آنچه را كه ما ازخاندان پيامبر ميبينيم، مرتبه نازله وجود مبارك آنها است. ظهور مرتبه نازله براي اين است كه انسان را به جايي برساند و خلق توانايي استكمال و سير صعودي را به دست آورد. همچنين، بدين خاطر در عالم طبيعت تنزل پيدا يافتهاند كه اسماء الهي به تماميت برسند و به تعبير درستتر، تماميت آنها ظاهر شود و گرنه وجودهاي اقدس خاندان پيامبر(ص) در زمين هم كه نباشد رحمة للعالمين هستند ولي تماميت ظهور آن به اين است كه اين خلق آنها را مشاهده كند و با ايمان حسي هم كه شده يك قدم پيشتر و سريعتر بردارد.
آنچه را درمورد خاندان پيامبر(ص) ميگوييم مشابه همان چيزي است كه درمورد قرآن ميگوييم. اين قرآن كه در دست ماست حتي در همين وجود مادّي و دنيايي و اين جهانياش نيز مقدس، منزه و مطهر است و هيچگونه عيب و نقص ندارد. وجود خاندان پيامبر(ص) نيز همينگونه است. و اگر درقالب جسم فرود آمدهاند و جسم هم تغييرپذير است و محدود و ... اين بدينخاطر است كه رحمت الهي ظهور پيدا كند و ضرورت ظهور آن رحمت سبب تنزل الزامي وضروري آنها نيز هست. همچنانكه قرآن نازل شده است خاندان پيامبر(ص) هم نازل شدهاند درنتيجه شايد بتوان گمان برد كه ميان حقيقت و رقيقت آنها تفاوتي اساسي و ماهوي وجود داشته باشد رقيقت آنها رقيقت همان حقيقت است و حقيقت آنها نيز حقيقت همين رقيقت است. يك وجود واحد است كه ما توانايي شناخت آنرا در همه مراتب نداريم و اگر كسي كه توانايي شناخت آنها را داشته باشد ميگويد من همچون بندهاي از بندگان محمد(ص) هستم يعني اينطور نيست كه چون من روي شانههاي پيامبر ايستادهام آنهم جايي به تعبير متنبّي يا امين الدين طرابلسي كه در ستايش حضرت امير مؤمنان (ع) سرودهاند و چه نيك سرودهاند:
آن اندازه بالا رفتم تا به جايي رسيدم كه خدا دستهايش را روي شانه من گذاشت آنچنان خنكي اين دستها وجودم را گرفت كه همه عالم هستي برمن آشكار شد بهگونهاي كه غيب بر من باقي نماند. اين بنده خدا ميگويد من درباره كسي كه آنجا كه خدا دست نهاده است پا نهاده است، چه بگويم... گمان ميكنم شعر از اين لطيفتر و زيباتر گفته نشده است و اگر همه محبان خاندان پيامبر بويژه شيعيان ميتوانستند تنها به اندازه همين شعر بفهمند، لازم نبود كه دهها كتاب و مقاله و ... بخوانند. همينقدر نه فقط براي اينكه در دنيا و آخرت راحت باشند بلكه براي اينكه فخر همه عالم باشند، بسشان بود. الحمدلله الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي لو لا ان هدنا الله. هركه هرچه دارد به لطف و عنايت الهي دارد اگر خدا عطا نكند هيچكسي هيچچيزي ندارد، حتي هيچكسي استحاق و قابليت هم ندارد مگر اينكه اين استحقاق را هم نخست او داده باشد.
پس هرچند در عرف بدن پيامبر مانند ساير بدنها ميميرد و عليالظاهر هم ميپوسد و اينگونه گفتهها بنابرقوانين حركت تبيينپذير است ولي غير اين قوانين، امور ديگري نيز وجود دارد كه حاكم و مسلط بر اين قوانين است.
تماميت عشق نورالانوار به خودش
عشق نورالانوار به خودش در عاليترين درجه و بالاترين شدت و تماميت است. از آنجا كه ميزان لذت هر موجودي به دو امر بستگي دارد: 1ـ كمال آن موجود 2ـ ادراك آن كمال، هرچه كمال موجودي بيشتر باشد و ادراك او هم به آن كمال تامتر و شديدتر باشد لذت هم بيشتر خواهد بود و هرچه لذت بيشتر باشد طلب و محبت هم بيشتر خواهد بود و درنتيجه به عاليترين درجه عشق و عشق تام ميانجامد. نورالانوار چنين است. او در كمال و در ادراك در عاليترين درجه نه تنها قابل تصور بلكه فوق تصور قرار دارد، از اينرو، عشق او هم در نهايت درجه تماميت قرار دارد.
تماميت عشق انوار سافل به نورالانوار
عشق انوار سافل به نورالانوار نيز عشق تام است. در مورد عشق انوار سافل ميتوان چنين گفت كه عشق آنها ممكن است به سه معشوق تعلق گرفته باشد، يكي نورالانوار، ديگري خودشان و سومي ديگر انوار. انوار سافل بهخاطر ظهور كمالات خودشان، عاشق خود هستند و به خاطر تماميت و غلبه كمالات انوار بالاتر از خودشان بر آنها، عاشق آنها نيز هستند و چون ظهور كمالاتشان در برخي مراتب، بر وجود و كمالات اشياء ديگر توقف دارد، بنابراين، عاشق آنها نيز هستند و درنتيجه آنها را نيز ميطلبند.
از همه اينها كه بگذريم معشوق حقيقي آنها نورالانوار است اين عشقها اگرچه همه عشق است ولي عشقي كه از اين ناحيه به نورالانوار تعلق گرفته است، تامترين عشقها و درنهايت درجه كمال است، بدين دليل كه كمالات نورالانوار در نهايت شدت است، علاوهبراينكه فهم و درك يا مشاهده انوار نسبت به نورالانوار تماميت و ظهور بيشتري از درك و فهمشان نسبت به اشياء ديگر دارد. انوار سافل اگرچه كمالات ديگر را بهصورت حضوري ادراك ميكنند ولي ادراك آنها نسبت به كمالات الهي به مراتب شديدتر و تامتر و بيشتر است، بنابراين، عشق آنها نيز به او تامتر و شديدتر است.
امتناع عشق بدون معرفت
پرسش: ممكن است گفته شود كه كسي، حتي انوار عالي، نورالانوار را نميشناسد و توان مشاهدة او را ندارد، بنابراين، كسي نميتواند عاشق او شود، زيرا بدون معرفت، عشق حاصل نخواهد شد.
پاسخ: كمالات موجودات ديگر بهوسيله و از طريق كمالات نورالانوار شناخته ميشود، يعني همچنانكه نورالانوار براي پيدايش انوار علت فاعلي و غايي است براي طلب انوار و نيز براي ادراك انوار نسبت به خود و غير خود هم علت است. در واقع او براي همه چيز علت است. پس هر كس كه بهوجود آمده بهخاطر اتصال با او بهوجود آمده است و هركس كه ادراك ميكند بهخاطر اتصال با اوست كه ادراك ميكند، يعني همه نخست بايد نورالانوار را مشاهده كنند و ميكنند آنگاه بهوسيله او به موجودات ديگر و كمالات ديگر را بنگرند و مشاهده كنند و چنين نيز ميكنند، درغير اينصورت، ادراك حاصل نميشود.
تبیین چگونگی اولين شناخت
آدميان بعد از آنكه خدا آنها را آفريد، در هر مرتبهاي كه بودند، بدانها خطاب كرد كه ألست بربّكم؟ آنان نيز پاسخ دادند: بلي. سخن در اين است كه اينها نه پيشتر خدا را ديده بودند و نه صدايش را شنيده بوداند. براي اولين بار است كه صداي وي را ميشنوند. پرسش اين است كه از كجا فهميدند كه اين صدا، صداي خداست و بلافاصله پاسخ مثبت دادند و گفتند: بلي و حال آنكه هر كس هر صدايي را ميشنود در اولين بار نميتواند تشخيص دهد كه اين صدا از كيست؟ اگر كسي صداي شما را از پشت تلفن تشخيص ميدهد بهخاطر اين است كه پيشتر صداي شما را شنيده است وگرنه اگر كسي براي اولين بار تلفن بزند نميتوانيد او را بشناسيد. در پاسخ به ألست بربّكم؟هيچكس شك نكرد بلكه همه گفتند: بلي. چرا؟ يكي از جهاتش همين است هركسي هرچه را كه ميشنود، ميبيند، ميشناسد، بهوساطت خداوند ميشنود، ميبيند، ميشناسد، پس اگر شناسايي خدا هم نيازمند به واسطه باشد، تسلسل به دنبال خواهد داشت. جهات ديگري هم وجود دارد كه لطفي است بيتمنا.
انحصار عاشقيت و معشوقيت به نورالانوار
نورالانوار تنها عاشق خود است و معشوق او فقط خود اوست. باتوجه به آنچه در نكات قبلي گفته شد، به توضيح نيازمند نيست.
نفي زيادت و نقصان از عشق نورالانوار
عشق نورالانوار نه قابل زيادت است و نه قابل نقصان. زيرا نه كمال نورالانوار شدت و ضعف ميپذيرد نه ظهور كمالات او و نه ادراك او، بنابراين، عشق وي تام و تمام است بهگونهاي كه نه از آن كاسته ميشود و نه بر آن افزوده ميگردد. معشوقيت او هم تام است بنابراين نه كم ميشود و نه زياد.
حاصل اين چند نكته يك مطلب است و آن اينكه مجموعه عالم هستي از قهر و عشق تشكيل شده است، قهر عالي نسبت به سافل و عشق سافل نسبت به عالي. معشوق درعين حال كه همه در طلب و تب و تاب اويند، قهر ميورزد و عاشق درعين حال كه مقهور و مبتلا است، عشق ميورزد و اين كم شگفتي نيست كه اگر خلق عالم ذرهاي از آن را بفهمند راضي به رضا و تسليم به قضا خواهند بود. مغز اين سخن را براساس مضمون روايتي از امام صادق(ع) مبني بر اينكه دين چيزي جز حب و بغض نيست. (هل الدين الا الحب و البغض) ميتوان دريافت.
اركان لذت
لذت به چند امر قيام دارد:
1ـ شعور يا ادراك از اينرو چيزي كه ادراك نداشته باشد لذت نميبرد و از طرفي هرچه ادراك قويتر باشد لذت هم بيشتر خواهد بود، مثلاً موجودي كه يك حس دارد مانند كرم، تنها يك لذت حسي دارد و موجودي كه پنج حس دارد مانند انسان، پنج لذت حسي دارد اگر انسان غير از ادراك حسي، ادراك وهمي، خيالي و عقلي هم داشته باشد لذت وهمي، خيالي و عقلي هم خواهد داشت. همينگونه است ادراك قلبي و لذت قلبي، ادراك روحي و لذت روحي، ادراك سري و لذت سري و ...
2ـ شعور بايد به كمال تعلق بگيرد تا لذتآور باشد والا اگر كمالي وجود نداشته باشد لذت هم وجود نخواهد داشت. پس نقصها اگر هم امري وجودي باشند و حتي ادراك هم بدان تعلق گرفته باشد، لذتآور نيستند.
3ـ ركن سوم اين است كه ادراك بالفعل بوده و تحقق يافته باشد وگرنه اگر ادراك بالقوه باشد لذتي در كار نخواهد بود. چنانكه كمال هم بايد به فعليت رسيده باشد و الاّ لذتآور نخواهد بود. يا اگر لذتي داشته باشد درحدي خواهد بود كه صور ذهني يا علمي ايجاد ميكند و نه بيشتر.
4ـ درصورتي لذت تحقق پيدا ميكند كه ادراك به كمال بودنش تعلق بگيرد يعني مدرِك، كمال بودن مدرَك را درك كند وگرنه اگر به كمال بودن آن توجه نداشته باشد لذتآور نخواهد بود. مثلاً اگر كسي ياري و محبوبي دارد كه مجموعه كمالات و خوبيها و حسن و بهاء در او جمع است، از قضا او را يافته است ولي خودش نميداند كه كسي را كه يافته است و در كنارش نشسته همان كسي است كه او را ميطلبيد، وقتي لذت ميبرد كه به او گفته شود اين همان كسي است كه وي را ميطلبيدي. از اينرو اگر آدمي بخواهد از وجود خويش لذت ببرد بايد به جنبه كمال بودن وجود خويش توجه پيدا كند. دراينصورت هم اصل وجودش لذيذ خواهد بود و هم هر يك از كمالات وجودياش.
علاوه برتوجه به كمال و علم به آن، به حصول آن نيز توجه داشته باشد، نه فقط حاصل باشد مطلقاً علم به اين حصول هم داشته باشد مثلاً اگر كسي در حال نوشيدن شربت است ولي حواسش جاي ديگر است از نوشيدن آن لذت نميبرد بلكه بايد به جهت حصول آن هم توجه داشته باشد. حال اگر موجودي تصور كنيم كه علم و ادراك را داشته باشد كمال هم در عالم وجود داشته باشد او علم به كمال هم داشته باشد يعني مصداق كمال محقق شده است و علم به اين مصداق هم دارد، در اين صورت است كه آن موجود لذت ميبرد.
هرچه شعور و ادراك موجودي تامتر باشد غفلت بهصورت كاملتري از او زدوده ميشود در اينصورت هم حصول كمال، هم جهت حصول آن، همه بالفعل خواهد بود و درنتيجه، لذت او هم بالفعل خواهد بود ولي براي موجودي كه علم و شعور و ادراكش تام نيست اينگونه نخواهد بود. كم نيستند كساني كه ميدانند كمال چيست ولي گاهي مصداقش را تشخيص نميدهند گاهي ممكن است رستم و سهراب با هم كارزار كنند و سهراب هم كشته شود و پس از كشته شدن او، رستم بفهمد اين سهراب بود اين همان مطلوب و محبوبي بود كه ساليان دراز در پي او بوده، لحظهاي پيش قهر و غلبه و نزاع و اينك سرشك و اشك در فراغ او. گويي قصه رستم و اسفنديار، حكايت حال همگان است مكر آنكه از غفلت پيراسته باشند.
قيل لي: قل في عليّ مدحاً ينتضي فطفي ناراً موصدة
قلت: هل أمدح من في فضله حار ذو اللّب إلي أن عبده
و النبـيّ المصطفي قال لنا ليـلة المعراج لمّـا صعده
وضع الله علي ظهري يـدا فأراني القلب أن قد برده
و علـيّ واضـع رجليه لي بـمكـان وضـع الله يـده
قلت: هل أمدح من في فضله حار ذو اللّب إلي أن عبده
و النبـيّ المصطفي قال لنا ليـلة المعراج لمّـا صعده
وضع الله علي ظهري يـدا فأراني القلب أن قد برده
و علـيّ واضـع رجليه لي بـمكـان وضـع الله يـده
(ر.ك. جامع الاسرار، 32ـ 929)
آن اندازه بالا رفتم تا به جايي رسيدم كه خدا دستهايش را روي شانه من گذاشت آنچنان خنكي اين دستها وجودم را گرفت كه همه عالم هستي برمن آشكار شد بهگونهاي كه غيب بر من باقي نماند. اين بنده خدا ميگويد من درباره كسي كه آنجا كه خدا دست نهاده است پا نهاده است، چه بگويم... گمان ميكنم شعر از اين لطيفتر و زيباتر گفته نشده است و اگر همه محبان خاندان پيامبر بويژه شيعيان ميتوانستند تنها به اندازه همين شعر بفهمند، لازم نبود كه دهها كتاب و مقاله و ... بخوانند. همينقدر نه فقط براي اينكه در دنيا و آخرت راحت باشند بلكه براي اينكه فخر همه عالم باشند، بسشان بود. الحمدلله الذي هدانا لهذا و ما كنا لنهتدي لو لا ان هدنا الله. هركه هرچه دارد به لطف و عنايت الهي دارد اگر خدا عطا نكند هيچكسي هيچچيزي ندارد، حتي هيچكسي استحاق و قابليت هم ندارد مگر اينكه اين استحقاق را هم نخست او داده باشد.
پس هرچند در عرف بدن پيامبر مانند ساير بدنها ميميرد و عليالظاهر هم ميپوسد و اينگونه گفتهها بنابرقوانين حركت تبيينپذير است ولي غير اين قوانين، امور ديگري نيز وجود دارد كه حاكم و مسلط بر اين قوانين است.
تماميت عشق نورالانوار به خودش
عشق نورالانوار به خودش در عاليترين درجه و بالاترين شدت و تماميت است. از آنجا كه ميزان لذت هر موجودي به دو امر بستگي دارد: 1ـ كمال آن موجود 2ـ ادراك آن كمال، هرچه كمال موجودي بيشتر باشد و ادراك او هم به آن كمال تامتر و شديدتر باشد لذت هم بيشتر خواهد بود و هرچه لذت بيشتر باشد طلب و محبت هم بيشتر خواهد بود و درنتيجه به عاليترين درجه عشق و عشق تام ميانجامد. نورالانوار چنين است. او در كمال و در ادراك در عاليترين درجه نه تنها قابل تصور بلكه فوق تصور قرار دارد، از اينرو، عشق او هم در نهايت درجه تماميت قرار دارد.
تماميت عشق انوار سافل به نورالانوار
عشق انوار سافل به نورالانوار نيز عشق تام است. در مورد عشق انوار سافل ميتوان چنين گفت كه عشق آنها ممكن است به سه معشوق تعلق گرفته باشد، يكي نورالانوار، ديگري خودشان و سومي ديگر انوار. انوار سافل بهخاطر ظهور كمالات خودشان، عاشق خود هستند و به خاطر تماميت و غلبه كمالات انوار بالاتر از خودشان بر آنها، عاشق آنها نيز هستند و چون ظهور كمالاتشان در برخي مراتب، بر وجود و كمالات اشياء ديگر توقف دارد، بنابراين، عاشق آنها نيز هستند و درنتيجه آنها را نيز ميطلبند.
از همه اينها كه بگذريم معشوق حقيقي آنها نورالانوار است اين عشقها اگرچه همه عشق است ولي عشقي كه از اين ناحيه به نورالانوار تعلق گرفته است، تامترين عشقها و درنهايت درجه كمال است، بدين دليل كه كمالات نورالانوار در نهايت شدت است، علاوهبراينكه فهم و درك يا مشاهده انوار نسبت به نورالانوار تماميت و ظهور بيشتري از درك و فهمشان نسبت به اشياء ديگر دارد. انوار سافل اگرچه كمالات ديگر را بهصورت حضوري ادراك ميكنند ولي ادراك آنها نسبت به كمالات الهي به مراتب شديدتر و تامتر و بيشتر است، بنابراين، عشق آنها نيز به او تامتر و شديدتر است.
امتناع عشق بدون معرفت
پرسش: ممكن است گفته شود كه كسي، حتي انوار عالي، نورالانوار را نميشناسد و توان مشاهدة او را ندارد، بنابراين، كسي نميتواند عاشق او شود، زيرا بدون معرفت، عشق حاصل نخواهد شد.
پاسخ: كمالات موجودات ديگر بهوسيله و از طريق كمالات نورالانوار شناخته ميشود، يعني همچنانكه نورالانوار براي پيدايش انوار علت فاعلي و غايي است براي طلب انوار و نيز براي ادراك انوار نسبت به خود و غير خود هم علت است. در واقع او براي همه چيز علت است. پس هر كس كه بهوجود آمده بهخاطر اتصال با او بهوجود آمده است و هركس كه ادراك ميكند بهخاطر اتصال با اوست كه ادراك ميكند، يعني همه نخست بايد نورالانوار را مشاهده كنند و ميكنند آنگاه بهوسيله او به موجودات ديگر و كمالات ديگر را بنگرند و مشاهده كنند و چنين نيز ميكنند، درغير اينصورت، ادراك حاصل نميشود.
تبیین چگونگی اولين شناخت
آدميان بعد از آنكه خدا آنها را آفريد، در هر مرتبهاي كه بودند، بدانها خطاب كرد كه ألست بربّكم؟ آنان نيز پاسخ دادند: بلي. سخن در اين است كه اينها نه پيشتر خدا را ديده بودند و نه صدايش را شنيده بوداند. براي اولين بار است كه صداي وي را ميشنوند. پرسش اين است كه از كجا فهميدند كه اين صدا، صداي خداست و بلافاصله پاسخ مثبت دادند و گفتند: بلي و حال آنكه هر كس هر صدايي را ميشنود در اولين بار نميتواند تشخيص دهد كه اين صدا از كيست؟ اگر كسي صداي شما را از پشت تلفن تشخيص ميدهد بهخاطر اين است كه پيشتر صداي شما را شنيده است وگرنه اگر كسي براي اولين بار تلفن بزند نميتوانيد او را بشناسيد. در پاسخ به ألست بربّكم؟هيچكس شك نكرد بلكه همه گفتند: بلي. چرا؟ يكي از جهاتش همين است هركسي هرچه را كه ميشنود، ميبيند، ميشناسد، بهوساطت خداوند ميشنود، ميبيند، ميشناسد، پس اگر شناسايي خدا هم نيازمند به واسطه باشد، تسلسل به دنبال خواهد داشت. جهات ديگري هم وجود دارد كه لطفي است بيتمنا.
انحصار عاشقيت و معشوقيت به نورالانوار
نورالانوار تنها عاشق خود است و معشوق او فقط خود اوست. باتوجه به آنچه در نكات قبلي گفته شد، به توضيح نيازمند نيست.
نفي زيادت و نقصان از عشق نورالانوار
عشق نورالانوار نه قابل زيادت است و نه قابل نقصان. زيرا نه كمال نورالانوار شدت و ضعف ميپذيرد نه ظهور كمالات او و نه ادراك او، بنابراين، عشق وي تام و تمام است بهگونهاي كه نه از آن كاسته ميشود و نه بر آن افزوده ميگردد. معشوقيت او هم تام است بنابراين نه كم ميشود و نه زياد.
حاصل اين چند نكته يك مطلب است و آن اينكه مجموعه عالم هستي از قهر و عشق تشكيل شده است، قهر عالي نسبت به سافل و عشق سافل نسبت به عالي. معشوق درعين حال كه همه در طلب و تب و تاب اويند، قهر ميورزد و عاشق درعين حال كه مقهور و مبتلا است، عشق ميورزد و اين كم شگفتي نيست كه اگر خلق عالم ذرهاي از آن را بفهمند راضي به رضا و تسليم به قضا خواهند بود. مغز اين سخن را براساس مضمون روايتي از امام صادق(ع) مبني بر اينكه دين چيزي جز حب و بغض نيست. (هل الدين الا الحب و البغض) ميتوان دريافت.
اركان لذت
لذت به چند امر قيام دارد:
1ـ شعور يا ادراك از اينرو چيزي كه ادراك نداشته باشد لذت نميبرد و از طرفي هرچه ادراك قويتر باشد لذت هم بيشتر خواهد بود، مثلاً موجودي كه يك حس دارد مانند كرم، تنها يك لذت حسي دارد و موجودي كه پنج حس دارد مانند انسان، پنج لذت حسي دارد اگر انسان غير از ادراك حسي، ادراك وهمي، خيالي و عقلي هم داشته باشد لذت وهمي، خيالي و عقلي هم خواهد داشت. همينگونه است ادراك قلبي و لذت قلبي، ادراك روحي و لذت روحي، ادراك سري و لذت سري و ...
2ـ شعور بايد به كمال تعلق بگيرد تا لذتآور باشد والا اگر كمالي وجود نداشته باشد لذت هم وجود نخواهد داشت. پس نقصها اگر هم امري وجودي باشند و حتي ادراك هم بدان تعلق گرفته باشد، لذتآور نيستند.
3ـ ركن سوم اين است كه ادراك بالفعل بوده و تحقق يافته باشد وگرنه اگر ادراك بالقوه باشد لذتي در كار نخواهد بود. چنانكه كمال هم بايد به فعليت رسيده باشد و الاّ لذتآور نخواهد بود. يا اگر لذتي داشته باشد درحدي خواهد بود كه صور ذهني يا علمي ايجاد ميكند و نه بيشتر.
4ـ درصورتي لذت تحقق پيدا ميكند كه ادراك به كمال بودنش تعلق بگيرد يعني مدرِك، كمال بودن مدرَك را درك كند وگرنه اگر به كمال بودن آن توجه نداشته باشد لذتآور نخواهد بود. مثلاً اگر كسي ياري و محبوبي دارد كه مجموعه كمالات و خوبيها و حسن و بهاء در او جمع است، از قضا او را يافته است ولي خودش نميداند كه كسي را كه يافته است و در كنارش نشسته همان كسي است كه او را ميطلبيد، وقتي لذت ميبرد كه به او گفته شود اين همان كسي است كه وي را ميطلبيدي. از اينرو اگر آدمي بخواهد از وجود خويش لذت ببرد بايد به جنبه كمال بودن وجود خويش توجه پيدا كند. دراينصورت هم اصل وجودش لذيذ خواهد بود و هم هر يك از كمالات وجودياش.
علاوه برتوجه به كمال و علم به آن، به حصول آن نيز توجه داشته باشد، نه فقط حاصل باشد مطلقاً علم به اين حصول هم داشته باشد مثلاً اگر كسي در حال نوشيدن شربت است ولي حواسش جاي ديگر است از نوشيدن آن لذت نميبرد بلكه بايد به جهت حصول آن هم توجه داشته باشد. حال اگر موجودي تصور كنيم كه علم و ادراك را داشته باشد كمال هم در عالم وجود داشته باشد او علم به كمال هم داشته باشد يعني مصداق كمال محقق شده است و علم به اين مصداق هم دارد، در اين صورت است كه آن موجود لذت ميبرد.
هرچه شعور و ادراك موجودي تامتر باشد غفلت بهصورت كاملتري از او زدوده ميشود در اينصورت هم حصول كمال، هم جهت حصول آن، همه بالفعل خواهد بود و درنتيجه، لذت او هم بالفعل خواهد بود ولي براي موجودي كه علم و شعور و ادراكش تام نيست اينگونه نخواهد بود. كم نيستند كساني كه ميدانند كمال چيست ولي گاهي مصداقش را تشخيص نميدهند گاهي ممكن است رستم و سهراب با هم كارزار كنند و سهراب هم كشته شود و پس از كشته شدن او، رستم بفهمد اين سهراب بود اين همان مطلوب و محبوبي بود كه ساليان دراز در پي او بوده، لحظهاي پيش قهر و غلبه و نزاع و اينك سرشك و اشك در فراغ او. گويي قصه رستم و اسفنديار، حكايت حال همگان است مكر آنكه از غفلت پيراسته باشند.