احوال

یكم: محبت
همان‌گونه كه زيربناي همه مقامات، توبه بود و بدون توبه، سالك به هيچ مقامي و كمالي دست نمي‌يافت، زيربناي همة ‌احوال، محبت است و سالك بدون محبت از همه نفحه‌ها و نسيم رحمت خاص خداي متعال بي‌بهره خواهد بود «و از آن جهت كه محبت، محض موهبت است، جمله احوال را كه مبتني‌اند بر آن، مواهب خوانند.»[1]
محبت از آن جهت موهبت الهي است كه سالك در كسب آن اختيار ندارد و بر خلاف اعمال ظاهر و باطني كه سالك تصميم مي‌گيرد و كاري را انجام مي‌دهد، در اين مورد ناتوان است. نه او و نه هيچ‌كسي نمي‌تواند تصميم بگيرد كه چيزي دوست داشته باشد. دوستي چيزي است كه خود پديد مي‌آيد و اگر دل به كسي يا چيزي بسته شد، با تصميم نمي‌توان آن را از بين برد.
تنها كاري كه در اختيار انسان است، انجام يا ترك كارهايي است كه به محبت مي‌انجامد و يا انجام و ترك كارهايي است كه نشان محبت است، ولي خود محبت نه امربردار است و نه نهي‌پذير؛ از اين‌رو، تكليف بدان تعلق نمي‌گيرد. تكاليف به مقدمات آن و نيز رفتارهاي متناسب با آن تعلق مي‌گيرد. «اين محبت از احوال تولد كند كه عطاي محض و بخشش صرف باشد و اين محبت در احوال، همچنان توبه است در مقامات.»[2]
محبت ميل باطن است به عالم جمال[3] يا كه لذتي است و حقيقت آن حيرت است و سرگشتگي[4] و با عشق تفاوت در شدت و ضعف دارد، چه «عشق آن بود كه محبت از حد در گذرد.»[5]
جنيد گفت: محبت افراط ميل است[6] و ديگران گفته‌اند: محبت تشويشي بود كه از محبوب در دل‌ها افتد.[7] اين همه ابهام بدين خاطر است كه محبت يافتني است نه گفتني؛ چشيدني است نه شنيدني. از اين‌رو اگر كتاب‌ها دربارة آن نوشته شود، باز هم حقيقت آن آشكار نشده است چون با گفته سازگار نيايد.
گفته‌اند: اما محبت بنده خداي را، حالتي بود كه از دل خويش يابد از لطف. آن حالت در عبارت نيايد و آن حالت او را بر تعظيم حق تعالي دارد و اختيار كردن رضاي او و صبر ناكردن از او و شادي نمودن بدو و بي‌قراري از دون او و يافتن انس به دوام ذكر او به دل.[8] پس از تعريف آن بايد گذشت و حقيقت آن را بايد از منظر عقل دور داشت، زيرا كه جز حيرت و سرگرداني چيزي در پي ندارد. جلوه‌اي از آن را در «عشق و عاشقي» آورده‌ايم.
 
اقسام محبت
محبت به تعداد عوامل آن تقسيم مي‌شود. مثلاً اگر عامل و انگيزه اصلي آن، كشش‌هاي غريزي باشد، يك نوع محبت پديد آيد. از اين‌رو آنان‌كه خداي را تنها بر خوان نعمت خور و خواب مي‌شناسند، يك نوع دوستي و محبت نسبت به او دارند و آنان‌كه او را بر خوان نعمت‌هاي قلبي و روحي مي‌شناسند، محبت ديگري به او دارند پس «ببايد دانست كه محبت را وجوه بسيار است و بواعث محبت در وجود انسان بر انواع است: اول محبت روح است و پس، محبت دل و پس، محبت عقل و پس، محبت نفس.»[9]
محبت بنده حق تعالي را از روي ميل و بهره يافتن نبود و چگونه تواند بود و حقيقت صمديت، مقدس است از دريافت و رسيدن به او و محب را وصف كردن به استهلاك در محبوب اولي‌تر بود از آن‌كه او را وصف كنند به بهره يافتن از محبوب و محبت را وصف نكنند به وصفي و حد ننهند به حدي روشن‌تر و به فهم نزديك‌تر از محبت.[10]

يا ايها السيد الكريم      حبك بين الحشا مقيم
يا رافع النوم عن جفوني      انت بما مرّ بي عليم


در شرح آن مي‌توان گفت:
الا اي نرگس بي قد و قامت        تو خود داني كه افتادم به دامت
همه جانم شده مملو ز دوستي       نمانده بهر من جز نام و پوستي
همي بيني ز خواب بيگانه گشتم      به يك غمزه به تو ديوانه گشتم
نگويم بهر تو بوده و هستم  كه       چون داني ز غم سوده و رستم


محبت حالي است كه دوست را بسوزاند با لذت، برنجاند با خوشي، بپالايد با رغبت؛ از محبت هيچ باقي نگذارد جز ياد محبوب؛ در نگاهش جز تصوير زنده محبوب نباشد؛ بر زبانش جز نام او و در دلش جز ياد او نباشد. پيوسته جام محبت نوشد و پيوسته نغمة او نيوشد تا كه خم و خمخانه تهي سازد بلكه براندازد. وجودش سرتاسر محبت شود و ذرّه ذرّة جسم و جانش، دوست خواند و دوست يابد.

عجبت لمن يقول ذكرت ربي     فهل أنسي فاذكر ما نسيت
شربت الحب كأساً بعد كأس       فما نفد الشراب و ما رويت


در شرح آن مي‌توان گفت:
عجب دارم كسي بر در نشسته          لبش جنبد دلش سنگين و خسته
همي گويد بياد آريـد خدا را           بجـوييد انـدر آن، طير هما را
شگفت ايـن است كه او يادش نشايد          مـگـر دوري كـنـــد نــامـــش بـبــايــــد
ولي آن‌كه همي هست و همي بـود          مـرا انـدر گـرفـت چـون ابـر و چـون رود
همي نوشيدمـش جامي پس از جام          كـه تــا پــر گـردم و وي را شــوم تــام
بسي خوردم بسي بردم ز جامش          هنــوز تـشـنــه لبـم حتي ز نـامش
كجا شايد مرا پرگشتن از او          چرا بايد مرا سرگشتن از تو
تويي جانم تويي نامم تويي تو           به جز تو من كجا بينم دويي دو
اگـر افشا كنـد «شيدا» درونـش          به روز اندر شود شب‌ها ز نورش

محبت خداي متعال و حبيب او شرط ايمان است، چنان‌كه رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) فرمودند: «لايؤمن أحدكم حتي يكون الله و رسوله أحب الله مما سواهما»[11] و نيز فرمود: «والله لايؤمن العبد حتي أكون أحب اليه من اهله و ماله و الناس اجمعين».[12]
با اين‌كه مراتب وجود انسان بي‌حد و اندازه است و در هر مرتبه‌اي نيز محبتي همتاي آن قابل تحقق است، ولي به‌خاطر بيان‌ناپذيري محبت، آن را به حداقل اقسام تقسيم نموده‌اند و گفته‌اند: محبت بر دو گونه است:
1ـ محبت عام يعني ميل قلب به مطالعة جمال صفات، رحيق مختوم ممزوج.
2ـ محبت خاص يعني ميل روح به مشاهدة جمال ذات، تسنيم صرف خالص.
محبت عام، نوري است كه وجود را آرايش دهد و محبت خاص، ناري است كه وجود را پالايش دهد.[13] به همين خاطر محبت عام مخلوط است و با غير در آميخته است، ولي محبت خاص، منزه از اغيار و خالص از انظار است. تنها محبت است و بس.
نگارنده گويد كه محبت يا به مطالعه است يا به مشاهده. مطالعه يا به افعال خداي متعال است يا به مطالعه صفات او و نيز مشاهده يا مشاهدة‌ افعال است يا صفات و يا ذات. پس محبت به پنج نوع تقسيم مي‌شود كه اركان عالم را بدان بياميختند تا عالم، عالم گشت. شرح آن را در كتب مفصل بايد يافت.[14] بلكه برخي از اقسام آن را تنها مي‌توان شنيد و از دل‌هاي پاك يافت.
به گفته ابوطالب مكي، فامّا حب تجلي الصفات عن الاسماء الباطنة فانا لم‌نذكر منها شيئاً و انما ذكرنا محبة الاخلاق عن الاسماء الظاهرة و لااحسب أنه يحل رسمه في كتاب و لا كشفه لعموم الناس، لانه من سر المحبة، لايكاشف به الا من اطلع عليه و لايتحدث به الا من اعطاه و ما رايت احداً رسمه في كتاب لانه لايؤخذ من كتاب و انما يتلقي من افواه العلماء و ينسخ من قلب الي قلب.[15]
از رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) روايت شده است كه فرمود: «اللهم اجعل حبك أحبّ الي من نفسي و سمعي و بصري و اهلي و مالي و من الماء البارد.»[16]
اهل معرفت اين بيان نوراني را اشاره به محبت خاص دانسته‌اند. «و رسول (صلی الله علیه و اله و سلم) به دعا از حضرت عزت خواسته است كه، خدايا! محبت تو به من دوست‌تر گردان از سمع و بصر و اهل و مال و آب سرد ... از اهل و مال و آب سرد، استيصال بيخ محبت غير است، تا محبت خاص غالب آيد و اين محبت، مشاهدة ذات باري سبحانه و تعالي باشد».[17]
هرگاه محبت از مشاهده سيراب گردد، محبت خاص است؛ اگر مشاهدة افعال باشد، محبت خاص و اگر مشاهده اسماء و صفات باشد، مشاهدة خاص الخواص و اگر مشاهدة‌ ذات باشد، مشاهدة اخص الخواص است و اگر اين اقسام سه‌گانه محبت تحقق يابد، همه احوال به‌ويژه فناء و بقاء و صحو و محو را به دنبال خواهد داشت.



[1]ـ مصباح الهدايه، همان، ص 404.
[2]ـ عوارف المعارف، همان، ص 188.
[3]ـ مصباح الهدايه، همان.
[4]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 560.
[5]ـ همان.
[6]ـ همان، ص 563.
[7]ـ همان.
[8]ـ همان، ص 556.
[9]ـ عوارف المعارف، همان، ص 188.
[10]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، صص 557- 556.
[11]ـ قوت القلوب، همان، ص 83.
[12]ـ همان.
[13]ـ مصباح الهدايه، همان، ص 404 (با اندك تغيير).
[14]ـ در عشق و عاشقي اشاره‌اي بدان شده است.
[15]ـ قوت القلوب، همان، ص 99.
[16]ـ مصباح الهدايه، همان، ص 45.
[17]ـ عوارف المعارف، همان، صص 188- 187.