تفاوت نورها در چيست و جهان مادي با ديگر موجودات چه تفاوتي دارد؟ پاسخ حكمت اشراق روشن است. آنها اصلاً جهان مادي را داراي نور نميدانند تا فرض تفاوت ميان آنها با ساير موجودات لازم باشد.
آيا ظلمتها كه امر عدمي هستند، ميتوانند در ظلمت با هم اختلاف داشته باشند. تقابل ميان نور و ظلمت نيز مانند تقابل وجود و عدم، تقابل تناقض است و از آنجا كه در عدم تمايز نيست، ازاينرو، موجودات مادي از جهت ظلمتشان با هم تمايز ندارند. راه حلّ كدام است؟ اين يكي از علل و عواملي است كه حكماي اشراق بالاجبار قائل بر اصالت ماهيت شدهاند. درواقع بدينخاطر قائل به اصالت ماهيت شدهاند تا بتوانند اين مشكل را كه تفاوت ميان موجودات چيست، پاسخ گويند.
كسي كه تشكيك را قبول ندارد و اگر هم قبول كند مربوط به جهان مادّه نميداند و جهان مادّه وجود و نور نميشناسد تا تشكيك را در آن لحاظ كند، تفاوت زيد و عمرو، انسان و فرس را در چه ميداند؟ نور و وجود كه ندارند تا تفاوتشان در نور و وجود باشد، عدم هم كه تمايز ندارد تا سبب تفاوت باشد، پس ملاك تمايز آنها چيست؟ اينجاست كه چارهاي جز پذيرش ماهيت و اصالت آن نيست. درواقع ماهيت چيزي است كه ميتواند ملاك تفاوت و تمايز باشد.
آيا ظلمتها كه امر عدمي هستند، ميتوانند در ظلمت با هم اختلاف داشته باشند. تقابل ميان نور و ظلمت نيز مانند تقابل وجود و عدم، تقابل تناقض است و از آنجا كه در عدم تمايز نيست، ازاينرو، موجودات مادي از جهت ظلمتشان با هم تمايز ندارند. راه حلّ كدام است؟ اين يكي از علل و عواملي است كه حكماي اشراق بالاجبار قائل بر اصالت ماهيت شدهاند. درواقع بدينخاطر قائل به اصالت ماهيت شدهاند تا بتوانند اين مشكل را كه تفاوت ميان موجودات چيست، پاسخ گويند.
كسي كه تشكيك را قبول ندارد و اگر هم قبول كند مربوط به جهان مادّه نميداند و جهان مادّه وجود و نور نميشناسد تا تشكيك را در آن لحاظ كند، تفاوت زيد و عمرو، انسان و فرس را در چه ميداند؟ نور و وجود كه ندارند تا تفاوتشان در نور و وجود باشد، عدم هم كه تمايز ندارد تا سبب تفاوت باشد، پس ملاك تمايز آنها چيست؟ اينجاست كه چارهاي جز پذيرش ماهيت و اصالت آن نيست. درواقع ماهيت چيزي است كه ميتواند ملاك تفاوت و تمايز باشد.
تفاوت بين واجب و ممكن
این پرسش اهمیت دارد که بنابر اصالت و اشتراك وجود، تفاوت وجود واجب و ممكن در چيست؟ نظر بدوی حكمت متعاليه در اين زمينه اين است كه تفاوت آنها در تشكيك است، پيشينيان كه به تشكيك نرسيده يا آن را قبول نداشتند، به تباين موجودات نظر دادند.اگر كسي به تشكيك نرسيده باشد، مانند حكماي مشّايي و يا تشكيك در وجود را نادرست بداند، مانند تفكرات عرفاني، بايد راه ديگري براي حلّ مسأله ارائه نمايند.
كساني كه تشكيك در وجود را نفي كردهاند، بر دو دستهاند:
1ـ نفي تشكيك قبل از حكمت متعاليه، مقصود از اين قبليت، زماني نيست، مانند حكماي مشّايي كه قائل به تباين وجود هستند.
2ـ نفي تشكيك بعد از حكمت متعاليه. مقصود از اين بعديت نيز زماني نيست. مانند عرفا كه ميگويند: تباين وجود به همان اندازه نادرست است كه اشتراك وجود نادرست است. از اين ديدگاه، تشكيك وجود نيز مانند تباين وجودات، دوئيت را بهدنبال دارد. پس تفاوت موجودات به چيست.
از ديدگاه حكمت متعاليه، تفاوت آنها در وجود و ظهور، در اصل و فرع، در حقيقت و رقيقت و در ظلّيّت و اصالت است.
از ديدگاه حكمت اشراق كه قائل به اصالت ماهيت ميباشد، تفاوت آنها در تفاوتهاي ماهوي است. ولي اگر آنها قائل به اصالت وجود نباشند، چنانكه ظاهراً نيستند بلكه قائل به اصالت نورند، و نور همان وجود است، مسأله صورت ديگري خواهد داشت.
نور و ظلمت هركدام بر دو قسمند و چنان که گفته شد، از آنجا كه نورهاي حسي هم مانند اعراض، نياز به موضوع و محلّ دارند، بايد از افراد و مصدايق هيأتهاي ظلماني باشند ولي از آنجا كه ذاتاً نور هستند و با كم و كيف و اين و متي و... تفاوت اساسي و ماهوي دارند از افراد و مصاديق هيأتهاي ظلماني نيستند.
از ديدگاه حكمت اشراق، عالم مادّه ذاتاً ظلمت است ولي بالعراض، نور به آن تابيده است، ازاينرو، اجسام ذاتاً عين ظلمت هستند ولي بالعرض منوّر شدهاند.
اجسام هم دو قسم هستند: اجسام نيّر و اجسام مستنير. اجسام مستنير، اجسامي است كه بهرهاي از نور به آنها رسيده است. (و درواقع بهرهاي از وجود دارند اگرچه قطع نظر از آن بهره، ذاتاً چيزي نيستند).
نور اجسام نيّر: 1ـ نه ظلمت است 2ـ نه هيأتهاي ظلماني 3ـ بلكه نشان و اثر و رد پايي از انوار حقيقي است. درواقع، آن نور حقيقي بر اينها تابيده است و بدينجهت، اينها هم كه ذاتاً مظلماند روشن و منوّر شدهاند.
عالم عقول و نفوس چنين نيست كه بهرهاي از نور به آنها رسيده باشد بلكه خود نورند، یعنی ذاتاً نورند و هر چند كه آنها فاعل دارند و در نورانيت مستقل نيستند ولي هويتاً و ذاتاً نورند، اگرچه ذات آنها از فاعل است و نورشان از خودشان و يا عين ذاتشان است.
ولي موجودات يا ماهيات عالم مادّه، ذاتاً عين ظلمت و عدمند ولي پرتوي از نور به آنها تابيده شده است، ازاينرو، ميتوان گفت آنها مستنير و موجودند. مستنير به معناي طلب ذاتي است نه آنكه چيزي وجود داشته باشد كه طلب نور و وجود كرده باشد.
در فلسفههاي رايج گفته ميشود، موجودات ممكن، ذاتاً معدوماند. اينجاست كه اين پرسش مطرح ميشود كه چهطور شد چيزي كه ذاتاً معدوم است و هيچ عين و اثري در وجود ندارد، اولاً به اعتبار استعدادش طلب وجود كند. چيزي كه وجود ندارد، استعداد وجود هم ندارد، ثانياً چگونه ميتواند وجودي را كه از طرف فاعل نازل شده است، قبول كند. هرگاه فاعل بخواهد فعلش را ظاهر كند، بايد قابلي وجود داشته باشد تا آن را قبول كند، اين قابل چیست و كيست؟
چگونگی حلّ اين مسأله را بهصورت خردپذير در برخی از علوم مانند عرفان میتوان یافت. در عرفان مغرب زمين، خصوصاً مسيحي، ژان اسكات اريگن، تمثيل ويژهاي براي بيان قابليت دارد. به گفته وي آفرينش موجودات بدينصورت نيست كه چيزي آفريده شده باشد آنگاه در مرحله بعد به آن شكل داده شود و بعد... بلكه موجودات همراه شكل، ويژگيها، استعدادها و قابليتهايشان يكمرتبه پديد ميآيند، پديد آمدنشان با همه ويژگيهايشان همراه است. يعني مانند ابري كه آمادّه بارش شده و سنگين شده است، اينگونه نيست كه به آب شكل دهد. آنگاه كه هنوز آب از ابر صادر و خارج و ظاهر نشده كه ابر است و باران نيست ولي آنگاه كه صادر شد، باتوجه به اموري كه زمينه آن بهحساب ميآيد، با شكلش صادر ميشود بهعنوان نمونه قابليت فشار هوا يا خود ابر يا... اين زمينه سبب ميشود همان اولين قطره شكل پيدا كند با شكلش ايجاد شود نه اين كه چيزي بيشكل باشد آنگاه به آن شكل دهند كه دراينصورت عوارض و پيامدهاي بدون پاسخ بسياري دارد. وي ميگويد، فيض الهي و آفرينش اينگونه است كه اشياء و موجودات به هنگام صدور و ظهور از حق تعالي، همانگونه كه طالبند، ايجاد ميشوند، ازاينرو، سنگ، چوب، دنيا، آخرت و ساير موجودات از اين جهت تفاوتي ندارد. هريك از اينها قالبي دارند كه آن را اسم يا ماهيت ناميدهاند(در تعابير عرفان اسلامي آن را عين ثابت ناميدهاند) اين قالب، چيزي اضافه بر خودشان نيست. به تعبير ديگر، موجودات به جعل بسيط، ايجاد مي شوند. جعل بسيط به اين معني است كه اين موجود و همه لوازم، استعدادها و از جمله قالب و ماهيتش با يك جعل و نظر يا تجربه آفريده ميشوند. تقدم و تأخر آنها نیز همینگونه است. از اينجا به بعد مسأله در عرفان مسيحي و اسلامي يكسان است. كه اين تفاوتها و نيز تفاوت قالبها و شكلها و هويتها و استعداها، مربوط به اسماء الهي است.
در عرفان اسلامي اين نكته مطرح شده است كه فاعليت و قابليت از يك مبدأ واحد پديد آمده است. ولي در برخي ديگر از مكاتب عرفاني اينچنين نيست.
بهتعبير آسانتر، اين كه موجودات ذاتاً معدومند ولي درعينحال وجود دارند، چگونه چنين امري رخ داده است كه وجود را پذيرفتهاند درحاليكه معدوم بودهاند، موجودي كه ذاتش عين عدم است و خود معدوم است، چگونه چنين چيزي را پذيرفته است، نه اينكه چيزي وجود داشته باشد و آنگاه آنچه را كه نازل يا ظاهر شده، پذيرفته است.