فالمتقون فیها هم اهل الفضائل
ذكر سه مقدمه مهم معرفتي براي رسيدن به تقوا:
1ـ عالم همه از خداست. هرچه كه اسم خلق بر آن صادق است، يعني هر آنچه که غير خداست، يك خالق بيش ندارد. خدا خالق خلق است و بس.
2ـ خدا تحت تأثير هيچ كس نيست. علت آفرينش، سودمندي و نيازمندي او حتي اظهار وجود نيست. تأثيرپذيري حق تعالي از اغيار و نيز تأثيرپذيري از خود محال است.
3ـ آفرينش خدا عادلانه و حكيمانه است. چنانچه گفته شد، خداوند تحت تأثير هيچ امر بيروني قرار نميگيرد و مايه و ریشهي آفرينش، در ذات خداست. همچنان كه ذات خدا كامل و فاقد هرگونه عيب و نقص و حدّي است، آفرينش او نيز هيچ گونه نقص و ضعف و كاستي ندارد؛ لذا مخلوقات، در كمال حسن و بها هستند.
حضرت امير مومنان (صلوات الله و سلامه عليه) پس از بيان سه مقدمه مذكور، سيماي پارسايان را چنين ترسيم نمود كه: «فالمتقون فيها هم اهل الفضايل». اين جمله حضرت از كلماتي تشكيل شده است كه به شرح هر يك پرداخته ميشود.
شرحي بر «فاء»
حضرت امير مومنان(صلوات الله وسلامه عليه) قبل از كلمه «المتقون»، حرف «فاء» تفريع را بيان فرمودهاند كه براي آن دو معنا را ميتوان در نظر گرفت:
1ـ «فاء» ترتيب: اگر«فاء» در جمله «فالمتقون فيها هم اهل الفضايل» فاء ترتيب باشد، بدين معني است كه پس از درك مقدمات معرفتي ذكر شده در ابتداي خطبه، ميتوان به فضيلت و تقوا رسيد و بدون آن معرفت و ديدگاه و جهان بينی، تقوا حاصل نخواهد شد. دو راه براي رسيدن به تقوا وجود دارد: راه عملي (بيروني) و راه معرفتي (دروني).
تقوا خارج شدن از تعلقات و خروج از غرايز و كنترل آنهاست. راه خروج از تعلقات و غرايز، از طريق عمل نيست. اعمالي مانند كنترل كردن چشم و زبان و فكر و خويشتنداري براي رسيدن به تقوا مفيد و سودمند است، امّا آنچه كه به اين اعمال قوّت و تأثيرپذيري ميبخشد، معرفت و عقيده و ايمان است. خارج شدن از خانه شرط سفر است. تا كسي از خانه خارج نشده باشد، هجرت و به مقصد رسيدن معنا ندارد؛ «وَ منْ يَخْرجْ مِنْ بيتهِ مهاجراً إلي الله... » (نساء، 100) تا كسي از خانه خارج نشده باشد، قطع نظر از اغيار و واصل شدن به يار امكانپذير نيست. پس بنابراين كه «فاء»، «فاء ترتيب» باشد، در گام اول بايد به معرفت دست پيدا كرد، سپس در قدم دوم به اعمال و رفتارهايي پرداخت كه منتهي به فضيلت گردد.
2ـ «فاء» سببيت: احتمال مقبولتر و دقيقتر اين است كه «فاء»، «فاء سببيت» باشد نه ترتيب. مقدمات معرفتي ذكر شده براي تقوا عليت دارند؛ يعني اين مقدمات نهتنها به عنوان مقدمات لازم، بلكه به عنوان مقدمات كافي براي رسيدن به تقوا و فضيلت مطرح گرديده است. نه اينكه خارج شدن از خانه شرط سفر است، بلكه خود عين سفر است. نه اينكه قطع تعلقات و خروج از اوهام و تخيّلات و غرايز مقدمه است، بلكه خود مقصد سفر است و اگر مقصد نباشد، حداقل علّّّت تامه و سبب ضروري و حتمي و بسنده براي رسيدن به غايت و مقصد است. هرگاه علت تامه وجود داشته باشد، معلول هم وجود دارد و اگر معلول وجود نداشته باشد حكايت از اين دارد كه علت تامه وجود ندارد. پس ميتوان نتيجه گرفت كه:
1ـ آدمي كه به آن سه مقدمه دست پيدا كرده باشد، به تقوا رسيده است.
2ـ اگر كسي به آن سه مقدمه دست نيافت، به يقين به تقوا نخواهد رسيد.
3ـ اگر كسي به تقوا نرسيد، به يقين به آن مقدمات معرفتي نرسيده است.
4ـ معرفت و تقوا اتصال لا ينفك و ارتباط زنجيرواري با هم دارند.
شرط عمل صالح
در قرآن و روايت مكرراً آمده است: «يا ايّها الّذين آمَنوا آمِنوا» (نساء، 136) و يا «ياأيّها الذين آمنوا و عملوا الصالحات» يعني تا زماني كه ايمان مبتني بر معرفت حاصل نشده باشد، عمل صالح، صالح نيست. صلاح عمل به هويت عمل و ذات عمل نيست يعني چنين نيست كه هركسي پُلي درست كند، عمل صالحي انجام داده باشد و مقدمات فلاح و رستگاري خويش را فراهم كرده باشد، بلكه رسيدن به مقصد، متوقف بر انجام عمل صالح است و عمل صالح تنها و تنها از كساني صادر ميشود كه در بخش معرفتي از قوت و كمال برخوردار باشند.
در آياتي از قرآن توبيخهاي شديد و غليظي ديده ميشود كه «أفلا يتدبّرون القرآن أم علي قلوبٍ أقفالها» (محمد، 24) يعني آيا در قرآن تدبر نميكنيد يا قوه ادراك نداريد؟ هيچ انساني نميپذيرد كه قوه ادراك ندارد و در حد چارپايان و بهايم سقوط كرده است. بلكه همه، مدعي عقل و تفكر و انسانيت هستند. پس بايد پذيرفت كه تدبر وجود ندارد. برخي از انسانها در عين حال كه ايمان دارند، قتل و خلاف و غيبت نيز انجام ميدهند و اين حاكي از آن است كه ايمانشان مبتني بر معرفت نيست و اگر خداوند فرمود: «ياأيها الذين آمنوا، آمِنوا» شايسته است اگر بفرمايد يا أيها الذين آمنوا ثُم آمنوا، باز هم ايمان بياوريد و سپس باز هم ايمان بياوريد و اگر بينهايت بار هم تكرار گردد، جا دارد و براي آنان كه به مقصد رسيدهاند، حداقل سه مرتبه گفتن ضرورت دارد. (به آيه تقوا كه در دروس پيشين بيان گرديد، مراجعه شود)
پس مقدمات معرفتي كه در دروس قبل ذكر شد، مقدمات لازم و ضروري و كافي براي پارسايي است و تقوا نتيجه معرفت است؛ تا كسي به معرفت دست نيافته باشد، متقي نخواهد بود.
شرحي بر ضمير (هُم)
در زبان عربي، ضمير (هُمْ) همانند كلمه (هو) در جمله «وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ» (فاطر، 15) انحصار را ميرساند. ضمير (هُمْ) در جمله «فالمتقون فيها هم اهل الفضايل» بدين معني است كه تنها و تنها پارسايان اهل فضيلتند. بنابراين تنها كساني كه به فضيلت ميرسند، پارسايان هستند. به تعبير دقيقتر، حداقل شرط رسيدن به فضيلت تقواست و غير متقي به تقوا نميرسد. خوش اخلاقي و بذل و بخشش و جود و كرم و ساير صفات و كمالاتي كه در وجود انسان است، بدون ايمان و عمل صالح، فضيلت به حساب نميآيد و هرجا فضيلت نباشد، رذيلت هست. بين فضيلت و رذيلت تقابل نقيضين وجود دارد، نه ضدين تا ارتفاعشان ممكن باشد؛ يعني اگر فضيلت نباشد، رذيلت هست و حالت خنثي وجود ندارد.
اگر در ظاهر، خير و شر انساني به ديگران نميرسد، در واقع شرّش به خودش ميرسد و مبدأ همه آفات و شرور هم اين است كه شّر انسان به خودش برسد. بدترين شّر اين است كه آدمي بر گرد خويش بتند، نه بر گرد ديگران. چون تا كسي برگرد خويش نتنيده باشد و خود را به ورطه هلاكت نينداخته باشد، نميتواند مقدمه هلاكت ديگران باشد. بايد ميان علت و معلول، سنخيت و شباهت و همتايي وجود داشته باشد. به عبارت ديگر، از كوزه همان برون تراود كه در اوست. اگر كسي ميتواند دیگران را گمراه کند، نخست خود گمراه شده است. انساني كه هدايت شده باشد، نميتواند ديگران را به هلاكت و بدبختي برساند، اگرچه بخواهد و البته نميخواهد. كششها و خواستهها و آرزوهاي هر انساني متناسب با داشتههايش است. هركه هرچه دارد بيش از آن را ميطلبد و كسي ناداشتهها و مجهولات را طلب نميكند. پس تنها متقين و پارسايان هستند كه به فضيلت دست مييابند.
شرحي بر كلمه «اهل»
چه كساني «اهل» فضيلت هستند؟ اهل فضيلت بودن با داراي فضيلت بودن متفاوت است. دست يافتگان به فضيلت سه گونهاند: دسته اوّل كساني كه فضيلت، حال آنهاست. يعني به صورت موقتي و تحت تأثير عوامل بيروني، اعمال و زبان و اعتقاداتشان خوب شده است. هر چند كه ممكن است شش ماه، يك سال، و يا حتي بيشتر طول بكشد ولي موقتي است و اطميناني به دوام و بقاي آن نيست. دسته ديگر به تقوا و عمل صالح رسيدهاند و دوام و بقا هم دارند ولي يك ريشه ذاتي و دروني در آنان پديد نيامده است. اين دو دسته متقي هستند ولي اهل تقوا نيستند. دسته سوم، اهل تقوا و فضيلت هستند.
به عنوان مثال، دسته اوّل كه تحت تأثير شرايطي، مشتاقانه ايمان آورده در مسير تقوا قرار گرفتهاند، مانند زايراني هستند كه به زيارت أئمه معصومين (صلوات الله و سلامه عليهم أجمعين) نايل ميشوند. در روايات به همه زايران بخصوص زايران حضرت امام رضا (صلوات الله وسلامه عليه) سفارش شده كه «زُرْ وَ انْصَرِف» يعني زيارت كنيد و برگرديد. دسته دوم مانند مجاوران امام رضا (صلوات الله و سلامه عليه) هستند كه سالياني دراز در مشهد ماندهاند و دسته سوم مانند مشهديها يا اهل مشهد هستند كه آثار و ثمرات و نتايج نسلهاي گذشته را به همراه دارند.
بنابراين اگر سرچشمه تقوا درون آدمي نباشد، گرچه سالياني دراز بلكه هميشه تقوا داشته باشد، اهل تقوا نيست. اهل آن است كه آنچنان با تقوا درآميخته باشد كه نتوان بين تقوا و صاحب تقوا، بين فكر و انديشه و عمل و انتظار و آرزوي مربوط به تقوا تفاوتي قايل شد. اينان كساني هستند كه گناهشان تبديل به حسنه ميشود (نه اينكه پوشانده شود يا مورد مغفرت قرار گيرد). اگر گناه و خطايي از اينان سرزند، همانند آب تلخي كه پاي بوته خربزهاي بريزند، شيرين ميشود، يعني حقيقت و هويت آن تغيير ميكند. چون عمل، ذيل و دامنه وجود آدمي است. ارزش عمل با فاعل آن سنجيده ميشود. وقتي عمل نامطلوب از مسير تقوا عبور كند، بخشي از وجود مطهّر و قدسي انسان ميشود، در نتيجه عمل نيز پاك و مطهّر ميگردد. تا كسي به معرفت نرسد و ذات و هويت خويش را تغيير ندهد، عملش، عمل اهل تقوا نخواهد بود.
در روايات آمده است كه احوال شخصي را نزد يكي از ائمه معصومين (صلوات الله عليهم أجمعين) تعريف كردند كه فلاني اهل عبادت و قرائت قرآن و دعاي بسيار است. حضرت فرمود: «از اعمالش صحبت نكنيد، بگوييد عقلش چطور است؟» (كافي، ج1، ص12) زيرا عقل مايه و سرچشمه معرفت آدمي است. خواب عالِم، از عبادت عابد افضل است. عابد كسي نيست كه بدون توجه عبادت ميكند بلكه عابد آن است كه به لوازم عبادت خويش يعني به ظاهر شريعت پايبند است؛ آداب و مقدمات عبادت را طبق ظاهر شريعت انجام ميدهد، ولي معرفتش نسبت به عالِم كمتر است.
عابد نيز سهمي از معرفت دارد. زيرا كسي ميتواند به مقام عبوديت دست پيدا كند كه معبود را بشناسد و فقر و نيازمندي خويش نسبت به معبود را تشخيص دهد. كسي كه بدون فهم عبادت ميكند، متنسك است نه عابد. پس عابد فهم و علم و ايمان و معرفت دارد، امّا كمتر از عالِم و حال آنكه خواب عالم از عبادت عابد برتر است.
در شرح مقام عالم همين بس كه شيطان كه از روي توانايي و يا جهل، با خدا اينگونه سخن گفته و تكبر ورزيده است و از هيچ كس جز خدا ترس و وحشتي ندارد؛ «إنّي أخاف الله َربّ العالمين» (حشر، 16) اظهار ميكند كه اگر در سرزميني، يك عالم وجود داشته باشد، خواب از چشمان من رفته است. يعني ترس و وحشت شيطان از عالم، از ترس او نسبت به خدا نيز بيشتر است. زيرا عالم ميتواند تمام پليديهاي شيطان و شيطنتهاي جن و إنس را با بيّنات ـ نه با سحر افسون ـ چنان باطل كند و از بين ببرد كه خلق خدا از صراط مسقيم منحرف نشوند. اگر عالم يك نفر را هم هدايت كند، شيطان تا قيام قيامت عزادار خواهد بود. البته در برخي روايات گفته شده آنگاه كه فرد هدايت شده، از دنيا برود و هيچ اثر و نشانه و نوشته و انديشهاي از او باقي نماند، شيطان از آن غم و اندوه نجات پيدا ميكند.
گونههاي بهدست آوردن تقوا: بيروني و دروني
راه به دست آوردن تقوا و فضيلت دو گونه است. يكي از بيرون، از طريق عمل و ديگري از درون، يعني از طريق معرفت. سرچشمه و خزانه معرفت، درون آدمي و روح قدسي و مطهر اوست. چه اينكه خدا انسان را مكتفي بالذات خلق كرده است يعني اگر انساني همه عمرش در بيابانها باشد و دسترسي به كسي پيدا نكند، توانايي رسيدن به سعادت را دارد. راه مهم و عميق دستيابي به تقوا اين است كه آدمي به درون خويش مراجعه كند، نه اينكه خدا را در بيرون بجويد و نيابد، زيرا «القلب حرم الله». (بحار الانوار، ج67، ص25) بعد از يافتن سرچشمه و فراهم شدن مقدمات معرفتي، بايد بهوسيله عمل، به آن آب جهت داد تا در مسير قرار گیرد و به مزرعه رسد، نه اينكه هدر رود.
نتيجه گيري
از مباحث گذشته نتيجه ميشود كه كسي كه اهل معرفت نباشد، متقي نيست و كسي كه متقي نباشد به فضيلت دست پيدا نميكند و اهل فضيلت كسي است كه سرچشمه فضايل، ذاتش باشد يعني با فضيلت چنان درآميزد كه يك حقيقت واحد را تشكيل دهد و راه اوّل و وسط و آخر دروني ساختن فضايل، معرفت است.
سخني درباره غرايز
عالمان، فيلسوفان و اهل اخلاق، فضيلت را كنترل غرايز و به كار بردن عاقلانه غرايز معنا كردهاند. به تعبير علم اخلاق، همه غرايز انسان، مقدس و پاك و آسماني است. نهتنها قوه شهوت، بد و نامطلوب نيست بلكه داراي شأن قدسي است، ولي چون انسانها را كلافه كرده است، همانند اسب چموشي است كه بايد بر او لگام زد و او را كنترل كرد. اگر انسانها با كسي دشمني نداشته باشند، آنچنان با او اُخت ميشوند كه او را شريك و ولي خود قرار ميدهند و ظرافت و كياست و زرنگي را فراموش ميكنند؛ لذا حس دشمني انسان را تحريك كردهاند و گفتهاند كه او دشمن آشكار شماست: «إنّه لكم عدوّ مبين» (بقره، 168)
اگر انسان خود مستقل باشد، بر پاي خويش قيام كند و متكي به چوبهاي خشك نباشد، دشمني شيطان و غرايز ضرورتي ندارد. همچنان كه در مورد اولياي خدا چنين است كه زندگي و امكانات آنان را نيز برايشان فراهم ميكنند. شيطان امر خدا را اطاعت نكرد، آنگاه خدا به عزت و جلال خويش قسم خورد. يعني غضب خداوند طغيان نمود. امّا در همين حال شيطان از خدا تا «يوم الدّين» مهلت خواست و خدا نيز به او داد. «يوم الدّين»، خارج از اُفق زمان است. «يوم الدّين»، پايان زمان و انتهاي طبيعت نيست، بلكه باطن زمان و طبيعت است. قيامت در امتداد عالم طبيعت نيست كه انسانها پس از عالم برزخ وارد آن شوند. به حكم «الآن قيامتي قائمة»، (شرح فصوص قيصري، ص834) قيامت هم اكنون نيز برپا و محيط بر اين عالم است. بنابراين همين الآن هم «يوم الدين» است. از اين جهت، آنان كه قرار است مهلتشان در«يوم الدين» تمام بشود، تمام شده است؛ آنان كه قرار است به جهنم بروند، رفتهاند و اكنون در جهنم هستند و از آن جهت كه در ظاهر اين عالم هستند، به «يوم الدين» نرسيدهاند، بنابراين مهلت دارند و اين يعني وجودهاي دوگانه؛ يعني لطفي كه در عين قهر است، قهري كه در عين لطف است؛ وحدتي كه در عين كثرت است، كثرتي كه در عين وحدت است؛ زماني كه در عين بي زماني است، بي زماني كه در عين زمان است؛ طبيعتي كه در عين حال که طبيعت است، ماوراي طبيعت است و ماوراي طبيعتي كه در عين حال كه ماوراي طبيعت است، واجد تمام كمالات و اوصاف معلول خود يعني طبيعت است.