1ـ ترك آرزو
اولين مرتبة توكل ترك آرزوهاست، زيرا توكل بر معرفت استوار است و كسي كه وكيل را بشناسد كه اگر عطا ميكند، به عزت ميكند و اگر منع ميكند، به حكمت ميكند.
كسي كه بداند كه وكيل عزيز است و حكيم؛ «و من يتوكل علي الله فان الله عزيز حكيم»؛ و اگر بفهمد كه وكيل قائم به قسط است و خزائن اشياء و حقيقت آنها نزد اوست؛ «و إن من شئ الا عندنا خزائنه»؛ «و لله خزائن السموات و الارض».
اولين مرتبة توكل ترك آرزوهاست، زيرا توكل بر معرفت استوار است و كسي كه وكيل را بشناسد كه اگر عطا ميكند، به عزت ميكند و اگر منع ميكند، به حكمت ميكند.
كسي كه بداند كه وكيل عزيز است و حكيم؛ «و من يتوكل علي الله فان الله عزيز حكيم»؛ و اگر بفهمد كه وكيل قائم به قسط است و خزائن اشياء و حقيقت آنها نزد اوست؛ «و إن من شئ الا عندنا خزائنه»؛ «و لله خزائن السموات و الارض».
و بداند كه بهره هر كسي اندازة معيني دارد، چه او اولاً، به اندازه از خزانه بيرون كند و نازل نمايد؛ «و ما ننزّله الا بقدر معلوم»؛ و ثانياً، اين اندازه دقيق و متناسب با هر چيزي است كه براي آن اندازه گرفته است؛ «و خلق كل شئ فقدره تقديراً»؛ و ثالثاً، محكمترين و حكيمانهترين اندازهگيري است كه انجام داده است؛ «و من أحسن من الله حكماً».
و نيز خود را فقير و ذليل داند كه بيعنايات او هيچيم هيچ، آرزو رها كند و به واقع تن در دهد، كه جز اين راهي نيست.
قيل لسهل: ما أدني التوكل؟ قال ترك الاماني.
2ـ ترك اختيار
دومين مرتبه آن، ترك اختيار است؛ نهتنها طلب نكند و در آرزو نباشد، بلكه انتخاب نيز نكند، اگرچه بيطلب باشد و برخي اين مرتبه را مرتبه اول ناميدهاند.
گفتهاند: اول التوكل ترك الاختيار و المتوكل علي صحة، قد رفع اذاه عن الخلق و لا يشكو ما به اليهم و لا يذمّ احداً منهم لانّه يري المنع و العطاء من واحد، فقد شغله عمّا سواه. و نيز سهل بن عبدالله گويد: و اوسطه ترك الاختيار.
ابن عطا را پرسيدند از توكل؟ گفت: آن بود كه از طلب سببها باز ايستي با سختي و فاقه و از حقيقت سكون بنيفتي با حق ايستادن بر آن؛ كه درجه اول را حكايت كند.
ابوعبدالله قرشي را پرسيدند از توكل؟ گفت: دست به خداي زدن به همه حالها، سائل گفت: زيادت كن. گفت هر سببي را كه تو را سببي رساند، دست بداشتن تا حق تعالي متولي آن بود.
3ـ گذر از توكل
سومين مرتبه توكل آن است كه از توكل در گذرد و توكل نبيند، بلكه خود را نيز نبيند تا توكل كند، بل همه او بيند و چون تعدد حقيقي نبود، توكل را حقيقتي نشايد.
ابويعقوب نهرجوري گويد: توكل به حقيقت، ابراهيم علیه السلام را بود كه جبرييل گفت: هيچ حاجت هست؟ گفت: به تو نه. زيرا كه از نفس خود غايب بود به خداي عزوجل. با خداي هيچ چيز ديگر نديد.
قال بعض المقربين في حقيقة التوكل لما سئل عنه، فقال: هو الفرار من التوكل. يعني ترك السكون الي المقام من التوكل. اي يتوكل و لاينظر الي توكلهم انه لاجله يكفي او يعافي او يوقي. فجعل نظره الي توكله علة في توكله يلزمه الفرار منها حتي يدوم نظره الي الوكيل وحده بلاخلل و يقوم له بشهادة منه بلاملل، فلا يكون بينه و بين الوكيل شئ ينظر اليه او يعول عليه او يدل به، حتي التوكل ايضا الذي هو طريقه.
در اين مقام متوكل بايد همه وكيل بيند، نه متوكل و نه توكل. چيزي از او باقي نمانده باشد كه قابل ديدن باشد، چنانكه برخي از اهل معرفت دربارة آية كريمه، «أمّن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء» فقال: المضطر الذي يقف بين يدي مولاه فيرفع اليه يديه بالمسألة فلايري بينه و بين الله حسنة يستحق بها شيئا فيقول: هب لي مولاي بلاشي فتكون بضاعته عند مولاه الافلاس و يصير حاله مع كل الاعمال الافلاس؛ فهذا هو المضطر.
اينان كساني هستند كه به حقيقت خوف متحقق شدهاند، چون هيچ سببي نيابند و نشناسند، چنانكه خداي متعال فرمود: «و إنذر به الذين يخافون ان يحشروا الي ربهم ليس لهم من دونه ولي و لا شفيع لعلهم يتقون».
حس بن جهم از امام رضا صلوات الله عليه پرسيد: «جعلت فداك ما حد التوكل؟ فقال: أن لاتخاف مع الله احداً»؛ زيرا براي غلبه بر ترس از اغيار اسباب بسيار است، پس ترس از آنان، كمال خوف نيست، ولي براي غلبه بر ترس از خداي، هيچ سبب نيست و نيز آنكه غير نيابد، از آن نترسد، پس خوف از خداست كه خوف موحّدان است.
از سهل بن عبدالله دربارة كمال توكل پرسيد؟ گفت: لايعرفه الا من توسط التوكل و ترك الاختيار. تا از مرتبة اول و دوم كه ترك آرزو و سبب و اختيار است در نگذري، بدان دست نيابي.
متوكلان حقيقي كساني هستند كه به مرتبة سوم از توكل دست يافته باشند. چنانكه گفتهاند: متوكل حقيقي آن است كه در نظر او جز وجود مسبب الاسباب وجودي ديگر نگنجد و توكل او به وجود و عدم اسباب متغير نگردد و اين توكل كسي باشد كه به ذروة مقام توحيد رسيده باشد و تا رسيدن بدين مقام، متوكل در تصحيح مقام خود، به ترك اسباب محتاج بود.
توكل خاص
صبر بر مشكلات و تحمل اذيت و آزار خلق را توكل خاص ناميدهاند. شايد بدين خاطر كه موحد در اين مرحله اسباب نبيند، چون خلق مظهر كامل حق تعالي هستند، پس در ارايه ارادة حق تعالي تمامترند و شايد بدين خاطر است كه بهخاطر تنوع آن، احتمال پيدايش غفلت بيشتر است و شايد بدين خاطر است كه خلق، اضعف موجودات است و تحمل رنج و بلاء از سوي ضعفاء سختتر است.
چنانكه در اين صبر و توكل، مخاطب حقيقي فرمان خدا كه فرمود: «فاتّخذه وكيلاً واصبر علي ما يقولون»، وجود اقدس حضرت ختمي مرتبت صلوات الله و سلامه عليه و آله است و فرمان عام او در توكل خاص، متوجه انبياي الهي صلوت الله عليهم اجمعين شده است كه: «ولنصبرّن علي ما آذيتمونا و علي الله فليتوكل المتوكلون». و نيز آيات كريمه «و دَع أذاهم و توكّل علي الله» و «فاصبر كما صبر اولو العزم من الرسل»، بدين معني اشارت دارد.
توكل خاص، توكل كساني است كه دانند و توكل كنند و از پيشامدها بيخبر نيستند و توكل كنند، عالمند و صبر كنند، چنانكه در وصف عاملان از اهل بهشت كه بهترين پاداش به آنان رسيده است، ميفرمايد: «الذين صبروا و علي ربّهم يتوكّلون».
صبر و توكل با فقدان آگاهي به مراد حتمي الوقوع خداي متعال آسانتر است، چون با اميد جمع شود، ولي صبر عالم و توكل او چون با اميد جمع نگردد، سختترين است و ويژه انبياء و خواص از تربيتشدگان آنان است. در اينجا نكتهها است كه نه ياراي گفتن و نوشتن آن است و نه ياراي شنيدن و خواندن آن، پس چشم فرو بنديم.
گفتهاند: توكل بدايت است و تسليم واسطه و تفويض نهايت.
ابوعلي گويد: توكل سه درجه است: توكل است و تسليم و تفويض. متوكل به وعده آرام گيرد و صاحب تسليم، به علم وي بسنده كند و صاحب تفويض، به حكم وي رضا دهد.
و نيز گويد: توكل، صفت مؤمنان باشد و تسليم، صفت اولياء و تفويض، صفت موحدان.
توكل و اسباب
چنانكه پيش از اين در مراتب توكل گفتيم، برخي از درجات توكل با توجه به اسباب سازگار است و برخي ناسازگار. اينك دنبالهاي بر آنكه تا اندازهاي راز تمسك به اسباب را روشن ميسازد، ميافزاييم.
گروهي از متوكلان بهخاطر پوشيدن حالات خويش به اسباب چنگ اندازند تا در ميان خلق مورد توجه قرار نگيرند و خلق گمان برند كه آنان نيز چون ديگرانند، پس اسباب غفلت آنان فراهم نسازند. وجود اسباب در توكل ايشان قادح نباشد.
وجود اسباب پردهاي است كه مانع نظر اغيار بر توكل آنان است. اسباب، سبب شود كه خلق آنان را اسباب گمان كنند وآنان با مسبب الاسباب در خلوت خانة وصال، متمتع از لذت مسامره و مناظره و محاضرهاند.
گروهي ديگر از آنان بهخاطر رسيدن به توحيد و نفي اغيار، چيزي غير حق تعالي نميبينند تا تمسك به آن، تمسك به اسباب باشد نه تمسك به مسبب الاسباب. چنانكه وصف انبياء و اولياء از خاندان پيامبر صلوات الله عليهم اجمعين چنين است. چنانكه فرمودند: «ما رأيت شيئاً الا و قد رأيت الله قبله و بعده و معه و فيه». تمسك چنين افرادي به اسباب، تمسك به اسباب نيست، اگرچه به چشم ناظر ناآگاه چنين آيد.
چنانكه جنيد گويد: توكل، خواص اهل معرفت را باشد كه اسباب همه مرده بينند و حيات آن از وكيل مطلق دانند.
گروهي ديگر بر حسب ظاهر شريعت، تمسك به اسباب را لازم شمردهاند، چنانكه گفتهاند: بدان كه محل توكل دل است و حركت ظاهر، توكل را منافي نيست. پس از آنكه بنده متحقق باشد بدان كه تقدير از قبل خداي است، اگر بر وي دشوار شود، به تقدير او بود و اگر اتفاق افتد، به آسان بكردن او بود.
سهل ابن عبدالله گويد: توكل حال پيغمبر عليه الصلاة و السلام بود و كسب، سنت اوست، هركه از حال او باز ماند، بايد كه از سنت او باز ماند.
و نيز گويد: هر كه طعن زند اندر كسب، اندر سنت طعن زده باشد و هركه طعن در توكل كرده باشد، طعن در ايمان كرده باشد.
از جنيد پرسيدند كه اگر ما در طلب رزق سعي نماييم، چگونه باشد؟ جواب داد كه اگر ميدانيد كه رزاق شما را فراموش كرده است، در طلب رزق سعي كنيد. گفتند: پس در خانه نشينيم و توكل كنيم؟ گفت: خداي را به توكل خود امتحان مكنيد كه جز حرمان نصيبي نيابيد. پس گفتند: چه حيلت كنيم؟ گفت: ترك حيلت.
ابوطالب مكي گويد: لاينقص التداوي ايضاً توكل العبد لان النبي ((صلی الله علیه و آله و سلم أمر به و از رسول خدا ((صلی الله علیه و آله و سلم روايت شده است كه: «المؤمن القوي أحب الي الله من المؤمن الضعيف».
و نيز گويد: و لايضر الادخار مع صحة التوكل اذا كان مُدّخراً لله و فيه و كان ماله موقوفاً علي رضا مولاه لا مدّخراً لحظوظ نفسه و هواه. فهو حنيئذ مدخراً لحقوق الله التي اوجبها عليه فاذا رآها بذل ماله فيها.
و نيز، و لايضرّ التصرف و التكسب لمن صح توكله و لايقدح في مقامه و لاينقص من حاله قال الله تعالي: «و جعلنا النهار معاشاً»؛ «و جعلنا لكم فيها معايش، قليلاً ما تشكرون». ـ
گويند: ابراهيم خواص اندر توكل يگانه بود و باريك فرا گرفتي و هرگز سوزن و ريسمان و ركوه و ناخن پيراه از وي غايب نبودي. گفتند: يا ابا اسحق اين چرا داري و تو از همه چيزها منع كني؟ گفت: اين چيزها توكل به زيان نيارد و خداي بر ما فريضههاست. درويش يك جامه دارد چون بدرد و سوزن رشته ندارد، عورت وي پيدا شود و از فريضه بازماند و چون ركوه ندارد، طهارت بر وي تباه شود و چون ركوه و سوزن و رشته ندارد وي را به نماز متهم دار.
آخرين سخن اينكه بايد توجه نمود كه توكل با همة اهميت، پايان راه نيست. چنانكه روزي شخصي از اكابر طريقت به ابراهيم خواص رسيد. پرسيد كه الي ماذا ادي بك التصوف؟ جواب داد كه: الي التوكل. آن شخص گفت: ويحك انت بعد تسعي في عمران باطنك؟ فاين انت من الفناء في التوكل برؤية الوكيل؟
حسين منصور گفت: ابراهيم خواص را، چه ميكردي اندرين سفرها و بيابانها كه ميبريدي؟ گفتا: در توكل مانده بودم، خويشتن را بر آن راست مينهادم. گفت: عمر بگذاشتي اندر آبادان كردن باطن، كجايي از فنا در توحيد.
و نيز خود را فقير و ذليل داند كه بيعنايات او هيچيم هيچ، آرزو رها كند و به واقع تن در دهد، كه جز اين راهي نيست.
قيل لسهل: ما أدني التوكل؟ قال ترك الاماني.
2ـ ترك اختيار
دومين مرتبه آن، ترك اختيار است؛ نهتنها طلب نكند و در آرزو نباشد، بلكه انتخاب نيز نكند، اگرچه بيطلب باشد و برخي اين مرتبه را مرتبه اول ناميدهاند.
گفتهاند: اول التوكل ترك الاختيار و المتوكل علي صحة، قد رفع اذاه عن الخلق و لا يشكو ما به اليهم و لا يذمّ احداً منهم لانّه يري المنع و العطاء من واحد، فقد شغله عمّا سواه. و نيز سهل بن عبدالله گويد: و اوسطه ترك الاختيار.
ابن عطا را پرسيدند از توكل؟ گفت: آن بود كه از طلب سببها باز ايستي با سختي و فاقه و از حقيقت سكون بنيفتي با حق ايستادن بر آن؛ كه درجه اول را حكايت كند.
ابوعبدالله قرشي را پرسيدند از توكل؟ گفت: دست به خداي زدن به همه حالها، سائل گفت: زيادت كن. گفت هر سببي را كه تو را سببي رساند، دست بداشتن تا حق تعالي متولي آن بود.
3ـ گذر از توكل
سومين مرتبه توكل آن است كه از توكل در گذرد و توكل نبيند، بلكه خود را نيز نبيند تا توكل كند، بل همه او بيند و چون تعدد حقيقي نبود، توكل را حقيقتي نشايد.
ابويعقوب نهرجوري گويد: توكل به حقيقت، ابراهيم علیه السلام را بود كه جبرييل گفت: هيچ حاجت هست؟ گفت: به تو نه. زيرا كه از نفس خود غايب بود به خداي عزوجل. با خداي هيچ چيز ديگر نديد.
قال بعض المقربين في حقيقة التوكل لما سئل عنه، فقال: هو الفرار من التوكل. يعني ترك السكون الي المقام من التوكل. اي يتوكل و لاينظر الي توكلهم انه لاجله يكفي او يعافي او يوقي. فجعل نظره الي توكله علة في توكله يلزمه الفرار منها حتي يدوم نظره الي الوكيل وحده بلاخلل و يقوم له بشهادة منه بلاملل، فلا يكون بينه و بين الوكيل شئ ينظر اليه او يعول عليه او يدل به، حتي التوكل ايضا الذي هو طريقه.
در اين مقام متوكل بايد همه وكيل بيند، نه متوكل و نه توكل. چيزي از او باقي نمانده باشد كه قابل ديدن باشد، چنانكه برخي از اهل معرفت دربارة آية كريمه، «أمّن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء» فقال: المضطر الذي يقف بين يدي مولاه فيرفع اليه يديه بالمسألة فلايري بينه و بين الله حسنة يستحق بها شيئا فيقول: هب لي مولاي بلاشي فتكون بضاعته عند مولاه الافلاس و يصير حاله مع كل الاعمال الافلاس؛ فهذا هو المضطر.
اينان كساني هستند كه به حقيقت خوف متحقق شدهاند، چون هيچ سببي نيابند و نشناسند، چنانكه خداي متعال فرمود: «و إنذر به الذين يخافون ان يحشروا الي ربهم ليس لهم من دونه ولي و لا شفيع لعلهم يتقون».
حس بن جهم از امام رضا صلوات الله عليه پرسيد: «جعلت فداك ما حد التوكل؟ فقال: أن لاتخاف مع الله احداً»؛ زيرا براي غلبه بر ترس از اغيار اسباب بسيار است، پس ترس از آنان، كمال خوف نيست، ولي براي غلبه بر ترس از خداي، هيچ سبب نيست و نيز آنكه غير نيابد، از آن نترسد، پس خوف از خداست كه خوف موحّدان است.
از سهل بن عبدالله دربارة كمال توكل پرسيد؟ گفت: لايعرفه الا من توسط التوكل و ترك الاختيار. تا از مرتبة اول و دوم كه ترك آرزو و سبب و اختيار است در نگذري، بدان دست نيابي.
متوكلان حقيقي كساني هستند كه به مرتبة سوم از توكل دست يافته باشند. چنانكه گفتهاند: متوكل حقيقي آن است كه در نظر او جز وجود مسبب الاسباب وجودي ديگر نگنجد و توكل او به وجود و عدم اسباب متغير نگردد و اين توكل كسي باشد كه به ذروة مقام توحيد رسيده باشد و تا رسيدن بدين مقام، متوكل در تصحيح مقام خود، به ترك اسباب محتاج بود.
توكل خاص
صبر بر مشكلات و تحمل اذيت و آزار خلق را توكل خاص ناميدهاند. شايد بدين خاطر كه موحد در اين مرحله اسباب نبيند، چون خلق مظهر كامل حق تعالي هستند، پس در ارايه ارادة حق تعالي تمامترند و شايد بدين خاطر است كه بهخاطر تنوع آن، احتمال پيدايش غفلت بيشتر است و شايد بدين خاطر است كه خلق، اضعف موجودات است و تحمل رنج و بلاء از سوي ضعفاء سختتر است.
چنانكه در اين صبر و توكل، مخاطب حقيقي فرمان خدا كه فرمود: «فاتّخذه وكيلاً واصبر علي ما يقولون»، وجود اقدس حضرت ختمي مرتبت صلوات الله و سلامه عليه و آله است و فرمان عام او در توكل خاص، متوجه انبياي الهي صلوت الله عليهم اجمعين شده است كه: «ولنصبرّن علي ما آذيتمونا و علي الله فليتوكل المتوكلون». و نيز آيات كريمه «و دَع أذاهم و توكّل علي الله» و «فاصبر كما صبر اولو العزم من الرسل»، بدين معني اشارت دارد.
توكل خاص، توكل كساني است كه دانند و توكل كنند و از پيشامدها بيخبر نيستند و توكل كنند، عالمند و صبر كنند، چنانكه در وصف عاملان از اهل بهشت كه بهترين پاداش به آنان رسيده است، ميفرمايد: «الذين صبروا و علي ربّهم يتوكّلون».
صبر و توكل با فقدان آگاهي به مراد حتمي الوقوع خداي متعال آسانتر است، چون با اميد جمع شود، ولي صبر عالم و توكل او چون با اميد جمع نگردد، سختترين است و ويژه انبياء و خواص از تربيتشدگان آنان است. در اينجا نكتهها است كه نه ياراي گفتن و نوشتن آن است و نه ياراي شنيدن و خواندن آن، پس چشم فرو بنديم.
گفتهاند: توكل بدايت است و تسليم واسطه و تفويض نهايت.
ابوعلي گويد: توكل سه درجه است: توكل است و تسليم و تفويض. متوكل به وعده آرام گيرد و صاحب تسليم، به علم وي بسنده كند و صاحب تفويض، به حكم وي رضا دهد.
و نيز گويد: توكل، صفت مؤمنان باشد و تسليم، صفت اولياء و تفويض، صفت موحدان.
توكل و اسباب
چنانكه پيش از اين در مراتب توكل گفتيم، برخي از درجات توكل با توجه به اسباب سازگار است و برخي ناسازگار. اينك دنبالهاي بر آنكه تا اندازهاي راز تمسك به اسباب را روشن ميسازد، ميافزاييم.
گروهي از متوكلان بهخاطر پوشيدن حالات خويش به اسباب چنگ اندازند تا در ميان خلق مورد توجه قرار نگيرند و خلق گمان برند كه آنان نيز چون ديگرانند، پس اسباب غفلت آنان فراهم نسازند. وجود اسباب در توكل ايشان قادح نباشد.
وجود اسباب پردهاي است كه مانع نظر اغيار بر توكل آنان است. اسباب، سبب شود كه خلق آنان را اسباب گمان كنند وآنان با مسبب الاسباب در خلوت خانة وصال، متمتع از لذت مسامره و مناظره و محاضرهاند.
گروهي ديگر از آنان بهخاطر رسيدن به توحيد و نفي اغيار، چيزي غير حق تعالي نميبينند تا تمسك به آن، تمسك به اسباب باشد نه تمسك به مسبب الاسباب. چنانكه وصف انبياء و اولياء از خاندان پيامبر صلوات الله عليهم اجمعين چنين است. چنانكه فرمودند: «ما رأيت شيئاً الا و قد رأيت الله قبله و بعده و معه و فيه». تمسك چنين افرادي به اسباب، تمسك به اسباب نيست، اگرچه به چشم ناظر ناآگاه چنين آيد.
چنانكه جنيد گويد: توكل، خواص اهل معرفت را باشد كه اسباب همه مرده بينند و حيات آن از وكيل مطلق دانند.
گروهي ديگر بر حسب ظاهر شريعت، تمسك به اسباب را لازم شمردهاند، چنانكه گفتهاند: بدان كه محل توكل دل است و حركت ظاهر، توكل را منافي نيست. پس از آنكه بنده متحقق باشد بدان كه تقدير از قبل خداي است، اگر بر وي دشوار شود، به تقدير او بود و اگر اتفاق افتد، به آسان بكردن او بود.
سهل ابن عبدالله گويد: توكل حال پيغمبر عليه الصلاة و السلام بود و كسب، سنت اوست، هركه از حال او باز ماند، بايد كه از سنت او باز ماند.
و نيز گويد: هر كه طعن زند اندر كسب، اندر سنت طعن زده باشد و هركه طعن در توكل كرده باشد، طعن در ايمان كرده باشد.
از جنيد پرسيدند كه اگر ما در طلب رزق سعي نماييم، چگونه باشد؟ جواب داد كه اگر ميدانيد كه رزاق شما را فراموش كرده است، در طلب رزق سعي كنيد. گفتند: پس در خانه نشينيم و توكل كنيم؟ گفت: خداي را به توكل خود امتحان مكنيد كه جز حرمان نصيبي نيابيد. پس گفتند: چه حيلت كنيم؟ گفت: ترك حيلت.
ابوطالب مكي گويد: لاينقص التداوي ايضاً توكل العبد لان النبي ((صلی الله علیه و آله و سلم أمر به و از رسول خدا ((صلی الله علیه و آله و سلم روايت شده است كه: «المؤمن القوي أحب الي الله من المؤمن الضعيف».
و نيز گويد: و لايضر الادخار مع صحة التوكل اذا كان مُدّخراً لله و فيه و كان ماله موقوفاً علي رضا مولاه لا مدّخراً لحظوظ نفسه و هواه. فهو حنيئذ مدخراً لحقوق الله التي اوجبها عليه فاذا رآها بذل ماله فيها.
و نيز، و لايضرّ التصرف و التكسب لمن صح توكله و لايقدح في مقامه و لاينقص من حاله قال الله تعالي: «و جعلنا النهار معاشاً»؛ «و جعلنا لكم فيها معايش، قليلاً ما تشكرون». ـ
گويند: ابراهيم خواص اندر توكل يگانه بود و باريك فرا گرفتي و هرگز سوزن و ريسمان و ركوه و ناخن پيراه از وي غايب نبودي. گفتند: يا ابا اسحق اين چرا داري و تو از همه چيزها منع كني؟ گفت: اين چيزها توكل به زيان نيارد و خداي بر ما فريضههاست. درويش يك جامه دارد چون بدرد و سوزن رشته ندارد، عورت وي پيدا شود و از فريضه بازماند و چون ركوه ندارد، طهارت بر وي تباه شود و چون ركوه و سوزن و رشته ندارد وي را به نماز متهم دار.
آخرين سخن اينكه بايد توجه نمود كه توكل با همة اهميت، پايان راه نيست. چنانكه روزي شخصي از اكابر طريقت به ابراهيم خواص رسيد. پرسيد كه الي ماذا ادي بك التصوف؟ جواب داد كه: الي التوكل. آن شخص گفت: ويحك انت بعد تسعي في عمران باطنك؟ فاين انت من الفناء في التوكل برؤية الوكيل؟
حسين منصور گفت: ابراهيم خواص را، چه ميكردي اندرين سفرها و بيابانها كه ميبريدي؟ گفتا: در توكل مانده بودم، خويشتن را بر آن راست مينهادم. گفت: عمر بگذاشتي اندر آبادان كردن باطن، كجايي از فنا در توحيد.