أ لميعلم بأن الله يري
حياء آن است كه باطن بنده از هيبت اطلاع خداوندي منطوي گردد.
ذوالنون گويد: شرم، يافتن هيبت بود اندر دل با وحشت آنچه از تو رفته است از ناكردنيها.
حياء گدازش آرد. گويند: شرم گداختن دل بود از آنچه مولي جل جلاله داند از تو و گفتهاند: حيا انقباض دل بود از تعظيم خداي عزوجل.
عوامل حياء
1ـ همنشيني با آنكه از وي شرم دارند، چنانكه بعضي از حكما گفتهاند شايد كه سبب رسوخ آن در دل شود.
2ـ با توجه به نعمتهاي الهي از سويي و ملاحظه تقصير خود از ديگر سو.
جنيد را از شرم پرسيدند، گفت: ديدن آلا باشد از خداوند خويش و رؤيت تقصير از خويشتن. از اين دو معني حالي تولد كند، آن را حياء گويند.
3ـ هرچه قرب افزون شود، بر حياء افزوده گردد و آنكه به هيچ حياء ندارد، نشان آن است كه به هيچ يك از مراتب نرسيده است.
نتيجه حياء
1- پرهيز از آنچه سبب پشيماني شود.
2 ـ خاموشي و كم سخني. ذوالنون گويد: دوستي، فراسخن آرد و شرم، خاموش كند و بيم، بيآرام كند.
نشان حياء
علامت شرمندگي آن است كه وي را جايي نبيند كه از آن وي را شرم بايد داشت.
اقسام حياء
حياء بر دو قسم است:
1ـ حياي عام كه صفت اهل مراقبة است كه قلب ايشان از هيبت اطلاع قريب جل ثناؤه بر سيئات و تقصيرات خود منطوي گردد، چنانكه ذوالنون گويد: الحياء وجود الهيبة في القلب مع حشمة ما سبق منك الي ربك.
2ـ حياي خاص كه صفت اهل مشاهده است كه روح ايشان از عظمت شهود حق تعالي در خود منطوي گردد. از اين قبيل است حياي اسرافيل عليه السلام ، في الخبر انه يتستر بجناحيه حياء من الله عزوجل.
حياي خاص از جملة احوال است و حياي عام كه در تحت مراقبة مندرج است، از مقامات است.
اشاره به همين حياء دارد سخن پيامبر …: «إستحيوا من الله حق الحياء، قالوا: إنا نستحيي من الله يا رسول الله! قال: ليس ذلك و لكن من استحيي من الله حق الحياء فليحفظ الرأس و ما وعي و البطن و ما حوي و ليذكر الموت و البلي و من اراد الآخرة ترك زينة الدنيا، فمن فعل ذلك، فقد استحيي من الله حق الحياء».
اين حياء بر دو قسم است:
1ـ حياي معصيت، مانند حياي آدم كه پس از مخالفت، از خجالت به هر گوشه ميگريخت، ندا آمد: «يا آدم أ فراراً منا؟ جواب داد: لا ولكن حياءً منك».
«ما أنصفني عبدي، يدعوني فاستحيي ان ارده و يعصيني فلايستحيي منّي».
2ـ حياي تقصير در طاعت. ابوبكر وراق گويد: ربّما أصلّي لله ركعتين فانصرف و أنما أنا بمنزلة من ينصرف من السرقة من الحياء.
گفتهاند: حياء بر وجوه است: حياي جنايت است چون حياي آدم(ع)، كه او را گفتند: اي آدم از ماهي گريزي؟ گفت:نه، يا رب و ليكن شرم ميدارم.
و حياي تقصير است، چون حياي فريشتگان كه گويند: يا رب تو را نپرستيديم به حق عبادت تو.
و حياي اجلال است، چون حياي اسرافيل ? به پر خويشتن را بپوشيد از شرم خداي تعالي.
و حياي كرم آن است كه پيغامبر (ص) ، شرم داشت از امتان، كه گفتي بيرون شويد از خانة من، تا خداوند تعالي گفت: «و لا مُستأنسين لحديث».
و حياي حشمت است، چنانكه امير المؤمنين علي ابن ابي طالب كرم الله وجهه را بود، كه مقداد را گفت تا حكم مذي از پيغمبر ? بپرسد.
و حياي استحقار است، چنانكه موسي(ع) گفت: «يارب شرم دارم كه مرا حاجتي بود از دنيا، از تو سؤال كنم. خداوند تبارك و تعالي گفت: يا موسي! تا نمك ديگ و علف گوسفندان از من خواه.»
و حياي رب است سبحانه و تعالي، نامه به مهر به بنده دهد پس از آنكه به صراط گذشته باشد، اندر وي نوشتهاي گويد: «بندة من، كردي آنچه كردي، من شرم دارم كه آن، بر تو پديدار كنم، برو كه تو را بيامرزيدم.»