الاشراق الحادی عشر: فی طاعة الملائکة لربٌ العالمین
اشراق دوازدهم در حد یک نکته تمثیلی ( نه برهانی ) درباره اطاعت ملائکه از خدای متعال است.
ملائکه الهی در اطاعت از خدای متعال چون و چرا ندارند، بلکه تصمیم گیری و انتخاب هم ندارند. صدور امر از طرف خدا با اطاعت ملائکه و انجام این امر یکی است. به گونه ای که بین امر و اتیانِ مأمور به، هیچ فاصله زمانی بلکه فاصله غیر زمانی نیست. به عنوان نمونه و از باب تشبیه امر معقول به محسوس برای تقریب به ذهن، اطاعت ملائکه از خدای متعال همانند اطاعت حواس، مخصوصاً حواس باطنی از نفس است. همانگونه که در اطاعت حواس از نفس احتیاج به امر، (چه امر لفظی و چه غیر لفظی نیست) همچنان نیازی به نهی لفظی و غیر لفظی نیز نیست، همین طور اطاعت حواس از نفس متوقف بر فکر و تصمیم حواس نیست بلکه اراده نفس در این امر برای اطاعت حواس از نفس کافی است؛ ملائکه نیز همین گونه اند. با این توضیح که اطاعت حواس از نفس چنان تام و تمام و بدون شائبه توقف و تردید و تصمیم گیری است که حواس حتی به وجود محسوسات و ویژگی های آنها آگاهی ندارد.
اشراق دوازدهم در حد یک نکته تمثیلی ( نه برهانی ) درباره اطاعت ملائکه از خدای متعال است.
ملائکه الهی در اطاعت از خدای متعال چون و چرا ندارند، بلکه تصمیم گیری و انتخاب هم ندارند. صدور امر از طرف خدا با اطاعت ملائکه و انجام این امر یکی است. به گونه ای که بین امر و اتیانِ مأمور به، هیچ فاصله زمانی بلکه فاصله غیر زمانی نیست. به عنوان نمونه و از باب تشبیه امر معقول به محسوس برای تقریب به ذهن، اطاعت ملائکه از خدای متعال همانند اطاعت حواس، مخصوصاً حواس باطنی از نفس است. همانگونه که در اطاعت حواس از نفس احتیاج به امر، (چه امر لفظی و چه غیر لفظی نیست) همچنان نیازی به نهی لفظی و غیر لفظی نیز نیست، همین طور اطاعت حواس از نفس متوقف بر فکر و تصمیم حواس نیست بلکه اراده نفس در این امر برای اطاعت حواس از نفس کافی است؛ ملائکه نیز همین گونه اند. با این توضیح که اطاعت حواس از نفس چنان تام و تمام و بدون شائبه توقف و تردید و تصمیم گیری است که حواس حتی به وجود محسوسات و ویژگی های آنها آگاهی ندارد.
به تعبیر دیگر آنچه از محسوسات آگاهی دارد نفس است نه حواس. یعنی آنگاه که نفس اراده دیدن می کند، قوه بینایی و ابزار بینایی نسبت به محسوسات یا مبصراتی که باید ببیند آگاهی ندارند، اگرچه نفس آگاه است. بنابراین در اطاعت حواس از نفس امر و نهی ای وجود ندارد. نفس، امر به دیدن و شنیدن نمی کند، بلکه آنچه اتفاق می افتد این است که با اراده نفس چشم به کار می افتد و با اراده او بقیه اندام های حسی به کار می افتند و چنان در این اطاعت، محضند که حتی نسبت به کاری که انجام می دهند آگاهی ندارند. بنابر تعابیر اصطلاحی فلسفی چنین فاعل هایی فاعل های «مهیٌم» اند. یعنی چنان متهوٌر قاهر مطلق اند که به اراده او فعالیت می کنند و به اراده او امر و نهی می شوند. به عبارت دیگر بین اراده نفس و تحقق مراد واسطه و فاصله ای نیست.
اطاعت همه ملائکه از خدای متعال اینگونه است؛ اگرچه در منابع دینی ملائکه به مهیٌم و غیر مهیٌم تقسیم شده اند. در این دسته از روایات آن ملائکه ای که مهیٌم اند به غیر خدا از ازل تا ابد هیچ توجهی نداشته اند و دسته دیگر که غیر مهیٌم اند کثرت را دیده اند و به آن توجه دارند، درعین حال این قسم اخیر از ملائکه نیز در اطاعت از خدای متعال بی چون و چرا هستند و در انجام اوامر و نواهی الهی احتیاج به حصول صورت امر و نهی و تصمیم های مبتنی بر این علوم حصولی که قصد و داعی زائد باشد، ندارند. بنابراین در همه ملائکه فاصله ای بین امر الهی و تحقق فعل نیست. البته باید گفت با توجه به تعبیر فلسفی از مهیٌم بودن ملائکه و از طرفی تقسیم بندی روایی ملائکه به مهیٌم یا مهیمن و غیر مهیٌم به نظر می رسد که اشتراک لفظ مهیٌم در فلسفه و روایات، اشتراک لفظی است و در هر یک به معنای ویژه خود مورد استفاده قرار گرفته است.
وحدت عالم عقل
الاشراق الثانی عشر: فی وحدة عالم العقل
عالم عقل از نظر فلاسفه که قائل به سه عالم هستند، یک عالم واحد و یگانه بیش نیست. از این دیدگاه عالم یا مادی محض است؛ «طبیعت»، یا مجرد محض است؛ «عقل» و یا برزخ و بین ماده و تجرد محض که عوارض ماده را دارد؛ «مثال». از دیدگاه فلسفه به همان دلیل که طبیعت واحد است عالم مثال واحد است و به همان دلیل نیز عالم عقل واحد است. در دلائل اثبات وحدت عالم ماده یا طبیعت نوعی ابهام وجود دارد. باید دید دلائل اثبات وحدت عالم عقل نیز همین گونه است یا نه؟
از دیدگاه فلسفه همان گونه که هیولا در عین حال که ذاتاً واحد است به خاطر صور نوعیه متعدد می شود و کثرت می پذیرد، عقل نیز ذاتاً واحد است ولی به خاطر جهات فاعلیت کثرت می یابد. با این توضیح که هیولا واحد شخصی است ولی با تعلق صور نوعیه به آن، جنبه قابلیت آن تفاوت می یابد و تنوع قابلیت ها موجب کثرت هیولا می شود. بنابراین ماده ای ماده شجری می شود، آن دیگر ماده حجری و دیگری ماده رمدی و همینطور حیوانی و انسانی و غیره. پس عامل تعدد مواد و هیولا و قوه، صور نوعیه است.
چنانچه گفته شد همانطور که هیولا واحد است، عالم عقول نیز واحد است و همانگونه که هیولا تعدد می پذیرد عالم عقل نیز متعدد شده است و علت تعدد آن عبارت است از جنبه های متعدد وجوب، فاعلیت و صدور عقول. یعنی عقل اگرچه واحد است ولی به خاطر تفاوت جنبه فاعلی عقول، عقلی عقل اول شده، دیگری عقل دوم و همینطور دیگر کثرات عالم عقل. به تعبیر دقیق تر جهات وجوب و صدور که سبب تکثر عقول شده است مانند جهات امکان و قبول در هیولاست. یعنی یک عقل در مرتبه ای از صدور و وجوب است که دیگری در این مرتبه نیست. ممکن است وجوب یکی مستند به علة العلل باشد و دیگری مستند به فعل علة العلل و آن دیگری وجوب مستند به فعل ِ فعل ِ علة العلل داشته باشد و همین طور تعدد و تکثر ادامه می یابد.
اطاعت همه ملائکه از خدای متعال اینگونه است؛ اگرچه در منابع دینی ملائکه به مهیٌم و غیر مهیٌم تقسیم شده اند. در این دسته از روایات آن ملائکه ای که مهیٌم اند به غیر خدا از ازل تا ابد هیچ توجهی نداشته اند و دسته دیگر که غیر مهیٌم اند کثرت را دیده اند و به آن توجه دارند، درعین حال این قسم اخیر از ملائکه نیز در اطاعت از خدای متعال بی چون و چرا هستند و در انجام اوامر و نواهی الهی احتیاج به حصول صورت امر و نهی و تصمیم های مبتنی بر این علوم حصولی که قصد و داعی زائد باشد، ندارند. بنابراین در همه ملائکه فاصله ای بین امر الهی و تحقق فعل نیست. البته باید گفت با توجه به تعبیر فلسفی از مهیٌم بودن ملائکه و از طرفی تقسیم بندی روایی ملائکه به مهیٌم یا مهیمن و غیر مهیٌم به نظر می رسد که اشتراک لفظ مهیٌم در فلسفه و روایات، اشتراک لفظی است و در هر یک به معنای ویژه خود مورد استفاده قرار گرفته است.
وحدت عالم عقل
الاشراق الثانی عشر: فی وحدة عالم العقل
عالم عقل از نظر فلاسفه که قائل به سه عالم هستند، یک عالم واحد و یگانه بیش نیست. از این دیدگاه عالم یا مادی محض است؛ «طبیعت»، یا مجرد محض است؛ «عقل» و یا برزخ و بین ماده و تجرد محض که عوارض ماده را دارد؛ «مثال». از دیدگاه فلسفه به همان دلیل که طبیعت واحد است عالم مثال واحد است و به همان دلیل نیز عالم عقل واحد است. در دلائل اثبات وحدت عالم ماده یا طبیعت نوعی ابهام وجود دارد. باید دید دلائل اثبات وحدت عالم عقل نیز همین گونه است یا نه؟
از دیدگاه فلسفه همان گونه که هیولا در عین حال که ذاتاً واحد است به خاطر صور نوعیه متعدد می شود و کثرت می پذیرد، عقل نیز ذاتاً واحد است ولی به خاطر جهات فاعلیت کثرت می یابد. با این توضیح که هیولا واحد شخصی است ولی با تعلق صور نوعیه به آن، جنبه قابلیت آن تفاوت می یابد و تنوع قابلیت ها موجب کثرت هیولا می شود. بنابراین ماده ای ماده شجری می شود، آن دیگر ماده حجری و دیگری ماده رمدی و همینطور حیوانی و انسانی و غیره. پس عامل تعدد مواد و هیولا و قوه، صور نوعیه است.
چنانچه گفته شد همانطور که هیولا واحد است، عالم عقول نیز واحد است و همانگونه که هیولا تعدد می پذیرد عالم عقل نیز متعدد شده است و علت تعدد آن عبارت است از جنبه های متعدد وجوب، فاعلیت و صدور عقول. یعنی عقل اگرچه واحد است ولی به خاطر تفاوت جنبه فاعلی عقول، عقلی عقل اول شده، دیگری عقل دوم و همینطور دیگر کثرات عالم عقل. به تعبیر دقیق تر جهات وجوب و صدور که سبب تکثر عقول شده است مانند جهات امکان و قبول در هیولاست. یعنی یک عقل در مرتبه ای از صدور و وجوب است که دیگری در این مرتبه نیست. ممکن است وجوب یکی مستند به علة العلل باشد و دیگری مستند به فعل علة العلل و آن دیگری وجوب مستند به فعل ِ فعل ِ علة العلل داشته باشد و همین طور تعدد و تکثر ادامه می یابد.