مقام نهم: توكل

توكل تفويض امر است با تدبير وكيل علي الطلاق و اعتماد بر كفالت كفيل ارزاق.[1]
سالك پس از استقرار در مقام رجاء و پس از آن‌كه اميدش به خداي متعال بود نه به خود و اعمال خود، دل به داشته‌ها نداد بلكه به ناداشته‌ها خوش بود، ديگران را نيز مانند خود ضعيف و فقير ديد، آماده ورود در مقام توكل مي‌شود، چه واگذاردن تدبير امور به خداي متعال نتيجه ضعيف و بي‌مقدار يافتن خود و ديگران است، چنان‌كه در اسباب توكل گفته خواهد شد.
ذوالنون گويد: التوكل ترك تدبير النفس و الانخلاع من الحول و القوة؛[2]  توكل ترك تدبير نفس است و بيرون شدن از حول و قوت خود[3]  و براي خود حول و قوت نديدن و نشناختن و خود را ضعيف دانستن و همه حول‌ها و قوت‌ها را از خدا دانستن و حول بيشتر و شديدتر از قوت است، زيرا مراد از حول، حركت است و مراد از قوت، توانايي حركت.[4]
جنيد گويد: التوكل ان تكون لله كما لم تكن، فيكون الله لك كما لم يزل.[5]
حمدون گويد: التوكل هو الاعتصام بالله؛[6]  توكل دست به خداي تعالي زدن است.[7]  دست و دل شستن از غير او و دست آويختن به حق تعالي.
سهل عبدالله گويد: اول مقامات التوكل ان يكون العبد بين يدي الله كالميت بين يدي الغاسل، يقلّبه كيف أراد و لايكون له حركة و لا تدبيراً؛[8]  اول مقام اندر توكل آن است كه پيش قدرت چنان باشي كه مرده پيش مرده شوي، چنان‌كه خواهد مي‌گرداند، مرده را هيچ ارادت و تدبير و حركت نباشد.[9]
گفته‌اند كه: التوكل الاعتصام بالله و قيل هو التعلق بالله.[10]
توكل آن است كه اسباب از ديد سالك برچيده شود، ثمرات آن ناديده گرفته شود در انجام كار، توجه به خلق و ستايش و نكوهش آنان نداشته باشد، چه «المتوكل إذا رأي السبب او ذم او مدح، فهو مدع لا يصح له التوكل.»[11]
نه چيزي را به خودي خود بستايد و نه آن را نكوهش كند. اسباب را از خداي متعال بداند «و التوكل ترك التدبير و ليس معناه ترك التصرف فيما وجه العبد فيه و ابيح له كيف و هو يقول: من طعن علي التكسب فقد طعن علي السنة ... انما يعني بترك التدبير، ترك الاماني و قوله لم كان كذا؟ اذا وقع و لم لا يكون كذا؟ او لو كان كذا، فيما لا يقع لان ذلك اعتراض و جهل بسبق العلم و غفلة عن رؤية المشيئة و جريان الحكم بها.[12]
ابوسعيد خراز گويد: توكل اضطرابي بود بي‌سكون و سكون بود بي‌اضطراب و گفته‌اند توكل آن بود كه نزديك تو، اندك و بسيار هر دو يكي باشد.
ابن مسروق گويد: توكل گردن نهادن است به نزديك مجاري حكم و قضا.
سهل را پرسيدند از توكل؟ گفت: دلي بو كه با خداي تعالي زندگاني كند بي‌علاقتي.[13]
چنان‌كه ملاحظه شد، تعاريف ياد شده، مربوط به مراتب مختلف توكل است كه حاصل آن عبارت است از: كار را از خود ستاندن و به خداي خود وانهادن، قوت و توان را از خود و غير نديدن و همه را از او دانستن، اعتماد از همه بريدن و بر او تكيه كردن، از همه قطع اميد كردن و بدو اميد داشتن، دست از اغيار كوتاه ساختن و به ذيل عنايت او چنگ زدن، در مقابل اراده و فعل او، چون و چرا نداشتن و اعتراض رها كردن، اسباب را از او ديدن و غير را در آن شريك نداشتن، شكر و سپاس را به او اختصاص دادن و از اسبابْ گله و شكايت نداشتن، در حوادث روزگار از جهتي آرام بودن و از جهتي دلواپس گشتن، كم و بيش از او دانستن و هر دو را مشيت حق تعالي دانستن، قضا و قدر به عين رضا پذيرا شدن و بالاخره دل از اغيار تهي ساختن و خانه به صاحب آن واگذاشتن است و اين اگرچه تعريف توكل است، ولي بيشتر مراتب آن را نيز در بر دارد.
 
فضيلت توكل
اگر توكل هيچ نداشت جز اين‌كه نشان از ايمان و يقين قلبي به خواست و مشيت خداي متعال است، وي را بس بود و اگر نداشت جز اين ذكر حكيم كه «و علي الله فتوكّلوا ان كنتم مؤمنين»[14]  و اگر نداشت چيزي جز محبت الهي، به همه عالم برتري داشت چنان‌كه فرمود: «إن الله يحب المتوكّلين».[15]
آنان‌كه به محبت و راز و رمز آن آشنايند، با شنيدن «إن الله يحب المتوكّلين» به سكر در آيند و در همان سكر كه عين صحو است (كه سكر محبان عين صحو آنان است و صحوشان عين سكر) و حالشان مترنّم به اين ذكر است كه «إني لاأحبّ الآفين»،[16]  زيرا كه حق تعالي، متوكلان را حبيب خويش قرار داده است و كأس محبت خويش بدان‌ها چشانده است.
لقمان (عليه السلام) در سفارش به فرزندش گفت: «و من الايمان بالله عزوجل التوكل علي الله، فان التوكل علي الله يحبّب العبد»[17]  و نيز گفت: «و من يتوكل علي الله و يسلّم لقضاء الله و يفوّض الي الله و يرضي بقدر الله، فقد أقام الدين و فرق يديه و رجليه لكسب الخير و اقام الاخلاق الصالحة التي تصلح للعبد امره».[18]



[1]- مصباح الهدايه، همان، ص 396
[2]- همان
[3]- عوارف المعارف، همان، ص 186
[4]- قوت القلوب، همان، ج 2، ص 28
[5]- مصباح الهدايه، همان
[6]- همان
[7]- ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 247
[8]- مصباح الهدايه، همان
[9]-  ترجمه رساله قشيريه، همان، صص 247 - 246
[10]- روضة الواعظين، همان، ص 426
[11]- قوت القلوب، همان، ص 7
‍[12]- همان، صص 9-10
[13]-  ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 250
[14]- مائده، 26
[15]- آل عمران، 159
[16]- همان، 76
‍[17]- قوت القلوب، همان، ج 2، ص 4
‍[18]- همان