لغت فلسفه
در گذشته دور يعني درزمان سقراط به معناي دانش دوستي به كار مي رفته است، اگرچه معناي فلسفه دانش ورزي است نه دانش دوستي.
تعریف فلسفه
علمي است كه به معرفي و تحليل هستي (وجود) و ويژگي ها و مراتب هستي مي پردازد.
تعريف فلسفه ازنظر مسلمانان
تعريف فلسفه ازديدگاه مسلمانان به دواصطلاح به كارمي رود:
در گذشته دور يعني درزمان سقراط به معناي دانش دوستي به كار مي رفته است، اگرچه معناي فلسفه دانش ورزي است نه دانش دوستي.
تعریف فلسفه
علمي است كه به معرفي و تحليل هستي (وجود) و ويژگي ها و مراتب هستي مي پردازد.
تعريف فلسفه ازنظر مسلمانان
تعريف فلسفه ازديدگاه مسلمانان به دواصطلاح به كارمي رود:
1-اصطلاح رايج و شايع
اين اصطلاح به معني همه علوم غيرنقلي است،خواه رياضي وهندسه باشد خواه جبروفيزيك و شيمي وخواه منطق وفلسفه امروزي.دراين اصطلاح فيلسوف كسي است كه همه علوم غيرنقلي- چه عقلي وچه غيرعقلي – رابداند.يعني جامع الهيات ، سياسيات ، اخلاقيات ومانندآن باشد.
دراين ديدگاه فلسفه دوبخش است:
فلسفه نظري (حكمت نظري)كه شامل الهيات يافلسفه عليا، رياضيات يافلسفه وسطي وطبيعيات يافلسفه سفلي مي شود .
وفلسفه عملي كه عبارت است ازاخلاقيات (تدبيرمنزل)وسياسيات(تدبيرمدن) .
درالهيات مباحث مربوط به وجود واقسام وجود، ويژگي هاي وجود ودريك كلمه امور عامه خداشناسي، راه شناسي،ومعاد شناسي مطرح مي شود.
امورعامه به الهيات عامه ومباحث مربوط به هستي شناسي به الهيات به معني الاخص شهرت يافته است .
درفلسفه وسطي (رياضيات)،ازحساب،هندسه ،هيئت وموسيقي بحث ميشود .
فلسفه سفلي يا طبيعيات ،جسم شناسي است كه عبارت است از شناخت اجسام علوي(افلاك)،گياه شناسي،حيوان شناسي وانسان شناسي. منظور از انسان شناسي شناخت ويژگي هاي جسمي ،اندامي، تاريخي وتبارانسان است نه معرفت روح وفرهنگ اوكه بحث معرفت النفس است و دربخش امورعامه مورد بررسي قرار مي گيرد .
2-اصطلاح غيرشايع
این اصطلاح كه در قرون اوليه اسلامي رواج نداشت ولي در قرون جديد رايج است .در اين اصطلاح فلسفه يعني الهيات ومابعدالطبيعه كه ازآن به علم اعلي ،فلسفه اولي وعلم كلي تعبير ميشود .
دراين ديدگاه فلسفه شاخه اي از علوم عقلي است .آنچه مربوط به سياست واخلاق است تحت همان عنوان حكمت عملي باقي مانده است .
ويژگي هاي فلسفه به معناي جدید
1- يقيني ترين علوم است بدين خاطر كه همه مباحث آن برهاني است.
2- همه علوم در موضوعات خود ، يافتن راه هاي شناخت ويافتن معيار وملاك معلومات خود به آن نيازمندند .
3- ازهمه علوم كلي تر وعامتر است .
به خاطر اين سه ويژگي فلاسفه اين علم رابهترين علوم مي دانند وبراين باورند كه هر انساني بايد استعدادوسرمايه خودرا براي آموختن اين علم به كار گيرد .
4- علم فلسفه ازلحاظ موضوع وغايت نيز برترين علوم است .
موضوع فلسفه وجود بدون قيد وشرط است وموضوع ديگر علوم وجود مقيد وهرچه وجود داشته باشدخوب وبا ارزش است بلكه هركه نيكو يي وارزشي دارد به خاطر وجود است .
غايت فلسفه همان غايت وهدف نهايي انسان ومتناسب بااوست . واين هدف چيزي جز معرفت نيست .
چرا هدف نهايي براي انسان معرفت است؟چون انديشه همان معرفت است.
باتوجه به ويژگي هاي مطرح شده فوق مي توان چنين گفت :
1- ازآنجا كه حقيقت آدمي وفصل او انديشه است ومعرفت بازتاب انديشه ،اگركسي به معرفت دست يابد به حقيقت خويش دست يافته وخود را شناخته است .
2- ازانجا كه فصل آدمي انديشه اوست ،اگر قرار باشدفصل آدمي قوام خارجي داشته باشد تمام زندگي اش مي شود تفكر .
3- همه علوم وسيله است براي رسيدن به شيء ديگر،غير ازفلسفه وعرفان كه دراين علوم آموختن تنها براي آموختن است وهدف علم خود علم است واين دو ،دوجويبار است از يك سرچشمه ، يكي رودكارون است و يكي رود كرخه .
4- در همه علوم موضوع ومحمول دو تا است ،فقط در فلسفه موضوع ومحمول يكي است يامحمول جزء موضوع است ،ازاين روست كه از طريق حكمت مي توان باحقيقت جهان يكسان شد.وازاين روست كه عقل وعاقل ومعقول يكي است نه اينكه يكي مي شوند .بنابراين فلسفه هم موضوعش وجود است، هم محمول آن وجود است وهم ابزارش وجود است .
تعریف فلسفه ازنظر فلاسفه مغرب زمين
علمي است كه درباره ماوراء طبيعت بحث مي كند و ديگراينكه علمي است كه روش آن قياسي و برهاني است نه تجربي واستقرائي .
درقرون جديد،غرب با تكيه كردن برحس وتجربه تعريف فلسفه را نيز تغيير داده است ،به گونه اي كه فلسفه را علمي مي داند كه درباره چارچوب هاي زباني سخن مي گويد ،چيزي شبيه ادبيات زبان ولي كمي فراتر از آن . يعني فلسفه بهتر است كه چگونه سخن گفتن را بياموزد وبعد چگونه فكر كردن را خواهد دانست .
هدف فلسفه ازديدگاه فلاسفه مسلمان
1-شناخت حقايق موجودات،خواه طبيعي ،خواه فرا طبيعي ،به كمك براهين عقلي يقيني نه تقليدي .
هيچ علمي نمي تواند چنين ادعايي داشته باشد . علوم ديگردرباره اثاروخواص بحث مي كند نه حقيقت آنها .
2-فراهم كردن زمينه زندگي بهتر يا زمينه سازي براي آرامش انسان .بدين معنا كه فلسفه فكر انسان راجهت مي دهدوفكر زيربناي عمل است وتنها ازاين طريق است كه انسان مي تواند به آرامش برسد ، به عبارت ديگر زندگي همراه با آرامش در سايه عمل صحيح امكان پذير است وعمل صحيح از فكر صحيح سرچشمه مي گيردوكار فلسفه جهت دادن و تصحيح فكر است .
3-از اهداف فلسفه اين است كه تقليد را از بين مي برد يعني خودش انتخاب كند يا انتخاب كننده را انتخاب كندوبه عبارت ديگراگر تقليد مي كند، تقليدي گزينشي وآگاهانه داشته باشد .
4-هدف ديگر فلسفه ،اعتدال يا توازن در رفتار است .
:
هدف فلسفه در مغرب زمين
هدف فلسفه در مغرب زمين عبارت است ازتبيين آنچه در رفتار به كار مي آيدوپراگماتيسم كه درامريكا رواج بسياري دارد به معناي فلسفه عملگرايي است .
منابع بخش اول
1- درس کليات علوم عقلی – سال 74-75 – دانشکده الهيات فردوسی – مشهد مقدس
2- فلسفه تخصصی 1 . سال 74-75. دانشکده الهیات فردوسی – مشهد مقدس
روش هاي فلسفي در اسلام
1- مشاء
روش مشائي عبارت است از استدلال عقلي خالص ، بدين معنا كه اولاً به وسيله عقل مي توان جهان را شناخت . ثانياً تنها راه شناخت مطمئن عقل است ، چرا كه حس مدركات و يافته هايش مشكوك است . قابل ذكر است كه محسوسات حكم ندارند ، ولي خود حس حكم دارد وآن هم مشكوك است ويقيني نيست وازاين رو مقد مه برهان واقع نمي شود، پس درفلسفه جايگاهي ندارد.
درفلسفه مشاء مجموعه حقايق ومراتب هستي تحت عنوان مقولات گنجانده مي شود . مقولات عناويني كلّي است كه عقل مي تواند هر يك ازآنها را بشناسد. با شناختن هر يك ازمقولات ، عقل مي تواند افراد آنها را نيزبشناسد، به عنوان نمونه عقل ميتواند جوهر را بشناسد ، باشناختن جوهر، افراد جوهر نيز شناخته مي شود . همچنين است شناختن كم وكيف ومانند آن.
برخي از بزرگان مشاء از پيشينيان، ارسطو وازمسلمين كندي ، اسكند ر افروديسي ، فارابي ، ابن سينا ،خواجه طوسي ، ميرداماد وقطب رازي مي باشند .
2 - اشراق
روش اشراقي عبارت است از تفكر واستدلال مبتني بر سلوك قلبي و مجاهده نفساني وتطهير باطن.
روش اشراقي ازاين جهت كه اصل وريشه شناخت را تصفيه درون مي داند ويافتن حقيقت ووصول به آ ن راهد ف وغايت خويش، شبيه عرفان است با اين تفاوت كه سخن عارف ، اتحاد ويگانگي وفناست ولي سخن اشراقي كشف وقرب ووصول است. ونيز عارف، تصفيه درون را تنها راه مي داند ولي اشراقي راه هاي كمكي را نيز مي شناسد.
بزرگان روش اشراقي از پيشينيان افلاطون وافلوطين واز حكماي اسلامي، سهروردي وقطب الدين شيرازي هستند.
روش اشراقي توسط سهروردي احيا شده است واز اين رويك حكمت اسلامي- ايراني دانسته شده است. توضيح اينكه ازآنجا كه از جمله منابع فلسفه سهروردي، زرتشت ايران باستان بوده است ونيز كلمات افلاطون در آن موج ميزند وحكمت اشراقي افلاطون نيز به منابع وسر چشمه هاي ايراني باز مي گردد، اين حكمت را حكمت ايراني خوانده اند.
در حكمت اشراق،از مجموعه حقايق ومراتب هستي تعبير به نور مي شود وتمام اشراق همين نور واحكام آن است، بنابراين اصلاً وارد ماهيت نمي شود وبه اندازه يك گزاره هم به ماهيت نمي پردازد.
3- حكمت متعاليه
حكمت متعاليه شيوه اي است كه چهار شيوه بزرگ دريافت معرفت را در خويش جمع نموده است. به گفته برخي شيوه هاي چهار گانه مشاء ، اشراق ، عرفان وكلام در نقطه اي به هم پيوستند كه آن نقطه به وسيله صدرالمتألهين شيرازي يا صدر الدين شيرازي، تنظيم وبيان شد وآن را حكمت متعاليه ناميد. البته اين به معناي اين نيست كه اينها را كنار هم آورده ويا حك واصلاح كرده باشد ، بلكه يك دستگاه جديد به وجود آورده است بنابراين يك نظام فلسفي است.
در اين شيوه هم عقل اعتبار دارد (همان عقل صرف مشائي) وهم عقل مبتني بر تزكيه وتصفيه درون(اشراق) وهم ذوقيات ومشاهدات اعتبار دارد(عرفان) وهم استدلال هاي جدلي وبه عبارتي استدلال هايي كه يكي از مقدمات آن سخن پيامبر يا ولي اي از اولياء دين است(كلام).
اين فلسفه ،فلسفه ويژه اي است و حداقل ارزش دارد آدمي عمرش را براي فهمش بگذارد.
حكمت متعاليه از اولين بحثش كه اصالت وجود است وسر نوشت ساز، شكل وشيوه جديدي را طي مي كند تا اينكه اوجش در مساله نفس ومعاد مطرح مي شود. كسي كه بخواهد از مجموعه حكمت متعاليه اگاه شود ،
بايد بحث عليت و اصالت وجود ومعاد را بخواند،
تا اگاهي نسبتاً جامعي نسبت به حكمت متعاله پيدا كند.
چند نكته كلّي كه در مباحث ، مورد توجه فرار مي گيرد اينكه :
1- هر كس هر چه گفته وزحمت كشيده است ، به اندازه خود ، كشف از واقع دارد وسود مندي عملي نيز دارد، اما امكان آلودگي به خطا را هم دارد، آن هم نه فقط امكان ذاتي، بلكه امكان وقوعي است .انساني كه به مقام عصمت بار نيا فته است، گفتارش خطا ست چنانكه رفتارش خطاست .
2- هنگام شرح دادن سخن هر كس دقايق ولطايف هر علم را بيان مي كنيم واز حسن ونيكي وظرافت هاي آن دفاع مي كنيم وهمان گونه شرح مي كنيم كه اگر صاحبش باشد همان گونه شرح كند يا حداقل احسنتي بگويد نه اينكه بگويد چرا حق مطلب را ادا نكردي.
3- دراين علوم بشري كه تقليدي نيست و مي توان نظريه جديدي ارائه كرد، جرأت اظهار نظرومطرح نمودن نظريه خويش را داشته باشيد، چرا كه هيچ كس در اين علوم اخرين سخن را نگفته ونخواهد گفت ، بنابر اين هميشه براي نظرات جديد، جاي خالي وجود دارد .
مسائل فلسفه
محور بحث فلسفه، وجود وعدم است كه خود بر چند دسته تقسيم مي شود :
1- مسايلي كه مربوط به هستي و نيستي مي شود .
2 - مسايل مربوط به اقسام اولّي وجود، مانند خارجي وذهني بودن وجود، مانند واجب وممكن بودن، قديم وحادث، ثابت ومتغير، واحد وكثير، بالقوه وبالفعل، جوهر وعرض ومانند ان. به عبارت ديگر بخشي از مسال فلسفه اقسام وجود است .
3 - مسايلي كه مربوط به قوانين حاكم بر هستي است مانند قانون عليت، سنخيت بين علت ومعلول، تقدم يا تأخر علت ومعلول، همراهي ومعيت علت ومعلول .
4- مسايل مربوط به درجات وطبقات هستي يا عوالم وجود مانند (الف) آنچه كه مربوط به طبيعت يا ناسوت است ونيز ماده، حركت، زمان ومانند آن. (ب) آنچه مربوط به عالم ملكوت يا مثال است؛عالم مثال عالمي است كه داراي صور وابعاد است ولي ماده ندارد يا جسميت ندارد، دست كم حركت وزمان ندارد .(ج) عالم جبروت يا عقول، عالمي است كه نه ماده دارد، نه صورت دارد ونه بعد،هر آنچه هست وجود است . (د) عالم لاهوت يا الوهيت ،عالمي كه غير مطلق است ؛ نه عقل وذهن مي تواند آنرا آنچنان كه هست بشناسد ونه دل وباطن .
5- مسايل مربوط به روابط عالم طبيعت با عوالم فراتر ار طبيعت، به عبارت ديگر آنچه مربوط به سيرنزول يا قوس نزول است و آنچه مربوط به سير صعود و قوس صعودي عالم است . وبالاخره آنچه كه مربوط به معاد وبازگشت هستي به اصل خويش است .
منابع بخش دوم
سلسله درسهاي :
1-نهايه الحكمه ، دانشگاه فردوسي، الهيات، پاييز ، 75
2-كليات علوم عقلي، دانشگاه فردوسي، الهيات، پاييز ، 75
3-حكمه اشراق، دانشگاه فردوسي، الهيات، پاييز ، 83
4-شواهد الربوبيه، دانشگاه علوم رضوي،پاييز ،83
اين اصطلاح به معني همه علوم غيرنقلي است،خواه رياضي وهندسه باشد خواه جبروفيزيك و شيمي وخواه منطق وفلسفه امروزي.دراين اصطلاح فيلسوف كسي است كه همه علوم غيرنقلي- چه عقلي وچه غيرعقلي – رابداند.يعني جامع الهيات ، سياسيات ، اخلاقيات ومانندآن باشد.
دراين ديدگاه فلسفه دوبخش است:
فلسفه نظري (حكمت نظري)كه شامل الهيات يافلسفه عليا، رياضيات يافلسفه وسطي وطبيعيات يافلسفه سفلي مي شود .
وفلسفه عملي كه عبارت است ازاخلاقيات (تدبيرمنزل)وسياسيات(تدبيرمدن) .
درالهيات مباحث مربوط به وجود واقسام وجود، ويژگي هاي وجود ودريك كلمه امور عامه خداشناسي، راه شناسي،ومعاد شناسي مطرح مي شود.
امورعامه به الهيات عامه ومباحث مربوط به هستي شناسي به الهيات به معني الاخص شهرت يافته است .
درفلسفه وسطي (رياضيات)،ازحساب،هندسه ،هيئت وموسيقي بحث ميشود .
فلسفه سفلي يا طبيعيات ،جسم شناسي است كه عبارت است از شناخت اجسام علوي(افلاك)،گياه شناسي،حيوان شناسي وانسان شناسي. منظور از انسان شناسي شناخت ويژگي هاي جسمي ،اندامي، تاريخي وتبارانسان است نه معرفت روح وفرهنگ اوكه بحث معرفت النفس است و دربخش امورعامه مورد بررسي قرار مي گيرد .
2-اصطلاح غيرشايع
این اصطلاح كه در قرون اوليه اسلامي رواج نداشت ولي در قرون جديد رايج است .در اين اصطلاح فلسفه يعني الهيات ومابعدالطبيعه كه ازآن به علم اعلي ،فلسفه اولي وعلم كلي تعبير ميشود .
دراين ديدگاه فلسفه شاخه اي از علوم عقلي است .آنچه مربوط به سياست واخلاق است تحت همان عنوان حكمت عملي باقي مانده است .
ويژگي هاي فلسفه به معناي جدید
1- يقيني ترين علوم است بدين خاطر كه همه مباحث آن برهاني است.
2- همه علوم در موضوعات خود ، يافتن راه هاي شناخت ويافتن معيار وملاك معلومات خود به آن نيازمندند .
3- ازهمه علوم كلي تر وعامتر است .
به خاطر اين سه ويژگي فلاسفه اين علم رابهترين علوم مي دانند وبراين باورند كه هر انساني بايد استعدادوسرمايه خودرا براي آموختن اين علم به كار گيرد .
4- علم فلسفه ازلحاظ موضوع وغايت نيز برترين علوم است .
موضوع فلسفه وجود بدون قيد وشرط است وموضوع ديگر علوم وجود مقيد وهرچه وجود داشته باشدخوب وبا ارزش است بلكه هركه نيكو يي وارزشي دارد به خاطر وجود است .
غايت فلسفه همان غايت وهدف نهايي انسان ومتناسب بااوست . واين هدف چيزي جز معرفت نيست .
چرا هدف نهايي براي انسان معرفت است؟چون انديشه همان معرفت است.
باتوجه به ويژگي هاي مطرح شده فوق مي توان چنين گفت :
1- ازآنجا كه حقيقت آدمي وفصل او انديشه است ومعرفت بازتاب انديشه ،اگركسي به معرفت دست يابد به حقيقت خويش دست يافته وخود را شناخته است .
2- ازانجا كه فصل آدمي انديشه اوست ،اگر قرار باشدفصل آدمي قوام خارجي داشته باشد تمام زندگي اش مي شود تفكر .
3- همه علوم وسيله است براي رسيدن به شيء ديگر،غير ازفلسفه وعرفان كه دراين علوم آموختن تنها براي آموختن است وهدف علم خود علم است واين دو ،دوجويبار است از يك سرچشمه ، يكي رودكارون است و يكي رود كرخه .
4- در همه علوم موضوع ومحمول دو تا است ،فقط در فلسفه موضوع ومحمول يكي است يامحمول جزء موضوع است ،ازاين روست كه از طريق حكمت مي توان باحقيقت جهان يكسان شد.وازاين روست كه عقل وعاقل ومعقول يكي است نه اينكه يكي مي شوند .بنابراين فلسفه هم موضوعش وجود است، هم محمول آن وجود است وهم ابزارش وجود است .
تعریف فلسفه ازنظر فلاسفه مغرب زمين
علمي است كه درباره ماوراء طبيعت بحث مي كند و ديگراينكه علمي است كه روش آن قياسي و برهاني است نه تجربي واستقرائي .
درقرون جديد،غرب با تكيه كردن برحس وتجربه تعريف فلسفه را نيز تغيير داده است ،به گونه اي كه فلسفه را علمي مي داند كه درباره چارچوب هاي زباني سخن مي گويد ،چيزي شبيه ادبيات زبان ولي كمي فراتر از آن . يعني فلسفه بهتر است كه چگونه سخن گفتن را بياموزد وبعد چگونه فكر كردن را خواهد دانست .
هدف فلسفه ازديدگاه فلاسفه مسلمان
1-شناخت حقايق موجودات،خواه طبيعي ،خواه فرا طبيعي ،به كمك براهين عقلي يقيني نه تقليدي .
هيچ علمي نمي تواند چنين ادعايي داشته باشد . علوم ديگردرباره اثاروخواص بحث مي كند نه حقيقت آنها .
2-فراهم كردن زمينه زندگي بهتر يا زمينه سازي براي آرامش انسان .بدين معنا كه فلسفه فكر انسان راجهت مي دهدوفكر زيربناي عمل است وتنها ازاين طريق است كه انسان مي تواند به آرامش برسد ، به عبارت ديگر زندگي همراه با آرامش در سايه عمل صحيح امكان پذير است وعمل صحيح از فكر صحيح سرچشمه مي گيردوكار فلسفه جهت دادن و تصحيح فكر است .
3-از اهداف فلسفه اين است كه تقليد را از بين مي برد يعني خودش انتخاب كند يا انتخاب كننده را انتخاب كندوبه عبارت ديگراگر تقليد مي كند، تقليدي گزينشي وآگاهانه داشته باشد .
4-هدف ديگر فلسفه ،اعتدال يا توازن در رفتار است .
:
هدف فلسفه در مغرب زمين
هدف فلسفه در مغرب زمين عبارت است ازتبيين آنچه در رفتار به كار مي آيدوپراگماتيسم كه درامريكا رواج بسياري دارد به معناي فلسفه عملگرايي است .
منابع بخش اول
1- درس کليات علوم عقلی – سال 74-75 – دانشکده الهيات فردوسی – مشهد مقدس
2- فلسفه تخصصی 1 . سال 74-75. دانشکده الهیات فردوسی – مشهد مقدس
روش هاي فلسفي در اسلام
1- مشاء
روش مشائي عبارت است از استدلال عقلي خالص ، بدين معنا كه اولاً به وسيله عقل مي توان جهان را شناخت . ثانياً تنها راه شناخت مطمئن عقل است ، چرا كه حس مدركات و يافته هايش مشكوك است . قابل ذكر است كه محسوسات حكم ندارند ، ولي خود حس حكم دارد وآن هم مشكوك است ويقيني نيست وازاين رو مقد مه برهان واقع نمي شود، پس درفلسفه جايگاهي ندارد.
درفلسفه مشاء مجموعه حقايق ومراتب هستي تحت عنوان مقولات گنجانده مي شود . مقولات عناويني كلّي است كه عقل مي تواند هر يك ازآنها را بشناسد. با شناختن هر يك ازمقولات ، عقل مي تواند افراد آنها را نيزبشناسد، به عنوان نمونه عقل ميتواند جوهر را بشناسد ، باشناختن جوهر، افراد جوهر نيز شناخته مي شود . همچنين است شناختن كم وكيف ومانند آن.
برخي از بزرگان مشاء از پيشينيان، ارسطو وازمسلمين كندي ، اسكند ر افروديسي ، فارابي ، ابن سينا ،خواجه طوسي ، ميرداماد وقطب رازي مي باشند .
2 - اشراق
روش اشراقي عبارت است از تفكر واستدلال مبتني بر سلوك قلبي و مجاهده نفساني وتطهير باطن.
روش اشراقي ازاين جهت كه اصل وريشه شناخت را تصفيه درون مي داند ويافتن حقيقت ووصول به آ ن راهد ف وغايت خويش، شبيه عرفان است با اين تفاوت كه سخن عارف ، اتحاد ويگانگي وفناست ولي سخن اشراقي كشف وقرب ووصول است. ونيز عارف، تصفيه درون را تنها راه مي داند ولي اشراقي راه هاي كمكي را نيز مي شناسد.
بزرگان روش اشراقي از پيشينيان افلاطون وافلوطين واز حكماي اسلامي، سهروردي وقطب الدين شيرازي هستند.
روش اشراقي توسط سهروردي احيا شده است واز اين رويك حكمت اسلامي- ايراني دانسته شده است. توضيح اينكه ازآنجا كه از جمله منابع فلسفه سهروردي، زرتشت ايران باستان بوده است ونيز كلمات افلاطون در آن موج ميزند وحكمت اشراقي افلاطون نيز به منابع وسر چشمه هاي ايراني باز مي گردد، اين حكمت را حكمت ايراني خوانده اند.
در حكمت اشراق،از مجموعه حقايق ومراتب هستي تعبير به نور مي شود وتمام اشراق همين نور واحكام آن است، بنابراين اصلاً وارد ماهيت نمي شود وبه اندازه يك گزاره هم به ماهيت نمي پردازد.
3- حكمت متعاليه
حكمت متعاليه شيوه اي است كه چهار شيوه بزرگ دريافت معرفت را در خويش جمع نموده است. به گفته برخي شيوه هاي چهار گانه مشاء ، اشراق ، عرفان وكلام در نقطه اي به هم پيوستند كه آن نقطه به وسيله صدرالمتألهين شيرازي يا صدر الدين شيرازي، تنظيم وبيان شد وآن را حكمت متعاليه ناميد. البته اين به معناي اين نيست كه اينها را كنار هم آورده ويا حك واصلاح كرده باشد ، بلكه يك دستگاه جديد به وجود آورده است بنابراين يك نظام فلسفي است.
در اين شيوه هم عقل اعتبار دارد (همان عقل صرف مشائي) وهم عقل مبتني بر تزكيه وتصفيه درون(اشراق) وهم ذوقيات ومشاهدات اعتبار دارد(عرفان) وهم استدلال هاي جدلي وبه عبارتي استدلال هايي كه يكي از مقدمات آن سخن پيامبر يا ولي اي از اولياء دين است(كلام).
اين فلسفه ،فلسفه ويژه اي است و حداقل ارزش دارد آدمي عمرش را براي فهمش بگذارد.
حكمت متعاليه از اولين بحثش كه اصالت وجود است وسر نوشت ساز، شكل وشيوه جديدي را طي مي كند تا اينكه اوجش در مساله نفس ومعاد مطرح مي شود. كسي كه بخواهد از مجموعه حكمت متعاليه اگاه شود ،
بايد بحث عليت و اصالت وجود ومعاد را بخواند،
تا اگاهي نسبتاً جامعي نسبت به حكمت متعاله پيدا كند.
چند نكته كلّي كه در مباحث ، مورد توجه فرار مي گيرد اينكه :
1- هر كس هر چه گفته وزحمت كشيده است ، به اندازه خود ، كشف از واقع دارد وسود مندي عملي نيز دارد، اما امكان آلودگي به خطا را هم دارد، آن هم نه فقط امكان ذاتي، بلكه امكان وقوعي است .انساني كه به مقام عصمت بار نيا فته است، گفتارش خطا ست چنانكه رفتارش خطاست .
2- هنگام شرح دادن سخن هر كس دقايق ولطايف هر علم را بيان مي كنيم واز حسن ونيكي وظرافت هاي آن دفاع مي كنيم وهمان گونه شرح مي كنيم كه اگر صاحبش باشد همان گونه شرح كند يا حداقل احسنتي بگويد نه اينكه بگويد چرا حق مطلب را ادا نكردي.
3- دراين علوم بشري كه تقليدي نيست و مي توان نظريه جديدي ارائه كرد، جرأت اظهار نظرومطرح نمودن نظريه خويش را داشته باشيد، چرا كه هيچ كس در اين علوم اخرين سخن را نگفته ونخواهد گفت ، بنابر اين هميشه براي نظرات جديد، جاي خالي وجود دارد .
مسائل فلسفه
محور بحث فلسفه، وجود وعدم است كه خود بر چند دسته تقسيم مي شود :
1- مسايلي كه مربوط به هستي و نيستي مي شود .
2 - مسايل مربوط به اقسام اولّي وجود، مانند خارجي وذهني بودن وجود، مانند واجب وممكن بودن، قديم وحادث، ثابت ومتغير، واحد وكثير، بالقوه وبالفعل، جوهر وعرض ومانند ان. به عبارت ديگر بخشي از مسال فلسفه اقسام وجود است .
3 - مسايلي كه مربوط به قوانين حاكم بر هستي است مانند قانون عليت، سنخيت بين علت ومعلول، تقدم يا تأخر علت ومعلول، همراهي ومعيت علت ومعلول .
4- مسايل مربوط به درجات وطبقات هستي يا عوالم وجود مانند (الف) آنچه كه مربوط به طبيعت يا ناسوت است ونيز ماده، حركت، زمان ومانند آن. (ب) آنچه مربوط به عالم ملكوت يا مثال است؛عالم مثال عالمي است كه داراي صور وابعاد است ولي ماده ندارد يا جسميت ندارد، دست كم حركت وزمان ندارد .(ج) عالم جبروت يا عقول، عالمي است كه نه ماده دارد، نه صورت دارد ونه بعد،هر آنچه هست وجود است . (د) عالم لاهوت يا الوهيت ،عالمي كه غير مطلق است ؛ نه عقل وذهن مي تواند آنرا آنچنان كه هست بشناسد ونه دل وباطن .
5- مسايل مربوط به روابط عالم طبيعت با عوالم فراتر ار طبيعت، به عبارت ديگر آنچه مربوط به سيرنزول يا قوس نزول است و آنچه مربوط به سير صعود و قوس صعودي عالم است . وبالاخره آنچه كه مربوط به معاد وبازگشت هستي به اصل خويش است .
منابع بخش دوم
سلسله درسهاي :
1-نهايه الحكمه ، دانشگاه فردوسي، الهيات، پاييز ، 75
2-كليات علوم عقلي، دانشگاه فردوسي، الهيات، پاييز ، 75
3-حكمه اشراق، دانشگاه فردوسي، الهيات، پاييز ، 83
4-شواهد الربوبيه، دانشگاه علوم رضوي،پاييز ،83