نصیحت شیطان
در درس قبل گفته شد که شیطان به آدم گفت که من از تو بهترم و دلیل دارم. دلیل من این است که در جهان طبیعت بودم، شهوت، غضب و شیطنت داشتم، در حلال و حرام و وسوسه ها بودم و از همه اینها خودم را نجات دادم و از طبیعت بیرون آمدم، از ملکوت و جبروت عبور کردم و معلم ملائک شدم. من امتحان دادم، قبول شدم و به نتیجه رسیده ام. تو هم اگر می خواهی مسجود ملائک و فرشتگان باشی، باید در این رقابت شرکت کنی و در زمین با همه وسوسه ها و تمایلات گوناگون مبارزه کنی و اگر پیروز شدی، هنوز مثل من شده ای و اکنون زمان مبارزه جدی ماست. در این زمان خداوند فرمود که او عدو مبین است و بعد شیطان گفت که «انی لکما لمن الناصحین» (من برای شما دلسوزی می کنم) بنابراین از این درخت بخور.
در درس قبل گفته شد که شیطان به آدم گفت که من از تو بهترم و دلیل دارم. دلیل من این است که در جهان طبیعت بودم، شهوت، غضب و شیطنت داشتم، در حلال و حرام و وسوسه ها بودم و از همه اینها خودم را نجات دادم و از طبیعت بیرون آمدم، از ملکوت و جبروت عبور کردم و معلم ملائک شدم. من امتحان دادم، قبول شدم و به نتیجه رسیده ام. تو هم اگر می خواهی مسجود ملائک و فرشتگان باشی، باید در این رقابت شرکت کنی و در زمین با همه وسوسه ها و تمایلات گوناگون مبارزه کنی و اگر پیروز شدی، هنوز مثل من شده ای و اکنون زمان مبارزه جدی ماست. در این زمان خداوند فرمود که او عدو مبین است و بعد شیطان گفت که «انی لکما لمن الناصحین» (من برای شما دلسوزی می کنم) بنابراین از این درخت بخور.
لازم به ذکر است که آدمی سرش کلاه نرفته است زیرا صاحب علم به اسماء است که ما یک هزارم و حتی کمتر از آن را نمی دانیم، صاحب ولایت تامه الهی است و از این گذشته شیطان دروغ نمی گوید. گمان بنده، این است که اگر چه در زبان عرف ما شهرت پیدا کرده که شیطان خیلی نامرد است ولی رفتاری که با آدم در بهشت انجام داده، نشان مردانگی اوست و از خود گذشتگی کرده است. چرا؟ زیرا اگر آدم در بهشت می ماند و از آن درخت نمی خورد، آدم، آدم نبود بلکه فرشته بود و شانس موفقیت شیطان بالا می رفت زیرا دو نفر مدعی خلافت – انسان و ابلیس – بودند. شیطان گفت: «من حتی حاضرم از سهم خود بگذرم ولی تو باید مردانه مبارزه کنی و سختیها و مشکلاتی که من تحمل کردم و تا اینجا آمدم، استاد ملائک شدم را تحمل کنی تا یک رقابت برابر و عادلانه داشته باشیم». بنابراین یک تعبیر این است که پیشنهاد شیطان به آدم، از دلسوزی بوده است.
خلیفه ی زمین ، در بهشت چه می کند؟
در روایات،آمده است که خدا فرمود:«ما آدم را آفریدیم، اگر او گناه نمی کرد، آدم دیگری می آفریدیم تا گناه کند.» و بعد، خلق خدا معنا می کنند که اگر ما امروز گناه نکنیم، آدم دیگری جای ما می آید. در اینجا مقصود از آدم، مقام خلافت بوده است و منظور از خطا، خطا به معنای ویژه است که اگر انسان این خطا را نکند، به این درخت ممنوعه نزدیک نشود و از بهشت خارج نشود، فرشته ای از دیگر فرشتگان و در عرض آنان می شود. خدا، آدم دیگری می آفریند که به این درخت نزدیک شود، که این درخت راه هبوط و ورود در طبیعت است، ورود در سختیها و در نتیجه به مقام خلافت رسیدن است. شایان ذکر است که خدا فرموده است: «انی جاعل فی الارض خلیفه»، کسی را که برای جهان طبیعت و به عنوان خلیفه خود در زمین آفریده است، چرا در بهشت باشد؟ آدم و فرشتگان نیز این سؤال را مطرح کردند، در این هنگام خدا فرمود: «لاتقربا هذه الشجره» ما آدم را در زمین می خواهیم و این خلیفه، هر کسی می تواند باشد.
شجره ممنوعه ، علم خاندان پیامبربود.
در روایتی از امام صادق – صلوات الله و سلامه علیه- در مورد شجره وارد شده است که بعد از اینکه حضرت فرمود: خلق در این زمینه چه می گویند؟ یکی گفت: می گویند گندم بوده و دیگری گفت: می گویند جو یا انگور بوده و بدین ترتیب هر کسی چیزی گفت. حضرت فرمود که دروغ گفتند. این شجره، علم ما خاندان پیامبر بود. آدم وقتی به بهشت و به وجود خاندان پیامبر نگاه کرد متوجه شد که بهشت در مقابل وجود مبارک و نورانی خاندان پیامبر ظلمت است. بهشت بودن بهشت، به این خاطر است که وجهی از وجوه بی حد و اندازه سرور شهیدان، امام حسین – صلوات الله و سلامه علیه- در آن تابیده است. آدم می بیند که بهشت با همه عظمت، حسنی از محاسن بی حد و اندازه امام حسین – صلوات الله و سلامه علیه- است و با توجه به اینکه همه عالم هستی در خدمت اوست یا به حسن جمال او می نگرند، درست نیست که نگاهش به غیر باشد. به تعبیر دیگر، آدم و حوا هنگامیکه متوجه شدند کمالی دارند که خلق مشتاق آنهاست به عنوان مثال به علم خود که نگاه کردند، دیدند که علم شان قطره ای است از اقیانوس بیکران علم خاندان پیامبر و به هر وجهی و کمالی از کمالشان که نگاه کردند، متوجه شدند که یک نشانی از او دارند و نیز زمینه فراهم است، خواستند به آن علم دست پیدا کنند. آدم از خدا درخواست کرد که از علوم خاندان پیامبرش او را برخوردار کند و او را عضو ششم خاندان حبیب قرار دهد . خدا فرمود: «لا تقربا هذه الشجره فتکونا من الظالمین».خود را به زحمت نینداز. گفت: اگر به زحمت بیندازم چه می شود؟ معلوم نیست بتوانی برگردی. آیا بازگشت به بهشت محال است؟ نه، محال نیست و در نهایت آدم این ریسک را پذیرفت. حال، مقام آدم این است و ما فرزندان او هستیم. به دلیل داشتن نشانی از اوست که محبت پیوستن، تشبه، همراهی و همتایی خاندان پیامبر، همه وجود ما را پر کرده است. البته این نعمتی از نعمتهای خداست که استحقاق نداشتیم .بلکه منتی از منتهای اوست. اگر بدست آوردن این نعمت با زرنگی امکان پذیر بود، ما محب خاندان پیامبر نبودیم، چون این زرنگی را ما نداریم. در همین زندگی دنیا، در همه امور محتاج دیگران هستیم. ملتی که آن قدر هوش و فراست ندارد که حداقل در دنیای خودش با دیگران رقابت کند، آیا توانایی دستیابی به محبت خاندان پیامبر را دارد؟ همه نعمتها از جمله کمال، جمال، دنیا و غیره را به آسانی و راحتی به ما داده اند و ما به این روش سخت عادت کرده ایم. اگر چه ممکن است در اثر ناسپاسی، خداوند سفره را جمع کند که سبب زحمت ما می شود ولی شیوه او این است که بی تمنا می آفریند، روزی می دهد، می آمرزد و در یک کلام همه بی تمناست.
حضرت آدم،اسوه ایثار گری
زمانیکه آدم به بهشت پشت پا زد، به او گفتند که بازگشت تو امکان پذیر است ولی رفتن تو سبب می شود که برخی یا جمع زیادی از فرزندان تو نتوانند برگردند.
همان طور که می دانید حب پدر و مادر به فرزند خیلی زیاد است. خلق خدا قبل از اینکه بچه داشته باشند، به فکر این هستند که چه چیزهایی برای او فراهم کنند و برای این کار حتی حلال را حرام می کنند، بعد از بدنیا آمدن او، گرفتاری ها خیلی زیاد می شود و همین طور نوبت به نوه ها می رسد و اگر نوه ها نبودند غصه هر کس دیگر... گویی انسان برای غصه خوردن آفریده شده است و فرصت خوردن چیز دیگر را پیدا نمی کند. البته این آدم به خاطر تمامیت و کمالش این غصه ها را دارد. ولی در عین حال که برخی از فرزندان اش در این سفر در راه می ماندند و بازنمی گشتند، این سفر را قبول کرد و گفت: این سفر، شایسته و مناسب ماست و خدا نیز ما را برای همین سفر آفریده است. تا آنجا که بتوانیم به فرزندان خود کمک می کنیم.
خدا نیز فرمود:«امّا یاتینک منّی هدی» آنقدر پیام و پیامبر برای شما بفرستم که جمع زیادی از فرزندانت نجات پیدا کنند. جمع زیادی به این صورت و با اختیار و جمع زیاد دیگری به خاطر الحاق به پدر و مادرشان نجات پیدا می کنند. جمع دیگر باقیمانده توسط شفاعت انبیاء و اولیاء، عالمان و مؤمنان نجات پیدا می کنند ولی باز هم اندکی باقی می مانند که به جهنم می روند ولی باز هم آدم به این سفر رفت. در مقایسه با این کار، کار کوچکتری حضرت ابراهیم انجام داده و آن قربانی کردن پسرش بود. پسری که با رنجها، مرارتهای زیاد، دعواها و اختلاف دو همسر بزرگ شده است، خداوند فرمان داده است که در بیابان او را رها کن – آیا ما حاضر هستیم فرزند خود را در بیابان رها کنیم تا خود بگردد- حال حضرت ابراهیم مأمور شده است فرزند خود را در بیابان بی آب و علف رها کند و سپس قدری که بزرگ شد ، او را قربانی کند. اسماعیل، فرزند آن حضرت – علیه الصلوة و السلام- عرض کرد که پدرم، من می دانم که هنگام سربریدن، دست و پا می زنم، ناله و گریه می کنم و این طبیعی است. بنابراین دست و پای مرا محکم ببند که مبادا این عمل باعث شود که امر خدا را نادیده گیری. حضرت ابراهیم دست و پای او را محکم بست و با کارد شروع به بریدن گردن فرزند کرد، ولی کارد نمی برّید. کارد را خیلی خوب تیز کرد و این عمل را چندین بار تکرار کرد. حال حضرت ابراهیم، اسوه توحید است. ولی به اعتقاد بنده در توحید، آدم بر حضرت ابراهیم مقدم است. حال چرا آدم شهرت پیدا نکرده به خاطر این است که کسی متوجه نشده که حضرت ابراهیم از یک فرزند گذشت و به این درجه رسید ولی حضرت آدم از میلیاردها فرزند گذشت و همه را در قعر آتش جهنم مشاهده کرد و گفت با این وجود به این سفر می روم و همه خطرات را نیز می پذیرم. اگر بخواهیم ایثار را، از خودگذشتگی را به یک مجسمه تصویر کنیم، آیا تصویری از این بزرگتر می توان برای او یافت؟
یکی از خودش می گذرد، دیگری از فرزند، همسر، قوم و خویش، یکی از همه آنچه را که در عالم هستی دارد می گذرد و این اسوه ایثارگری خواهد بود.
آدم از بهشت اخراج نشد!
با توجه به صحبتهای این جلسه، آدم از بهشت اخراج نشد زیرا خداوند اخراج را به شیطان نسبت می دهد و می گوید : «أخرج» ولی به آدم «اهبطوا» می گوید- و درجایی هم خداوند «أخرج ابویکم من الجنه» را آورده است ولی این عمل را به شیطان نسبت می دهد. مانند این است که مهمانی به خانه ای برود ولی چون صاحب خانه نیست، سرایدار او را راه نمی دهد ولی وقتی صاحب خانه می آید، او را می شناسد و به خانه راه می دهد و به خاطر این کار سرایدار را عوض می کند. آیا صاحب خانه ما را راه ندهد مهم تر است یا اینکه سرایدار ما را بیرون کند؟
شیطان آدم را اخراج کرد و اخراج کردن او به معنای تعبیر قبلي است.
کمالات آدم
آخرین جمله ای که در این جلسه مطرح می کنم، برای اینکه بدانیم قدر ما چیست؟ این است که آدم به درجه ای رسیده است که نه فقط همه مظاهر اسماء را می شناسد بلکه همه اصول، مبادی و ریشه های این مظاهر را می شناسد. به این معنا که جبرئیل، شعاعی از این حقیقت است و آن حقیقت را آدم می داند، چون اسم است. عزرائیل – علیه الصلوة و السلام- هم جلوه و شعاعی از آن است و همه اینها را آدم می داند ولی دانستن او در مقام اجمال است.
به تعبیر دیگر، مجموعه کمالاتی که آدم در وجود خود دارد، کمال استعدادی باز نشده است یعنی می تواند شجاع باشد ولی آنجا که جای ابراز شجاعت نیست. چنانچه جهان طبیعت تنها جای ابراز شجاعت است البته اگر مجاز باشد.
اسوه شجاعت
این مطلب مکرر گفته شده ولی نمی توان دوباره نگفت، زمانیکه خاندان پیامبر – علیهم الصلاة والسلام- در مجلس ابن زیاد به عنوان اسیر، برده شدند و همه را به یکدیگر با طنابی بسته بودند و در جلسه بردند، ابن زیاد به لحاظ روحی قصد داشت که خاندان پیامبر را تضعیف کند و شروع کرد به گفتن مطالبی از قبیل اینکه ما مردان شما را کشتیم و زنان شما را به اسارت آوردیم و ... در مقابل حضرت زینب جواب او را می داد. ابن زیاد که لعنت خدا بر او باد- متوجه شد که در جمع حضرت زینب، او را می شکند و با هر کلمه ای، آنها عظمت شان را بیشتر نشان می دهند، گویی اصلاً اسیر نیستند بلکه ما اسیر آنها هستیم و اگر به بحث ادامه دهد، مردم به تهی و خالی بودن ابن زیاد پی می برند، بنابراین خواست مطلب را تمام کند گفت: «من زنی به این شجاعت ندیدم که همه عزیزان و فرزندان خود را کشته ببیند ولی این چنین با شجاعت از فرزندان و برادران خود دفاع کند.» حضرت زینب – سلام الله علیها- فرمود: «ابن زیاد، خیلی چیزها را ندیده ای . به خدا قسم، خدا اجازه نداده است که شجاعتمان را ابراز کنیم و اگر اجازه داشتیم، آن زمان معنی شجاعت را می فهمیدی، چون فرموده که مردانتان شجاعت شان را اظهار کنند، دیدی چکارکردند، بچه ده، دوازده ساله کاری انجام داد که پهلوانها و قهرمانهای شما نمی توانند انجام بدهند. ولی خداوند به زنها اجازه اظهار شجاعت نداده است زیرا اگر حضرت زینب – سلام الله علیها – مجاز باشد که شجاعت اش را اظهار کند، حسین دیگری با همان عظمت خواهد بود و علی دیگری ظهور خواهد یافت.
طبیعت مکان به فعلیت رسیدن کمالات ادمی
بنابراین جای شجاعت بر حسب ظاهر شریعت و حد مجاز ، در جهان طبیعت است. اگر آدم می خواهد شجاعت، عفت، تسلیم بودن و عدالت خود را نشان بدهد، جای آن در جهان طبیعت است. هر صفتی از صفات خلقی را که استعداد ذاتی و درونی دارد، اگر بخواهد نشان بدهد، باید به جهان طبیعت بیاید. بنابراین آدم این جهان طبیعت را، طبیعت و دنیا نمی بیند، جایی می بیند که از طریق سختیها و گرفتاریها، بلاها و مصیبتها، آن استعدادها و قابلیتهایش را به ظهور برساند. مانند هسته خرما که2 یا 3 گرم بیشتر نیست ولی استعداد تبدیل شدن به یک درخت یک تنی را دارد، قابلیت تبدیل به درختی که هر سالی صد کیلو خرما بدهد را دارد و جای آن هم در این دنیاست. بنابراین آدم و ما هم فرزندان آدم به پیروی و به تبع و طفیل او که پدر ما بود به جهان طبیعت آمده ایم تا استعدادها و قابلیت های خودرا به فعلیت برسانیم و الان در طبیعت هستیم.
خلیفه ی زمین ، در بهشت چه می کند؟
در روایات،آمده است که خدا فرمود:«ما آدم را آفریدیم، اگر او گناه نمی کرد، آدم دیگری می آفریدیم تا گناه کند.» و بعد، خلق خدا معنا می کنند که اگر ما امروز گناه نکنیم، آدم دیگری جای ما می آید. در اینجا مقصود از آدم، مقام خلافت بوده است و منظور از خطا، خطا به معنای ویژه است که اگر انسان این خطا را نکند، به این درخت ممنوعه نزدیک نشود و از بهشت خارج نشود، فرشته ای از دیگر فرشتگان و در عرض آنان می شود. خدا، آدم دیگری می آفریند که به این درخت نزدیک شود، که این درخت راه هبوط و ورود در طبیعت است، ورود در سختیها و در نتیجه به مقام خلافت رسیدن است. شایان ذکر است که خدا فرموده است: «انی جاعل فی الارض خلیفه»، کسی را که برای جهان طبیعت و به عنوان خلیفه خود در زمین آفریده است، چرا در بهشت باشد؟ آدم و فرشتگان نیز این سؤال را مطرح کردند، در این هنگام خدا فرمود: «لاتقربا هذه الشجره» ما آدم را در زمین می خواهیم و این خلیفه، هر کسی می تواند باشد.
شجره ممنوعه ، علم خاندان پیامبربود.
در روایتی از امام صادق – صلوات الله و سلامه علیه- در مورد شجره وارد شده است که بعد از اینکه حضرت فرمود: خلق در این زمینه چه می گویند؟ یکی گفت: می گویند گندم بوده و دیگری گفت: می گویند جو یا انگور بوده و بدین ترتیب هر کسی چیزی گفت. حضرت فرمود که دروغ گفتند. این شجره، علم ما خاندان پیامبر بود. آدم وقتی به بهشت و به وجود خاندان پیامبر نگاه کرد متوجه شد که بهشت در مقابل وجود مبارک و نورانی خاندان پیامبر ظلمت است. بهشت بودن بهشت، به این خاطر است که وجهی از وجوه بی حد و اندازه سرور شهیدان، امام حسین – صلوات الله و سلامه علیه- در آن تابیده است. آدم می بیند که بهشت با همه عظمت، حسنی از محاسن بی حد و اندازه امام حسین – صلوات الله و سلامه علیه- است و با توجه به اینکه همه عالم هستی در خدمت اوست یا به حسن جمال او می نگرند، درست نیست که نگاهش به غیر باشد. به تعبیر دیگر، آدم و حوا هنگامیکه متوجه شدند کمالی دارند که خلق مشتاق آنهاست به عنوان مثال به علم خود که نگاه کردند، دیدند که علم شان قطره ای است از اقیانوس بیکران علم خاندان پیامبر و به هر وجهی و کمالی از کمالشان که نگاه کردند، متوجه شدند که یک نشانی از او دارند و نیز زمینه فراهم است، خواستند به آن علم دست پیدا کنند. آدم از خدا درخواست کرد که از علوم خاندان پیامبرش او را برخوردار کند و او را عضو ششم خاندان حبیب قرار دهد . خدا فرمود: «لا تقربا هذه الشجره فتکونا من الظالمین».خود را به زحمت نینداز. گفت: اگر به زحمت بیندازم چه می شود؟ معلوم نیست بتوانی برگردی. آیا بازگشت به بهشت محال است؟ نه، محال نیست و در نهایت آدم این ریسک را پذیرفت. حال، مقام آدم این است و ما فرزندان او هستیم. به دلیل داشتن نشانی از اوست که محبت پیوستن، تشبه، همراهی و همتایی خاندان پیامبر، همه وجود ما را پر کرده است. البته این نعمتی از نعمتهای خداست که استحقاق نداشتیم .بلکه منتی از منتهای اوست. اگر بدست آوردن این نعمت با زرنگی امکان پذیر بود، ما محب خاندان پیامبر نبودیم، چون این زرنگی را ما نداریم. در همین زندگی دنیا، در همه امور محتاج دیگران هستیم. ملتی که آن قدر هوش و فراست ندارد که حداقل در دنیای خودش با دیگران رقابت کند، آیا توانایی دستیابی به محبت خاندان پیامبر را دارد؟ همه نعمتها از جمله کمال، جمال، دنیا و غیره را به آسانی و راحتی به ما داده اند و ما به این روش سخت عادت کرده ایم. اگر چه ممکن است در اثر ناسپاسی، خداوند سفره را جمع کند که سبب زحمت ما می شود ولی شیوه او این است که بی تمنا می آفریند، روزی می دهد، می آمرزد و در یک کلام همه بی تمناست.
حضرت آدم،اسوه ایثار گری
زمانیکه آدم به بهشت پشت پا زد، به او گفتند که بازگشت تو امکان پذیر است ولی رفتن تو سبب می شود که برخی یا جمع زیادی از فرزندان تو نتوانند برگردند.
همان طور که می دانید حب پدر و مادر به فرزند خیلی زیاد است. خلق خدا قبل از اینکه بچه داشته باشند، به فکر این هستند که چه چیزهایی برای او فراهم کنند و برای این کار حتی حلال را حرام می کنند، بعد از بدنیا آمدن او، گرفتاری ها خیلی زیاد می شود و همین طور نوبت به نوه ها می رسد و اگر نوه ها نبودند غصه هر کس دیگر... گویی انسان برای غصه خوردن آفریده شده است و فرصت خوردن چیز دیگر را پیدا نمی کند. البته این آدم به خاطر تمامیت و کمالش این غصه ها را دارد. ولی در عین حال که برخی از فرزندان اش در این سفر در راه می ماندند و بازنمی گشتند، این سفر را قبول کرد و گفت: این سفر، شایسته و مناسب ماست و خدا نیز ما را برای همین سفر آفریده است. تا آنجا که بتوانیم به فرزندان خود کمک می کنیم.
خدا نیز فرمود:«امّا یاتینک منّی هدی» آنقدر پیام و پیامبر برای شما بفرستم که جمع زیادی از فرزندانت نجات پیدا کنند. جمع زیادی به این صورت و با اختیار و جمع زیاد دیگری به خاطر الحاق به پدر و مادرشان نجات پیدا می کنند. جمع دیگر باقیمانده توسط شفاعت انبیاء و اولیاء، عالمان و مؤمنان نجات پیدا می کنند ولی باز هم اندکی باقی می مانند که به جهنم می روند ولی باز هم آدم به این سفر رفت. در مقایسه با این کار، کار کوچکتری حضرت ابراهیم انجام داده و آن قربانی کردن پسرش بود. پسری که با رنجها، مرارتهای زیاد، دعواها و اختلاف دو همسر بزرگ شده است، خداوند فرمان داده است که در بیابان او را رها کن – آیا ما حاضر هستیم فرزند خود را در بیابان رها کنیم تا خود بگردد- حال حضرت ابراهیم مأمور شده است فرزند خود را در بیابان بی آب و علف رها کند و سپس قدری که بزرگ شد ، او را قربانی کند. اسماعیل، فرزند آن حضرت – علیه الصلوة و السلام- عرض کرد که پدرم، من می دانم که هنگام سربریدن، دست و پا می زنم، ناله و گریه می کنم و این طبیعی است. بنابراین دست و پای مرا محکم ببند که مبادا این عمل باعث شود که امر خدا را نادیده گیری. حضرت ابراهیم دست و پای او را محکم بست و با کارد شروع به بریدن گردن فرزند کرد، ولی کارد نمی برّید. کارد را خیلی خوب تیز کرد و این عمل را چندین بار تکرار کرد. حال حضرت ابراهیم، اسوه توحید است. ولی به اعتقاد بنده در توحید، آدم بر حضرت ابراهیم مقدم است. حال چرا آدم شهرت پیدا نکرده به خاطر این است که کسی متوجه نشده که حضرت ابراهیم از یک فرزند گذشت و به این درجه رسید ولی حضرت آدم از میلیاردها فرزند گذشت و همه را در قعر آتش جهنم مشاهده کرد و گفت با این وجود به این سفر می روم و همه خطرات را نیز می پذیرم. اگر بخواهیم ایثار را، از خودگذشتگی را به یک مجسمه تصویر کنیم، آیا تصویری از این بزرگتر می توان برای او یافت؟
یکی از خودش می گذرد، دیگری از فرزند، همسر، قوم و خویش، یکی از همه آنچه را که در عالم هستی دارد می گذرد و این اسوه ایثارگری خواهد بود.
آدم از بهشت اخراج نشد!
با توجه به صحبتهای این جلسه، آدم از بهشت اخراج نشد زیرا خداوند اخراج را به شیطان نسبت می دهد و می گوید : «أخرج» ولی به آدم «اهبطوا» می گوید- و درجایی هم خداوند «أخرج ابویکم من الجنه» را آورده است ولی این عمل را به شیطان نسبت می دهد. مانند این است که مهمانی به خانه ای برود ولی چون صاحب خانه نیست، سرایدار او را راه نمی دهد ولی وقتی صاحب خانه می آید، او را می شناسد و به خانه راه می دهد و به خاطر این کار سرایدار را عوض می کند. آیا صاحب خانه ما را راه ندهد مهم تر است یا اینکه سرایدار ما را بیرون کند؟
شیطان آدم را اخراج کرد و اخراج کردن او به معنای تعبیر قبلي است.
کمالات آدم
آخرین جمله ای که در این جلسه مطرح می کنم، برای اینکه بدانیم قدر ما چیست؟ این است که آدم به درجه ای رسیده است که نه فقط همه مظاهر اسماء را می شناسد بلکه همه اصول، مبادی و ریشه های این مظاهر را می شناسد. به این معنا که جبرئیل، شعاعی از این حقیقت است و آن حقیقت را آدم می داند، چون اسم است. عزرائیل – علیه الصلوة و السلام- هم جلوه و شعاعی از آن است و همه اینها را آدم می داند ولی دانستن او در مقام اجمال است.
به تعبیر دیگر، مجموعه کمالاتی که آدم در وجود خود دارد، کمال استعدادی باز نشده است یعنی می تواند شجاع باشد ولی آنجا که جای ابراز شجاعت نیست. چنانچه جهان طبیعت تنها جای ابراز شجاعت است البته اگر مجاز باشد.
اسوه شجاعت
این مطلب مکرر گفته شده ولی نمی توان دوباره نگفت، زمانیکه خاندان پیامبر – علیهم الصلاة والسلام- در مجلس ابن زیاد به عنوان اسیر، برده شدند و همه را به یکدیگر با طنابی بسته بودند و در جلسه بردند، ابن زیاد به لحاظ روحی قصد داشت که خاندان پیامبر را تضعیف کند و شروع کرد به گفتن مطالبی از قبیل اینکه ما مردان شما را کشتیم و زنان شما را به اسارت آوردیم و ... در مقابل حضرت زینب جواب او را می داد. ابن زیاد که لعنت خدا بر او باد- متوجه شد که در جمع حضرت زینب، او را می شکند و با هر کلمه ای، آنها عظمت شان را بیشتر نشان می دهند، گویی اصلاً اسیر نیستند بلکه ما اسیر آنها هستیم و اگر به بحث ادامه دهد، مردم به تهی و خالی بودن ابن زیاد پی می برند، بنابراین خواست مطلب را تمام کند گفت: «من زنی به این شجاعت ندیدم که همه عزیزان و فرزندان خود را کشته ببیند ولی این چنین با شجاعت از فرزندان و برادران خود دفاع کند.» حضرت زینب – سلام الله علیها- فرمود: «ابن زیاد، خیلی چیزها را ندیده ای . به خدا قسم، خدا اجازه نداده است که شجاعتمان را ابراز کنیم و اگر اجازه داشتیم، آن زمان معنی شجاعت را می فهمیدی، چون فرموده که مردانتان شجاعت شان را اظهار کنند، دیدی چکارکردند، بچه ده، دوازده ساله کاری انجام داد که پهلوانها و قهرمانهای شما نمی توانند انجام بدهند. ولی خداوند به زنها اجازه اظهار شجاعت نداده است زیرا اگر حضرت زینب – سلام الله علیها – مجاز باشد که شجاعت اش را اظهار کند، حسین دیگری با همان عظمت خواهد بود و علی دیگری ظهور خواهد یافت.
طبیعت مکان به فعلیت رسیدن کمالات ادمی
بنابراین جای شجاعت بر حسب ظاهر شریعت و حد مجاز ، در جهان طبیعت است. اگر آدم می خواهد شجاعت، عفت، تسلیم بودن و عدالت خود را نشان بدهد، جای آن در جهان طبیعت است. هر صفتی از صفات خلقی را که استعداد ذاتی و درونی دارد، اگر بخواهد نشان بدهد، باید به جهان طبیعت بیاید. بنابراین آدم این جهان طبیعت را، طبیعت و دنیا نمی بیند، جایی می بیند که از طریق سختیها و گرفتاریها، بلاها و مصیبتها، آن استعدادها و قابلیتهایش را به ظهور برساند. مانند هسته خرما که2 یا 3 گرم بیشتر نیست ولی استعداد تبدیل شدن به یک درخت یک تنی را دارد، قابلیت تبدیل به درختی که هر سالی صد کیلو خرما بدهد را دارد و جای آن هم در این دنیاست. بنابراین آدم و ما هم فرزندان آدم به پیروی و به تبع و طفیل او که پدر ما بود به جهان طبیعت آمده ایم تا استعدادها و قابلیت های خودرا به فعلیت برسانیم و الان در طبیعت هستیم.