به اعتقاد عارفان، ممكنات وجودات ظلّيه و نسب اعتباريهاند و از حقيقت وجود نيستند. حقيقت وجود همان ذات اقدس حق تعالي است و بس. غير او هرچه باشد، اگرچه ما آن را موجود ميناميم، نمود وجود و ظهور و عكس آن است، نه خود آن. ذات اقدس حق تعالي به وجود خويش تابيده است تا عالم و لوازم آن پديد آمده است.
در واقع، وي خود را در مظاهر كه عالم نام دارد، نمايانده است، اگرچه مظاهر او بدان آگاه نباشند و خود و ديگران را غير او پندارند. چنانكه امير مؤمنان صلوات الله عليه فرمودند: «إن الله تعالي تجلّي لعباده من غير أن رأوه و أراهم نفسه من غير أن يتجلّي لهم» و خود فرمود: «و أشرقت الارض بنور ربّها.»(زمر/69)
از اين ديدگاه، وجود اقدس حق تعالي كه همان لا بشرط مقسمي است، به هيچرو قابل شناخت نيست، اگرچه هرچه هست، نمود و جلوه و عكس رخ اوست. به گفته فرزانه توس:
و به تعبير ملاي رومي:
يادآوري اين نكته لازم است كه واجب تعالي همچون كلي طبيعي نيست، (و اگر برخي چنين گمان ناروايي بردهاند، سخن متضلّعان در عرفان نيست) بنابراين تشبيه وجود مطلق كه از هرگونه كثرت و تركّب متعالي و از هر نوع صفت و نعت و اسم و رسم و حكم و نسبت عاري است، نه كلي است نه جزيي؛ نه خاص و نه عام؛ بلكه از همه قيود مطلق است حتي از قيد اطلاق، به گفته ارباب عقول در كلي طبيعي، حق تعالي را مانند كلي طبيعي دانستن نادرست است، به گفته ملا صدرا، سخن جهّال صوفيه است كه نتيجه آن سلب وجود از حق تعالي است؛ «و هذا القول منهم يؤول في الحقيقة الي أنّ الواجب غير موجود ... لان الوجود المطلق، مفهوم كلي من المعقولات الثانوية لاتحقّق لها في الخارج.»
در هر صورت از نظر عرفان، وجود حقيقتي عيني است كه تعدّد ندارد. به همين خاطر، مفهوم وجود، مشترك نيست؛ نه لفظي و نه معنوي و نيز تشكيك ندارد؛ چه تشكيك بر تعدّد افراد و اشتراك معنوي وجود استوار است و بالاخره حقيقت وجود كه همان وجود لا بشرط مقسمي است و عاري از هر قيدي، حتي قيد اطلاق، حق تعالي است كه از تجلي و ظهور چنين حقيقتي، مظاهر، وجودات اعتباري، بلكه مفاهيم و ماهيات پديد ميآيند و او در هر موطني مناسب با آن ظاهر ميشود.
به همين خاطر محيط بر همه چيز، كه چيزي غير از تجليات وي نيست، ميباشد؛ «ألا انّه بكل شئ محيط»(فصلت/54) و با همه، كه جز ظهور خويش نيست، معيت دارد؛ «هو معكم أينما كنتم»(حدید/4). البته اين معيت و همراهي، از نوع زماني و مكاني و مادي و معنوي نيست؛ بلكه معيت قيّومي است. عرفا بر باورهاي خود كه نتيجه مشاهدات و مكاشفات آنهاست، به روش فلسفي براهين متعددي اقامه نمودهاند و از اشكالات و شبهات مربوط به آن به تفصيل پاسخ دادهاند كه در نوشتههاي آنان بهطور كامل آمده است.
ديدگاههاي عارفان درباره هستي
1ـ گفتههاي عرفا در مسأله وجود را ميتوان به چند دسته تقسيم نمود:
الفـ انكار كثرت و موهوم دانستن همه موجودات؛ وحدت وجود و موجود.
بـ حقيقت وجود را كلي طبيعي دانستن و در نتيجه نفي آن؛ چنانكه وجود كلي طبيعي غير از وجود افرادش نيست.
جـ وحدت وجود و كثرت مظاهر و حقيقي بودن مظاهر از يك جهت و اعتباري بودن آنها از جهت ديگر. مظاهر با توجه به خودشان و في انفسها، حقيقياند، ولي نسبت به حقيقت وجود، اعتبارياند. تفصيل آن را در «خرابات نشينان» آوردهايم.
2 ـ عارفان در تبيين نظرات خود علاوه بر مشاهدات و مكاشفات، توجه ويژهاي به قرآن و سنت دارند. آياتي مانند:
و أشرقت الارض بنور ربها.(زمر/69)
نحن اقرب إليه من حبل الوريد.(ق/16)
هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن.(حدید/3)
ألا انّهم في مرية من لقاء ربهم ألا انه بكل شئ محيط.(فصلت/54)
ألم تر الي ربك كيف مدّ الظّل و لو شاء لجعله ساكناً.(فرقان/45)
هو معكم اينما كنتم.(حدید/4)
أو لميكف بربك انه علي كل شئ شهيد.(فصلت/53)
قل أيّ شئ اكبر شهادة قل الله.(انعام/19)
اين آيات و مانند آن نهتنها مورد توجه ويژة آنان است، بلكه سبب تصديق مشاهدات بسياري براي آنان است. اما اخبار و رواياتي كه مورد توجه بيشتر آنان است، فراوانتر از آن است كه حتي اشاره به آنها در اين نوشته گنجانيده شود.
3ـ ما به ذات و نفس خود علم حضوري داريم. علم حضوري نفس به خود، مورد اتفاق همگان است، خواه حكيم باشند و خواه عارف. اگرچه در اين نكته كه علم حضوري مصاديق ديگر هم داشته باشد، كم و بيش اختلافي در بين ارباب برهان و عرفان هست، ولي در اين مورد ياد شده، اختلاف نظري نيست. از اينرو ميتوان بخشي از نكتهاي باشد كه يادآوري ميكنم. پس ما به خود علم حضوري داريم. حق تعالي به حكم احاطه علت بر معلول و به حكم وجود ربطي بودن معلول و جداييناپذير بودن معلول، كه عين ربط است، از علت خود و به صراحت كريمة «هو معكم اينما كنتم»، با ماست؛ از ما به خود ما نزديكتر است، چنانكه خود فرمود: «و نحن اقرب اليه من حبل الوريد». نتيجه اينكه، علم حضوري ما به حق تعالي قويتر و شديدتر از علم حضوري ما به خودمان است.
4ـ حقيقت وجود به اعتبار تجلي خود در اعيان، عين موجودات است و به اعتبار انبساط او، شامل همه موجودات است و با قيد وحدت و صرافت، غير موجودات، ولي محيط بر آنهاست. با اين قيد است كه نه كسي زو نام دارد نه نشان؛ نه اشاره ميپذيرد و نه عيان. توجه به اين نكته در فهم نتايج وحدت شخصي وجود بسيار تأثيرگذار است.
چو آدم را فرستاديم بيرون جمال خويش در صحرا نهاديم
از اين ديدگاه، وجود اقدس حق تعالي كه همان لا بشرط مقسمي است، به هيچرو قابل شناخت نيست، اگرچه هرچه هست، نمود و جلوه و عكس رخ اوست. به گفته فرزانه توس:
جهان را بلندي و پستي تويي ندانم چهاي، هرچه هستي تويي
و به تعبير ملاي رومي:
اي صــفــاتــــت آفـــتـــاب مــعـــرفـــت و آفـتــاب چــرخ بـنـده يــك صـفـت
گاه خـورشـيـد و گـهــي دريـــا شــوي گـاه كــوه قـــاف و گــه عنقا شـوي
تو نه اين باشي نه آن در ذات خويش اي فزون از وهمها و از بيش بيش
گاه خـورشـيـد و گـهــي دريـــا شــوي گـاه كــوه قـــاف و گــه عنقا شـوي
تو نه اين باشي نه آن در ذات خويش اي فزون از وهمها و از بيش بيش
يادآوري اين نكته لازم است كه واجب تعالي همچون كلي طبيعي نيست، (و اگر برخي چنين گمان ناروايي بردهاند، سخن متضلّعان در عرفان نيست) بنابراين تشبيه وجود مطلق كه از هرگونه كثرت و تركّب متعالي و از هر نوع صفت و نعت و اسم و رسم و حكم و نسبت عاري است، نه كلي است نه جزيي؛ نه خاص و نه عام؛ بلكه از همه قيود مطلق است حتي از قيد اطلاق، به گفته ارباب عقول در كلي طبيعي، حق تعالي را مانند كلي طبيعي دانستن نادرست است، به گفته ملا صدرا، سخن جهّال صوفيه است كه نتيجه آن سلب وجود از حق تعالي است؛ «و هذا القول منهم يؤول في الحقيقة الي أنّ الواجب غير موجود ... لان الوجود المطلق، مفهوم كلي من المعقولات الثانوية لاتحقّق لها في الخارج.»
در هر صورت از نظر عرفان، وجود حقيقتي عيني است كه تعدّد ندارد. به همين خاطر، مفهوم وجود، مشترك نيست؛ نه لفظي و نه معنوي و نيز تشكيك ندارد؛ چه تشكيك بر تعدّد افراد و اشتراك معنوي وجود استوار است و بالاخره حقيقت وجود كه همان وجود لا بشرط مقسمي است و عاري از هر قيدي، حتي قيد اطلاق، حق تعالي است كه از تجلي و ظهور چنين حقيقتي، مظاهر، وجودات اعتباري، بلكه مفاهيم و ماهيات پديد ميآيند و او در هر موطني مناسب با آن ظاهر ميشود.
به همين خاطر محيط بر همه چيز، كه چيزي غير از تجليات وي نيست، ميباشد؛ «ألا انّه بكل شئ محيط»(فصلت/54) و با همه، كه جز ظهور خويش نيست، معيت دارد؛ «هو معكم أينما كنتم»(حدید/4). البته اين معيت و همراهي، از نوع زماني و مكاني و مادي و معنوي نيست؛ بلكه معيت قيّومي است. عرفا بر باورهاي خود كه نتيجه مشاهدات و مكاشفات آنهاست، به روش فلسفي براهين متعددي اقامه نمودهاند و از اشكالات و شبهات مربوط به آن به تفصيل پاسخ دادهاند كه در نوشتههاي آنان بهطور كامل آمده است.
ديدگاههاي عارفان درباره هستي
1ـ گفتههاي عرفا در مسأله وجود را ميتوان به چند دسته تقسيم نمود:
الفـ انكار كثرت و موهوم دانستن همه موجودات؛ وحدت وجود و موجود.
بـ حقيقت وجود را كلي طبيعي دانستن و در نتيجه نفي آن؛ چنانكه وجود كلي طبيعي غير از وجود افرادش نيست.
جـ وحدت وجود و كثرت مظاهر و حقيقي بودن مظاهر از يك جهت و اعتباري بودن آنها از جهت ديگر. مظاهر با توجه به خودشان و في انفسها، حقيقياند، ولي نسبت به حقيقت وجود، اعتبارياند. تفصيل آن را در «خرابات نشينان» آوردهايم.
2 ـ عارفان در تبيين نظرات خود علاوه بر مشاهدات و مكاشفات، توجه ويژهاي به قرآن و سنت دارند. آياتي مانند:
و أشرقت الارض بنور ربها.(زمر/69)
نحن اقرب إليه من حبل الوريد.(ق/16)
هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن.(حدید/3)
ألا انّهم في مرية من لقاء ربهم ألا انه بكل شئ محيط.(فصلت/54)
ألم تر الي ربك كيف مدّ الظّل و لو شاء لجعله ساكناً.(فرقان/45)
هو معكم اينما كنتم.(حدید/4)
أو لميكف بربك انه علي كل شئ شهيد.(فصلت/53)
قل أيّ شئ اكبر شهادة قل الله.(انعام/19)
اين آيات و مانند آن نهتنها مورد توجه ويژة آنان است، بلكه سبب تصديق مشاهدات بسياري براي آنان است. اما اخبار و رواياتي كه مورد توجه بيشتر آنان است، فراوانتر از آن است كه حتي اشاره به آنها در اين نوشته گنجانيده شود.
3ـ ما به ذات و نفس خود علم حضوري داريم. علم حضوري نفس به خود، مورد اتفاق همگان است، خواه حكيم باشند و خواه عارف. اگرچه در اين نكته كه علم حضوري مصاديق ديگر هم داشته باشد، كم و بيش اختلافي در بين ارباب برهان و عرفان هست، ولي در اين مورد ياد شده، اختلاف نظري نيست. از اينرو ميتوان بخشي از نكتهاي باشد كه يادآوري ميكنم. پس ما به خود علم حضوري داريم. حق تعالي به حكم احاطه علت بر معلول و به حكم وجود ربطي بودن معلول و جداييناپذير بودن معلول، كه عين ربط است، از علت خود و به صراحت كريمة «هو معكم اينما كنتم»، با ماست؛ از ما به خود ما نزديكتر است، چنانكه خود فرمود: «و نحن اقرب اليه من حبل الوريد». نتيجه اينكه، علم حضوري ما به حق تعالي قويتر و شديدتر از علم حضوري ما به خودمان است.
4ـ حقيقت وجود به اعتبار تجلي خود در اعيان، عين موجودات است و به اعتبار انبساط او، شامل همه موجودات است و با قيد وحدت و صرافت، غير موجودات، ولي محيط بر آنهاست. با اين قيد است كه نه كسي زو نام دارد نه نشان؛ نه اشاره ميپذيرد و نه عيان. توجه به اين نكته در فهم نتايج وحدت شخصي وجود بسيار تأثيرگذار است.