نشانه های محبّت (2)


4ـ پرهيز از موانع وصول به محبوب

از موانع رسيدن به محبوب بپرهيزد و آن را در راه وصول، قرباني كند و از اوامر و نواهي او در هر حال اطاعت كند. اين نشان از لوازم شدت محبت سالك به حبيب است، به‌گونه‌اي كه هيچ چيزي نتواند جاي محبت به او را پر كند، بلكه نتواند ذره‌اي از محبت او بكاهد. پس جان را، مال را، فرزند و خانمان را اگر مانع وصول به حبيب باشد، بايد فدا كند و گر نه از ادعاي دوستي دست بدارد. يا رضاي غير خواهد يا رضاي دوست، كه هر دو ناروا و ناممكن است.
و من علاقة محبة المولي تقديم امور الآخرة من كل ما يقرب من الحبيب علي امور الدنيا من كل ما تهوي النفس و المبادرة باوامر المحبوب و بودايه قبل عاجل حظوظ النفس، ثم ايثار محبته علي هواك و اتباع رسوله (صلی الله علیه و آله و سلّم) فيما امرك به و نهاك.[1]
گفته‌اند: محبت، موافقت حبيب بود به شاهد و غايب.[2]
سهل ابن عبدالله گويد: محبت، دست به گردن طاعت فرا كردن بود و از مخالفت جدا بودن.[3]
و من علامات الحب، المجاهدة في طريق المحبوب بالمال و النفس، ليقرب منه و يبلغ مرضاته و يقطع كل قاطع يقطعه عنه بالمسارعة الي قربه. كما قال تعالي: «و عجلتُ اليك رب لترضي»[4] و كما امر حبيبه (صلی الله علیه و آله و سلّم) قوله: «و تبتّل اليه تبتيلاً».[5] فيه معينان: احدهما القطع اليه انقطاعا عما سواه بالاخلاص له و الاثره علي غيره و الاخري: اقطع كل ما قطعك عنه اليه اي اقطع كل قاطع حتي تصل اليه[6] ثم المسارعة الي ما ندب اليه من انواع البر بوجود الحلاوة و بشرح الصدر.[7]  كه به حقيقت محبت دست يافتن و بدان خالص گشتن جز به انجام كاري كه نزد محبوب، محبوب است ممكن نباشد، چنان‌كه فرمود: «لايزال العبد يتقرب اليّ بالنوافل حتي أحبّه».[8]

هجرت الخلق طرّا في هواكا                و أيـتـمـت العـيــال لـكـي اراكا
فلـو قطـعـت اربـاً ثـم اربـاً                 لما حسن الفؤاد الي سواكا


در شرح آن مي‌توان گفت:

هواي كوي تو در دل چو دارم               به دل هرگز غمي جز تـو ندارم
جدا از خلق همي پيوسته گشتم               سر كـويـت هـمـه عمـرم نشسـتـم
همه فرزند و همسر وا نهـادم               به يك لحظه نه چشم از تو نهادم
به جز ديدار تو قصدي ندارم               اگر چـون ابـر پيـوستـه بـبــارم
اگر جانم شود با نيزه پاره                نخواهم كرد بر غيري نظاره

رابعه گفت:
تعصي الاله و انت تظهر حبه            هذا لعمري في الفعال بديع
ان كان حبـك صادقاً لاطعته             ان المحب لمن يحب مطيع

در توضيح آن مي‌توان گفت:

در شگفتم كه كسي گناه كند در نزد دوست           ين كه دوستي نبود، اين فقط ادعاي اوست
وان كه مي‌كند گناه، نكند در عشق، جز لاف و گزاف           دشمني اين است جان من،دوستي مدعاي اوست
هـر كـه در عشق و محبـت او بـود ثابت قدم            سر فرو بردن به طاعت، در همة نگاه اوست

به همين خاطر است كه شب زنده‌داري و خلوت با دوست، نشان دوستي دانسته شده است. دوست كه خلوت دوست نخواهد، از دوستي بهره ندارد. تنهايي دوست است كه تنها دوست است و بس.
در مجلسي در آمدن كه هم دوست باشد هم غير دوست، از كجا معلوم شود كه هدف از آن چيست و چرا بدان در آمده است، ولي در مجلس انس با دوست كه خلوت اوست، در آمدن، جز دوستي مقصدي براي آن متصور نيست، بدين خاطر، خلوت‌گزيني با او نشان ديگري از دوستي صادق است.
از اين‌رو گفته‌اند: و من علم المحبة، سهر الليل بمناجاة الجليل و الحنين الي الغروب شوقاً الي الخلوة بالمحبوب.[9]
سالك محب بايد كه چون شب فرا رسد، خوشي و شادي او فرا رسد و همانند كبوتري كه به وقت غروب به‌سوي آشيانة خود پرواز مي‌كند، به‌سوي شب پرواز كند و بدان آرام گيرد و از خلوت يار سهمي برد و از همه انقطاع نمايد و در تاريكي او كه اغيار پنهان مي‌شوند، دل سوي او دارد و چشم به او دوزد و زبان به نجواي با او بدارد.
نقل شده است كه فرمودند: «إنّ الله عزوجل أوحي الي بعض الصديّقين: إنّ لي عباداً من عبادي يحبّوني و أحبّهم و يشتاقون اليّ و اشتاق اليهم، يذكروني و أذكرهم و ينظرون اليّ و أنظر اليهم، فان حذوتَ طريقهم احببتُك و ان عدلت عنهم مقتك.
قال: يارب! و ما علامتهم؟
قال: يراعون الظّلال بالنهار كما يراعي الراعي الشفيق غنمه و يَحِنّون الي غروب الشمس كما تَحِنُّ الطير الي أوكارها عند الغروب، فاذا جهم الليل و اختلط الظلام و فُرشت الفرش و نصبت الاسترة و خلا كل حبيب بحبيبه، نصبوا الي اقدامهم و افترشوا لي وجوههم و ناجوني بكلامي و تملّقوا اليّ بإنعامي فبين صارخ و باك و بين متأوّهٍ و باك و بين قائم و قاعد و بين راكع و ساجد، بعيني يتحملون من اجلي، بسمعي ما يشتكون من حبي.
فاول ما أعطيتُهم ثلاثاً: اقذفُ من نوري في قلوبهم فينخبرون عني كما اخبر عنهم و الثانية، لو كانت السموات و الارض و ما فيها في موازينهم لاستقللتُها لهم و الثالثة، اقبل بوجهي اليهم أفتري من اقبلت بوجهي عليه، لا يعلم احد ما اريد ان اعطيه.»[10]
از رويم پرسيدند كه محبت چيست؟ گفت: الموافقة في جميع الاحوال و اين شعر انشاد كرد:

و لو قلت لي مت مت سمعاً و طاعةً                و قلت لداعي الموت اهلاً و مرحباً [11]

در شرح آن مي‌توان گفت:

اگر گويي به من مير، من بميرم               به آغوشش بگيرم چون دليرم
ببوسم مرگ را چون از تو باشد               مـرا آرامشي جـز تـو نـبـاشـد
به دل جويم من آن تيري كه از تو               مـرا گويد حـديـث عشق مـوتـوا


سالك اگر در انجام موافقات محبوب و ترك مخالفات با او، جان سپارد، به يقين حق محبت را ادا كرده است. پس از زحمت و سختي پرهيزد كه از محبت به دور باشد.

من مات عشقا فليمت هكذا                 لا خير في عشق بلاموت [12]

در شرح آن مي‌توان گفت:

عشق آن باشد كه عاشق جان دهد                 از هـمـه بـعــد و فـراق، كامـل رهــد
ور نباشد مرگ، عشقي چون بود                 خوردن و خفتن ز عشق بيرون بود
مـرگ انـدر عشق مي باشـد حيـات                  عشق بي مرگ، هيچ نبود جز ممات
 
5ـ اشتياق بر ذكر محبوب
بر ذكر محبوب مولع و مشعوف بود، چنان‌كه در خبر است: «من أحب شيئاً اكثر ذكره» و از آن هرگز ملول نشود بلكه به هر كرت كه بشنود هزّتي و طربي زايد در او پديد آيد.[13]
چنان‌كه پيش از اين گفته شد، محبت به هر چيزي، لوازمي دارد. مثلاً محبت به شخصي، محبت به بستگان و دوستان و بلكه محبت به شهر و ديار و آثار و نشانه‌هاي وي را به دنبال دارد.
علاوه بر اين، نام دوست و شنيدن زيبايي‌ها و كمالات وي، شيرين‌ترين لذت براي دوست است؛ حتي اگر در گفتن يا شنيدن نام و ياد دوست مورد سرزنش قرار گيرد، نه‌تنها از نام و ياد او نمي‌پرهيزد، بلكه از آن سرزنش نيز لذت برد.

أجد الملامة في هواك لذيذة                  حبّاً لذكرك فليلمّني اللّوم

در شرح آن مي‌توان گفت:

نگارا چـون دلم را بر گرفتي        ز هر گرد و غباري تو برفتي
به اين دل بنگرم گر يك نگاهي       نـيـابــم انـدر آن جــز تــو الهي
همه مالم همه جانم تويي تو        نـدارم لـذتي بـيـشـت ز لا هو
به الا هو همه اغيـار شستم       به يك يا هو زهر غيري برستم
اگر سنگم زنـنـد در ذكر نامت        نرنجم چون كه در دل بود يادت
وگـر گـويــم بـه آزار تـو مـسـتـــم        به حق گفتم همان‌گونه كه هستم


و من علاقة المحبة كثرة ذكر الحبيب و هو دليل محبة المولي لعبده و هو من افضل مننه علي خلقه.[14]
از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) پرسيده شد كه: «يا رسول الله! اي الاعمال أفضل؟ قال اجتناب المحارم و لايزال فوك رطباً من ذكر الله».[15]
و قد امر النبي (صلی الله علیه و آله و سلّم)، بكثرة الذكر لله كما امر بمحبة ‌الله، لان الذكر مقتضي المحبة فقال: «أكثر من ذكر الله حتي يقول الناس انك مجنون».[16]
و قال في حديث طوبل: «من أكثر ذكر الله، أحبه الله».[17]
و قال ايضاً: «سيروا سبق المفردون. قيل: من المفردون؟ قال: السمتهترون بذكر الله، وضع الذكر عنهم اوزارهم، يردون القيامة خفافاً».[18]
از ديگر نشانه‌هاي محبت در همين زمينه، تكرار نام محبوب، شنيدن مكرر نام وي، نقل مكرر كلام وي، حسن و جمال وي و اظهار و تكرار پيوستة ياد اوست. از اين‌رو تلاوت قرآن كه مهم‌ترين كلام خداي متعال است، نشان محبت اوست «و من علامة حب القرآن، حب اهل القرآن و كثرة تلاوته آناء اليل و اطراف النهار.»[19]
سهل بن عبدالله گويد: علامة حب الله، حب القرآن و علامة حب القرآن و حب الله، حب النبي (صلی الله علیه و آله و سلّم) و علامة حب النبي (صلی الله علیه و آله و سلّم)، حب السنة و علامة حب السنه، حب الآخرة و علامة حب الآخرة بغض الدنيا و علامة بغض الدنيا، ان لايأخذ منها الا زاداً و بلغه الي الآخرة.[20]
نگارنده گويد: نشان حب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم)، محبت به خاندان اوست كه خداي متعال آن را اجر رسالت قرار داده است و فرمود: «قل لاأسألكم عيله اجراً الا المودة في القربي».[21] حق تعالي به مودت و محبت خاندان حبيب خود (صلی الله علیه و آله و سلّم) تصريح كرده است و بر سالك روا نيست كه آن را ناديده گيرد كه در اين صورت به محبت دست نمي‌يابد.
از اين گذشته محبت به خاندان پيامبر صلوات الله عليهم اجمعين از جنبه‌هاي مختلف، نشان محبت خداي متعال است، زيرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) به محبت ورزيدن به آن‌ها امر فرموده است و خداي متعال فرمود: «من يطع الرسول فقد أطاع الله».[22] پس محبت خاندان آن حضرت، اطاعت خداست.
چنان‌كه پيش از اين گفته شد، يكي از نشانه‌هاي محبت، پيروي از حبيب خدا (صلی الله علیه و آله و سلّم) است و نيز آن حضرت در حديث شريف ثقلين فرمود: «إنّي تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي».[23] قرآن و خاندان پيامبر صلوات الله عليهم اجمعين در عرض يكديگرند كه چنگ زدن به هر دو سبب نجات و وصل به سعادت ابدي است، پس همان‌گونه كه تلاوت قرآن نشان محبت خداست، پيروي و دوستي خاندان پيامبر صلوات الله عليهم اجمعين نيز چنين است.
و نيز مكرر فرمودند كه «هركه خاندان مرا دوست بدارد، مرا دوست داشته است و هركه آن‌ها را برنجاند، مرا رنجانيده است»، پس نشان محبت آن حضرت محبت به خاندان اوست.
 


[1]ـ قوت القلوب، همان، ص 88.
[2]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 559.
[3]ـ همان.
[4]ـ طه، 84.
[5]ـ مزمّل، 8.
[6]ـ قوت القلوب، همان، صص 89- 88.
[7]ـ همان، ص 90.
[8]ـ مجمع البحرين، ج 5، ص 485.
[9]ـ قوت القلوب، همان، ص 99.
[10]ـ همان، صص 100- 99.
[11]ـ مصباح الهدايه، همان، ص 409.
[12]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 568.
[13]ـ مصباح الهدايه، همان، ص 408.
[14]ـ قوت القلوب، همان، ص 84.
[15]ـ همان.
[16]ـ همان.
[17]ـ همان.
[18]ـ همان.
[19]ـ همان، ص 88.
[20]ـ همان.
[21]ـ شوري، 23.
[22]ـ نساء، 80.
[23]ـ بحار الانوار، ج 2، ص 100.