درس بیست و چهارم

معرفت علت تام تقوا و فضيلت است
رابطه معرفت با تقوا و كسب فضيلت، رابطه عليت است و نه‌تنها معرفت نسبت به تقوا سمت عليت دارد، بلكه معرفتْ علت تام تقواست. يعني فقدان معرفت به فقدان تقوا و فضيلت منتهي مي‌شود و وجود معرفت به وجود تقوا و فضيلت مي‌انجامد و تنها راه كسب تقوا، معرفت است. تربيت‌هاي معرفتي مانند انس و عادت و تلقين در صورتي در كسب تقوا مؤثر است كه به نوعي معرفت بينجامد و گرنه عادات و ملكات پسنديده‌اي خواهد بود كه يقيناً به تقوا و فضايل الهي منتهي نمي‌شود.
با توجه به اين‌كه معرفت نسبت به تقوا و فضيلت سمت عليت دارد و علت، همه‌ي كمالات معلول خودش را دارد، بنابراين معرفت جامع جميع كمالات مربوط به تقواست. يعني حتي اگر كسي متعبد به دين معيني نباشد، به اندازه بهره‌اش از معرفت، از تقواي الهي و فضايل مربوط به آن برخودار خواهد بود.
تقوا در دنياست
تقوا مربوط به دنياست. حضرت اميرمؤمنان (صلوات الله و سلامه عليه) فرمود: «فالمتقون فيها هم اهل الفضايل» يعني پارسايان در اين دنيا اهل فضيلت هستند. تقوا و آثار و لوازم عيني آن مربوط به دنياست. يعني تقوا به عنوان يك موجود حقيقي در دنيا تحقق پيدا مي‌كند. گرچه ثمرات آن از بين رفتني نيست. هيچ موجودي از بين رفتني نيست؛ هيچ عمل اختياري و غيراختياري حتي يك عطسه از بين رفتني نيست و در هر عالمي صورت و فعليت ويژه‌اي خواهد داشت. گاهي شكل و صورت آن تحت اسماي غالب در آخرت مكتوم مي‌ماند و ظهور نمي‌يابد. مجموعه افعال انسان در دنيا به آثار دنيوي منجر مي‌شود. اين آثار ماندني است. قابليت و استعداد ظهور هر يك از اسماي الهي (رحمت يا نقمت) در وجود انسان بيشتر باشد، همان ظهور مي‌يابد و برخي از اسماء ديگر مكتوم و پوشيده باقي مي‌ماند. مانند «ستارالعيوب» بودن خدا كه عيوب را در دنيا و آخرت مي‌پوشاند.

دريافت‌هاي ما از اسماي متقابل الهي تمام شدني نيست
با توجه به آيات قرآن، كساني كه به بهشت مي‌روند، پيوسته در بهشت هستند (خالدين فيها)، مگر اين‌كه خدا چيز ديگر بخواهد (إلا ما شاء ربك؛ هود، 108) و آنان‌كه به جهنم مي‌روند نيز همين طور. البته مشيت الهي بي حساب و كتاب و بدون زمينه پيشين نيست و داراي سنت‌هاي ازلي و ابدي است كه به ذات حق تعالي باز مي‌گردد. چنين نيست كه فعل الهي با آفرينش بندگان و به سعادت رسيدن آنان و به بهشت وارد شدن‌شان پايان يابد و ديگر با آنان كاري نداشته باشد؛ بلكه ظهور اسماي الهي پيوسته است و دريافت‌هاي پيوسته انسان از اسماي متقابل الهي تمام شدني نيست. همچنان كه موجودات در ازليت خدا با خدا پيوند ناگسستني دارند، در ابديت نيز همين‌گونه است. همچنان كه ظهور و تركيب اسماي الهي از ازل تا به ابد در خدا هست، قابليت‌هاي وجود انسان نيز پيوستگي دارد و هيچ گاه انسان به آخر خط نمي‌رسد. خدا در آخرت بيش از دنيا با انسان كار دارد.

تقوا و فضيلت در آخرت بي‌معناست
به‌طور كلي تقوا و فضيلت در آخرت بي‌معناست و امر به تقواپيشگي يك امر دنيوي است. آن‌گاه كه آدمي قصد رهايي از دنيا كند، مجموعه اوامر مربوط به تقوا و فضيلت پايان مي‌گيرد. شجاعت و ترسويي، بخشندگي و بخل، غضب و شفقت در عالم آخرت معنا ندارد و مجموعه فرامين مربوط به استكمال اختياري با مرگ پايان مي‌گيرد. توقف آدمي در دنيا بسيار اندك است.
با توجه به نكته پيشين مي‌توان دريافت كه مدت مأموريت و تكليف انسان و محشور بودن او با سختي‌ها آن‌چنان كوتاه است كه به تعبير برخي از انبيا، حتي زحمت صبر كردن هم ندارد. زيرا صبر كردن وقتي معنا دارد كه سختي‌ها ادامه داشته باشد. در حالي كه مدت مأموريت و تكليف آدمي نسبت به دوره‌اي كه تكليف از او برداشته مي‌شود، نسبت يك به بي نهايت است يعني كسر معقولي را تشكيل نمي‌دهد. اكثريت انسان‌ها معامله‌گر و سوداگرند و در زندگي دنياي‌شان ساعتي زحمت مي‌كشند تا دو ساعت بياسايند. حال اگر چنين باشد كه با يك ساعت رنج و زحمت، صد سال راحتي و آسودگي حاصل شود، همه انسان‌ها مشتاق آن خواهند بود.
تقوا و صبر و شكيبايي انسان در دنيا نسبت به آرامش و آسايش ابدي او هيچ هم به حساب نمي‌آيد. البته به شرط اين‌كه معرفت دقيقي نسبت به آن داشته باشد، اگر آدمي لحظه‌اي در معرض تابش انوار الهي قرار گيرد و آني نعمت‌هاي الهي را مشاهده كند، آن‌چنان مشتاق خواهد شد كه از همه چيز خواهد گذشت. طبق نقل، از حضرت پيامبر (صلوات الله و سلامه عليه) پرسيدند كه چه مي‌شد اگر خداوند اندكي از نعمت‌هاي بهشتي به ما مي‌داد تا ما با آرامش تقوا پيشه كنيم؟ حضرت فرمود: اين لطف بي حد و اندازه خداست كه نعمت‌هاي بهشتي را در دنيا در اختيار شما قرار نداده است. اگر يك قطره از آب نهرهاي معمولي بهشت در آب‌هاي كره زمين فروافتد و با آن درآميزد و انسان قطره‌اي از آب‌هاي زمين بنوشد، چنان در سُكْر ابدي فرو خواهد رفت كه تا صور دوم اسرافيل به هوش نخواهد آمد و آن‌گاه كه در حشر نهايي از سكر و مستي به درآيد، پرونده اعمال خود را پاك مي‌بيند و پرونده ديگران را پر از عمل و عبادت. سپس مي‌يابد كه آن‌گاه كه ديگران در عبادت و فرمانبري الهي بودند، او در بيهوشي بوده است. پس عدم برخورداري انسان از نعمت‌هاي بهشتي در دنيا لطف الهي است.
روايت مشابهي از امام صادق (صلوات الله و سلامه عليه) در مورد نوشيدن اهل بهشت از شراب «ختامُهُ مِسْكٌ» نقل شده است. اگر كسي قابليت و استعداد نوشيدن از شراب ويژه اولياي خدا كه «إذا شربوا سكروا وجدوا» را نداشته باشد و بنوشد، براي هميشه فاني مي‌شود؛ نه فناي در عين بقاء بلكه فنايي كه هيچ اثري از او باقي نباشد. لذا كسي طلب نوشيدن از آن را نمي‌كند و اگر طلب كند، تحقق نمي‌يابد. البته ديد و بينش يقيني و بدون خطا آن‌گاه پديد مي‌آيد كه انسان از حدود عالم مادي و نيز از حدود عالم مجردات خارج گردد. آن‌گاه آنچه كه مي‌گويد و مي‌بيند حق است و صدق.

چرا تقوا و لوازمش مربوط به دنياست؟
تقوا عبارت است از حركت عالمانه همراه با استقامت و سرعت. تقوا حركتي است آگاهانه نه بر اساس اضطرار. حركت اختياري به سوي اوامر مربوط به تقوا و پذيرش لوازم آن از عوارض تقواست. طبق نظرفلاسفه، در آخرت حركت اختياري، سرعت اختياري و استقامت اختياري و غيراختياري وجود ندارد. زيرا آدميان در قيامت بر مادون خود ولايت تكويني دارند.
طبق اين حديث شريف كه «عَبدي أطِعني حتي إجعلك مثلي؛ اقول لشيء كن فيكون تقول لشيء كن فيكون» يعني بنده من! مطيع من باش تا تو را چون خويش سازم. همچنان كه من آنچه كه مي‌خواهم مي‌شود، همه عالم تسليم تو خواهد بود؛ مي‌توان گفت ولايت مؤمن بر محيط خود در آخرت ظهور پيدا مي‌كند و هرچه بخواهد با اراده انجام مي‌شود نه با فعل و حركت. مانند ولايتي كه در مراتب پايين‌تر، روح انسان نسبت به اندامش دارد. با اراده روح، چشم بسته مي‌شود، دست حركت مي‌كند و زبان مي‌جنبد.
البته طبق نظر دقيق‌تر، در آخرت هم حركت ارادي وجود دارد، ولي به صورت نقطه به نقطه نيست. مؤمنان در آخرت با يكديگر سخن مي‌گويند، به لذّت و مسرّتي مي‌رسند، به لقا و پيوستگي در لقا دست مي‌يابند، لذا نوعي حركت در آخرت وجود خواهد داشت. البته حركت در آخرت با حركت در دنيا مشترك لفظي است و به تعبير دقيق‌تر، اينجا ظاهر حركت است و آنجا باطن حركت. چنانچه اينجا ظاهر عالم است و آنجا باطن عالم. همان‌گونه كه هر ظاهري بطون بي نهايت دارد، ظاهر حركت هم بطوني دارد كه هركدام مربوط به يك عالم از عوالم هستي خواهد بود. استقامت نيز در جايي قابل تصور است كه تضاد و تزاحم بين نيروهاي مخالف وجود داشته باشد ولي در آخرت چنين تزاحمي وجود ندارد. حتي اهل جهنم در آنجا منفعلند نه فاعل. موجودي كه منفعل باشد، مقاومت ندارد.
در آخرت استعداد موجودات نسبت به اسماي ويژه‌اي كه از ناحيه خداوند ظهور پيدا مي‌كند تام است. بنابراين اهل جهنم با اين‌كه فرياد مي‌كنند و از عذاب الهي در رنجند، هيچ‌گاه قصد فرار ندارند و براي رسيدن عذاب بعدي لحظه‌شماري مي‌كنند. (گويي در عالم آخرت قبل از رسيدن به انتهاي آن كه بهشت يا جهنم است، انسان‌ها به تماميت استعداد دست پيدا نكرده‌اند كه همه فرار مي‌كنند «كَأنّهم حُمُرٌ مُسْتَنفرة» (مدثر، 50)) طبق برخي از روايات بعضي از عذاب‌هاي آخرت منقطع است. وقتي نازل مي‌شود، آن‌چنان است كه اهل جهنم از فرط عذاب و سختي، زمين را به دندان مي‌گزند؛ امّا آن‌گاه كه قطع شود، عذابش بارها و بارها سنگين‌تر است زيرا انتظار يعني آمادگي و استعداد داشتن و لحظه شماري كردن براي عذاب و اين از خود عذاب، سخت‌تر است. اهل جهنم همواره تشنه‌اند و آن‌گاه كه سرب گداخته شده در حلقوم‌شان مي‌ريزند، باز هم سير نمي‌شوند و طلب مي‌كنند. براي آنان، تشنگي از سرب گداخته شده سخت‌تر است.
البته بايد توجه داشت كه عذاب، لطف بي‌كران الهي است. استعداد مخفي و پنهان انسان‌ها نسبت به رحمت الهي بايد آشكار شود، پس بايد آنان را چنان بسوزاند و بگدازاند كه قابليت دريافت رحمت الهي آشكار آخروي را پيدا كنند. خدا با بندگانش دشمني ندارد زيرا بندگان خدا، ظهور اسما و صفات ذاتي خدا هستند. پس در آخرت حركت وجود دارد، ولي استقامت نيست، انفعال است. به تعبير ديگر، در آخرت فاعليتي وجود دارد كه با رضاي ذاتي يكي شده است. يعني فاعليت انسان‌ها در آخرت مثل فاعليت خداست و تحميل از بيرون يا درون و ملاحظه‌كاري در آن راه ندارد. در نتيجه مقاومت در برابر كسي يا چيزي معنا ندارد.
پس تقوا به معني حركت عالمانه همراه با استقامت و سرعت مربوط به دنياست. تقواي حقيقي عبارت است از هويت و ذات آدمي، نه وصف است و نه عمل. آدميان بايد اهل تقوا باشند نه اين‌كه به تقوا نزديك باشند. تقوا يك وصف و يا يك عمل نيست.

تقواي حقيقي عبارت است از هويت و ذات آدمي
تقوا ذات انسان متقي را تشكيل مي‌دهد نه وصف او را. يعني انسان متقي مجسمه خويشتن‌داري است. تقواي نهايي يعني تقواي اهل يقين، چنين است كه هر عمل و گفتار و تخيّلي چه به اراده و چه به سهو و نسيان، چه درخواب و چه در بيداري انجام شود، نشانه‌هاي بارز تقوا به عيان در آن ديده خواهد شد، چون ذاتش عين تقوا شده است. آن‌گاه كه كشش‌هاي دروني نفس مطهر انسان متقي آشكار گردد، همه صدق است و حق و عدل؛ گرچه به ظاهر سهو و نسيان باشد و خطا. نعمت و لذّت و آرامش آخرت، ابدي است و اين امر قراردادي نيست. آنچه در آخرت وجود دارد، ثمره و نتيجه محدوديت اين عالم نيست بلكه ثمره وارد شدن اوامر و نواهي الهي در جان انسان است. در نتيجه ذات او چنين مي‌شود كه اگر بي‌نهايت سال هم در دنيا زندگي كند، به همين‌گونه است. لذا حقيقتاً استحقاق و استعداد دريافت رحمت بي‌كران را پيدا مي‌كند. هنگامي كه قطره آب تبديل به مرواريد شد، قدر و قيمت دارد. تفاوتي ندارد كه چه زماني طول كشيده است كه آن قطره آب به مرواريد تبديل شده است. آن‌گاه كه تقوا عين ذات انسان شود، تفاوتي ندارد كه انسان چه مدتي در دنيا زندگي كند. يعني پس از اين‌كه انسان به كمال خويش در دنيا دست يافت، طول عمر او تأثيري در كمال و استكمال او ندارد.

فضايل چيست؟
حضرت اميرمؤمنان (صلوات الله و سلامه عليه) فرمود: «ألاعمال ثلاثه، فرايض، فضايل و معاصي. امّا الفرايض بامر الله تعالي، برضا الله و بقضائه. امّا الفضايل فليست بامر الله لكن برضا الله و بقضاء الله. امّا المعاصي فليست بامرالله و لكن بقضاء الله ثمّ يعاقبوا اليها.» (بحار الانوار، ج75، ص73)
حضرت اميرمؤمنان (صلوات الله و سلامه عليه) اعمال را به سه دسته تقسيم فرمود: فرايض، فضايل و معاصي. فرايض عبارت است از چيزي كه خدا به ‌آن فرمان داده، بدان راضي شده و در علم ازلي آمده است و فضايل آن است كه خدا به آن امر نكرده ولي بدان راضي است و در علم الهي حتمي گشته و طبق قضا و قدر و مشيت و علم الهي است. در مورد فضايل، امري صورت نگرفته است. لذا فضايل، محدوده قدم گذاشتن اهل محبت است. اهل محبت نيازي به سفارش ندارند، نيازي نيست كه فرزند به پدر و مادرش بگويد براي من دعا كنيد چون محبتي قوي و غني بين آنان وجود دارد و حتماً او را دعا خواهند كرد. كساني پيوسته نيازمند امر و يادآوري و نصيحت هستند كه نشانه‌هاي محبت را ندارند و به لوازم محبت پاي‌بند نيستند. معاصي نيز اعمالي است كه به امرخدا نيست ولي طبق قضاي الهي است و تفاوتش با فضايل در اين است كه رضاي الهي در آن نيست، لذا جاي كيفر و عقوبت دارد (ثم يعاقبوا اليها)