صفات نورالانوار با ذات او يكي است و اگرچه به لحاظ مفهومي متعدد است ولي از نظر مصداق يك است. از ديدگاه حكمت اشراق (همانند حكمت مشّايي و حكمت متعاليه و تنها برخلاف برخي از متكلمان غيرشيعه) صفات واجب تعالي عين ذات اوست و هيچگونه صفت زائد بر ذات ندارد. اغلب بدين نكته توجه داشتهاند كه اگر صفات او بر ذاتش زائد باشد، بايد عارض بر آن باشد، اگرچه از عوارض لازم باشد، به تعبير ديگر زيادت با عرضيت برابر است.
موضوع بحث در مسأله عینیت
معمولاً حكیمان صفات واجب را به صفات ذاتي و فعلي تقسيم ميكنند و بحث را منحصراً در صفات ذاتي مطرح ميكنند و صفات ذاتي را عين ذات ميدانند نه صفات فعلي را. صفات فعلي را انتزاعات و اعتبارات برگرفته از مقام فعل ميدانند.
آيا معنی صفت فعل اين است كه واجب تعالی پیش از فعل چنين صفتي يا چنين اعتباري را نداشته است؟ به تعبير ديگر، آيا صفت فعل كمال است يا نيست؟ اگر كمال است باتوجه به اينكه واجب تعالي واجد همه كمالات وجودي است آن هم به بهترين و كاملترين وجه و به نحو أشرف و أعلي، پس بايد اين كمالات (يعني صفات فعلي و كمالي) را نيز داشته باشد و اگر كمال نباشد، پيداست كه اتصاف واجب به امري كه كمال ذات او نباشد ناممكن خواهد بود. پس صفاتي كه به عنوان صفات فعل لحاظ ميشوند مانند ستار، غفار، رزاق، خالق، فاعل و ... يا كمال است يا نيست، اگر كمال باشد واجب تعالي، بالوجوب واجد آن است و اگر كمال نباشد واجب تعالي بالامتناع فاقد آن است. ولي این که فرض ديگر در ميانه اين دو باشد و آن اينكه واجب تعالي آن را داشته باشد ولي نه در مقام ذات بلكه در مقام فعل، قابل تصور نيست.
به تعبير ديگر، آنچه كه زمينه پيدايش تصور صفات فعلي شده است، اين است كه اصلاً برخي از صفات را نميتوان از حق تعالي نفي كرد و درعينحال وابسته به چيزي غير از ذات است. به عنوان نمونه، رازق بودن از طرفي از ذات حق تعالي بهتنهايي انتزاع نميشود و بهدست نميآيد. اگر بخواهيم رازق بودن حق را تصور كنيم، باید موجودات ديگري را نيز تصور كنيم، آنگاه رابطه فقر و نيازمندي موجودات دوم به واجب تعالي را نيز تصور كنيم، آنگاه فيض ويژهاي را كه از طرف خدا براي رفع نياز آن موجودات، تجلی یا فیضان یا تنزل مییابد، تصور کنیم. پس از تصور این مراحل و مراتب، آنگاه صفت رزاقيت را انتزاع كنيم و بر او حمل كنيم و او را بدان توصيف نماييم. ولي اگر ذات خدا را بدون موجودات ديگر كه ممكن و فقير باشند و بدون نيازمندي آنها و بدون ويژگيهاي رفع نياز واجب از آنها تصور كنيم، چيزي به عنوان ستار، غفار، رزاق و مانند آن تصور نميشود، پس صفاتي كه فعلي ناميده شدهاند، صفاتي است كه از ذات حق تعالي پديد نميآيند يا انتزاع نميشوند بلكه از افعال حق تعالي انتزاع ميشوند. اين نشاندهنده اين است كه اينگونه صفات، صفات ذاتي واجب تعالي نيستند.
ولي ميتوان پرسيد: آيا اين صفات كه از مقام فعل حق تعالي بهدست ميآوريم، براي واجب تعالي كمال است يا نيست؟ اگر كمال است بايد واجب تعالي اصل و مبدأ اين كمال را به صورت أعلي و أشرف و أرفع در خود داشته باشد و اگر كمال نيست، اتصاف واجب به آن محال خواهد بود. پس اتصاف هر امري به واجبالوجود، ميان وجوب و امتناع دوران دارد و احتمال سومي وجود ندارد. (معنی وجوب وجود از همه جهات و حیثیات همین است).
هر صفتي براي واجب تعالي يا واجب است يا محال. اگر واجب باشد، صفت ذاتي حق تعالي است و اگر ممتنع باشد از نقايصي است كه بهوسيله صفات سلبي از واجب تعالي نفي ميشود، ازاينرو، اگرچه در مرحله تصور اين صفات، مراحل چندگانهاي مانند ذات واجب، غير واجب، رابطه اين غير با واجب، نيازمندي غير به واجب، رفع اين نيازمندي از سوي واجب تعالي از اين غير؛ اگرچه اين مراحل بايد تصور شود تا صفتي بهنام رزاق از او انتزاع شود و تنها تصور ذات واجب يا لحاظ ذات واجب، سبب انتزاع اين صفات نميشود ولي اين بهمعناي فقدان اصل و ريشه اين صفات در واجب تعالي و ذاتي نبودن اين صفات نيست، زيرا اگر ذاتيِ واجب تعالی نباشد عروضش بر واجب تعالي محال خواهد بود.
به تعبير ديگر، به حكم وجوب وجود واجب تعالي، او صفتي كه برايش واجب نباشد، ندارد و اگر صفتي براي او واجب باشد بايد صفت ذات او باشد؛ بايد به نوعي ريشه در ذات حق تعالي داشته باشد. تبيين اين جمله اخير بدينصورت است كه صفاتي چون علم فعلي، رزاقيت فعلي و ستاريت فعلي و مانند آن، قطع نظر از ذات و صفات ذاتي حق تعالي تحقق نخواهند يافت. اگرچه ما مفهوم و عنوان رزاق را با لحاظ چند امر بهدست ميآوريم ولي رزاق بودن، حقيقتي عيني است كه سهمي از وجود دارد و چيزي كه سهمي از وجود داشته باشد يا بهوسيله ذات حق تعالي انجام ميشود و پديد ميآيد يعني مرجح آن ذات حق تعالي است و فعل او به حساب ميآيد و يا صفات ذاتي حق تعالي است كه عين ذات آن است، ازاينرو، هر صفت فعلي را كه برای واجب تعالی قابل تصور باشد، ميتوان بهگونهاي به صفات ذاتي او بازگرداند. درواقع، صفات فعلي حق تعالي وجوه ديگري از صفات ذاتي اوست.
به نظر دقيق صفات فعلي نداريم، اگرچه پيوسته با اين صفات فعلي سروكار داريم. در اينكه اين صفات قابل تصور است، شكي نيست؛ اگر خلقي نبود و بسياري از ويژگيها را نداشت، آيا حق تعالي ستار و رزاق نبود؟ اگر خلقي بود و يفعلون ما يؤمرون و هيچگاه لغزشي و عصياني نبود، آيا غفاريت براي خدا قابل تصور نبود؟ آيا اين صفات براي او بالقوه بود؟ آيا نداشت و پس از فعل بهدست آورد؟ يا ظهور آن متوقف بر فعل و خلق است؟ صفات واجب تعالي صفات بالقوه نيست تا بگوييم اگر خلقي گنهكار باشد، واجب تعالي غفار است و اگر نه، غفار نیست.
به تعبير ديگر، هيچ صفتي از صفات خدا در قالب گزارههاي شرطي بيان نميشود و اگر هم بيان شد اين گزارهها بايد به گزارههاي حملي بازگردانده شود. پس واجب تعالي در مقام ذات خود داراي كمالي است كه اگر ظهور يابد بدان غفار ميگوييم، نه آنكه اگر خلق گناه كند، خدا غفار خواهد بود و درنتيجه واجب تعالي صفت بالقوه داشته باشد.
به ظاهر اگر ذات را بهتنهايي لحاظ كنيم، غفاريت ادراك نميشود ولي اگر ذات حق تعالي را بهگونهاي تصور كنيم كه مبدأ جميع فيوضات و ظهورات و تجليات و افعال ممكن در عالم هستي و نظام احسن است، دراينصورت، ذات واجب تعالي مبدأ پيدايش همه صفات، ممكنات و همه موجودات ضعيف و همه گنهكاران است و بههمين خاطر كه ذات او مبدأ پيدايش اينهاست، همو مبدأ مغفرت و رزق اينها نيز خواهد بود.
پس در قدم اول صفت فعل را نميتوان انكار كرد، زيرا كاملاً پيداست كه برخي از صفات وابسته به غير ذات واجب تعالي است. (واجب و فعلش) ولي بعد از اينكه اين صفات را تصور کردیم، آيا اين صفات از صفات عارض بر ذات است؟ اگر عارض هم باشد علت عروض آن، خود ذات و ديگر صفات ذاتي واجب تعالي است. پس مجموعه صفات واجب تعالي يا بهطور مستقيم يا غيرمستقيم؛ بيواسطه يا باواسطه صفت ذاتي واجب تعالي است.