بخش نخست طرح يا تئوري حكمت اشراقي درمورد پيدايش كثرت از وحدت

1ـ هريك از انوار مجرد، نورالانوار را مشاهده مي‌كنند و از نورالانوار سهم و بهره دارند. ممكن است پرسيده شود كه چرا مشاهده مي‌كنند؟ پاسخ اين است: چنان‌كه گفته شد ميان نورالانوار و انوار مجرد حجابي وجود ندارد، پس مشاهده حقيقي است. اما چرا سهم و بهره‌اي دارند؟ زيرا اگر سهم و بهره‌اي نداشته باشند لازمه‌اش اين است كه مشاهده با عدم مشاهده برابر باشد. اگر نور مجردي كه نورالانوار را مشاهده مي‌كند، هيچ چيز از او نگرفته باشد درواقع مشاهده اتفاق نيفتاده است، پس بايد سهمي گرفته باشند. (اين گام اول براي تبيين پيدايش كثرت است).
2- (اين نكته مغز نظريه حكمت اشراقي است) انوار قاهر علاوه بر برخورداري از نورالانوار و انعكاس و اشراق نورالانوار بر آن‌ها، از انوار فوق خود نيز سهم و بهره‌اي دارند و درواقع همچنان‌كه نورالانوار بر مادون خويش اشراق دارد هريك از انوار عالي نيز بر انوار مادون خود اشراق دارند.
به عنوان مثال، نور قاهر دوم كه عقل دوم مشائي باشد از نورالانوار دو نور و دو مرتبه دارد يكي بي‌واسطه و ديگري باواسطه. بي‌واسطه نور مي‌گيرد زيرا انوار مانع و حجاب نيستند پس نور دوم مي‌تواند بي‌واسطه از نورالانوار نور بگيرد و از نور اول نيز كه محيط بر آن هست، مي‌تواند نور ديگري بگيرد، پس نور دوم دو نور دارد (بي‌واسطه و باواسطه) نور سوم دو برابر نور دوم نور دارد. هريك از اين نورها جهت كثرت است. نور سوم نيز مجموعه نورهاي نور دوم را دريافت مي‌كند، يعني نور سوم، دو نورِ نور دوم را هم دارد و نور بي‌واسطه‌اي نيز از نور اول به‌دست مي‌آورد، زيرا ميان آن‌دو مانع و حجابي وجود ندارد. يك نور هم بي‌واسطه از نورالانوار مي‌گيرد كه در مجموع مي‌شود چهار نور. پس نور سوم، چهار نور دارد. نور چهارم نيز دوبرابر (بلكه بيشتر) دارد زيرا نور چهارم هرچه را كه نور سوم داشت بي‌واسطه دريافت مي‌كند كه چهار نور است. يك نور هم بي‌واسطه از نورالانوار و يك نور به‌واسطه نور اول از نورالانوار، يك نور به‌واسطه نور دوم از نورالانوار و يك نور به‌واسطه نور سوم از نورالانوار دريافت مي‌كند كه مجموع نورهاي دريافت كرده، هشت نور مي‌شود.
 ممكن است يك نور بي‌واسطه از نور اول، يك نور بي‌واسطه از نور دوم، يك نور بي‌واسطه از نور سوم و يكي هم به‌واسطه نور سوم از نور دوم، يكي هم به‌واسطه سوم از نور اول ، يكي به‌واسطه نوردوم از نور اول بگيرد كه پانزده نور مي‌شود.
فرض يكم: چهار نور بي‌واسطه از نور سوم، دو نور به‌واسطه نور سوم از نور دوم،(نورهاي اكتسابي نور دوم)، يك نور بي‌واسطه از نورالانوار، يك نور بي‌واسطه از نور اول، يك نور بي‌واسطه از نور دوم، يك نور به‌واسطه نور سوم از نورالانوار، يك نور به‌واسطه نور سوم از نور اول، يك نور به‌واسطه نور سوم از نور دوم، ( نور ايجاد شده نور دوم)، يك نور به‌واسطه نور دوم از نورالانوار، يك نور به‌واسطه نور دوم از نور اول، و يك نور هم به‌واسطه نور اول از نورالانوار.
فرض دوم: چهار نور بي‌واسطه از نور سوم، يك نور بي‌واسطه از نورالانوار، يك نور بي‌واسطه از نور اول، يك نور بي‌واسطه از نور دوم و يك نور بي‌واسطه از نور سوم، يك نور بواسطه سوم از دوم، يك نور بواسطه سوم از اول، يك نور بواسطه سوم از نورالانوار، يك نور بواسطه دوم از اول از نورالانوار. البته شايد بتوان اضافه كرد.

محاسبه تقريبي انوار
1ـ بي‌واسطه هرچه را كه نور سوم دارد (چهار نور)
2ـ بي‌واسطه هرچه را كه نور دوم دارد (دو نور)
3ـ بي‌واسطه هرچه را كه نور اول دارد (يك نور)
4ـ بي‌واسطه از نورالانوار (يك نور)
5ـ بواسطه نور سوم از نورالانوار (يك نور)
6ـ بواسطه نور دوم از نورالانوار (يك نور)
7ـ بواسطه نور اول از نورالانوار (يك نور)
8ـ بواسطه نور سوم از نور اول (يك نور)
9ـ بواسطه نور سوم از نور دوم (يك نور)
10ـ بواسطه نور دوم از نور اول (يك نور)
كه در مجموع چهارده نور مي‌شود.
نور پنجم هم به همين صورت اضافه مي‌شود:
نور پنجم شانزده نور: 1ـ هشت نور از نور چهارم
2ـ چهار نور از نور سوم.
3ـ دو نور از نور دوم.
4ـ يك نور از نور اول.
5ـ يك نور از نورالانوار
و به اضافه فروعي كه در نورالانوار گفته شد كه سي و دو نور مي‌شود.
بر اساس ياد شده و قطع نظر از فروعي كه بيان شد نور ششم، سي و دو نور دارد، نور هفتم، هفتاد و دو نور، نور هشتم يكصد و چهل وچهار نور و بالاخره نور پنجاهم 12303452219848 جهت كثرت. نور شصت‌و‌ششم حدوداً 61604116332757568 و نور صدم، 1047769006132095534274972672 و حدوداً ده به توان بيست ‌و ‌شش و همين‌طور افزايش مي‌يابد و اگر فروع يادشده بدان افزوده گردد، جنبه‌هاي كثرت ميليون‌ها برابر اين عدد، بلكه بيشتر خواهد شد.
موجودات اين جهان، بي‌نهايت فلسفي نيستند بلكه بي‌نهايت رياضي‌اند يعني هرچه بشمريم تمام نمي‌شوند. به تعداد موجوداتي كه بايد مستند به عقل باشند(انواع) بايد عقل وجود داشته باشد. حال اگر علاوه بر اشراقات، مشاهدات را هم بيفزاييم و علاوه بر اين‌ها، هر عقل به تنهايي يك اثر دارد و با تركيب با يك عقل ديگر يك اثر جديد دارد، اگر اين را نيز بر آن بيفزاييم، آثار عقول از اين جهت نامتناهي مي‌شود.
اگر از بيست‌و‌هشت حرف در فارسي مي‌توان ميلياردها كلمه را ايجاد كرد كه بامعنا باشد يا بي‌معنا، حال اگر تركيبات مختلف اين عقول را نيز در نظر داشته باشيم، بي‌نهايت تكثر و جهت پيدا مي‌شود.
حاصل آن‌كه كيفيت سافل از نور عالي بدين صورت است كه هر نور سافلي تمام آن‌چه را كه نور عالي دارد به‌دست مي‌آورد. آن‌چه را نيز كه نور فوق نور عالي دارد آن‌را هم بي‌واسطه و هم با واسطه به‌دست مي‌آورد و بدين صورت جهات كثرت نوري در انوار سافل بيشتر و بيشترشده به‌گونه‌اي كه به بي‌نهايت مي‌انجامد.
 
تبيين دريافت بي‌واسطه از نورالانوار
پرسش: (اين پرسش جنبه اشكال ندارد، زيرا وجه منطقي ندارد، تنها امري مبهم است كه بايد تبيين شود). باتوجه به اين‌كه ميان انوار سافل و انوار عالي(عقول سافل و عقول عالي) بويژه ميان نورالانوار و انوار سافل واسطه‌هايي وجود دارد مثلاً ميان نور سوم و نور اول و نور دوم قرار دارد، با وجود اين واسطه‌ها، چگونه ممكن است انوار ياد شده بي‌واسطه نيز از انوار عالي و پيشين نور كسب كنند. به تعبير ديگر، با وجود نور دوم ميان نور اول و سوم، چگونه ممكن است نور سوم علاوه بر آن‌چه كه از نور دوم به‌دست مي‌آورد، به‌طور مستقيم نيز از نور اول كسب نور كند؟ در اين‌صورت، وجود و عدم اين واسطه‌ها برابر خواهد بود. وقتي مي‌گوييم نور سوم از نور اول بي‌واسطه كسب فيض مي‌كند، بدين‌خاطر اين امر ممكن است كه نور سوم قرين با اوست و نور اول محيط بر آن است، از اين‌رو، به‌طور مستقيم كسب فيض مي‌كند. اما در مورد كسب بي‌واسطه مثلاً نور سوم از نور اول، در اين‌صورت اين پرسش مطرح مي‌شود كه نور دوم كه ميان نور اول و سوم قرار گرفته است، وساطت دارد يا نه؟ اگر وساطت دارد، پس نور دوم مانع از ارتباط مستقيم نور اول و سوم و در نتيجه كسب نور از آن خواهد بود و اگر وساطت ندارد، چرا ميان آن دو قرار گرفته است و ميانه قرار گرفتن به چه معناست؟
به تعبير ديگر، اگر نور دوم واسطه ميان آن دو است، پس چگونه مي‌تواند نور سوم از اول، بي‌واسطه كسب فيض كند و اين واسطه را ناديده بگيرد و اگر واسطه نيست چگونه مي‌تواند نور سوم از نور دوم كسب فيض كند؟ بالاخره نور دوم يا چيزي هست يا نيست اگر چيزي نيست خودش نمي‌تواند مبدأ اثر باشد و به نور سوم، نور دهد، اگر چيزي هست بايد مانع وصول نور از مراتب عالي به مراتب داني باشد.
 
مانع نبودن واسطه‌هاي نوري در دريافت مستقيم
پاسخ: انوار اگرچه واسطه‌اند و بنابراين مي‌توانند آن‌چه را كه از انوار عالي به‌دست آورده‌اند به مادون خويش عطا كنند ولي اين واسطه‌ها، واسطه‌‌هاي مجردند نه مادّي و به‌خاطر تجردشان حجاب ميان چيزي نيستند. پس نور دوم واسطه‌اي مجرد است كه حجاب نيست هم واسطه است پس مبدأ فيض است و هم مجرد است يعني حجاب و مانع نيست و از آن‌جا كه معيار غيبت و حجاب و نيز سبب اتصال و انفصال و مانند آن، مادّي بودن اشياء است و اين‌گونه امور به ماديات مربوط است نه به مجردات، پس انوار مياني در عين وساطت مانع از ارتباط انوار سافل به انوار عالي نيستند.
از باب تشبيه معقول به محسوس مي‌توان تصور كرد كه نوري از خورشيد به چيزي برخورد مي‌كند، برخورد آن نور به آن چيز، به دو صورت قابل تصور است، يك صورت اين است كه آن چيز حجاب باشد بنابراين از رسيدن نور به چيز بعدي مانع شود و صورت ديگر اين است كه از آن نور منعكس شود و شكسته شود و به شي دوم نيز برسد مانند اين كه نور خورشيد بر آيينه تابيده شده باشد كه نور از آن عبور مي‌كند و به بعدي هم مي‌رسد.
تفاوت آيينه  با چيزي كه نور آيينه  به آن رسيده است، اين است كه نور منعكس شده از خورشيد توسط آيينه به شئ دوم بر نور مستقيم خورشيد به آن شئ اضافه مي‌شود و درنتيجه آن شئ دوم دو نور دارد يكي بي‌واسطه از خورشيد گرفته است و ديگري به‌واسطه آيينه دريافت كرده است و اينك اگر فرض كنيم آن چيز سوم نيز آيينه باشد و بر چيز چهارمي بتابد به‌گونه‌اي كه آن چيز چهارم هم در موضع تابش مستقيم خورشيد قرار داشته باشد و هم در موضع تابش آيينه‌هاي ياد شده، با موضوع مورد بحث تناسب بيشتري پيدا مي‌كند. اين نوع اشراقات بي‌واسطه و باواسطه سبب پيدايش جهات متعدد مي‌شود كه مي‌تواند پيدايش كثرت از وحدت را تبيين كند يا به عنوان يك طرح در رابطه با پيدايش كثرت از وحدت به حساب آيد.
 
ناسازگاري نظريه علم مشائي با حجاب نبودن واسطه‌ها
پرسش: حكيمان مشائي كه علم خدا را به جزئيات از طريق صور مي‌دانند و معتقدند كه علم خدا به جزئيات بي‌واسطه صورت نمي‌گيرد، پرسش اين است كه اگر واسطه مجرد است و حجاب نيست چرا قائل شده‌اند به اين‌كه علم به جزئيات بدون واسطه نيست؟

مشكل علم، حجاب بودن واسطه‌ها نيست
پاسخ: مجردات واسطه تعلق علم خدا به جزئيات نيستند و بر فرض باشند، اين مشكل اساسي نيست. تعلق علم خدا به جزئيات مشكل ديگري دارد كه از ديدگاه حكيمان مشائي قابل حلّ نيست و آن اين است كه جزئيات پيوسته در تغيير و تحول و سيلان هستند. اگر علم واجب تعالي به اشياء جزئي تعلق بگيرد لازمه‌اش اين است كه همچنان‌كه معلوم پيوسته در حال تغيير و تحول است، علم حق تعالي هم پيوسته در حال تغيير و تحول باشد و حال آن‌كه تغيير و تحول در ذات حق تعالي محال است. اين شبهه در حكمت مشّايي پاسخ چندان روشني ندارد از اين‌رو براي حلّ آن از اصل چنين علمي را انكار كرده‌اند.
نكته: هرگاه ديدگاهي به شبهاتي گرفتار باشد كه به‌وسيله آن ديدگاه قابل حلّ نباشد و يا حلّ آن براساس آن ديدگاه مستلزم اشكالات ديگر باشد، اين امر نشان دهنده اين است كه مباني آن ديدگاه اشكال دارد.

نفي علم حصولي از واجب تعالي
در هر صورت، پاسخ آن از اين‌قرار است كه اصولاً علم واجب تعالي به جزئيات و غير جزئيات علم صوري و حصولي نيست تا تغيير جزئيات سبب تغيير علم شوند. به همين جهت است كه از نظر حكمت اشراق، نورالانوار به جزئيات هم علم دارد و در عين حال، اين علم هيچ‌گونه اشكالي هم در پي ندارد. البته اشكالي كه در اين ديدگاه وجود دارد، اين است كه آن‌ها زياده‌روي كرده‌اند و گفته‌اند كه جزئيات با جزئيت خود و ماديات با ماديت خود نزد نورالانوار حضور دارند، كه اين خود مشكل ديگري دارد كه بايد بدان پاسخ دهند، چرا كه حضور مادّي از جهت مادّي بودنش، نزد مجرد، خالي از اشكال نيست.
به تعبير ديگر، حكيمان مشايي بايد اين مسأله را حلّ كنند كه علم صوري، مفهومي و حصولي كه به نوعي با غيبت معلوم همراه است، براي موجود مجرد امكان‌پذير نيست. اگر به حلّ آن موفق گردند، در اين صورت علم به كلّيات و جزئيات پيش از كثرت و بعد از كثرت تفاوتي نخواهد داشت. از اين گذشته، به‌طوركلي تقسيم علم به حصولي و حضوري تقسيم چندان درستي نيست. برخي از فيلسوفان معاصر در مسأله اتحاد عالم و معلوم  بدان اشاره كرده‌اند و نويسنده نيز در معرفت‌شناسي بدان پرداخته است.
 
كلّي يا جزيي بودن علم واجب به افلاك
پرسش: آيا خداوند به فلك اول و دوم و ... علم دارد يا نه؟ اگر علم دارد، علم او به آن‌ها چه نوع علمي است؟ كلّي است يا جزئي؟
کلی بودن افلاك
پاسخ: فلك اول و دوم و ... اجسامي كلّي هستند نه جزئي، بنابراين، به حكم احاطه نورالانوار از همه جهات بر انوار ديگر و افلاك مربوط به آن‌ها، به همه علم دارد و به‌خاطر كلّيت افلاك، علم او به آن‌ها، جزئي نيست از اين‌رو اشكال جزئيت و تغيير و تحول بر آن وارد نمي‌شود.
اين بخش نخست طرح حكمت اشراقي در مورد كيفيت پيدايش كثرت از وحدت بود. اين طرح دو بخش ديگر هم دارد كه اينك مطرح مي‌شود ولي بايد توجه داشته باشيم كه حكمت اشراقي بر همين بخش تأكيد دارد و به نظر آن‌ها همين امر مي‌تواند پيدايش كثرت از وحدت را تبيين كند بدين خاطر كه در هر مرحله كثرات تضاعف پيدا مي‌كند و درنتيجه مي‌تواند كيفيت پيدايش كثرت از وحدت را توجيه كند.