قاعده: في كيفيّة التكثّر
النور السافل اذا لم يكن بينه و بين العالي حجاب، يشاهد العالي و يشرق نور العالي عليه، فالنور الأقرب يشرق عليه شعاع من نورالانوار..............
هر نور عالي بر نور سافل اشراق و تجلي دارد و پيوسته برآن ميتابد و هر نور سافل نسبت به نور عالي شهود دارد و پيوسته آن را مشاهده ميكند.
دليل: از آنجا كه انوار خواه عالي باشند و خواه سافل، مجردند و هيچگونه جنبه مادّي و ظلماني ندارند و آنجا كه ميان مجردات هيچگونه حجاب و مانعي وجود ندارد، بنابراين، نه براي اشراق عالي بر سافل مانعي وجود دارد و نه براي مشاهده سافل نسبت به عالي محدوديتي وجود دارد. همين وجود نداشتن مانع، براي تحقق اشراق نور عالي و مشاهده نور سافل بسنده است، زيرا مجردات در ظهور يا فعل بر قابليت توقف ندارند بلكه امكان ذاتي آنها براي فعليت و وجودشان كافي است، بر خلاف برازخ كه علاوه بر وجود نداشتن مانع، بايد مقتضي وجود، اشراق يا مشاهده نيز در قابل نيز وجود داشته باشد.
به تعبير ديگر، موجودات ممكن بر دو دستهاند: دستهاي كه وجود و كمالات آنها (هر كمالي كه براي آنها ممكن باشد) تنها به فاعليتِ فاعل بستگي دارد مانند انوار مجرد قاهر و دستهاي كه وجود و كمالات آنها علاوه بر فاعليتِ فاعل، به قابليتِ خودشان نيز وابسته است مانند برازخ و اجسام. قاعده يادشده، در پي اثبات اين امر است كه انوار مجرد از دسته نخست هستند و بنابراين، در اشراق و مشاهده به چيزي جز انوار قاهر و محيط بر خود بستگي ندارند.
النور السافل اذا لم يكن بينه و بين العالي حجاب، يشاهد العالي و يشرق نور العالي عليه، فالنور الأقرب يشرق عليه شعاع من نورالانوار..............
هر نور عالي بر نور سافل اشراق و تجلي دارد و پيوسته برآن ميتابد و هر نور سافل نسبت به نور عالي شهود دارد و پيوسته آن را مشاهده ميكند.
دليل: از آنجا كه انوار خواه عالي باشند و خواه سافل، مجردند و هيچگونه جنبه مادّي و ظلماني ندارند و آنجا كه ميان مجردات هيچگونه حجاب و مانعي وجود ندارد، بنابراين، نه براي اشراق عالي بر سافل مانعي وجود دارد و نه براي مشاهده سافل نسبت به عالي محدوديتي وجود دارد. همين وجود نداشتن مانع، براي تحقق اشراق نور عالي و مشاهده نور سافل بسنده است، زيرا مجردات در ظهور يا فعل بر قابليت توقف ندارند بلكه امكان ذاتي آنها براي فعليت و وجودشان كافي است، بر خلاف برازخ كه علاوه بر وجود نداشتن مانع، بايد مقتضي وجود، اشراق يا مشاهده نيز در قابل نيز وجود داشته باشد.
به تعبير ديگر، موجودات ممكن بر دو دستهاند: دستهاي كه وجود و كمالات آنها (هر كمالي كه براي آنها ممكن باشد) تنها به فاعليتِ فاعل بستگي دارد مانند انوار مجرد قاهر و دستهاي كه وجود و كمالات آنها علاوه بر فاعليتِ فاعل، به قابليتِ خودشان نيز وابسته است مانند برازخ و اجسام. قاعده يادشده، در پي اثبات اين امر است كه انوار مجرد از دسته نخست هستند و بنابراين، در اشراق و مشاهده به چيزي جز انوار قاهر و محيط بر خود بستگي ندارند.
باتوجه به آنچه گفته شد نور سافل دو بًعدي است و دو فيض و كمال و جهت دارد:
1- آن كمالي كه بهوسيله اشراق عالي بر آن تحقق پيدا ميكند.
2- كمالي كه بهوسيله مشاهده سافل نسبت به نور عالي به وجود ميآيد. اين دو كمال، واقعاً دو كمال جدا و غير از هم هستند نه يكي، زيرا ممكن است كه اشراق وجود داشته باشد ولي مشاهده وجود نداشته باشد.
درواقع ميتوان گفت كه اشراق با مشاهده تلازم ندارد و درنتيجه ممكن نيست آن دو يكي باشند. دستكم در حد فرض و تصور عقلي، ممكن است از طرف نورالانوار بر نور عالي و همچنين بر نور سافل اشراق باشد ولي از طرف نور عالي يا سافل، مشاهده نباشد، چنانكه در مورد برازخ همينگونه است. در مورد برازخ اشراق از طرف انوار عالي وجود دارد ولي از طرف برازخ، مشاهده وجود ندارد پس حال كه يك مورد اشراق بدون مشاهده و تحقق پيدا ميكند اين امر نشاندهنده اين است كه اشراق غير از مشاهدات است.
پس اگر در جايي هم مشاهده و هم اشراق تحقق پيدا كرد، ميتوان گفت هركدام از آنها اثر خاص خود را دارد و هر يك از آنها نتيجه علت متفاوتي است. اشراق يك اثر دارد و مشاهده اثري ديگر. پس در نور عالي كه هم اشراق از طرف نورالانوار بر آن تحقق پيدا كرده است و هم مشاهده از طرف نور عالي نسبت به نورالانوار تحقق يافته است، نور عالي از نور قاهر و محيط بر خود، دستكم دو اثر پذيرفته است، پس درواقع نوعي كثرت در او پديد آمده است. عين همين واقعيت، البته بهصورت مضاعف در مورد نور بعدي تحقق پيدا ميكند درنتيجه جنبههاي متعدد و متكثر در انوار متعدد ظهور پيدا ميكند و از اين جهت ميتوان كيفيت پيدايش كثرت را تبيين كرد.
ناسازگاري اشراق و مشاهده با قاعده الواحد
اشكال: لازمه اين قاعده اين است كه صدور كثير از واحد ممكن باشد، زيرا شكي نيست كه انوار سافل از نورالانوار پديد آمده است و حال آنكه انوار سافل متعدد و متكثرند و صدور آنها از نورالانوار با صدور كثير از واحد برابر است و حال آنكه چنين چيزي غيرممكن است.
به تعبير ديگر، در اين قاعده گفته شد، نخست اشراقي وجود دارد و بعد هم مشاهدهاي، ولي نتيجه اين اشراق و مشاهده عبارت است از اعطاي دو جهت يا اعطاي دو كمال. پس نوري كه بعد از نورالانوار تحقق پيدا كرده است دو چيز دارد يكي ناشي از اشراق است و ديگري ناشي از مشاهده و چون اين مشاهده هم ثمره اشراق است، يعني اگر اشراق وجود نداشته باشد، مشاهد هم وجود خواهد داشت (اگرچه اگر مشاهده وجود نداشته باشد، ممكن است اشراق وجود داشته باشد) پس دوچيز تحقق پيدا كرده است يكي بهوسيله اشراق و ديگري بهوسيله مشاهدهاي كه خود ثمره اشراق است. پس درواقع ثمره اين اشراق و مشاهده پيدايش دو كمال، دو جهت، دوجنبه، دو وجود و ... در نور بعد از نورالانوار همينطور در انوار سافل است. پس گويي لازمه اين قاعده آن اين است كه شي متكثر يا داراي جهات متكثر از واحد صادر شده باشد و حال آنكه چنين چيزي محال است.
استناد كثرت به قابليتها
پاسخ: قاعده ياد شده با صدور كثير از واحد برابر نيست. آنچه كه از واحد صادر شده است اشراق است و نه چيزي ديگر و اين اشراق هم امري واحد است ولي باتوجه به قابليتهايي كه در انوار سافل وجود دارد يا باتوجه به قابليتهايي كه در مشارق وجود دارد آنچه را كه از واحد اخذ و اقتباس كردهاند بهخاطر استناد به قابليتشان كثرت پيدا كرده است نه بهخاطر استناد و انتسابشان به واحد. از جهت استناد به نورالانوار، واحد و يگانهاند ولي از جهت قابليت خود، تعدد جهت و حيثيت پيدا ميكنند.
و ما امرنا الاّ واحده. آنچه كه از جانب حق تعالي صادر ميشود به حكم عقل و تأييد نقل واحد و يگانه است ولي واحد حقه حقيقيه نيست بلكه واحدي است كه با توجه به قابليتهاي آن موجودات يا ماهيات يا اعيان ثابته كه در مشارق وجود دارد، قابليت آنها سبب ميشود كه همان فيض و امر واحد به صورت شعاعهاي نامتناهي ظاهر شود و هيچ منعي هم وجود ندارد، زيرا اين مسأله درصورتي با قاعده الواحد ناسازگار است كه از واحد باتوجه به وحدتش، انوار مختلف و متعدد صادر شود نه اينكه باتوجه به قابليتهايي كه به نور واحد حقيقي ارتباط ندارد، انوار مختلفي تكثر پيدا كند يا اخذ و اقتباس شود.
1- آن كمالي كه بهوسيله اشراق عالي بر آن تحقق پيدا ميكند.
2- كمالي كه بهوسيله مشاهده سافل نسبت به نور عالي به وجود ميآيد. اين دو كمال، واقعاً دو كمال جدا و غير از هم هستند نه يكي، زيرا ممكن است كه اشراق وجود داشته باشد ولي مشاهده وجود نداشته باشد.
درواقع ميتوان گفت كه اشراق با مشاهده تلازم ندارد و درنتيجه ممكن نيست آن دو يكي باشند. دستكم در حد فرض و تصور عقلي، ممكن است از طرف نورالانوار بر نور عالي و همچنين بر نور سافل اشراق باشد ولي از طرف نور عالي يا سافل، مشاهده نباشد، چنانكه در مورد برازخ همينگونه است. در مورد برازخ اشراق از طرف انوار عالي وجود دارد ولي از طرف برازخ، مشاهده وجود ندارد پس حال كه يك مورد اشراق بدون مشاهده و تحقق پيدا ميكند اين امر نشاندهنده اين است كه اشراق غير از مشاهدات است.
پس اگر در جايي هم مشاهده و هم اشراق تحقق پيدا كرد، ميتوان گفت هركدام از آنها اثر خاص خود را دارد و هر يك از آنها نتيجه علت متفاوتي است. اشراق يك اثر دارد و مشاهده اثري ديگر. پس در نور عالي كه هم اشراق از طرف نورالانوار بر آن تحقق پيدا كرده است و هم مشاهده از طرف نور عالي نسبت به نورالانوار تحقق يافته است، نور عالي از نور قاهر و محيط بر خود، دستكم دو اثر پذيرفته است، پس درواقع نوعي كثرت در او پديد آمده است. عين همين واقعيت، البته بهصورت مضاعف در مورد نور بعدي تحقق پيدا ميكند درنتيجه جنبههاي متعدد و متكثر در انوار متعدد ظهور پيدا ميكند و از اين جهت ميتوان كيفيت پيدايش كثرت را تبيين كرد.
ناسازگاري اشراق و مشاهده با قاعده الواحد
اشكال: لازمه اين قاعده اين است كه صدور كثير از واحد ممكن باشد، زيرا شكي نيست كه انوار سافل از نورالانوار پديد آمده است و حال آنكه انوار سافل متعدد و متكثرند و صدور آنها از نورالانوار با صدور كثير از واحد برابر است و حال آنكه چنين چيزي غيرممكن است.
به تعبير ديگر، در اين قاعده گفته شد، نخست اشراقي وجود دارد و بعد هم مشاهدهاي، ولي نتيجه اين اشراق و مشاهده عبارت است از اعطاي دو جهت يا اعطاي دو كمال. پس نوري كه بعد از نورالانوار تحقق پيدا كرده است دو چيز دارد يكي ناشي از اشراق است و ديگري ناشي از مشاهده و چون اين مشاهده هم ثمره اشراق است، يعني اگر اشراق وجود نداشته باشد، مشاهد هم وجود خواهد داشت (اگرچه اگر مشاهده وجود نداشته باشد، ممكن است اشراق وجود داشته باشد) پس دوچيز تحقق پيدا كرده است يكي بهوسيله اشراق و ديگري بهوسيله مشاهدهاي كه خود ثمره اشراق است. پس درواقع ثمره اين اشراق و مشاهده پيدايش دو كمال، دو جهت، دوجنبه، دو وجود و ... در نور بعد از نورالانوار همينطور در انوار سافل است. پس گويي لازمه اين قاعده آن اين است كه شي متكثر يا داراي جهات متكثر از واحد صادر شده باشد و حال آنكه چنين چيزي محال است.
استناد كثرت به قابليتها
پاسخ: قاعده ياد شده با صدور كثير از واحد برابر نيست. آنچه كه از واحد صادر شده است اشراق است و نه چيزي ديگر و اين اشراق هم امري واحد است ولي باتوجه به قابليتهايي كه در انوار سافل وجود دارد يا باتوجه به قابليتهايي كه در مشارق وجود دارد آنچه را كه از واحد اخذ و اقتباس كردهاند بهخاطر استناد به قابليتشان كثرت پيدا كرده است نه بهخاطر استناد و انتسابشان به واحد. از جهت استناد به نورالانوار، واحد و يگانهاند ولي از جهت قابليت خود، تعدد جهت و حيثيت پيدا ميكنند.
و ما امرنا الاّ واحده. آنچه كه از جانب حق تعالي صادر ميشود به حكم عقل و تأييد نقل واحد و يگانه است ولي واحد حقه حقيقيه نيست بلكه واحدي است كه با توجه به قابليتهاي آن موجودات يا ماهيات يا اعيان ثابته كه در مشارق وجود دارد، قابليت آنها سبب ميشود كه همان فيض و امر واحد به صورت شعاعهاي نامتناهي ظاهر شود و هيچ منعي هم وجود ندارد، زيرا اين مسأله درصورتي با قاعده الواحد ناسازگار است كه از واحد باتوجه به وحدتش، انوار مختلف و متعدد صادر شود نه اينكه باتوجه به قابليتهايي كه به نور واحد حقيقي ارتباط ندارد، انوار مختلفي تكثر پيدا كند يا اخذ و اقتباس شود.