الاشراق العاشر:فی انه جل اسمه کل الوجود ... .
مفاد قاعده بسیطه عبارت است از اینکه واجب الوجود تبارک و تعالی کل الوجود و همه چیز و همه هستی است و به تعبیر رقیقتر هیچ موجودی در عالم نیست مگر اینکه جلوه ای و ظلی از تجلیات و اظلال الهی است و به تعبیر سوم هیچ موجودی در عالم نیست مگر اینکه فعل و عطیه و فضل و لطف و رحمت خداست.
مفاد قاعده بسیطه عبارت است از اینکه واجب الوجود تبارک و تعالی کل الوجود و همه چیز و همه هستی است و به تعبیر رقیقتر هیچ موجودی در عالم نیست مگر اینکه جلوه ای و ظلی از تجلیات و اظلال الهی است و به تعبیر سوم هیچ موجودی در عالم نیست مگر اینکه فعل و عطیه و فضل و لطف و رحمت خداست.
اشکالی بر قاعده بسیط الحقیقه
برخی بر قاعده بسیط الحقیقه اشکال نموده اند که اگر همه چیز خداست پس امور پست و نفرت آور نیز از این قاعده مستثنی نخواهد بود و چنین چیزی تبیین پذیر نیست.
پاسخ به اشکال:
این نقد و اشکال برقاعده بسیط الحقیقه مبنای عقلی و فلسفی ندارد و صرفا چون امور پست و خسیس نامطلوب دانسته شده ، نسبت آن را به خدا ناروا می دانند .
به طور اجمال می توان به این اشکال اینگونه پاسخ داد که هر امری و هر چیزی که از همه جهات بسیط باشد و هیچ گونه ترکیبی در آن نباشد یعنی بسیط حقیقی باشد ، واحد حقیقی خواهد بود یعنی واحدی که تعدد آن محال است نه مانند وحدت عددی که فرض و امکان تعددش محال نیست و چنین موجودی به خاطر وحدت و بساطت حقیقی اش کل الاشیاء است و به تعبیر دیگر تمام کمالات وجودی را دارد به عنوان نمونه علمی که موجودات دارند خداوند به نحو اعلی دارد چون علم کمال وجودی است و او هر کمالی را داراست. همین گونه است قدرت و سمع و بصر و... .
اینگونه کمالات ، کمالات وجود است که برای همه موجودات کمال محسوب می شود. اما اگر مقصود از کمالات وجودی کمالات موجود خاص یا موجودات باشد مساله به راحتی مورد پذیرش واقع نمی شود. با این توضیح که دسته ای از کمالات، کمال موجود خاص و متعین است مانند چاق بودن برای حیوانی که می خواهند پروارش کنند. این حیوان هرچه چاق تر باشد کمال بیشتری برای او محسوب می گردد اما این کمال مختص به این موجود خاص است و برای همه موجودات کمال محسوب نمی گردد. با توجه به این تعبیر قاعده بسیط الحقیقه اینگونه معنا می شود که امر بسیط حقیقی کل وجودات است نه کمالات وجودی.
از دوتعبیر فوق در بیان قاعده بسیط الحقیقه تعبیر اخیر حق و درست است یعنی واحد حقیقی و بسیط حقیقی کل وجودات است زیرا اگر کل اشیاء و وجودات نباشد فاقد چیزی خواهد بود و لازمه فقدان این است که آن واحد و بسیط مرکب از فقدان و وجدان یا مرکب از وجود و عدم باشد و امر مرکب بسیط نیست و این خلاف فرض و سلب الشیء عن نفسه است. بر این مطلب تعبیر منطقی ای می توان ارائه داد.
برای تبیین این مساله باید روشن شود که در قضایای موجبه معدوله المحمول حیثیت سلب همان حیثیت ایجاب است یانه ؟ به عنوان نمونه در قضیه «الانسان لافرس» انسان بماهو انسان که موضوع قضیه است ، موضوع سلب لافرس نیز هست یا نه ؟به تعبیر دیگر آیا در چنین قضایایی یک حیثیت وجود دارد یا دو حیثیت که یکی حیثیت الانسان انسان است و دیگری الانسان لافرس ؟
اگر موضوع از حیثیت واحد موضوع سلب، همان سلب محمول باشد لازمه اش این است که هرگاه موضوع بماهو موضوع را تصور کردیم ، محمول سالبه را نیز تصور کرده باشیم یعنی هرگاه انسان را تصور نمودیم لافرس هم تصور شود و این خلاف وجدان است بدین خاطر که در این فرض تصور یکی باید منتهی به تصور دیگری باشد و حال آنکه اینگونه نیست. به عنوان نمونه در یافته های شخصی هر فردی اینگونه نیست که هرگاه کسی بگوید انسان، هزاران سلب مانند لا فرس و لا بقر و لا شجر و... را همراه آن تصور نموده باشد .بنابراین در قضایای سلبی موضوع از یک حیثیت نمی تواند هم موضوع قضیه باشد و هم موضوع سلب و در این صورت باید موضوع حداقل مرکب از دو حیثیت باشد : یکی حیثیت موضوع بما هو موضوع و دوم موضوع از آن جهت که محمول سلبی از آن سلب می شود و به تعبیرشارح حیثیت موضوع بما هو موضوع و دیگر حیثیت موضوع بما هو مقیس بما هو محمول. به عبارت دیگر در قضایای موجبه معدوله المحمول موضوع از دو حیثیت مرکب است.
ارتباط این مطلب با مسأله بسیط الحقیقه در این است که شیء ممکن مانند موجبه معدوله المحمول می تواند دارای حیثیت های متعدد و متفاوت باشداما درمورد واجب تعالی تعدد حیثیات روانیست بدین خاطر که واجب تعالی واحد است آن هم وحدت حقه حقیقیه که هیچ گونه تعدد را نمی پذیرد. درنتیجه نمی توان هیچ امر وجودی را از واجب تعالی سلب کرد و این همان مطلبی است که درباره قاعده بسیط الحقیقه بیان شد .
شواهد قرآنی بر قاعده بسیط الحقیقه
قاعده بسیط الحقیقه مبتنی بر شواهد قرآنی بسیاری است که از جمله به چند مورد آن اشاره می شود:
کریمه : «و مارمیت اذ رمیت ولکن الله رمی» همان گاه که تیر پرتاب کردی تو نبودی که پرتاب کردی ، خدابود که پرتاب کرد .
در دنباله آیه کریمه است که «و ما قتلوهم ولکن الله قتلهم» آنگاه که شما کفار را کشتید شما نبودید که کشتید خدا کشته است . تعبیر عرفی اش همان است که در فاعلیت طولی گفته می شود که هم می توان تیر اندازی را به رزمنده نسبت داد و هم به فرمانده و همینطور تا بالا ، اما تعبیر دیگر این مطلب این است که به خاطر نهایت قرب و محبت بین دو موجود یعنی عبد و رب است که اینگونه فرموده است تا آنجا که می فرماید آنچه تو انجام داده ای را تو انجام نداده ای وبه عکس هرآنچه ما انجام داده ایم را تو انجام داده ای.این تعبیر نه از جهت صمیمی بودن این دو فاعل است بلکه به خاطر این است که یکی از این دو فاعل نه فقط در عرض دیگری نیست بلکه در طولش هم نیست بلکه اصلا نیست و به نگاه دقیق هم نیست .
شاهد دیگر در قاعده بسیط الحقیقه کریمه : «و ما من نجوی ثلاثة الا هو رابعهم و لا خمسة الا هو سادسهم» است .هرجا که سه نفر جمع شدند چهارمی اش اوست و البته درعرض این سه نیست که سخن مسیحیان است و در طول اینها هم نیست که سخن فلاسفه مشاء و متکلمین است بلکه چهارمی است که چو ظهور یابد همچو خورشد فروزان همه شمع ها را فانی و هالک می سازد .
درکریمه «هو معکم این ماکنتم» که شاهد دیگری در این خصوص است ، مقصود از معیت احاطه قیومی است نه طولی و نه عرضی .
شاهد دیگر کریمه «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن و هو بکل شیء علیم» است . در این آیه کریمه نیز بر معیت تاکید شده است، مقصود از معیت نه معیت دوشیء ممازج است همچو آب و شکر و نه حلول است همچو شیره ای که در انگور رفته است و نه اتحاد مانند جسم و روحی که با یکدیگر یکی شده اند، نه معیت در رتبه است و نه معیت در زمان و نه معیت در مکان بلکه معیت قیومی است به گونه ای که اول اوست و آخر نیز اوست باطن همه آشکاری ها اوست و ظاهر هر پنهانی نیز اوست.
«یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید» نیز شاهد دیگری بر قاعده بسیط الحقیقه است.
کریمه فوق را دو گونه می توان تعبیر نمود اول آنکه موجودات چیزی باشند که وابسته به وجود دیگری هستند و فقیری هستند که متصل به دیگری اند. تعبیر دوم این است که موجود فقیر عین ربط و فقر است و ذات مستقلی ندارد بلکه هلاکت محض است. از این دیدگاه است که آیات کریمه «کل شیء هالک» یا «کل من علیها فان» معنا می یابد و چون هالک اسم فاعل است تمام زمان ها را در برمی گیرد .