درس بيست و پنجم

فالمتقون فيها هم اهل الفضايل، منطقهم الصواب
همان‌گونه كه در درس قبل بيان شد، فضيلت و كمال، عين ذات و حقيقت و هويت پارسايان است، نه وصفي گذرا و يا حتي وصفي دائم براي آنان. نكته‌ي ديگر اين‌كه انسان داراي وجوه متعدد است، بنابراين اهل فضايل است نه فضيلت. انسان اوّلين موجودي است كه بي‌واسطه به دست خداوند آفريده شده است و همه كمالات الهي در وجود او به وديعه نهاده شده است و اگر آن كمالات كه سرّ و پنهان است، آشكار شود «يوم القيامه» برپا مي‌گردد و اگر مستور باشد ولي انسان آن را مشاهده كند «شب قدر» تحقق مي‌يابد و اگر پنهان بماند و كسي تحمل مشاهده‌اش را نداشته، همان مي‌شود كه اكنون هست.
سخني درباره حقيقت انسان
انسان در اين عالم طبيعت، داراي جثه كوچك و كميت و كيفيت اندكي است. ولي همين انسان، رقيقه و عصاره و خلاصه‌ي حقيقت انسان است كه آن حقيقت، نه‌تنها جامع همه‌ي كمالات هستي است، بلكه همه‌ي مراتب هستي را در بر دارد. انسان اوّلين جلوه بي‌كم و كاست خدا و اوّلين موجودي است كه بي‌واسطه از فيض بي‌پايان حق تعالي به‌وجود آمده است. همه‌ي عالم مظاهر اسماي حق تعالي است، ولي ويژگي انسان اين است كه اوّلاً مظهر همه‌ي اسماي الهي است و ثانياً براي هر مظهري نيز تماميت دارد. گويي خداي متعال هيچ صفت كمال نداشته، مگر اين‌كه در حقيقت انسان ظهور پيدا كرده است. به گونه‌اي كه اگر كسي به حقيقت انسان بنگرد، نمي‌تواند بين او و خدا تفاوتي قايل شود. نه فقط انسان‌هاي معمولي و متوسط بلكه انسان‌هاي كامل و آگاه نيز اگر به حقيقت انسان نظر كنند، همين گونه قضاوت خواهند كرد.
حضرت حجّت (صلوات الله و سلامه عليه) در دعاي ماه رجب فرمود: «لا فرق بينك و بينها الا أنّهم عبادك و خلقك» (الإقبال بالأعمال‏، ج3، ص 214) يعني تو بندگاني داري كه ميان تو و اين بندگانت هيچ تفاوتي نيست. تفاوت ميان آنان تنها عبوديّت و ربوبيّت است كه آن هم امر اعتباري است. اين سخن حضرت حجّت مربوط است به حقيقت انسان در ماوراي طبيعت و به حقيقت برخي از انسان‌ها در طبيعت. انسان اوّلين مخلوق خداست و به دست لطف و قهر الهي آفريده شده است. اما ساير موجودات يا به دست جمال الهي آفريده شده‌اند و يا به دست جلالش. لذا حقيقت انسان در آغاز آفرينش و در اوّلين مرتبه پيدايش كثرت در عالم هستي هيچ‌گونه تفاوتي با خداي متعال ندارد، بجز تفاوت در عبوديّت و ربوبيّت و در فقر و استغناء.

خاندان پيامبر تمثل بدون تنزّل انسانند
انساني كه در ازل به‌گونه‌اي آفريده شد كه هيچ‌گونه تفاوتي به جز عبوديت و ربوبيت با خداي خويش نداشت، در عالم طبيعت نيز تجسم و تمثّل تام يافته است، به‌گونه‌اي كه تمام ويژگي‌هاي ازلي را به همراه دارد. مصداق چنين انساني، وجود پاك و اقدس خاندان پيامبر (صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) است.
اينان در عالم طبيعت نيز چنين هستند. ذهن و چشم و گوششان عين عصمت است. حتي جسم و ماده و بدنشان اين‌گونه است. اين نكته براي ياران ائمه معصومين (عليهم السلام)، مسأله‌اي روشن و واضح و ترديدناپذير بود. هنگامي كه ياران امام صادق (صلوات الله و سلامه عليه) وصيت نامه ايشان را براي تعيين وصي امام مي‌خواندند، ملاحظه كردند كه امام سه نفر را نام برده‌اند: يكي حاكم زمان كه به جهت تقيه ذكر شده بود، يكي امام كاظم (عليه السلام) و ديگري عبدالله أفطح. ابوحمزه ثمالي بلافاصله پس از شنيدن نام «عبدالله أفطح» گفت: «بسي روشن است كه او وصي امام نيست زيرا اسمش «أفطح» يعني كف پايش صاف است.» آن‌كه كف پايش فرورفتگي ندارد، نمي‌تواند امام معصوم باشد. زيرا عصمت در امامت، فقط عصمت در فكر و اعتقاد و عمل نيست بلكه بدون آن‌ها نيز از عصمت برخوردار است.
پس از سخن ابوحمزه، هيچ كس سؤال و اعتراضي نداشت چون حتي در عصري كه ائمه معصومين (عليهم السلام) در غربت و تنهايي زندگي مي‌كردند، يارانشان آن‌چنان با آن خاندان پاك آشنا بودند كه حتي نقصي در بدن آنان نيز برايشان قابل تصور نبود. بنابراين تفاوت خاندان پيامبر(عليهم السلام) با ديگر انسان‌ها اين است كه خاندان پيامبر (صلوات الله و سلامه عليهم أجمعين) تمثل بدون تنزل حقيقت انسانند و اگر تنزل يافته‌اند در حدي است كه قابليت ارتباط با جهان طبيعت را پيدا نمايد.
جهان طبيعت، خلاصه و فشرده، تنزّل يافته و به اسفل سافلين آمده است ولي در عين حال باطن آن با مرتبه وجودي خودش هيچ تفاوتي ندارد و اگر كسي حقيقت و هويت و باطن همين جهان طبيعت را بنگرد، با مرتبه اوّل و اصيلي كه در آغاز به دست خداوند آفريده شده است تفاوتي ندارد. برخي از موجودات نيز چنينند. يعني ظهورشان در عين خفا و در مرتبه روحانيت‌شان در عين مرتبه جسمانيت است. اگر بسياري از خلق خدا شيفته خاندان پيامبر (صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) هستند، به‌گونه‌اي كه تماشاي آنان را نيز مطلوب خويش مي‌دانند، بدين دليل است كه وجود مجسم خاندان پيامبر در جهان طبيعت، رقيقه‌ي وجود حقيقي آنان نيست، بلكه خود همان حقيقت است كه پوشيده و مستور گشته است. امّا وجود ديگر انسان‌ها در جهان طبيعت، رقيقه و عصاره‌ي حقيقت انسان است.
اين سخن در مورد خاندان پيامبر (صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) مستند به دلايل قطعيِ عقلي و نقلي و علاوه بر آن، كشف و مشاهدات يقيني و نيز كشف و مشاهدات مورد تأييد معصوم مي‌باشد. اگر مشاهدات انسان با مشاهدات كساني مانند سلمان و مقداد و كميل مطابقت داشته باشد، مؤيد كشف صريح و صحيح خواهد بود. بنابراين علاوه بر عقل و نقل، چنين تجربياتي نيز وجود دارد. همچنان كه علوم حسي و نيمه عقلي براي رشد خويش نيازمند تجربيات پربار و غني است، علوم روحي و معنوي نيز نيازمند تجربيات پربار و غني است.

عرضه امانت به انسان
حقيقت انسان، بي‌واسطه به دست خداوند و مراتب متعدد عالم هستي با واسطه انسان آفريده شده است. وجود انساني كه در اين جهان طبيعت تحقق يافته است، رقيقه همان حقيقت انسان است و تمام كمالات خويش را به‌صورت فشرده داراست. مانند تصوير يك جنگل كه كوچك شده ولي كامل است.
حضرت اميرمؤمنان (صلوات الله و سلامه عليه) فرمود: «أتزْعَمُ أنّكَ جرمٌ صغير ٌو فيك انطوي العالم الاكبر» (منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (الخوئي)، ج7، ص 36) يعني گمان مي‌كني موجود كوچكي هستي در حالي كه عالَمي بزرگ بلكه بزرگترين عالم هستي در وجود توست. بزرگترين عالم هستي به‌صورت بالفعل در وجود انسان هست، ولي پوشيده و پنهان است. عرضه اين امانت به انسان از اسرار و رموز است. چرا كه هيچ موجودي در عالم هستي توان گنجايش مجموعه عالم هستي را در جثّه كوچك خود ندارد؛ هيچ موجودي نمي‌تواند تمام اسرار طبيعت را به صورت آشكار بر شانه‌هاي ضعيف و نارسايش به دوش بكشد. لذا خداوند فرمود: «وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» (طه/115). البته اگر انسان در زمان عرض امانت عزم نداشت، امانت به او واگذار نمي‌شد، زيرا حكيم، فعل بيهوده انجام نمي‌دهد. پيشنهاد كردن امانت به ملائك، پيشنهاد نكردن امانت به انسان و واگذاري امانت به انسان، همه حكيمانه است. زيرا خداوند فرمود: «إنّ الله يأمركم أن توَدّوا الامانات الي اهلها» (نساء، 58) امانات كوچك و زودگذر دنيايي همچون مال و مقام و معرفت را بايد به اهلش سپرد و كسي كه چنين نكند ظالم است. پس خدا كه خود چنين امر كرده است، امانت حقيقي را به حق در جاي خويش نهاده است.
تقوا ويژگي اهل دنياست
همان‌گونه كه در درس گذشته بيان شد، تقوا ويژگي اهل دنياست نه اهل آخرت. زيرا در آخرت غريزه و اميال و كشش‌هاي محدود و تزاحم و تعارض بين آنها وجود ندارد. اهل آخرت در اينجا ظهور ندارند و موجودي كه در اين دنياست، يا انسان دنيايي است يا فروتر از آن. اگر انسان دنيايي باشد، اهل تقوا و فضيلت است و اگر فروتر باشد، حيوان دنيايي است، لذا اهل فضيلت نخواهد بود. در قرآن در مورد آفرينش انسان چنين آمده است: «عَلّمَ القرآن خلق الانسان» (الرحمن،3-2) خداوند نخست انسان را تعليم داد، آن‌گاه خلقش كرد. يعني اگر انسان تعليم قرآني نداشته باشد، اصلاً انسان نيست.
بنابراين تقوا ويژگي انسان است، آن هم انسان دنيوي نه اخروي. پس آدميان بايد امانت مكتوم الهي را به قدر قابليت دنيا آشكار سازند و به لوازم آن پاي‌بند باشند. يعني اهل تقوا و فضايل بي‌شمار باشند. چرا كه استعدادها و قابليت‌هاي انسان بي‌شمار است و اگر انسان به توانايي‌هاي خويش پي بَرَد، تأسف خواهد خورد كه چرا قابليت‌هاي خويش را اين‌چنين پوشيده و مكتوم نگه داشت. حضرت اميرمؤمنان (صلوات الله و سلامه عليه) فرمود: اي فرزند آدم، اگر خود را به كمتر از بهشت بفروشي، چنان خسارتي مي‌كني كه مانند آن را كسي متحمّل نشده است. (نهج البلاغه، حكمت 456) اهل دنيا، اهل معاملت است نه محبت. لذا بايد بداند كمترين قيمت او بهشت و بيشترينش خود خداست.

ويژگي خاص روزه
ويژگي خاص روزه اين است كه جزاي آن بر خلاف ساير عبادات، بهشت و نعمت‌هاي اخروي نيست، بلكه جزايش خود خداست: «الصوم لي و انا اجزي به». (بحار الانوار، ج‏70، ص 12) پس روزه با نخوردن و نياشاميدن متفاوت است زيرا ائمه معصومين (عليهم السلام) فرموده‌اند: چه بسيار آدمياني هستند كه سهمشان از روزه، تنها گرسنگي و تشنگي است. (نهج الفصاحه، ص 499)

اشاره‌اي به تفكّر ابليسي
انسان پارسا محيط و مسلط بر طبيعت است، يعني مورد هجوم سبيل طبيعت قرار نمي‌گيرد، بلكه در طبيعت گزينش و انتخاب مي‌كند. ساير انسان‌ها تحت تأثير غرايز قرار مي‌گيرند و دچار غفلت و لغزش و گناه مي‌شوند و در اين گناهان جامعه و محيط و دوستان و يا قضا و قدر الهي را مقصر مي‌دانند نه خود را و حال آن‌كه جايگاه آدمي در عرض امانت اين است كه همه چيز را به گردن بگيرد. يعني انسان كار خدا را به گردن بگيرد نه اين‌كه كار خود را به گردن خدا بيندازد.
اگر انساني اشتباهات و لغزش‌هاي خويش را متوجه جامعه و ديگران بداند، تفكر ابليسي دارد. زيرا ابليس گفت: «رَبّ بما اغوَيْتَني» (حجر، 39) يعني تو مرا گمراه كردي و حال آن‌كه ويژگي انسان محبوب خدا اين است كه نگويد خدايا چون تو خواستي چنين شد، بلكه بگويد خدايا من فريب خوردم.
قصه حضرت آدم (عليه السلام) لطيف‌ترين قصه‌اي است كه در عالم تحقّق يافته است. با اين‌كه او جامع همه‌ي اسماء است و مورد تعليم خداوند قرار گرفته است، مي‌گويد: «رَبَّنا ظلمنا أنفسنا» (اعراف، 23) خدايا ما به خويش ستم كرديم. ويژگي آدمي، نقص‌ها و ضررها را از ناحيه خود دانستن، لغزش‌ها را پذيرفتن و خود را تبرئه نكردن است. انبياي بزرگ الهي فرموده‌اند: «وَ ما اُبَرّيُ نفسي». (يوسف، 53) درست است كه غير از اراده خدا چيزي در عالم تحقق نمي‌يابد و هرچه او بخواهد انجام مي‌شود؛ «الحمد لله الّذي يفعل ما يشاء و لايفعل ما يشاء غيره»، (كافي، ج2، ص529) امّا خود را هيچ‌كاره دانستن، خود را فقير و بيچاره خواندن، «يا أيها النّاس أنتم الفقراء الي الله»، (فاطر، 15) همه چيز را به قضا و قدر الهي مرتبط دانستن و خلاصه اين‌كه به جبر گراييدن، ويژگي ابليس است كه اگر خدا نخواسته بود، من چنان نمي‌كردم.
همان‌گونه كه در مناظره‌اش با حضرت موسي (عليه السلام) پاسخ گفت. لذا شيطان هيچ‌گاه توبه نمي‌كند. مانند كسي كه مي‌گويد خدايا چون تو مرا در چاله انداختي، من هم از جايم تكان نمي‌خورم و نمي‌داند كه شايد همان خدا هم خواسته است كه او را از چاله بيرون بياورد و لغزش سبب پرش او باشد. شيطان در قيامت نيز هيچ تقاضايي ندارد جزاين كه مي‌گويد: «إِنِّي بَري‏ءٌ مِنْكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمين‏» (حشر، 16) يعني من از اين آدميان بيزارم؛ من با اهل جهنّم تفاوت دارم زيرا من از پروردگار عالميان مي‌ترسم.

آيا هرچه از دوست رسد، نيكوست؟
هرچه از دوست رسد، نسبت به اصل عالم هستي نيكوست ولي ممكن است نسبت به هر مخلوق خاص نيكو نباشد. انبيا و اوليا كه اُسوه انسان‌ها هستند، به هنگام بيماري به دنبال رفع آن بودند.
گرچه خداوند رزق و روزي انسان‌ها را تقسيم كرده است و آن هم ابطال ناپذير است، ولي خواسته خدا با توجه به محدوديّت و ضعف و نقص ماهيت و عين ثابت هر موجود، رقم خورده است. اگر كسي در آخر بگويد «كٌلّ مِنْ عندالله» درست است ولي بايد اوّل نقص خود را بپذيرد. معيار تفاوت بين شيطان و آدم (عليه السلام) اين است كه شيطان نقص‌ها را به خدا و آدم نقص‌ها را به خود نسبت مي‌دهد. هرچه كه در عالم اتفاق بيفتد، چه زلزله‌اي مخرّب و چه خوبي و خوشي، همه خير است چون هر يك، ظهور اسمي از اسماي مقدّس الهي است ولي نسبت به انسان متفاوت است.
گروهي از اهل جهنّم كه وقتي خدا به آنان خطاب مي‌كند: «اخْسَؤُا فيها وَ لا تُكَلِّمُون‏» (مؤمنون، 108) گم شويد و با من سخن مگوييد، سرمست و بيهوش مي‌شوند، در دنيا نيز همين گونه‌اند كه در فقدان آسايش و لذت، از فرط عشق و محبّت بيهوشند. نبايد خويش را با آنان مقايسه نمود. اولياي الهي نيز اين‌گونه نبودند. يكي از دلايل گريه و اشك و آه اولياي خدا خوف از عظمت و غضب الهي است. آن‌گاه كه سوره توبه بدون «بسم الله الرّحمن الرّحيم» اين‌گونه نازل شد «برائهٌ من الله... »، پيامبر چنان دچار قبض شديد شد كه اگر ادامه آيه نازل نشده بود، تاب تحمّل نداشت. وقتي انبيا و اولياي الهي چنين هستند، نبايد ادعا كرد هرچه خدا بخواهد خوب است.

اصول فضايل
حضرت اميرمؤمنان (صلوات الله و سلامه عليه) سه ويژگي اصلي پارسايان را چنين بيان مي‌فرمايد: «منطقهم الصواب و ملبسهم الاقتصاد و مشيهم التواضع» يعني پارسايان سخنان راست و درست مي‌گويند، در زندگيشان ميانه‌رو هستند. چنين نيستند كه همه چشم‌ها به لباس و زر و زيور آنان متوجه شود و در سبك زندگيشان اهل تواضع هستند. ساير فضايل پارسايان از اين سه ويژگي اصلي بر مي‌خيزد.

منطقهم الصّواب
راست گفتن و سخن عالمانه گفتن، نشان پارساست. البته راستگويي درجاتي دارد:
1ـ راستگويي به معناي كنترل زبان خويش و جلوگيري از اذيّت و آزار ديگران، ويژه مسلمان است، نه مؤمن و پارسا « المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه‏» (بحار الانوار، ج1، ص113) كسي كه با زبانش ديگران را برنجاند، گمراه كند، به گناه آلوده سازد، منافع دنيوي و اخروي ديگران را به خطر اندازد، مسلمان نيست. پس اين درجه از صدق لسان مربوط به مسلمان است.
2ـ راستگويي در مقابل دروغ‌گويي كه زيان و ضرري به انسان نرساند، نشان مؤمن است. مؤمن دروغ نمي‌گويد حتي به مزاح. دست انداختن و محك زدن ديگران روا نيست. خدا ستار است و باطن انسان‌ها را پوشانده است و آشكار نمودن آن شايسته‌ي بندگي نيست. راستگويي به معناي با تأمل سخن گفتن نيز نشان ايمان است. كم‌گويي سبب سنجيده‌گويي و كاهش خطا و اشتباه در سخن مي‌شود.
3ـ راست گفتن به معناي عالمانه سخن گفتن، نشان تقوا است. صواب يعني مطابق واقع. چنانچه در مسائل فقهي گفته شده فتواي مجتهد يا مطابق با واقع است (مصيب) يا غير مطابق با واقع (مخطئ). اگر مصيب باشد، دو پاداش دارد، يكي براي زحمت فتوا دادن و ديگري براي سخن مطابق با واقع را يافتن و اگرمخطئ باشد يك پاداش دارد: للمصيب اجران و للمخطئ اجر واحد. (أطيب البيان في تفسير القرآن، ج‏7، ص 276)
حضرت امير مؤمنان (صلوات الله وسلامه عليه) در خطبه ‍176 نهج البلاغه مقدمه سخن عالمانه و صواب گفتن را اين‌گونه بيان فرموده است: « وَ اجْعَلُوا اللِّسَانَ وَاحِداً»؛ بايد زبان يكي باشد و حق را بيان كند. در حالات و شرايط مختلف در مقابل خلق خدا يك گونه سخن گفتن، مقدمه به صواب و به‌حق سخن گفتن است. به گونه‌هاي مختلف سخن گفتن، با تقوا و حتي با ايمان منافات دارد. اگر واقعاً خلق خدا محترمند، در خفا و آشكار آنان را محترم بداند، نه اين‌كه در حضور خلق به‌گونه‌اي و در خفا و پنهان به‌گونه ديگر سخن بگويد.
چند زباني در عصر و زمان ما رواج دارد. روزي خواهد رسيد كه مردم بي‌ايماني خود را به‌صورت علني در زبان اظهار كنند. در چنين عصري نبايد نگران بود. مخلوقات الهي مي‌آيند و مي‌روند و اين‌ها همه آزمون‌هاي الهي است. «تلك الايام نداولها بين النّاس». (آل عمران، 140) تنها دليل نگراني در آن زمان اين است: تحت تأثير قرار گرفتن خود و يا كساني كه وظيفه‌ي نجات آن‌ها از آتش بر عهده‌ي ماست؛ «قوا انفسكم و اهليكم ناراً». (تحريم، 6) دلسوزي براي همسر و فرزندان و نيز مؤمناني كه ايتام ‌‌آل محمّد (صلي الله عليه و آله و سلّم) هستند يعني كساني كه دسترسي به معارف الهي را ندارند و دستشان از پدرانشان يعني حضرت پيامبر و اميرمؤمنان (صلوات الله عليهما و آلهما) كوتاه است، لازم است.