و حادی عشرها :ان الاعتقاد فی افاعیل العباد... .
نکته یازدهم از نکات دوازده گانه مسأله افعال انسان است که مؤلف مانند بیان نکات عرشی و مشرقی گذشته به توضیح مختصری درباره آن اکتفا می کند.
گرایش رایج در بین متکلمین در مورد افعال انسان دو گرایش است یکی جبری بودن افعال انسان و دیگری تفویضی بودن افعال .با این توضیح که برخی مانند اشاعره که دربین پیروان همه ادیان وجود دارند با توجه به سه صفت خدای متعال یعنی قدرت محیط و مسلط خدا بر همه موجودات و از آن جمله بر قدرت انسان ، علم جامع و گسترده و تغییر ناپذیر خدا و بالاخره اراده خدا که ذاتی اوست ؛ برای انسان اختیار و انتخابی قائل نیستند .
نکته یازدهم از نکات دوازده گانه مسأله افعال انسان است که مؤلف مانند بیان نکات عرشی و مشرقی گذشته به توضیح مختصری درباره آن اکتفا می کند.
گرایش رایج در بین متکلمین در مورد افعال انسان دو گرایش است یکی جبری بودن افعال انسان و دیگری تفویضی بودن افعال .با این توضیح که برخی مانند اشاعره که دربین پیروان همه ادیان وجود دارند با توجه به سه صفت خدای متعال یعنی قدرت محیط و مسلط خدا بر همه موجودات و از آن جمله بر قدرت انسان ، علم جامع و گسترده و تغییر ناپذیر خدا و بالاخره اراده خدا که ذاتی اوست ؛ برای انسان اختیار و انتخابی قائل نیستند .
با این توضیح که با توجه به اینکه خدا قادر مطلق است ، قدرت او محیط بر قدرت انسان است پس انسان توانایی انجام کاری را دارد که قدرت الهی به انجام آن تعلق گرفته باشدو اگر قدرت او به انجام عمل انسان تعلق نگرفته باشد یا به غیر و خلاف آن تعلق گرفته باشد، انسان از خود قدرتی ندارد.
همچنین است اراده واجب تعالی. اراده واجب تعالی به فعل و کار انسان یا پیش از اراده انسان به انجام کار تعلق گرفته یابه فعلی به طور مطلق تعلق نگرفته و یا به خلاف آن تعلق گرفته است. از این سه فرض دو احتمالش محال است و فرض دیگر بیانگر عدم اختیار انسان است.
فرض اینکه اراده خدا به هیچ امری تعلق نگرفته باشد با اراده ذاتی خداوند ناسازگار است. اراده ذاتی یعنی اراده ای که انقطاع پذیر نیست. اینکه خدا نسبت به کارها بی نظر است یعنی اراده عین ذاتش نیست و الا همچنان که ذات الهی ازلی ، ابدی و سرمدی است ، اراده نیز همین گونه خواهد بود پس تماشاگر بودن خدا با اراده ذاتی خدا ناسازگار بوده و جزء محالات است.
در فرض اینکه اراده واجب تعالی به خلاف اراده انسان تعلق گرفته باشد ، انسان توانایی و اراده انجام کاری را نخواهد داشت. بدین خاطر که برفرض اینکه انسان اراده داشته باشد در ضمن و ذیل اراده خداست نه در عرض اراده خدا.
با توجه به اینکه دو فرض فوق نادرست است پس پیش از آنکه هر مریدی کاری را انجام دهد اولا خدا آن کار را اراه کرده است و ثانیا اراده کرده است که انسان به اراده خویش این کار را انجام بدهد.با توجه به چنین اندیشه ای، بود و نبود انسان به ظاهر مساوی خواهد بود.
در مورد علم خدا هم همین گونه است. با این توضیح که اولا خداوند همه چیز را از ازل تا ابد می داند و ثانیا علم خدا تغییر ناپذیر است. تغییر پذیری در علم خدا نشان دهنده انفعال و تأثیر پذیری است و انفعال و تأثیر پذیری حداقل نشانه ضعف وجود است بلکه نشان مادی بودن و جسمانی بودن است و با توجه به اینکه خداوند مادی و جسمانی نبوده و قوه ندارد پس بنابراین انفعال ندارد و آنچه انفعال نداشته باشد تأثیر پذیر نیست. بنابراین با توجه به اینکه خدای متعال تأثیر پذیر نیست علم او نیز از ازل تا ابد تغییر نمی کند.
بنابر نکات فوق درباره صفات سه گانه علم و قدرت و اراده الهی گروه های متفاوتی به وجود آمدند :
برخی به مجبور بودن انسان گرایش پیدا کرده اند و گفته اند که انسان برای هیچ کاری اختیار ندارد.
در مقابل این گروه ، تفویضی مسلک ها یا گروه معتزله هستند که معتقدند خدا انسان را آفریده و او را به حال خودش رها کرده است. از دیدگاه این گروه اختیار انسان جزء امور بدیهی است و بدیهی بودن امری ، راه را بر هر نوع استدلال مخالف امر بدیهی می بندد. بنابراین انسان بالبداهه مختار آفریده شده و هر کاری را به اختیار خویش انتخاب می نماید.علاوه بر این اگر اختیار نباشد افعال خدا لغو است. با این توضیح که خدا یا انجام کاری را اراده کرده است یا نکرده. اگر اراده کرده باشد یا اراده انجام نموده یا اراده به ترک. اگر اراده به انجام فعلی داشته باشد جبر است. اراده عدم انجام فعل ، تقابل بین خدا و انسان است درحالیکه علت و معلول با هم تقابل ندارند و لازمه عدم اراده این است که ذاتی نباشد. بنابراین همه موارد استدلال با مشکل مواجه است ، راهش این است که گفته شود خدا موجودات و مخصوصا انسان را آفرید و به حال خودشان رها کرد ؛ بدین خاطر که انسان برای آزمایش و امتحان آفریده شده است و نمی توان فرض نمود موجودی که برای امتحان شدن آفریده شده است به سوی هدف خویش کشانده و رانده شود و به تعبیری او را ببرند و به غایتش برسانند. بنابراین برای اینکه در تشریع احکام ، لغو و عبث و بیهوده ای لازم نیاید باید انسان رها آفریده شده باشد تا به اختیار خویش به آنچه شرع آورده است عمل نماید.
این نظریه و نظریه گذشته هردو نادرست است. یکی از این دو نظریه مستلزم شرک است و دیگری مستلزم کفر ؛ مانند آنکه از باران به ناودان پناه آورده است. کفر آن است که خدا را انکار می کند و شرک آنکه به خدایان متعدد اعتقاد دارد. بین بی خدایی و تعدد خدایان توحید قرار دارد. پیدا کردن توحید نیاز به دقت و تامل دارد و البته برای رسیدن به توحید لازم است انسان در مسیری حرکت کند که مسیر کسانی است که مسأله امر بین الامرین را توجیه و تبیین نموده اند. نکته قابل توجه در معارف الهی این است که بسیاری از معارف الهی را از طریق عمل می توان شناخت نه از طریق نظر صرف. مانند آنجا که وقتی از قضا و قدر از امیر المؤمنین علیه السلام و الصلوة سؤال کردند حضرتش فرمود:« بحر عمیقی است ، به آن نزدیک نشوید.» معنای این سخن این است که چون شما غواص نیستید نزدیک نشوید و اگر نه کسی که دنبال در و صدف است در استخر و مرداب نمی گردد بلکه در دریای عمیق جستجو می کند و هرچه دریا عمیق تر باشد مروارید هایش بزرگتر خواهد بود و اگر کسی اهل دریانوردی و غواصی باشد از دریای عمیق بهره و سهم بسیار ارزشمندی خواهد داشت. بنابراین اگر فرمود به دریا نزدیک نشوید یعنی شما اهل دریا نوردی نیستید و البته گروهی پیدا می شوند که ما خود اینها را سفارش به غوص در دریا می کنیم تا وارد دریا شوند و خود را در آن افکنند و از آن خبرها یابند ؛ از جمله اینگونه سفارشات فرازی از خطبه اول حضرت امیر المومنین علیه السلام و الصلوه در نهج البلاغه است که می فرماید :« و ما یناله غوص الفتن » بالاخره غواصی می خواهد که در عالم غور کند و بیابد که به پایان عالم رسیدن جزء محالات است و چه بسیار تفاوت است بین آنکه معارف را از زبان دیگران می شنود یا آنکه به تماشا نشسته است یا آنکه غرق در معارف شده است ، این سه گروه تفاوت بسیاری با هم دارند.
ردٌ دیدگاه جبری مسلکان
در مورد انسان با توجه به اسناد فعل به فاعل مباشر و قیام فعل به او جبر نفی می شود. یعنی عقل هرفردی می فهمد و می داند که فعل به فاعل مباشر نسبت دارد و همین اسناد بیانگر عدم جبر یا بطلان جبر است.
ردٌ دیدگاه تفویضی مسلکان
تعلقی بودن وجود فاعل و هلاک بودن یا عین هلاک بودن فاعل -با قطع تعلق - تفویض را ابطال می کند. با این توضیح که موجودات ممکن عین تعلق و ربط به خدا هستند مانند صور ذهنی به ذهن که هر آن توجه ذهن به این صور قطع شود صورتی باقی نمی ماند. بنابراین مجموعه عالم و از جمله انسان که عین تعلق به خدا هستند به طور مستقل نمی توانند کاری انجام دهند. بنابراین تفویض جزء محالات است چون تفویض یعنی کارمستقل انجام دادن و اگر فاعل مستقل نباشد فعل او نیز مستقل نخواهد بود. مؤلف با بیان مثالی به تبیین این مطلب می پردازد که فعل در عین حال که به فاعل مباشر استناد دارد به فاعل کل و تام ، یا فاعل اول نیز استناد دارد و در عین حال که جبر نیست ، تفویض هم نیست. مثال یاد شده درباره افعال حواس نفس انسان است. با این بیان که در افعال نفس انسان منطوی و پیچیده و قائم به آن است ، یعنی چشم می بیند اما به حول و قوه نفس ، ولی باید توجه داشت که چشم است که می بیند. به عبارتی حواس هم فاعلند و هم منطوی و فاعلیتشان منطوی در فاعلیت نفس و وابسته به فاعلیت نفس است ، درعین حال خودشان فاعل نیستند. وی دو آیه و یک روایت در بیان این مطلب بیان می دارد :
کریمه « قاتلوهم یعذبهم الله بایدیکم »(14/توبه) بیانگر این معناست که خداوند می خواهد بندگانش را عذاب کند ولی به دست شما. شما نه همه کاره اید ( تفویض ) چون شما عذاب نمی کنید و نه هیچ کاره ( جبر ) چون خدا بدون دست شما عذاب نمی کند ، بنابراین نه جبر است و نه تفویض.
کریمه : « الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده و یأخذ الصدقات » (104/ توبه) می فرماید خدا صدقه ها را می گیرد یعنی وقتی شما به فقیری کمک می کنید پول را در دست که می گذارید ؟ در دست فقیر و مستمند می گذارید و او هم دستش را می بندد و پول را در جیب خود می گذارد ، ولی باور نکنید که این کار ، کار او باشد. در واقع خداست که صدقات را تحویل می گیرد. برای همین است که در روایات درباره انفاق به فقیر وارد شده- البته درباره فقیر آمده ولی دربقیه موارد نیز صدق می کند - که هرگاه چیزی به فقیری دادید ، دستتان با دست فقیر تماس پیدا کند و آنگاه دست خود را ببوسید که دست شما با دست خدا تماس پیداکرده است ، چون اوست که یأخذ الصدقات است.
کلام الهی
و ثانی عشرها : ان مقتضی التوحید الخاصی....
آخرین نکته از نکات عرشی دوازده گانه نظرات سه گانه علماء در تفسیر کلام الهی است.گروهی همه سخنان خدا و کلمات الهی را بر ظاهرش حمل نموده اند و بدین خاطر از آن تجسم فهمیده اند به عنوان نمونه آنجا که فرمود: « ید الله فوق ایدیهم » گفتند خدا دست دارد ، دست بدون انگشت هم که خوب نیست پس انگشت هم دارد و چون انگشت بیشتر از پنجش پسندیده نیست پس پنج انگشت دارد. در مورد عرش و کرسی هم همین گونه تصور نموده اند.
گروه دیگر همه کلمات خدا را تأویل کرده اند تا آنجا که گویی خدا اصلا سخن متعارف ندارد.
گروه دیگر کسانی هستند که کلماتی را که مربوط به مبدء است را تأویل کرده اند و کلماتی که مربوط به معاد است را حمل به ظاهر نموده اند.
مؤلف این سه گروه را بیان می کند ، اما تعداد مفسران از کلام الهی بسیار بیشتر از این سه دسته است.
همچنین است اراده واجب تعالی. اراده واجب تعالی به فعل و کار انسان یا پیش از اراده انسان به انجام کار تعلق گرفته یابه فعلی به طور مطلق تعلق نگرفته و یا به خلاف آن تعلق گرفته است. از این سه فرض دو احتمالش محال است و فرض دیگر بیانگر عدم اختیار انسان است.
فرض اینکه اراده خدا به هیچ امری تعلق نگرفته باشد با اراده ذاتی خداوند ناسازگار است. اراده ذاتی یعنی اراده ای که انقطاع پذیر نیست. اینکه خدا نسبت به کارها بی نظر است یعنی اراده عین ذاتش نیست و الا همچنان که ذات الهی ازلی ، ابدی و سرمدی است ، اراده نیز همین گونه خواهد بود پس تماشاگر بودن خدا با اراده ذاتی خدا ناسازگار بوده و جزء محالات است.
در فرض اینکه اراده واجب تعالی به خلاف اراده انسان تعلق گرفته باشد ، انسان توانایی و اراده انجام کاری را نخواهد داشت. بدین خاطر که برفرض اینکه انسان اراده داشته باشد در ضمن و ذیل اراده خداست نه در عرض اراده خدا.
با توجه به اینکه دو فرض فوق نادرست است پس پیش از آنکه هر مریدی کاری را انجام دهد اولا خدا آن کار را اراه کرده است و ثانیا اراده کرده است که انسان به اراده خویش این کار را انجام بدهد.با توجه به چنین اندیشه ای، بود و نبود انسان به ظاهر مساوی خواهد بود.
در مورد علم خدا هم همین گونه است. با این توضیح که اولا خداوند همه چیز را از ازل تا ابد می داند و ثانیا علم خدا تغییر ناپذیر است. تغییر پذیری در علم خدا نشان دهنده انفعال و تأثیر پذیری است و انفعال و تأثیر پذیری حداقل نشانه ضعف وجود است بلکه نشان مادی بودن و جسمانی بودن است و با توجه به اینکه خداوند مادی و جسمانی نبوده و قوه ندارد پس بنابراین انفعال ندارد و آنچه انفعال نداشته باشد تأثیر پذیر نیست. بنابراین با توجه به اینکه خدای متعال تأثیر پذیر نیست علم او نیز از ازل تا ابد تغییر نمی کند.
بنابر نکات فوق درباره صفات سه گانه علم و قدرت و اراده الهی گروه های متفاوتی به وجود آمدند :
برخی به مجبور بودن انسان گرایش پیدا کرده اند و گفته اند که انسان برای هیچ کاری اختیار ندارد.
در مقابل این گروه ، تفویضی مسلک ها یا گروه معتزله هستند که معتقدند خدا انسان را آفریده و او را به حال خودش رها کرده است. از دیدگاه این گروه اختیار انسان جزء امور بدیهی است و بدیهی بودن امری ، راه را بر هر نوع استدلال مخالف امر بدیهی می بندد. بنابراین انسان بالبداهه مختار آفریده شده و هر کاری را به اختیار خویش انتخاب می نماید.علاوه بر این اگر اختیار نباشد افعال خدا لغو است. با این توضیح که خدا یا انجام کاری را اراده کرده است یا نکرده. اگر اراده کرده باشد یا اراده انجام نموده یا اراده به ترک. اگر اراده به انجام فعلی داشته باشد جبر است. اراده عدم انجام فعل ، تقابل بین خدا و انسان است درحالیکه علت و معلول با هم تقابل ندارند و لازمه عدم اراده این است که ذاتی نباشد. بنابراین همه موارد استدلال با مشکل مواجه است ، راهش این است که گفته شود خدا موجودات و مخصوصا انسان را آفرید و به حال خودشان رها کرد ؛ بدین خاطر که انسان برای آزمایش و امتحان آفریده شده است و نمی توان فرض نمود موجودی که برای امتحان شدن آفریده شده است به سوی هدف خویش کشانده و رانده شود و به تعبیری او را ببرند و به غایتش برسانند. بنابراین برای اینکه در تشریع احکام ، لغو و عبث و بیهوده ای لازم نیاید باید انسان رها آفریده شده باشد تا به اختیار خویش به آنچه شرع آورده است عمل نماید.
این نظریه و نظریه گذشته هردو نادرست است. یکی از این دو نظریه مستلزم شرک است و دیگری مستلزم کفر ؛ مانند آنکه از باران به ناودان پناه آورده است. کفر آن است که خدا را انکار می کند و شرک آنکه به خدایان متعدد اعتقاد دارد. بین بی خدایی و تعدد خدایان توحید قرار دارد. پیدا کردن توحید نیاز به دقت و تامل دارد و البته برای رسیدن به توحید لازم است انسان در مسیری حرکت کند که مسیر کسانی است که مسأله امر بین الامرین را توجیه و تبیین نموده اند. نکته قابل توجه در معارف الهی این است که بسیاری از معارف الهی را از طریق عمل می توان شناخت نه از طریق نظر صرف. مانند آنجا که وقتی از قضا و قدر از امیر المؤمنین علیه السلام و الصلوة سؤال کردند حضرتش فرمود:« بحر عمیقی است ، به آن نزدیک نشوید.» معنای این سخن این است که چون شما غواص نیستید نزدیک نشوید و اگر نه کسی که دنبال در و صدف است در استخر و مرداب نمی گردد بلکه در دریای عمیق جستجو می کند و هرچه دریا عمیق تر باشد مروارید هایش بزرگتر خواهد بود و اگر کسی اهل دریانوردی و غواصی باشد از دریای عمیق بهره و سهم بسیار ارزشمندی خواهد داشت. بنابراین اگر فرمود به دریا نزدیک نشوید یعنی شما اهل دریا نوردی نیستید و البته گروهی پیدا می شوند که ما خود اینها را سفارش به غوص در دریا می کنیم تا وارد دریا شوند و خود را در آن افکنند و از آن خبرها یابند ؛ از جمله اینگونه سفارشات فرازی از خطبه اول حضرت امیر المومنین علیه السلام و الصلوه در نهج البلاغه است که می فرماید :« و ما یناله غوص الفتن » بالاخره غواصی می خواهد که در عالم غور کند و بیابد که به پایان عالم رسیدن جزء محالات است و چه بسیار تفاوت است بین آنکه معارف را از زبان دیگران می شنود یا آنکه به تماشا نشسته است یا آنکه غرق در معارف شده است ، این سه گروه تفاوت بسیاری با هم دارند.
ردٌ دیدگاه جبری مسلکان
در مورد انسان با توجه به اسناد فعل به فاعل مباشر و قیام فعل به او جبر نفی می شود. یعنی عقل هرفردی می فهمد و می داند که فعل به فاعل مباشر نسبت دارد و همین اسناد بیانگر عدم جبر یا بطلان جبر است.
ردٌ دیدگاه تفویضی مسلکان
تعلقی بودن وجود فاعل و هلاک بودن یا عین هلاک بودن فاعل -با قطع تعلق - تفویض را ابطال می کند. با این توضیح که موجودات ممکن عین تعلق و ربط به خدا هستند مانند صور ذهنی به ذهن که هر آن توجه ذهن به این صور قطع شود صورتی باقی نمی ماند. بنابراین مجموعه عالم و از جمله انسان که عین تعلق به خدا هستند به طور مستقل نمی توانند کاری انجام دهند. بنابراین تفویض جزء محالات است چون تفویض یعنی کارمستقل انجام دادن و اگر فاعل مستقل نباشد فعل او نیز مستقل نخواهد بود. مؤلف با بیان مثالی به تبیین این مطلب می پردازد که فعل در عین حال که به فاعل مباشر استناد دارد به فاعل کل و تام ، یا فاعل اول نیز استناد دارد و در عین حال که جبر نیست ، تفویض هم نیست. مثال یاد شده درباره افعال حواس نفس انسان است. با این بیان که در افعال نفس انسان منطوی و پیچیده و قائم به آن است ، یعنی چشم می بیند اما به حول و قوه نفس ، ولی باید توجه داشت که چشم است که می بیند. به عبارتی حواس هم فاعلند و هم منطوی و فاعلیتشان منطوی در فاعلیت نفس و وابسته به فاعلیت نفس است ، درعین حال خودشان فاعل نیستند. وی دو آیه و یک روایت در بیان این مطلب بیان می دارد :
کریمه « قاتلوهم یعذبهم الله بایدیکم »(14/توبه) بیانگر این معناست که خداوند می خواهد بندگانش را عذاب کند ولی به دست شما. شما نه همه کاره اید ( تفویض ) چون شما عذاب نمی کنید و نه هیچ کاره ( جبر ) چون خدا بدون دست شما عذاب نمی کند ، بنابراین نه جبر است و نه تفویض.
کریمه : « الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده و یأخذ الصدقات » (104/ توبه) می فرماید خدا صدقه ها را می گیرد یعنی وقتی شما به فقیری کمک می کنید پول را در دست که می گذارید ؟ در دست فقیر و مستمند می گذارید و او هم دستش را می بندد و پول را در جیب خود می گذارد ، ولی باور نکنید که این کار ، کار او باشد. در واقع خداست که صدقات را تحویل می گیرد. برای همین است که در روایات درباره انفاق به فقیر وارد شده- البته درباره فقیر آمده ولی دربقیه موارد نیز صدق می کند - که هرگاه چیزی به فقیری دادید ، دستتان با دست فقیر تماس پیدا کند و آنگاه دست خود را ببوسید که دست شما با دست خدا تماس پیداکرده است ، چون اوست که یأخذ الصدقات است.
کلام الهی
و ثانی عشرها : ان مقتضی التوحید الخاصی....
آخرین نکته از نکات عرشی دوازده گانه نظرات سه گانه علماء در تفسیر کلام الهی است.گروهی همه سخنان خدا و کلمات الهی را بر ظاهرش حمل نموده اند و بدین خاطر از آن تجسم فهمیده اند به عنوان نمونه آنجا که فرمود: « ید الله فوق ایدیهم » گفتند خدا دست دارد ، دست بدون انگشت هم که خوب نیست پس انگشت هم دارد و چون انگشت بیشتر از پنجش پسندیده نیست پس پنج انگشت دارد. در مورد عرش و کرسی هم همین گونه تصور نموده اند.
گروه دیگر همه کلمات خدا را تأویل کرده اند تا آنجا که گویی خدا اصلا سخن متعارف ندارد.
گروه دیگر کسانی هستند که کلماتی را که مربوط به مبدء است را تأویل کرده اند و کلماتی که مربوط به معاد است را حمل به ظاهر نموده اند.
مؤلف این سه گروه را بیان می کند ، اما تعداد مفسران از کلام الهی بسیار بیشتر از این سه دسته است.