پرسش: نورالانوار و همچنين كمال نورالانوار علت ندارد حال اين پرسش مطرح ميشود كه ماهيت نورالانوار چيست؟ شكي نيست كه ماهيت نور من حيث هي، مقتضي كمال نيست، زيرا اگر مقتضي كمال بود لازمهاش اين بود كه هر نوري كمالِ نورالانوار را داشته باشد، زيرا هر نوري ماهيت نور را دارد پس ماهيت نور مقتضي كمال و تماميت نيست، پس كمال نور و نورالانوار يا تخصص ماهيت نور به كمال نورالانوار بايد علتي داشته باشد. نسبت ماهيت نور به نورالانوار و ديگر مراتب نور، برابر است، پس اتصاف ماهيت نور به كمال نورالانوار بايد علتي داشته باشد، آن علت چيست؟ (ديدگاه اصالت وجودي پنهان حكمت اشراقي را از اينجاها ميتوان دريافت).
پاسخ: ماهيتي به نام ماهيت نور وجود دارد و نسبت اين ماهيت نور به نورالانوار، به نور اول، نور دوم و ديگر مراتب نور برابر است. دليل آن روشن است، زيرا الماهية من حيث هي ليست الاّ هي، لاموجودة و لا معدومة. اقتضاي نورالانوار بودن و نورالانوار نبودن در ماهيت نيست وگرنه ماهيت نبود. همانگونه كه گفته شده است كه ماهيت من حيث هي نه موجود است و نه معدوم، اينجا بايد گفت ماهيت من حيث هي نه نورالانوار است و نه نور ممكن؛ نه نور محض و بسیط است و نه نور مركب؛ نه نور مجرد است و نه نور غير مجرد، زيرا اگر ماهيت نور، من حيث هي، نور محض بود، بايد همه ماهيتهاي نوري، نور محض باشند و اگر نور مجرد بود، بايد همه نور مجرد باشند. نسبت ماهيت نور به مراتب نور مساوي است.
ماهيت نور كه ذاتاً نسبت به مراتب نور لااقتضا است، چگونه شد كه يك ماهيت مقتضي نورالانوار شده و يك ماهيت مقتضي نور مرتبه بعدي و به تعبير ديگر، علت تخصص اين ماهيت نوري كه نسبت به همه مراتب نور تساوي است، به هر يك از مراتب نور چيست و ملاك تخصص و مرجح آن چيست؟ علت اينكه يك ماهيت مشترك ميان انوار متعدد، يكي مقتضي نورالانوار شده و درنتيجه ماهيت نورالانوار و ديگري مقتضي نور دوم شده و درنتيجه ماهيت نور صادر اول شده است، چيست؟
پاسخ: ماهيتي به نام ماهيت نور وجود دارد و نسبت اين ماهيت نور به نورالانوار، به نور اول، نور دوم و ديگر مراتب نور برابر است. دليل آن روشن است، زيرا الماهية من حيث هي ليست الاّ هي، لاموجودة و لا معدومة. اقتضاي نورالانوار بودن و نورالانوار نبودن در ماهيت نيست وگرنه ماهيت نبود. همانگونه كه گفته شده است كه ماهيت من حيث هي نه موجود است و نه معدوم، اينجا بايد گفت ماهيت من حيث هي نه نورالانوار است و نه نور ممكن؛ نه نور محض و بسیط است و نه نور مركب؛ نه نور مجرد است و نه نور غير مجرد، زيرا اگر ماهيت نور، من حيث هي، نور محض بود، بايد همه ماهيتهاي نوري، نور محض باشند و اگر نور مجرد بود، بايد همه نور مجرد باشند. نسبت ماهيت نور به مراتب نور مساوي است.
ماهيت نور كه ذاتاً نسبت به مراتب نور لااقتضا است، چگونه شد كه يك ماهيت مقتضي نورالانوار شده و يك ماهيت مقتضي نور مرتبه بعدي و به تعبير ديگر، علت تخصص اين ماهيت نوري كه نسبت به همه مراتب نور تساوي است، به هر يك از مراتب نور چيست و ملاك تخصص و مرجح آن چيست؟ علت اينكه يك ماهيت مشترك ميان انوار متعدد، يكي مقتضي نورالانوار شده و درنتيجه ماهيت نورالانوار و ديگري مقتضي نور دوم شده و درنتيجه ماهيت نور صادر اول شده است، چيست؟
ماهيت بهطور كلي، چه ماهيت نور و چه ماهيت غير نور، كلي ذهني است كه من حيث هي در خارج وجود ندارد، ازاينرو، نه مقتضي وجود خارجي است نه مقتضي غير آن. ماهيت نور امري است ذهني ولي وجود خارجي امري است عیني و ماهيت غير از وجود است. آنچه كه در خارج وجود دارد، دو یا چند چيز نيست كه يكي ماهيت باشد و ديگري وجود يا يكي ماهيت باشد و ديگري كمال ماهيت بلكه در خارج يك چيز وجود دارد. اين نكته بهويژه درمورد نورالانوار روشن است كه يك حقيقت عيني وجود دارد كه اين حقيقت عيني هم ماهيت اوست هم وجود و كمال و نوريت او. اگر در خارج دو چيز وجود داشت يكي نور و ديگري ماهيت نور، جاي اين پرسش وجود داشت كه علت تخصص ماهيت نور به اين نور و نه به آن نور چيست؟ ولي اولاً در خارج دو چيز وجود ندارد و ثانياً ماهيت امري است كلي و ذهني. پس آنچه كه هست، نور است و اين انوار نسبت به يكديگر كمال و نقص و شدت و ضعف دارند. به تعبير ديگر، هرگاه ماهيت غير از وجود باشد و وجود عارض بر ماهيت باشد ميتوان درباره علت عروض وجود بر ماهيت سخن گفت و از آن پرسش نمود، ولي درصورتيكه اصلاً ماهيتي بهطور مستقل نيست و ماهيت عبارت است از جزء تحليلي اين نور غني خارجي، دراينصورت ماهيت چيزي نيست تا بهدنبال علت مرجح يا علت امتياز يا علت تخصص آن باشيم.
ماهيت در حدّ استواء ميان وجود و عدم قرار دارد. وجود، سمت راست آن و عدم، سمت چپ آن است. اگر ماهيت به سمت وجود رفت بايد علت داشته باشد. (در سمت عدم هم همينگونه است). پس ماهيت موجود علت ميخواهد و بهطور تبعي ماهيت معدوم هم علت ميخواهد، زيرا در ذات ماهيت نه وجود است نه عدم. ولي اگر اين عروض، عروض حقيقي نباشد و به مرتبه ذهن ارتباط داشته باشد، اين پرسش (از مرجح) مطرح نخواهد بود. اگر وجود عارض ماهيت شود، چون هر امر عرضي معلّل است پرسش از علت بهجاست و بايد آن را پاسخ دهيم. ولي اصلاً اينگونه نيست. ماهيت چيزي نيست تا وجود و نور بر آن عارض شود تا كسي از علت عروض بپرسد. ماهيت عبارت است از حدّ همين نورهايي كه در خارج وجود دارند.
يك حقيقت عيني خارجي وجود دارد كه آن نور شئ و خود شئ است ولي از آن نور خارجي و عيني ميتوان ماهيتي انتزاع كرد (حال در ظرف ذهن، وجود را عارض ماهيت يا ماهيت را عارض وجود بدانيد، بحثي نيست) پس ممكنات نيز، مانند نورالانوار، وجودشان با ماهيتشان در خارج يك حقيقت واحد بيش نيست.
علت اقتضای کمال در ماهیت نورالانوار
پرسش: نورالانوار و همچنين كمال نورالانوار علت ندارد حال اين پرسش مطرح ميشود كه ماهيت نورالانوار چيست؟ شكي نيست كه ماهيت نور من حيث هي، مقتضي كمال نيست، زيرا اگر مقتضي كمال بود لازمهاش اين بود كه هر نوري كمالِ نورالانوار را داشته باشد، زيرا هر نوري ماهيت نور را دارد پس ماهيت نور مقتضي كمال و تماميت نيست، پس كمال نور و نورالانوار يا تخصص ماهيت نور به كمال نورالانوار بايد علتي داشته باشد. نسبت ماهيت نور به نورالانوار و ديگر مراتب نور، برابر است، پس اتصاف ماهيت نور به كمال نورالانوار بايد علتي داشته باشد، آن علت چيست؟ (ديدگاه اصالت وجودي پنهان حكمت اشراقي را از اينجاها ميتوان دريافت).
پاسخ: ماهيتي به نام ماهيت نور وجود دارد و نسبت اين ماهيت نور به نورالانوار، به نور اول، نور دوم و ديگر مراتب نور برابر است. دليل آن روشن است، زيرا الماهية من حيث هي ليست الاّ هي، لاموجودة و لا معدومة. اقتضاي نورالانوار بودن و نورالانوار نبودن در ماهيت نيست وگرنه ماهيت نبود. همانگونه كه گفته شده است كه ماهيت من حيث هي نه موجود است و نه معدوم، اينجا بايد گفت ماهيت من حيث هي نه نورالانوار است و نه نور ممكن؛ نه نور محض و بسیط است و نه نور مركب؛ نه نور مجرد است و نه نور غير مجرد، زيرا اگر ماهيت نور، من حيث هي، نور محض بود، بايد همه ماهيتهاي نوري، نور محض باشند و اگر نور مجرد بود، بايد همه نور مجرد باشند. نسبت ماهيت نور به مراتب نور مساوي است.
ماهيت نور كه ذاتاً نسبت به مراتب نور لااقتضا است، چگونه شد كه يك ماهيت مقتضي نورالانوار شده و يك ماهيت مقتضي نور مرتبه بعدي و به تعبير ديگر، علت تخصص اين ماهيت نوري كه نسبت به همه مراتب نور تساوي است، به هر يك از مراتب نور چيست و ملاك تخصص و مرجح آن چيست؟ علت اينكه يك ماهيت مشترك ميان انوار متعدد، يكي مقتضي نورالانوار شده و درنتيجه ماهيت نورالانوار و ديگري مقتضي نور دوم شده و درنتيجه ماهيت نور صادر اول شده است، چيست؟
ماهيت بهطور كلي، چه ماهيت نور و چه ماهيت غير نور، كلي ذهني است كه من حيث هي در خارج وجود ندارد، ازاينرو، نه مقتضي وجود خارجي است نه مقتضي غير آن. ماهيت نور امري است ذهني ولي وجود خارجي امري است عیني و ماهيت غير از وجود است. آنچه كه در خارج وجود دارد، دو یا چند چيز نيست كه يكي ماهيت باشد و ديگري وجود يا يكي ماهيت باشد و ديگري كمال ماهيت بلكه در خارج يك چيز وجود دارد. اين نكته بهويژه درمورد نورالانوار روشن است كه يك حقيقت عيني وجود دارد كه اين حقيقت عيني هم ماهيت اوست هم وجود و كمال و نوريت او. اگر در خارج دو چيز وجود داشت يكي نور و ديگري ماهيت نور، جاي اين پرسش وجود داشت كه علت تخصص ماهيت نور به اين نور و نه به آن نور چيست؟ ولي اولاً در خارج دو چيز وجود ندارد و ثانياً ماهيت امري است كلي و ذهني. پس آنچه كه هست، نور است و اين انوار نسبت به يكديگر كمال و نقص و شدت و ضعف دارند. به تعبير ديگر، هرگاه ماهيت غير از وجود باشد و وجود عارض بر ماهيت باشد ميتوان درباره علت عروض وجود بر ماهيت سخن گفت و از آن پرسش نمود، ولي درصورتيكه اصلاً ماهيتي بهطور مستقل نيست و ماهيت عبارت است از جزء تحليلي اين نور غني خارجي، دراينصورت ماهيت چيزي نيست تا بهدنبال علت مرجح يا علت امتياز يا علت تخصص آن باشيم.
ماهيت در حدّ استواء ميان وجود و عدم قرار دارد. وجود، سمت راست آن و عدم، سمت چپ آن است. اگر ماهيت به سمت وجود رفت بايد علت داشته باشد. (در سمت عدم هم همينگونه است). پس ماهيت موجود علت ميخواهد و بهطور تبعي ماهيت معدوم هم علت ميخواهد، زيرا در ذات ماهيت نه وجود است نه عدم. ولي اگر اين عروض، عروض حقيقي نباشد و به مرتبه ذهن ارتباط داشته باشد، اين پرسش (از مرجح) مطرح نخواهد بود. اگر وجود عارض ماهيت شود، چون هر امر عرضي معلّل است پرسش از علت بهجاست و بايد آن را پاسخ دهيم. ولي اصلاً اينگونه نيست. ماهيت چيزي نيست تا وجود و نور بر آن عارض شود تا كسي از علت عروض بپرسد. ماهيت عبارت است از حدّ همين نورهايي كه در خارج وجود دارند.
يك حقيقت عيني خارجي وجود دارد كه آن نور شئ و خود شئ است ولي از آن نور خارجي و عيني ميتوان ماهيتي انتزاع كرد (حال در ظرف ذهن، وجود را عارض ماهيت يا ماهيت را عارض وجود بدانيد، بحثي نيست) پس ممكنات نيز، مانند نورالانوار، وجودشان با ماهيتشان در خارج يك حقيقت واحد بيش نيست.
اشتراک در قیام به ذات و تفاوت در مراتب نور
پرسش: چيزهایي كه قائم به ذات باشند (يعني جوهر باشند) خواه جسماني باشند خواه روحاني، كمال و نقص و شدت و ضعف را نميپذيرند، زيرا در قيام به ذات و جوهر بودن مشتركند، ازاينرو، چگونه ممكن است كه نورالانوار كه قائم به ذات خود است، از ديگر انوار، اشد يا اكمل باشد اين شديدتر شدن با جوهر بودن نورالانوار سازگاري ندارد، چنانكه كاملتر بودن و اتم و اشرف بودن هم با جوهر بودن نورالانوار بودن سازگاري ندارد. نورالانوار نور قائم به ذات و جوهر است. ديگر شديدتر بودن معنا ندارد بلكه بهطوركلي، اكمل، اشرف و اتم بودن براي جوهر معنا ندارد، زيرا توصيف جوهر قائم به ذات به زياده و نقصان، ممكن نيست. شكي نيست كه نور اول، انوار مجرد، نفوس مجرد و ... جوهرند و عرض نيستند، اگر جوهر شدند، شدت و ضعف نميپذيرند، ازاينرو، همانگونه كه نورالانوار را به اشديّت و مانند آن نميتوان توصيف كرد، ديگر ماهيتها را نيز نميتوان به اضعف بودن توصيف نمود.
پاسخ:
1ـ آنچه كه به شدت و ضعف متصف نميشود، ماهيت است نه نور. نور ميتواند داراي مراتب شديد و ضعيف و يا كمال و نقص باشد و هست.
2ـ آنچه كه شدت و ضعف نميپذيرد، نورالانوار است، زيرا شدت و ضعف نورالانوار محال است، چون نقصپذيري آن را درپي دارد. شدتپذيري به معني عدم تماميت آن است و خلاف فرض است. اگر شدتپذير باشد، لازمهاش آن است كه نور محض نباشد و اين خلاف فرض است و اگر نقصپذير هم باشد لازمهاش آن است كه نور محض نباشد و اين هم خلاف فرض است و خلاف فرض يعني محال. ولي ساير انوار با توجه به اينكه همه آنها اشراق نورالانوار هستند برخي بيواسطه و برخي باواسطه و با توجه به اينكه تفاوت فاعلها در شدت و ضعف تأثير دارد و نيز باتوجه به اينكه تفاوت قابلها نيز در شدت و ضعف تأثير دارد، ازاينرو، تصور شدت و ضعف در ساير انوار، امري ممكن است و اگر گفته ميشود واجب تعالي اشدّ است به اين معني نيست كه اشدّ شده باشد بلكه همانكه بوده، هست و خواهد بود. هرگاه با چيزي ديگر سنجيده شود، اشدّ، اكل، اتمّ و اشرف است و ساير موجودات هم اگرچه في ذاته نورند و هر كدام هم به خودي خود قطع نظر از مقايسه با ساير انور كامل هستند ولي در مقايسه با ساير انوار، برخي كامل و برخي كاملترند، پس اشديّت در مقايسات و اضافات پديد ميآيد.
فرضیه عقول دهگانه
حكمت اشراق به عقول دهگانه حكمت مشائي اشاره نكرده است و يا بدان تصريح ندارد ولي باتوجه به طبيعيات مشترك ميان هردو كه عقول دهگانه مبتني بر آن و براي توجيه است، فرض كنيم عقول دهگانه را پذيرفتهاند، اينك اين پرسش مطرح ميشود كه با اينكه عقل مجرد است عقل دهم چگونه سبب كثرت بياندازه در مرتبه مادون و طبيعت ميشود:
1ـ پاسخ مشاء: آن عقل با اينكه مجرد است ولي بهخاطر تنزلات پياپي جنبههاي كثرت آن بيشمار شده است و هر جهت او مربوط به يك بخش از عالم طبيعت است.
2ـ پاسخ اشراق: جنبههاي آن عقل اخير آن قدر تعدد پيدا كرده كه هركدام سبب پيدايش يك عقل در عرض شده است. هر يك از آن عقول عرضي يك نوع را تبيين ميكنند.
ماهيت در حدّ استواء ميان وجود و عدم قرار دارد. وجود، سمت راست آن و عدم، سمت چپ آن است. اگر ماهيت به سمت وجود رفت بايد علت داشته باشد. (در سمت عدم هم همينگونه است). پس ماهيت موجود علت ميخواهد و بهطور تبعي ماهيت معدوم هم علت ميخواهد، زيرا در ذات ماهيت نه وجود است نه عدم. ولي اگر اين عروض، عروض حقيقي نباشد و به مرتبه ذهن ارتباط داشته باشد، اين پرسش (از مرجح) مطرح نخواهد بود. اگر وجود عارض ماهيت شود، چون هر امر عرضي معلّل است پرسش از علت بهجاست و بايد آن را پاسخ دهيم. ولي اصلاً اينگونه نيست. ماهيت چيزي نيست تا وجود و نور بر آن عارض شود تا كسي از علت عروض بپرسد. ماهيت عبارت است از حدّ همين نورهايي كه در خارج وجود دارند.
يك حقيقت عيني خارجي وجود دارد كه آن نور شئ و خود شئ است ولي از آن نور خارجي و عيني ميتوان ماهيتي انتزاع كرد (حال در ظرف ذهن، وجود را عارض ماهيت يا ماهيت را عارض وجود بدانيد، بحثي نيست) پس ممكنات نيز، مانند نورالانوار، وجودشان با ماهيتشان در خارج يك حقيقت واحد بيش نيست.
علت اقتضای کمال در ماهیت نورالانوار
پرسش: نورالانوار و همچنين كمال نورالانوار علت ندارد حال اين پرسش مطرح ميشود كه ماهيت نورالانوار چيست؟ شكي نيست كه ماهيت نور من حيث هي، مقتضي كمال نيست، زيرا اگر مقتضي كمال بود لازمهاش اين بود كه هر نوري كمالِ نورالانوار را داشته باشد، زيرا هر نوري ماهيت نور را دارد پس ماهيت نور مقتضي كمال و تماميت نيست، پس كمال نور و نورالانوار يا تخصص ماهيت نور به كمال نورالانوار بايد علتي داشته باشد. نسبت ماهيت نور به نورالانوار و ديگر مراتب نور، برابر است، پس اتصاف ماهيت نور به كمال نورالانوار بايد علتي داشته باشد، آن علت چيست؟ (ديدگاه اصالت وجودي پنهان حكمت اشراقي را از اينجاها ميتوان دريافت).
پاسخ: ماهيتي به نام ماهيت نور وجود دارد و نسبت اين ماهيت نور به نورالانوار، به نور اول، نور دوم و ديگر مراتب نور برابر است. دليل آن روشن است، زيرا الماهية من حيث هي ليست الاّ هي، لاموجودة و لا معدومة. اقتضاي نورالانوار بودن و نورالانوار نبودن در ماهيت نيست وگرنه ماهيت نبود. همانگونه كه گفته شده است كه ماهيت من حيث هي نه موجود است و نه معدوم، اينجا بايد گفت ماهيت من حيث هي نه نورالانوار است و نه نور ممكن؛ نه نور محض و بسیط است و نه نور مركب؛ نه نور مجرد است و نه نور غير مجرد، زيرا اگر ماهيت نور، من حيث هي، نور محض بود، بايد همه ماهيتهاي نوري، نور محض باشند و اگر نور مجرد بود، بايد همه نور مجرد باشند. نسبت ماهيت نور به مراتب نور مساوي است.
ماهيت نور كه ذاتاً نسبت به مراتب نور لااقتضا است، چگونه شد كه يك ماهيت مقتضي نورالانوار شده و يك ماهيت مقتضي نور مرتبه بعدي و به تعبير ديگر، علت تخصص اين ماهيت نوري كه نسبت به همه مراتب نور تساوي است، به هر يك از مراتب نور چيست و ملاك تخصص و مرجح آن چيست؟ علت اينكه يك ماهيت مشترك ميان انوار متعدد، يكي مقتضي نورالانوار شده و درنتيجه ماهيت نورالانوار و ديگري مقتضي نور دوم شده و درنتيجه ماهيت نور صادر اول شده است، چيست؟
ماهيت بهطور كلي، چه ماهيت نور و چه ماهيت غير نور، كلي ذهني است كه من حيث هي در خارج وجود ندارد، ازاينرو، نه مقتضي وجود خارجي است نه مقتضي غير آن. ماهيت نور امري است ذهني ولي وجود خارجي امري است عیني و ماهيت غير از وجود است. آنچه كه در خارج وجود دارد، دو یا چند چيز نيست كه يكي ماهيت باشد و ديگري وجود يا يكي ماهيت باشد و ديگري كمال ماهيت بلكه در خارج يك چيز وجود دارد. اين نكته بهويژه درمورد نورالانوار روشن است كه يك حقيقت عيني وجود دارد كه اين حقيقت عيني هم ماهيت اوست هم وجود و كمال و نوريت او. اگر در خارج دو چيز وجود داشت يكي نور و ديگري ماهيت نور، جاي اين پرسش وجود داشت كه علت تخصص ماهيت نور به اين نور و نه به آن نور چيست؟ ولي اولاً در خارج دو چيز وجود ندارد و ثانياً ماهيت امري است كلي و ذهني. پس آنچه كه هست، نور است و اين انوار نسبت به يكديگر كمال و نقص و شدت و ضعف دارند. به تعبير ديگر، هرگاه ماهيت غير از وجود باشد و وجود عارض بر ماهيت باشد ميتوان درباره علت عروض وجود بر ماهيت سخن گفت و از آن پرسش نمود، ولي درصورتيكه اصلاً ماهيتي بهطور مستقل نيست و ماهيت عبارت است از جزء تحليلي اين نور غني خارجي، دراينصورت ماهيت چيزي نيست تا بهدنبال علت مرجح يا علت امتياز يا علت تخصص آن باشيم.
ماهيت در حدّ استواء ميان وجود و عدم قرار دارد. وجود، سمت راست آن و عدم، سمت چپ آن است. اگر ماهيت به سمت وجود رفت بايد علت داشته باشد. (در سمت عدم هم همينگونه است). پس ماهيت موجود علت ميخواهد و بهطور تبعي ماهيت معدوم هم علت ميخواهد، زيرا در ذات ماهيت نه وجود است نه عدم. ولي اگر اين عروض، عروض حقيقي نباشد و به مرتبه ذهن ارتباط داشته باشد، اين پرسش (از مرجح) مطرح نخواهد بود. اگر وجود عارض ماهيت شود، چون هر امر عرضي معلّل است پرسش از علت بهجاست و بايد آن را پاسخ دهيم. ولي اصلاً اينگونه نيست. ماهيت چيزي نيست تا وجود و نور بر آن عارض شود تا كسي از علت عروض بپرسد. ماهيت عبارت است از حدّ همين نورهايي كه در خارج وجود دارند.
يك حقيقت عيني خارجي وجود دارد كه آن نور شئ و خود شئ است ولي از آن نور خارجي و عيني ميتوان ماهيتي انتزاع كرد (حال در ظرف ذهن، وجود را عارض ماهيت يا ماهيت را عارض وجود بدانيد، بحثي نيست) پس ممكنات نيز، مانند نورالانوار، وجودشان با ماهيتشان در خارج يك حقيقت واحد بيش نيست.
اشتراک در قیام به ذات و تفاوت در مراتب نور
پرسش: چيزهایي كه قائم به ذات باشند (يعني جوهر باشند) خواه جسماني باشند خواه روحاني، كمال و نقص و شدت و ضعف را نميپذيرند، زيرا در قيام به ذات و جوهر بودن مشتركند، ازاينرو، چگونه ممكن است كه نورالانوار كه قائم به ذات خود است، از ديگر انوار، اشد يا اكمل باشد اين شديدتر شدن با جوهر بودن نورالانوار سازگاري ندارد، چنانكه كاملتر بودن و اتم و اشرف بودن هم با جوهر بودن نورالانوار بودن سازگاري ندارد. نورالانوار نور قائم به ذات و جوهر است. ديگر شديدتر بودن معنا ندارد بلكه بهطوركلي، اكمل، اشرف و اتم بودن براي جوهر معنا ندارد، زيرا توصيف جوهر قائم به ذات به زياده و نقصان، ممكن نيست. شكي نيست كه نور اول، انوار مجرد، نفوس مجرد و ... جوهرند و عرض نيستند، اگر جوهر شدند، شدت و ضعف نميپذيرند، ازاينرو، همانگونه كه نورالانوار را به اشديّت و مانند آن نميتوان توصيف كرد، ديگر ماهيتها را نيز نميتوان به اضعف بودن توصيف نمود.
پاسخ:
1ـ آنچه كه به شدت و ضعف متصف نميشود، ماهيت است نه نور. نور ميتواند داراي مراتب شديد و ضعيف و يا كمال و نقص باشد و هست.
2ـ آنچه كه شدت و ضعف نميپذيرد، نورالانوار است، زيرا شدت و ضعف نورالانوار محال است، چون نقصپذيري آن را درپي دارد. شدتپذيري به معني عدم تماميت آن است و خلاف فرض است. اگر شدتپذير باشد، لازمهاش آن است كه نور محض نباشد و اين خلاف فرض است و اگر نقصپذير هم باشد لازمهاش آن است كه نور محض نباشد و اين هم خلاف فرض است و خلاف فرض يعني محال. ولي ساير انوار با توجه به اينكه همه آنها اشراق نورالانوار هستند برخي بيواسطه و برخي باواسطه و با توجه به اينكه تفاوت فاعلها در شدت و ضعف تأثير دارد و نيز باتوجه به اينكه تفاوت قابلها نيز در شدت و ضعف تأثير دارد، ازاينرو، تصور شدت و ضعف در ساير انوار، امري ممكن است و اگر گفته ميشود واجب تعالي اشدّ است به اين معني نيست كه اشدّ شده باشد بلكه همانكه بوده، هست و خواهد بود. هرگاه با چيزي ديگر سنجيده شود، اشدّ، اكل، اتمّ و اشرف است و ساير موجودات هم اگرچه في ذاته نورند و هر كدام هم به خودي خود قطع نظر از مقايسه با ساير انور كامل هستند ولي در مقايسه با ساير انوار، برخي كامل و برخي كاملترند، پس اشديّت در مقايسات و اضافات پديد ميآيد.
فرضیه عقول دهگانه
حكمت اشراق به عقول دهگانه حكمت مشائي اشاره نكرده است و يا بدان تصريح ندارد ولي باتوجه به طبيعيات مشترك ميان هردو كه عقول دهگانه مبتني بر آن و براي توجيه است، فرض كنيم عقول دهگانه را پذيرفتهاند، اينك اين پرسش مطرح ميشود كه با اينكه عقل مجرد است عقل دهم چگونه سبب كثرت بياندازه در مرتبه مادون و طبيعت ميشود:
1ـ پاسخ مشاء: آن عقل با اينكه مجرد است ولي بهخاطر تنزلات پياپي جنبههاي كثرت آن بيشمار شده است و هر جهت او مربوط به يك بخش از عالم طبيعت است.
2ـ پاسخ اشراق: جنبههاي آن عقل اخير آن قدر تعدد پيدا كرده كه هركدام سبب پيدايش يك عقل در عرض شده است. هر يك از آن عقول عرضي يك نوع را تبيين ميكنند.