پرسش: آيا آفرينش دوزخ با جود الهي سازگار است؟
پاسخ: آري. زيرا علاوه بر آنچه كه عالمان گفتهاند مبني بر اينكه حكمت و عدالت مقتضي آن است و صفات خدا از هم جدا نيست و چنين نيست كه چيزي با جود سازكار باشد ولي با حكمت سازكار نباشد، آنچه كه از طرف خدا نازل ميشود، باتوجه به اينكه او عين كمال است، جز كمال چيزي نيست او عين رحمت است، پس از سوي او چيزي جز رحمت نازل نميشود ولي آنگاه كه به قابليتها ميرسد، به خاطر تفاوت همهجانبه قابليتها، تبديل به غضب ميشود، زحمت و بلا و مانند آن ميگردد.
به عنوان مثال، نور خورشيد كه ميتابد، لطف است و رحمت و نور كمال و جمال، ولي آنگاه كه به چشم خفاش برميخورد، غضب است و نقمت و عذاب و انتقام و سختي و گرفتاري. آنچه از سوي خداي متعال نازل ميشود رحمتي است كه وقتي به جان كافر ميرسد مار و مور و عقرب و گرز و آتش و سرب گداخته ميشود و گرنه إن من شئ الاّ عندنا خزائنه. باتوجه به اينكه بهشت محيط بر جهنم است و جهنم رتبه نازل شده عالم هستي است و به همينخاطر شايسته كساني است كه با اسفل سافلين تناسب داشته باشند، درنتيجه گويي چنين است كه رحمت الهي بسيار تنزل پيدا كرده و جهنم شده است.
پاسخ: آري. زيرا علاوه بر آنچه كه عالمان گفتهاند مبني بر اينكه حكمت و عدالت مقتضي آن است و صفات خدا از هم جدا نيست و چنين نيست كه چيزي با جود سازكار باشد ولي با حكمت سازكار نباشد، آنچه كه از طرف خدا نازل ميشود، باتوجه به اينكه او عين كمال است، جز كمال چيزي نيست او عين رحمت است، پس از سوي او چيزي جز رحمت نازل نميشود ولي آنگاه كه به قابليتها ميرسد، به خاطر تفاوت همهجانبه قابليتها، تبديل به غضب ميشود، زحمت و بلا و مانند آن ميگردد.
به عنوان مثال، نور خورشيد كه ميتابد، لطف است و رحمت و نور كمال و جمال، ولي آنگاه كه به چشم خفاش برميخورد، غضب است و نقمت و عذاب و انتقام و سختي و گرفتاري. آنچه از سوي خداي متعال نازل ميشود رحمتي است كه وقتي به جان كافر ميرسد مار و مور و عقرب و گرز و آتش و سرب گداخته ميشود و گرنه إن من شئ الاّ عندنا خزائنه. باتوجه به اينكه بهشت محيط بر جهنم است و جهنم رتبه نازل شده عالم هستي است و به همينخاطر شايسته كساني است كه با اسفل سافلين تناسب داشته باشند، درنتيجه گويي چنين است كه رحمت الهي بسيار تنزل پيدا كرده و جهنم شده است.
قرآن در ذات و حقيقت خود شفاء و رحمت است، اگرچه آنگاه كه به ستمكاران ميرسد و چون ستمكاران در پايينترين درجه هستي قرار دارنه، آنگاه كه قرآن به پايينترين مرتبه وجود يا اسفل سافلين ميرسد، عذابي سخت و ديرانگر ميگردد. اين يك جهت كه به جهت خلقي برميگردد جهت ديگري هم وجود دارد، كه بر اساس آن ميتوان وجود جهنم و عذاب را با جود الهي سازگار دانست. اين تعبير، فهمي عرفاني است ولي ابهاماتي بههمراه دارد كه در صورت ضرورت بايد به آنها پاسخ گفت.
در عرفان، به پرسش ياد شده چنين پاسخ گفتهاند: عذابها، سختيها و بلاها رحمت خاص الهي است كه در قالب نقمت تنزل پيدا كرده و ظاهر شده است. تا كسي كه اهليت رحمت خاص را ندارد، آنرا نطلبد. شكي نيست كه در دنيا، غالباً همينطور است كه سختيها و بلاها، الطاف و عنايات ويژه الهي است كه براي اينكه نااهلان آنرا نطلبند اين نعمتهاي خاص را به شكل سختي و بلا آوردهاند. به همين خاطر است كه «البلاء للولاء» و « المكارم بالمكاره» و به همين خاطر است كه بيشترين آن، از انبياء و اولياء است، ثم الامثل فالامثل.
هرچه بنده در دنيا به خدا نزديكتر باشد سختيهايش در دنيا بيشتر است و بلاها و فتنههايي كه بر او ميبارد افزونتراست. اما آيا در آخرت نيز چنين است؟ در مورد آخرت هم وجهي گفته شده است كه جمعي در آخرت در فهم جلال الهي مدهوش و بيهوش ميشوند و نقمت الهي را نيك ميفهمند. علاوه بر اين كه گفته شده است كه غرض از بهشت و جهنم رساندن خلق كثير به وحدت است ولي از آنجا كه بعضيها با لطافت و رحمت به وحدت نميرسند از اينرو بايد اينها را با مشت و سندان به وحدت رساند و غيريتهاي آنها را زدود مانند سوهاني كه بر آهن بايد كشيده شود تا مواد اضافي و زنگارهايش بريزد و چون همه اين بساط عالم هستي(دنيا و آخرت) براي وصول به وحدت است از اينرو كساني كه از طريق لطف و رحمت شايستگي وصول به وحدت را بهدست نياورند از راه تحمل عذاب و نقمت بايد به اين مقام برسند. شرح آن و نيز اشكالات و پاسخهاي آن را بايد در جاي دگر جست.
تعبير ديگري هم وجود دارد كه براي توجيه تناسب عذاب با جود قابل طرح است و آن اينكه، ناريان مر ناريان را طالبند و نوريان مر نوريان را جاذبند. كسي به بازار عطارها آمد و بيهوش شد همه جمع شدند تا وي را به هوش آورند و هر كس پيشنهادي ميداد و افاقه نميكرد بالاخره يك نفر كه آشناي او بود گفت لحظهاي صبر كنيد من مشكل او را ميشناسم، رفت و قدري سرگين اسب و قاطر آورد و مقابل بيني او گرفت، تا بوي سرگين به را فهميد فوراً بههوش آمد. گفت همين عطرها او را اذيت كرده و به بيهوشي افكنده است.
هرچند در رحمت بودن عطر شكي نيست ولي اين نعمت با هر كس سازگاري ندارد و براي برخي همان نقمت و سرگين خوش است و از آن لذت هم ميبرد. درهرصورت، ممكن است پاسخهاي ديگري نيز براي اين پرسش ارائه كرد كه در حد اين بحث ارائه آنها ضرورتي ندارد.
پس جواد بودن حق تعالي به اين معناست كه اين چنين ميبخشد و عطا ميكند ولي بخشش بدون غرض. پس اشراقات نورالانوار اقتضاي جود يا صفت ذاتي الهي است. ذات او مقتضي اين است كه اينگونه اشراق داشته باشد نه آن كه غرضش اين باشد كه كسي پاسخي بدهد خوا به ثنا و ستايش باشد يا به دفع بدگماني و تهمت بيانجامد.
تفاوت اشراق با مشاهده
قاعدة: في المشاهدة
لما علمت انّ الابصار ليس بانطباع صورة المرئي في العين، و ليس بخروج شئ من البصر، فليس الاّ بمقابلة المستنير للعين السليمة لا غير. و اما الخيال و المثل في المرايا فسيأتي حالها، فانّ لها خطبا آخر. و حاصل المقابلة يرجع الي عدم الحجاب بين الباصر و المبَصر. فانّ القرب المفرط انّما منع الرؤية، لأنّ الاستنارة أو النوريّه شرط للمرئي، فلابدّ من النورين: نور باصر و نور مبصَر. و الجفن لدي الغموض لايتصوّر استنارته بالانوار الخارجة، و ليس لنور البصر من القوة النوريّة ما ينورّه، فلا يري لعدم الاستنارة. و كذا كلّ قرب مفرط. و البعد المفرط في حكم الحجاب لقلّة المقابلة. فالمستنير أو النور كلّما كان أقرب، كان أولي بالمشاهدة ما بقي نوراً أو مستنيراً.
اشراق غير از مشاهده است آنچه از نورالانوار ساطع و ظاهر و منعكس ميشود غير از آن چيزي است كه انوار سافل در نورالانوار مشاهده ميكنند. تفاوت آندو از طريق تمثيل (زيرا مباحث روشني است كه نياز به برهان ندارد) چنين است: همچنانكه در موارد مشابه همينگونه است يعني اشراق با مشاهده تفاوت دارد، در اين مورد نيز همينگونه است. خورشيد اشراق دارد و انسان خورشيد را مشاهده ميكند ايندو يكي نيستند بلكه غير همند يعني آنچه از طريق خورشيد بر چشم منعكس ميشود غير از آن چيزي است كه چشم از خورشيد مييابد و ميگيرد.
شاهد: ممكن است چيزي از خورشيد ساطع شود ولي قابل مشاهده نباشد، مثلاً آنجا كه منعكس شده است بينندهاي وجود نداشته باشد و درنتيجه آن را مشاهده نكند، چنانكه ممكن است چيزي مشاهده بشود و آنچه مورد مشاهده قرار گرفته است، اشراق نداشته باشد. مانند اشراق خورشيد بر سنگ كه اشراق هست ولي مشاهده نيست و نيز مانند مشاهده سنگ يا چوب بهوسيله انسان كه مشاهده هست ولي از طريق سنگ و چوب، اشراق و تابشي بر چشم نيست. همين وجود اشراق بدون مشاهده و وجود مشاهده بدون اشراق، دليل بر تفاوت ميان اشراق و مشاهده است. پس ميتوان گفت اشراق غير از مشاهده است.
اشراق و مشاهده اركان تبيين پيدايش كثرت از وحدت هستند به تعبير ديگر تبيين پيدايش كثرت از وحدت در دو بخش انجام ميشود يك بخش آن، برهاني است كه بعداً به آن خواهيم پرداخت و بخش ديگر آن هم همين نكته است كه اشراق غير از مشاهده است.
حاصل آن كه ميتوان گفت اشراق نورالانوار چيزي است و مشاهده آن چيزي ديگر يعني آنچه كه درنتيجه اشراق نورالانوار تحقق مييابد حقيقتي، كمالي و نوري است و آنچه كه از طريق مشاهده حاصل ميشود حقيقت، كمال و نور ديگري است درنتيجه اگر نورالانوار و نور اول در نظر بگيريم از طريق نورالانوار تابش و اشراق انجام ميشود و از اين طريق نور صانع و نور اول سهم و بهره و كمالي از اين اشراق خواهد داشت بعد از تحقق يافتن آن بهوسيله اشراق نورالانوار، اين نور، به مشاهده نورالانوار ميپردازد و در اين مشاهده نيز سهم ديگري يا كمال و نور ديگري بدست ميآيد.
پس ميتوان گفت نور اول دو نور دارد: 1ـ نوري كه با توجه به صدور، اشراق و مانند آن پديد آمده است كه فقط بايد يكي باشد. يك نور ديگر هم از مشاهده شدن نورالانوار بهوسيله نور اول پديد ميآيد. درواقع مشاهده هم ميتواند سهم و بهرهاي از آن داشته باشد و درنتيجه نور اول دو نور دارد كه هركدام غير از يكديگرند.
اين غيريت در نگاه بدوي صحيح است هرچند كه در نگاه تحقيقي ممكن است چنين نباشد و چون اين ركن اصلي تبيين پيدايش كثرت از وحدت نيست، اشكالي ندارد پس نه انكار آن اشكالي دارد و نه پذيرش آن ضرورتي. (اين كثرتهايي كه مطرح ميشود و گفته ميشود يك نور از طريق اشراق پديد آمده است و يك نور از طريق مشاهده، اينها در تحليل ذهني تعدد و كثرت دارند وگرنه در وجود واقعي و حقيقي يك نور بسيط مجرد خالي از اغيار است). چنانكه در اثبات صفات براي واجب تعالي يا براي هر بسيط ديگري چنين است.
آنگاه كه براي خداوند علم يا قدرت يا هر صفت كمالي ديگري را اثبات ميكنيم به اين معنا نيست كه ذات و حقيقت واجب يك چيز است و عمل و قدرت يا هر صفت ديگر، چيز ديگري غير از ذات او است بلكه يك حقيقت عيني خارجي واحد است كه در تحليل ذهني ميتواند دو چيز باشد البته نه تحليل ذهني اعتباري بلكه تحليل ذهني برهاني حقيقي است. پس اشراق، در وجود خارجي، همان مشاهده است و مشاهده نيز در وجود خارجي، همان اشراق است. اگرچه در تحليل ذهني، اشراق غيراز مشاهده است و مشاهده غير از اشراق است و از هريك چيزي پديد ميآيد كه از ديگري پديد نميآيد.
در عرفان، به پرسش ياد شده چنين پاسخ گفتهاند: عذابها، سختيها و بلاها رحمت خاص الهي است كه در قالب نقمت تنزل پيدا كرده و ظاهر شده است. تا كسي كه اهليت رحمت خاص را ندارد، آنرا نطلبد. شكي نيست كه در دنيا، غالباً همينطور است كه سختيها و بلاها، الطاف و عنايات ويژه الهي است كه براي اينكه نااهلان آنرا نطلبند اين نعمتهاي خاص را به شكل سختي و بلا آوردهاند. به همين خاطر است كه «البلاء للولاء» و « المكارم بالمكاره» و به همين خاطر است كه بيشترين آن، از انبياء و اولياء است، ثم الامثل فالامثل.
هرچه بنده در دنيا به خدا نزديكتر باشد سختيهايش در دنيا بيشتر است و بلاها و فتنههايي كه بر او ميبارد افزونتراست. اما آيا در آخرت نيز چنين است؟ در مورد آخرت هم وجهي گفته شده است كه جمعي در آخرت در فهم جلال الهي مدهوش و بيهوش ميشوند و نقمت الهي را نيك ميفهمند. علاوه بر اين كه گفته شده است كه غرض از بهشت و جهنم رساندن خلق كثير به وحدت است ولي از آنجا كه بعضيها با لطافت و رحمت به وحدت نميرسند از اينرو بايد اينها را با مشت و سندان به وحدت رساند و غيريتهاي آنها را زدود مانند سوهاني كه بر آهن بايد كشيده شود تا مواد اضافي و زنگارهايش بريزد و چون همه اين بساط عالم هستي(دنيا و آخرت) براي وصول به وحدت است از اينرو كساني كه از طريق لطف و رحمت شايستگي وصول به وحدت را بهدست نياورند از راه تحمل عذاب و نقمت بايد به اين مقام برسند. شرح آن و نيز اشكالات و پاسخهاي آن را بايد در جاي دگر جست.
تعبير ديگري هم وجود دارد كه براي توجيه تناسب عذاب با جود قابل طرح است و آن اينكه، ناريان مر ناريان را طالبند و نوريان مر نوريان را جاذبند. كسي به بازار عطارها آمد و بيهوش شد همه جمع شدند تا وي را به هوش آورند و هر كس پيشنهادي ميداد و افاقه نميكرد بالاخره يك نفر كه آشناي او بود گفت لحظهاي صبر كنيد من مشكل او را ميشناسم، رفت و قدري سرگين اسب و قاطر آورد و مقابل بيني او گرفت، تا بوي سرگين به را فهميد فوراً بههوش آمد. گفت همين عطرها او را اذيت كرده و به بيهوشي افكنده است.
هرچند در رحمت بودن عطر شكي نيست ولي اين نعمت با هر كس سازگاري ندارد و براي برخي همان نقمت و سرگين خوش است و از آن لذت هم ميبرد. درهرصورت، ممكن است پاسخهاي ديگري نيز براي اين پرسش ارائه كرد كه در حد اين بحث ارائه آنها ضرورتي ندارد.
پس جواد بودن حق تعالي به اين معناست كه اين چنين ميبخشد و عطا ميكند ولي بخشش بدون غرض. پس اشراقات نورالانوار اقتضاي جود يا صفت ذاتي الهي است. ذات او مقتضي اين است كه اينگونه اشراق داشته باشد نه آن كه غرضش اين باشد كه كسي پاسخي بدهد خوا به ثنا و ستايش باشد يا به دفع بدگماني و تهمت بيانجامد.
تفاوت اشراق با مشاهده
قاعدة: في المشاهدة
لما علمت انّ الابصار ليس بانطباع صورة المرئي في العين، و ليس بخروج شئ من البصر، فليس الاّ بمقابلة المستنير للعين السليمة لا غير. و اما الخيال و المثل في المرايا فسيأتي حالها، فانّ لها خطبا آخر. و حاصل المقابلة يرجع الي عدم الحجاب بين الباصر و المبَصر. فانّ القرب المفرط انّما منع الرؤية، لأنّ الاستنارة أو النوريّه شرط للمرئي، فلابدّ من النورين: نور باصر و نور مبصَر. و الجفن لدي الغموض لايتصوّر استنارته بالانوار الخارجة، و ليس لنور البصر من القوة النوريّة ما ينورّه، فلا يري لعدم الاستنارة. و كذا كلّ قرب مفرط. و البعد المفرط في حكم الحجاب لقلّة المقابلة. فالمستنير أو النور كلّما كان أقرب، كان أولي بالمشاهدة ما بقي نوراً أو مستنيراً.
اشراق غير از مشاهده است آنچه از نورالانوار ساطع و ظاهر و منعكس ميشود غير از آن چيزي است كه انوار سافل در نورالانوار مشاهده ميكنند. تفاوت آندو از طريق تمثيل (زيرا مباحث روشني است كه نياز به برهان ندارد) چنين است: همچنانكه در موارد مشابه همينگونه است يعني اشراق با مشاهده تفاوت دارد، در اين مورد نيز همينگونه است. خورشيد اشراق دارد و انسان خورشيد را مشاهده ميكند ايندو يكي نيستند بلكه غير همند يعني آنچه از طريق خورشيد بر چشم منعكس ميشود غير از آن چيزي است كه چشم از خورشيد مييابد و ميگيرد.
شاهد: ممكن است چيزي از خورشيد ساطع شود ولي قابل مشاهده نباشد، مثلاً آنجا كه منعكس شده است بينندهاي وجود نداشته باشد و درنتيجه آن را مشاهده نكند، چنانكه ممكن است چيزي مشاهده بشود و آنچه مورد مشاهده قرار گرفته است، اشراق نداشته باشد. مانند اشراق خورشيد بر سنگ كه اشراق هست ولي مشاهده نيست و نيز مانند مشاهده سنگ يا چوب بهوسيله انسان كه مشاهده هست ولي از طريق سنگ و چوب، اشراق و تابشي بر چشم نيست. همين وجود اشراق بدون مشاهده و وجود مشاهده بدون اشراق، دليل بر تفاوت ميان اشراق و مشاهده است. پس ميتوان گفت اشراق غير از مشاهده است.
اشراق و مشاهده اركان تبيين پيدايش كثرت از وحدت هستند به تعبير ديگر تبيين پيدايش كثرت از وحدت در دو بخش انجام ميشود يك بخش آن، برهاني است كه بعداً به آن خواهيم پرداخت و بخش ديگر آن هم همين نكته است كه اشراق غير از مشاهده است.
حاصل آن كه ميتوان گفت اشراق نورالانوار چيزي است و مشاهده آن چيزي ديگر يعني آنچه كه درنتيجه اشراق نورالانوار تحقق مييابد حقيقتي، كمالي و نوري است و آنچه كه از طريق مشاهده حاصل ميشود حقيقت، كمال و نور ديگري است درنتيجه اگر نورالانوار و نور اول در نظر بگيريم از طريق نورالانوار تابش و اشراق انجام ميشود و از اين طريق نور صانع و نور اول سهم و بهره و كمالي از اين اشراق خواهد داشت بعد از تحقق يافتن آن بهوسيله اشراق نورالانوار، اين نور، به مشاهده نورالانوار ميپردازد و در اين مشاهده نيز سهم ديگري يا كمال و نور ديگري بدست ميآيد.
پس ميتوان گفت نور اول دو نور دارد: 1ـ نوري كه با توجه به صدور، اشراق و مانند آن پديد آمده است كه فقط بايد يكي باشد. يك نور ديگر هم از مشاهده شدن نورالانوار بهوسيله نور اول پديد ميآيد. درواقع مشاهده هم ميتواند سهم و بهرهاي از آن داشته باشد و درنتيجه نور اول دو نور دارد كه هركدام غير از يكديگرند.
اين غيريت در نگاه بدوي صحيح است هرچند كه در نگاه تحقيقي ممكن است چنين نباشد و چون اين ركن اصلي تبيين پيدايش كثرت از وحدت نيست، اشكالي ندارد پس نه انكار آن اشكالي دارد و نه پذيرش آن ضرورتي. (اين كثرتهايي كه مطرح ميشود و گفته ميشود يك نور از طريق اشراق پديد آمده است و يك نور از طريق مشاهده، اينها در تحليل ذهني تعدد و كثرت دارند وگرنه در وجود واقعي و حقيقي يك نور بسيط مجرد خالي از اغيار است). چنانكه در اثبات صفات براي واجب تعالي يا براي هر بسيط ديگري چنين است.
آنگاه كه براي خداوند علم يا قدرت يا هر صفت كمالي ديگري را اثبات ميكنيم به اين معنا نيست كه ذات و حقيقت واجب يك چيز است و عمل و قدرت يا هر صفت ديگر، چيز ديگري غير از ذات او است بلكه يك حقيقت عيني خارجي واحد است كه در تحليل ذهني ميتواند دو چيز باشد البته نه تحليل ذهني اعتباري بلكه تحليل ذهني برهاني حقيقي است. پس اشراق، در وجود خارجي، همان مشاهده است و مشاهده نيز در وجود خارجي، همان اشراق است. اگرچه در تحليل ذهني، اشراق غيراز مشاهده است و مشاهده غير از اشراق است و از هريك چيزي پديد ميآيد كه از ديگري پديد نميآيد.