمي فهميد؟
سخني در تشبيه و تنزيه
حال اين سوال مطرح مي شود كه اگرهمه كارها به اراده خدا انجام مي شود، چرا خداوند در برخي موارد فرموده است: «لايرضي لعباده الكفر» يعني خداوند كفر را بر بندگانش نمي پسندد؟
در پاسخ بايد گفت اين موارد جزء جنبه هاي انسان وار بودن خداست. آدمي با خدايي مي تواند ارتباط برقرار كند كه شباهتي به خودش داشته باشد. خدای تنزيهي كه لطيف و رئوف و شفيق نيست، قابل ارتباط نمي باشد. هيچ كس نمي تواند خدا را از طريق صفات سلبي كه نشان دهنده عظمت و قهر و اقتدار الهي است، بشناسد. بنابراين راه فهم آدمي، خداي تشبيهي است. خدايي كه لطف دارد و مهربان است؛ علم و قدرت و اراده دارد... پس از شناخت خداي تشبيهي و انسان وار يا خداي personal و برقراري ارتباط و پيوند با او، حال بايد به جنبه هاي تنزيهي او نيز توجه نمود. به تعبيرامام صادق (صلوة الله وسلامه عليه)، «كلّ ما میزتموه بأوهامكم بأدَقّ معانيکم فهُو َمخلوق لكم مردودُ اليكم»؛ يعني ساخته هاي ذهن شما خدا نيست و به سوي خودتان برگردانده مي شود «مردودُاليكم». پس از شناخت خداي تشبيهي، به دنبال خداي تنزيهي بگرديد و سپس خداي حقيقي را كه جمع بين تشبيه و تنزيه است، بيابيد.تصوير و تمثال واقعي خدا از جهتي تشبيه است و از جهتي مبرّاست. چنين خدايي مي فرمايد:«لايرضي لعباده الكفر» يعني بندگان من ، شما مظهر تجليات جمال من هستيد.جايگاه مبدأ و مقصد شما، جمال و لطف من است ولي كفر، شما را ازاين مقصد دور مي سازد.پس براي شما پسنديده نيست. سرانجام كفرقهر الهي است.
سبقت رحمت برغضب
در فهم عرفي و حتي علمي گفته مي شود كه رحمت خداوند بر غضبش تقدّم دارد. يعني خدا جمالش را بيشتر مي خواهد و بر آن مشتاق تر است و هر كس اهل جمال است، نزدخدا جاي محكم تري دارد. امّا نظر دقيق تر اين است كه نه جمال الهي حد ّو اندازه دارد و نه جلال او. كمتر و بيشتر در جايي امكان پذير است كه نوعي محدوديت وجود داشته باشد، درغيراينصورت تقدم رحمت برغضب به معناي ذكر شده وجود ندارد بلكه معني ديگري دارد. همان طور كه خدا124000 پيامبر فرستاده و هر پيامبري ده وصي داشته كه بندگان را به سوي جمال الهي دعوت كنند، غرايزي را در وجود آدمي قرار داده كه انسان را به سوي جلال الهي سوق مي دهند. پس سبقت رحمت برغضب بعيد است كه به معناي گنجايش و گسترش بيشتر رحمت باشد بلكه بدين معناست كه مقصد نهايي، رحمت است، چنان كه مبدأ اولي هم رحمت بود. پس نقش غضب و رحمت الهي چيست؟ جلال الهي پاسدار جمال الهي است. گر چه در ظاهر، خشونت و قهر و غضب است امّا ارزش پاسدار به اندازه ارزش چيزي است كه از آن حفاظت مي كند. پس نگهبان، ذاتاً وعرضاً بد نيست.جلال الهي مانع از نفوذ و دسترسي نااهلان به جمال الهي است.
بازگشت موجودات به جمال و جلال الهي
هر موجودي در سير بازگشت به همان مقصدي مي رسدكه از همانجا آمده است. آن كس كه از جلال الهي آمده باشد، به جلال بزخواهدگشت و آن كه ازجمال آمده باشد، به جمال.
«إنّالله وإنّاإليه راجعون » مربوط به مومنان است، زيرا مبدأ و مقصد آنان الله است. ولي اولياي الهي كه خود خليفه «الله» و علي البدل «الله» هستند مقصدشان الله نيست. بنابراين درمورد آنان «إلي ربّك» گفته شده است. درقرآن، حضرت ختمي مرتبت (صلوة الله وسلامه عليه) خطاب «إلي ربّك»قرارگرفته است.
مخلوقات الهي مخصوصاًً انسانها از جمال الهی پديد آمده اند چون جلال الهي مانند تيغ برّاني است كه هنگامي كه ظهور پيدا كند همه چيز را از بين مي برد و مانع از پيدايش مي شود. موجوداتي كه نسبت به تيغ، حساسيت ندارند، يعني موجودات متكبّر، از جلال پديد آمده اند.ابليس كه چند هزار سال معلّم ملائكه بود، درحضورخداگفت:«أنَا». چنين موجود متكبري، تاب تحمّل قهر الهي را نيزخواهد داشت .
راه شناخت خداوند
دو راه براي شناخت خداوند وجود دارد: ‌‌آفاق وأنفس (نگاه به بيرون و نگاه به درون ) كوهتاه ترين و مطمئن ترين راه شناخت خدا، درون نگري و خودشناسي است. بنابراين هركسي با مشاهده نفس خويش، مي تواند خدا را ببيند. بنابراين تعداد راههاي به سوي خدا به تعداد نفوس خلايق است .
بيان واقعيت فقط ازعهده معصومين برمي آيد
بيان واقعيت فقط ازعهده معصومين برمي آيد.معصوم چه وحي را بيان كند، چه حديث، چه حرفهاي معمولي و عرفي، همه صدق است.امّا غيرمعصوم هر چه مي گويد،فرضيه هايي است براي بيان واقعيت.