
اين دعا ويژگيهای بسیاری دارد كه از هر کدام از آنها ميتوان نكاتي را استنباط كرد.
1ـ امام معصوم، امام حسين صلوات الله و سلامه عليه در اواخر عمر شريف و مباركشان اين دعا را خواندند.
2ـ در آخرین زمان مانده به یوم النحر و رمی و قربانی ماسوی الله بهجا آوردند.
3ـ آن را در روز عرفه که از مواقف سهگانه شبیه به قیامت است، قرائت نمودند.
4ـ خواندن این دعای شریف بیرون از منزل و مسکن و در وقت تنفس در سلوک الی الله انجام شد.
5ـ در دامنه کوه، نه در بالای قله و نه در دشت و کویر، انجام شد.
6ـ از ادعیه طولانی منحصر بهفردی است که آن حضرت پیش از شهادت با حال ایستاده و صدای بلند، در حضور جمع بسیاری که از جهت کثرت بیمانند یا کممانند بود، قرائت نمودند.
7ـ دقايق توحيدي را از آنچه كه براي همگان مشهود است، از مباحث طبيعي شروع كردند و به عالیترین مضامین معرفتی توحیدی که اختصاص به اولیاء الله دارد و نهتنها دیگران آن را نمییابند، بلکه بسا آن را انکار میکنند، ادامه دادند.
8ـ اين دعا را در روز روشن خواندند، جزء مناجاتهاي شبانه نيست.
9ـ در جمع و حضور ديگران خواندند؛ در عين حال كه بيتوجه به ديگران بودند، ولي در حضور ديگران خواندند.
10ـ در عین حال که برخی از مضامین این دعا فراتر از فهم و شهود مؤمنان و عالمان است، ولی با صدای رسا و راز و نیاز همراه با گریهي شدید قرائت نمودند.
11ـ بر خلاف بسياري از دعاها كه غالباً ائمهي معصومين يا در حال نشسته (دو زانو) ميخواندند يا در حال سجده ميخواندند يا حالاتی شبیه به آن، گفته شده كه اين دعا از دعاهاي منحصر به فردي است كه حضرت تمام آن را در حال ايستاده خوانده و حضرت دستهاي مبارکش را بلند كرده، بهگونهای که بر حسب نقل گودی زیر بغل آن حضرت قابل رؤیت بود.
از مجموع اين نكات ميشود فهميد كه اين دعا جنبهي تعليمي هم دارد. غير از مناجات است كه جنبهي تعليمي ندارد؛ هر كسي گوش شنوا و تيزي داشته باشد، مناجات را بگيرد، سهمي برده و نتيجهاي گرفته، ولي اگر كسي آن تيزي چشم و گوش را نداشته باشد، بهرهاي ندارد. ولي اين دعا اينگونه نيست، يعني ضمن اينكه دعاست و گفتگوي با خداي متعال است، قصد بيان معارف الهي را به منظور انتقال به ديگران هم دارد.
پس ميشود گفت كه اين دعا، هم معارف قابل انتقال به ديگران را دارد، يعني ديگران ميتوانند از آن استفاده كنند و بفهمند، مخصوصاً بخشهاي طبيعياش را كاملاً خلق ميتواند بفهمد و همين كه با توجه به اينكه امام معصوم است و در سفر آخر و قبل از شهادت و با توجه به سایر ويژگيها، جنبههاي ولايي اين دعا هم يعني لب توحيد و مغز توحيد هم در آنجا آشكار شده است و با توجه به اين نكته، آن بخش دوم يا قسمت آخر دعا هم جزء قطعي همين دعا هست، يعني اگر كسي بتواند ترديد كند، بايد در قسمت اول دعا ترديد كند كه البته ترديدپذير نيست، ولي در قسمت آخر دعا اصلاً ترديد نميشود روا داشت. چون مغز توحيد را در آنجا بيان كرده. مغز توحيد را بيان كرده، تعبير ديگرش اين است كه تجلي توحيد را در صورت ولي خدا بيان كرده است.
پس هم اين دعا را چون جنبهي تعليمي دارد، بايد شرحش را و نكات و لطايف و ظرائفش را براي ديگران منتقل كرد و چون اين دعا هم داراي مراتب مختلف است، همگان ميتوانند استفاده كنند؛ برخي طبيعياتش را بفهمند، برخي نفسانياتش را بفهمند، برخي جنبههاي عبوديتش را بفهمند، برخي جنبههاي ولايي را و برخي هم جنبههاي توحيدي. دعاي عام و تام است؛ هم عام يعني همهي مراتب انسانها را شامل ميشود و هم تام است، يعني هيچ مرتبهاي را ناقص يا با كاستي رها نميكند.
پاسخ به ترديد سندي و محتوايي دعاي عرفه
اما به لحاظ سندي، زبان و شكل و ساختار اين دعاها نشاندهندهي اين است كه كار بشر متعارف نيست. ما نمونههايش را كه در احاديث نگاه كنيم، حتي احاديثي كه خاندان پيامبر عليهم الصلاة و السلام براي انسانهاي معمول و متداول در احكام فقهي و فرعي گفتند يا در توصيههاي مربوط به زندگي اخلاقي گفتند، كاملاً سخن، سخن متعارف است، يعني زبان عرفي است، بهگونهاي است كه اگر كسي زبان عرفي عربي را بداند، راحت ميتواند هم آن ساختار را بفهمد و هم معنايش را درک کند.
اين دعا جزء آن دعاهايي نيست كه ساختار آن، ساختار عربي متعارف باشد. مانند قرآن نيست، اما بخشهايي از آن، خيلي هم فروتر از قرآن نيست، يعني از سطح زبان عرفي عربي بالاتر است.
نكتهي دوم اينكه كساني كه اين روايت را مورد ترديد قرار دادند، عمدتاً بهخاطر قسمت آخر آن است. آن قسمت آخر تقريباً ميشود گفت كه توحيد را بيپيرايه بيان كرده و هميشه هم انسانها با توجه به اين زبان پوزیتیويستي يا فكر جسمگرايي و مادهگرايي كه دارند، هرگاه به اين نكات كه ميرسند، متوقف ميشوند. اگر نتوانند انكار كنند، ميگويند اين مربوط به ما نيست، براي مخاطبان خاص خودش است؛ مثل سورهي حديد، سورهي حشر و سورهي توحيد، اينها را چون ميبينند كه نميشود انكار كرد، اين اول و آخر بودن را، ظاهر و باطن بودن را چون نميتوانند انكار كنند، ميگويند اينها مربوط به ما نيست، «لمن خوطب به» است.
اما در دعاها هر جايي كه توانستند انكار كنند، هر جايي كه با مباحث دقيق توحيدي كه با ذهن پوزیتیويستي يا جسمگرايي يا مادهگرايي سازگاري ندارد، ترديد كردند. معيار و ملاك ترديدش هم اين است كه با توجه به اينكه امام معصوم بهقدر عقل و فهم و درك مخاطب سخن ميگويد، اينها را مخاطبهاي حضرت نميتوانستند بفهمند و چون مخاطبان نميتوانستند بفهمند، پس حضرت نگفته؛ چون اگر گفته باشد، حكيمانه نخواهد بود. ولي به اين نكته توجه نميكنند كه خود ائمهي معصومين عليهم الصلاة و السلام فرمودند ما بسياري از معارف الهي را به ديگران گفتيم كه آنها خودشان نميفهمند، براي «لمن هو افقه منه» حمل میکنند؛ اينها راويند و حامل اين احاديث هستند.
اگر كسي بخشهاي آخر اين دعاي شريف را بتواند بفهمد، ظهور را بتواند بفهمد، غيبت محض و فراگير و مطلقِ غير خدا را بتواند بفهمد، در واقع، نكتهي دقيق و عميق و حقيقي اين دعا را که مربوط به همان قسمت آخر است و در واقع ثمرهي و نتيجهي توحيد را بيان ميكند، فهمیده است. معيار و دلیل عمده انكار همين است كه ـ چون برخي از مقيدين و مقدسين هم گفتند ـ در آن قسمت آخر بهگمان آنها نفی وجود از غیر شده و این به وهم آنان خلاف توحید است و غلوآمیز، در حالی که حقیقت توحيد را عيان و آشكار كرده است.
بله، يك چيزي را ميشود گفت و آن اين است كه آيا آنچه که در بخش طبيعيات اين دعا آمده، موافق با همان چيزي است كه در علم بيان ميشود و هيچكدام مخالفتي ندارد يا مخالفت دارد، در اينباره يك قاعدهي كلي را در جاي ديگري به اشاره گاهي عرض كردم و اينجا تكرار ميكنم كه ما هميشه بايد زبان دين را بفهميم. زبان دين گاهي القاي معارف الهي از طريق همان زبان بشر و زبان عرفي است. بنابراين ممكن است كه اين زبان بشري نقصان و كاستي داشته باشد، يعني پيشفرضها و مسلماتي داشته باشد كه تنها راه انتقال معارف الهي از طريق همين مسلمات است، هر چند اين مسلمات، مسلمات عصري باشد.
پس حتي اگر در جاهاي ديگر هم، چنان كه ديديد كه بعضيها اشكال كرده بودند كه امام فرمودند هر موقعي كه دندانتان درد گرفت، مثلاً به دندانتان اشاره كنيد، بگوييد كه اي كرمي كه آنجا داري چنين و چنان ميكني ... اين زبان عرفي است، يعني در عرف، وقتي كسي دندانش درد گرفت، ميگويند دندانش را كرم خورده، پس اگر قرار باشد كه معارف توحيدي به خلق انتقال پيدا كند، بايد به زبان خودشان باشد. اين بخشهاي طبيعياش بر فرض كه نكتهاي داشته باشد كه بر خلاف مثلاً مباحث دقيق علمي باشد، استفادهي از زبان عرفي است.
آنچه كه بيشترين شاهد ما در اينگونه دعاها و نیز رواياتي كه در اين زمينهها وارد شده است، میباشد و عرفا هم به آن تمسك جستهاند و ديگران انكار كردند، دو نكته است. يكي اينكه اين محتوای آن، محتواي بسيار عميقي است كه فراتر از حد فهم بشر متعارف و معمولي يعني عالم معمولي است. عالم معمولي چنين نكاتي را نميتواند بفهمد، چه رسد به اينكه به صورت موزون و منسجم بيان كند.
نكتهي ديگر اينكه آنچه را كه در ضعف سندها يا راويان و مانند آن آوردند، به یک اشكال مبنايي گرفتار است. يعني عالمان بزرگواري كه ميشناسيم كه راويان و روايتها را نقل كردند، رجال را بررسي كردند، گفتند مثلاً «اين فرد مشكوك المذهب است»، «اين مجهول المذهب است»، «اين غالي است»، فهم خودشان را گفتند. يعني آنكه به نظر آنها غالي بوده، به عنوان نمونه مثلاً كسي كه كتاب رجال را مينويسد، گفته هر كسي كه امام را معصوم بداند، غالي است. از قضا اينها امام را معصوم دانستند، از قضا برخی از اين كساني كه در كتابهاي رجالي به عنوان مشكوك المذهب، مجهول المذهب و غالي آمده، دقيقاً كساني هستند كه نه فقط از بهترين راويان هستند، بلكه از راويان منحصر بهفردي هستند كه حقايق ولايت را فقط آنها بيان كردند. كس ديگري اصلاً بيان نكرده است، چون غلو میدانستند.
به عنوان نمونه دو تا ابن سنان داريم؛ محمد ابن سنان و عبدالله بن سنان را نگاه كنيد. يكي را فقها ميگويند كه از شخصيتهاي بزرگ بيبديل است، آن ديگري را گفتند يا مجهول است يا مظنون است يا مشكوك است يا غالي است و مانند آن. عرفا بالعكس گفتند. گفتند دقيقاً همان را كه علما و فقها نشناختند و قبولش نكردند، او مورد اعتماد است. پس وقتي سند را بررسي ميكنيم، توجه به گروه اين طرف هم داشته باشيد. بالاخره عرفا هم از علماي بزرگ بودند، اين علماي بزرگ هم فهم ويژهاي از دين داشتند، اطلاعات گسترده و ژرفی نیز نسبت به زمان خودشان هم داشتند. اين راوياني را كه آن گروه اول نقد كردند، آنها گفتند كه اتفاقاً اين نقاط قوتشان است؛ هم در محتوا و هم مبنا. مبناي در اين رجال [معروف] با مبناي فقهي سازگار است. يعني براي كساني كه فقط به همين تحليلهاي ظاهري فرعي توجه دارند؛ اگر نكتهاي در مورد ولايت باشد، آنها اكثراً متوجه نميشوند.
دو سه روز قبل مطلبي مينوشتم پيرامون روايتي درباره اينكه خاندان پيامبر اعراف هستند. هر چه كه نگاه كردم كه در طول اين تاريخ 1200 ساله كه علماي بسيار بزرگ آمدند، يك نفر اعراف را درست معنا كرده باشد كه آيا اين اعراف به آن شكل و به اصطلاح طلبگي، صيغهي لفظي خودش هم ارتباط دارد يا ندارد، نيافتم. اين اگر اعراف است و اگر اينها اعرفها هستند، اعرفها يعني چه؟ يعني هم اعرف فاعلي هستند، هم اعرف مفعولي و هم اعرف جمعی در حالیکه اعرف جمعی خلاف فهم متعارف است. به اينها اصلاً كسي نپرداخته. حال اگر كسي اين را فهميد، به اين معنا نيست كه اين حرف جديد و بدعت آورده، بنابراين ذهنش در جاي ديگري اشتغال دارد و از ظواهر خارج شده، نه اين را از همين ظواهر ميفهمند.
84/9/8
حال و هواي روز عرفه و ارتباط آن با دعاي عرفه
ادعيه انبياء و اولياء عليهم الصلاة و السلام متناسب با مراتب يا اوقات يا درستتر، مقامات ظهورات اسماء جمال الهي است. يعني آنچه را كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود كه «لي مع الله وقت»،(1) آن وقت يعني مقام، يعني مرتبه، نه يعني زمان كه يك مدت كوتاهي باشد كه هيچ كس در آن نيست؛ گاهي اينگونه است.
آنكه فرمود كه «إِنَّ لِرَبِّكُمْ فِي أَيَّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ أَلَا فَتَعَرَّضُوا لَهَا» (2) اين يك قاعده كلي دارد كه ما از كجا ميتوانيم بفهميم كه الآن بار عام است، يا نفحات الهي است. نفحات الهي هم تلون دارد، بهگونهاي است كه وقتي ميوزد، از كمترين درجهي بندگي و عبوديت را شامل ميشود تا اعلا درجه كه بالاتر از آن ربوبيت است. همه را شامل ميشود، هركس را فراخور خودش و متناسب با خودش.
از كجا ميتوانيم بفهميم كه بار عام است يا نه. نگاه كنيد يكي از اين دو تاست؛ هر موقعي كه انسانها راحتتر و با سهولت بيشتري موفق به ـ فعلاً ميگويم ـ عمل صالح ميشوند، اين نشاندهندهي اين است كه نفحات الهي ميوزد كه همه كار خير انجام ميدهند. دقيقتر اين است كه ـ حالا با توجه به روز عرفه كه از اسم عرفه هم استفاده كرده باشيم ـ هر موقعي كه ميبينيد زمينهي فناي خلق خدا در عمل فراهم شده باشد.
اين يك راه است؛ «عمل صالح» يا «زمينه فنا»، آن يك مرتبه پايينتر و اين يك مرتبه عالي و يا اينكه آن مواردي كه در ظاهر شريعت به انجام مثلاً عمل صالح، دعا، ذكر و مانند آنها سفارش شده، ما از اين شواهد متوجه ميشويم كه جمال الهي دارد به گونهاي ميتابد كه عناوينش همان نفحات است. وقتي كه اينگونه شد، اين نكته را ما ميفهميم.
حالا در روز عرفه ميدانيم كه آنهايي كه اهل معرفت هستند و اهل سلوك و قدم نهادن در راه فنا هستند، اينجا اولين قدم فناست، اولين درجهي فنا در عرفه رخ ميدهد، دومين درجه در مشعر، آخرش هم در مني. اگر قرار باشد براي كسي اتفاقي بيافتد، مسيرش اين است. همانگونه كه در ماهها گفتيم اولين قدم در ماه رجب، دوم در ماه شعبان، سوم در ماه رمضان، اين تلون در همهجا وجود دارد؛ در ساعات وجود دارد، در روزها، در اعمال و در همهجا. اینها تفصیل نماز است که اولین مرتبه فنا در قیام و دومین آن در رکوع و آخر انحصارگرایی در سجده رخ میدهد. اولین آنها فنای افعالی است، دومین آنها فنای صفاتی و آخرین آنها فنای ذاتی است.
با توجه به اينكه روز عرفه روز قدم اول فنا است، فناي همهي مؤمنين، بلكه شايد بيشتر از اين بگوييم كه نهتنها مؤمنين، يعني نهتنها كساني كه ايمان خالص دارند، بلكه مسلمانها، بلكه كل خلق با يك كلمه، با يك كلمه شهادتين، با يك توفيق اجباري به زيارت امام حسين عليه الصلاة و السلام موفق بشوند، اين خوب پيداست كه زمينه فراهم است. در اينگونه موارد تجليات تفصيلي صفات جمالي خداي متعال فراگير هست. وقتي فراگير هست، هر كسي به فراخور خودش بايد به يك معنا بندگي كند و به تعبير ديگر بايد توشه بردارد، بايد از جمال الهي سهم بگيرد.
در نتيجه در اين ايام شاید به همین سبب باشد كه امام عليه الصلاة و السلام آن ساعات را كه طولاني هم هست، مدت زیادی روي پا ميايستد، دستها را بالا نگه ميدارد، زار زار گريه ميكند. اين استثناست؛ گرچه خاندان پيامبر، انبياء و اولياي الهي اغلب اوقاتشان همينگونه بودند، ولي در اينجا كاملاً ظهور پيدا كرده، پرده برداشته شده. حالا اگر شبها در تاريكيها ـ كه يكي از مراحل فنا شب است ـ پيوسته اشك ميريختند و گريه ميكردند، ولي در حضور كسي نيست، اما اينجا پرده را برداشته و اين به همان جهتي است كه ميفرماييد. درست فهميديد.
88/9/9
شرح برخی از فقرات دعای عرفه
(أَوْجَبْتَ عَلَيَّ حُجَّتَكَ بِأَنْ أَلْهَمْتَنِي مَعْرِفَتَكَ)
الهام معرفت الهي
اصل گرايش به خدا فطري است، دانش فطري نداريم. دانش اكتسابي است يا حداقل در قدمهاي اول عارض بر وجود انسان است، درون وجود انسان علمي وجود ندارد. حال اگر علم هم وجود داشته باشد، به عنوان علم شناخته نميشود. ميل به علم، ميل به حقيقت، ميل به خدا، اينها كه عمدتاً گرايش است، اينها فطري هستند. اما آنچه كه به فعليت ميرسد كه دانش نام دارد، آنها فطري نيست. اينكه «اخرجكم من بطون امهاتكم لاتعلمون شيئاً»؛[1] هيچي نميدانستيد، واقعاً بالفعل هيچي نميدانستيد. اگرچه ممكن است در مراتب وجوديمان امور نهفته داشتيم كه اگر آشكار ميشد، به همه چيز علم داشتيم. پس دانش فطري نيست. اين دانشي كه فطري نيست، ـ حال هر كدام از اين دو تعبير باشد كه یا در درون، كمون و بطون انسان وجود داشته باشد و خدا پردهبرداري كند، ميشود اين علم را به خدا نسبت داد. یا اگر در كمون انسان نباشد و خدا نازل كند، «نور يقذفه الله»؛[2] هر دو درست است. هم قصد ميكند و نور را از بيرون ميفرستد، اين يك نوع علم است و هم اينكه «جري الله ابواب الحكمة من قلبه علي لسانه»،[3] اين حكايت دارد كه ابواب يا ينابيع حكمت در قلب هست. اين هم يك نوع علم ديگر است. هر كدام از اينها كه باشد ـ نسبت حقيقي به خدا دارد، بنابراين حجت تمام است. يعني در مسير همين گرايشات، همهي انسانها به دانشي ميرسند كه به اندازهي خودشان حجت بر آنها تمام است. هركس هم بايد سهم خودش را در نظر داشته باشد. ولي خدا هم همينطور؛ در حد عالي.
84/9/24
خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِيباً
محبت الهي؛ معيار سنجش سود در معاملات
اين سخن، سخني است كه مخاطبش عموم مردم هستند و عموم مردم هم اهل معامله هستند. چنانكه در آيات قرآن هم به يك جمعي فرمود «ان الله اشتري ...»،[4] و جمعي را فرمود كه ميخواهيد معاملهاي را به شما نشان بدهم كه همه چيز در آن باشد، بعد فرمود كه جهاد در راه خدا، بذل و بخشش اموال و انفس و مانند آنهاست.[5] عامهي مردم در واقع در حال معامله هستند. كارهاي اجتماعي آنها معامله است، كارهاي شخصيشان هم معامله است. يعني حتي كارهاي عاطفيشان هم معامله است. به يكي سلام ميكنند كه او هم احوالپرسي كند. به يكي احترام ميگذارند كه او هم متقابلاً همين كار را بكند. پس عامهي مردم اگر هيچ چيز را نفهمند و ندانند، معامله را ميفهمند.
حال در معاملات مردم چه چيز را بهدست ميآورند؟ دستهاي از مردم در معاملاتشان منافع دنيوي را هم به دست نميآورند، اينها «خسر الدنيا» هستند. بعضيها منافع دنيوي را به دست ميآورند، ولي منافع آخرت را ندارند، اينها «خسر الآخره» هستند. بعضي نه منفعت دنيوي دارند، نه آخرت (به معناي عرفي)؛ اينها هم «خسر الدنيا و الآخره» هستند. بعضيها دنيا را از دست ميدهند، آخرت را بهدست ميآورند، بعضيها دنيا را به دست ميآورند، آخرت را از دست ميدهند، بعضيها هم هر دو را به دست ميآورند؛ هم دنيا و هم آخرت.
به ظاهر اينگونه است كه آن كساني كه اهل فوز عظيم يا فائز و رستگار هستند، كساني هستند كه هم دنيا را به دست آوردند، هم آخرت را. به همين تعبير عرفيِ ظاهري، همينكه در دعايشان ميخوانند «ربنا آتنا في الدنيا حسنة و في الاخرة حسنة»، مقصودشان از حسنه همين خوبيها، لذتها و خوشيهاي دنيا و حسنه آخرت هم همينطور.
كساني كه اين فهم را از حسنات و لذتها دارند، اينها علي الظاهر اهل فوز و فلاح و هدايتشده هستند. حضرت ميفرمايند كه ـ حال چه دنيا را به دست آوردند، چه نياوردند ـ بعد از اينكه حسنات دنيا و آخرت را به دست آورديد، لذتها و خوشيها و كمالات دنيا و آخرت را بهدست آورديد، ـ كه همهي اينها معامله هستند ـ حالا نگاه كنيد، ببينيد آيا محبت الهي در اين معاملاتتان، در بهدست آوردن دنيا يا آخرت يا هر چيز ديگر، هست يا نيست؟ معيار خسارت يا فوز و فيض و مانند آنها محبت الهي است. به اين تعبير، هر كسي كه ـ عامه مردم كه اهل معامله هستند ـ در معاملاتش محبت الهي را به دست نياورده باشد، جزو زيانكاران است؛ ولو اينكه بهشت را به دست آورده باشد؛ ولو اينكه آن معناي ظاهري كه همه معمولاً همانطور معنا ميكنند، هم حسنات دنيا را به دست آورده، هم حسنات آخرت را ولي چون محبت الهي نيست، اين اهل خسارت است.
البته چون سفارش ميكنند در قنوتها آن آيه را بخوانيد (ربنا آتنا في الدنيا حسنة و في الاخرة حسنة)، بايد حسنات را بهدقت بشناسيم كه حسنه نه يعني خوبيهاي دنيا و خوبيهاي آخرت، يا اگر خوبي است، مصداق آن را معين كنيم. اگر كسي در دنيا ولايت خاندان پيامبر صلواتاللهوسلامهعليهماجمعين را طلب كند، در آخرت نيز همچنين، اين حسنات دنيا و آخرت را بهدست آورده. اگر كسي اينگونه باشد، ديگر نميشود گفت اينها اهل خسارتند، چون محبت را بهدست آوردند.
پس بنابراين مجموع فعاليتهاي انسانهاي معمولي و متعارف، معاملات است، در معاملات هم يا دنيا به دست ميآورند يا آخرت. از نگاه امام حسين عليهالصلاتوالسلام در اين دعا اينها اهل خسارتند؛ اگرچه هم دنيا را داشته باشند و هم آخرت را ولي خسارت دارند. كساني خسارت ندارند و اهل فوز و فيض و رستگاري و مانند آن هستند كه به محبت رسيده باشند.
[نكته ديگر با توجه به عبارت قبلي كه فرمود: «أَيَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ ... عَمِيَتْ عَيْنٌ لاَ تَرَاكَ عَلَيْهَا رَقِيباً»، آن است كه] محبت الهي درجات مختلفي دارد كه آدم همين دنيا را هم كه از خدا بخواهد و اين دنيا را هم به عنوان نعمت خدا يا لطف خدا، سفرهي خدا و مانند آن بداند، يك نوع محبتي هم به صاحب سفره پيدا ميشود، چنانكه طبيعت مردم هم همينطور است كه يك جايي پنج شب در محرم اگر به آنها شام بدهند، حتماً با آن صاحب خانه انس ميگيرند. يك قدري هم كه شيعيان با خاندان پيامبر عليهمالسلام انس دارند، به خاطر اين است كه معمولاً در همين مناسبتها شكمشان سير ميشده. حالا وضع مردم كمي بهتر شده و ميتوانند شكمشان را سير كنند ولي در گذشته بهترين غذايشان همان غذايي بود كه در محرم ميخوردند يا مثلاً در مناسبتي به خاطر ائمه به آنها غذا ميدادند. همين سبب شده كه با صاحب سفره كمي انس گرفتند و آشنا شدند و سينه هم ميزنند. هركس ديگر هم اگر به آنها شام ميداد، چهبسا اينگونه ميشد.
بنابراين بهدست آوردن همينها هم از طريق خدا و با توجه به اينكه اينها را خدا ميدهد، از خدا آدم بخواهد، اينگونه است كه محبت الهي را ميآورد. سفرهي آخرت چون بزرگتر است، طبعاً محبت را ميآورد. البته اينها محبتهاي حقيقي نيست. محبت را در جايي ديگر تقسيم كردهاند و گفتهاند يك محبت مجازي داريم، يك محبت حقيقي. محبت مجازي آن است كه آدم خدا را در خلق خدا مشاهده كند، خدا را از طريق نعمتهايش بخواهد. همينكه بعضيها وقتي ميخواهند خدا را شكر كنند، ميگويند خدا را صد هزار بار شكر، به خاطر اينكه همه چيز به آنها داده، يا حداقل آن چيزي را كه ميخواستند به آنها داده، يك مرتبه ميگويند يك بار و دو بار شكر كه چيزي نيست، بيشتر بگوييم. البته اين عدد هم عدد قديميهاست كه ميليون نميشناختند. حالا اگر عقلشان برسد بايد بگويند صد ميليارد. اين يك نوع محبت است.
يك نوع محبت آن است كه خلق را با خدا ميشناسد. حال ـ خدا كه آشكار هست ـ اگر خدا براي ما آنچنان آشكار باشد كه هركسي كه وقتي به خلق نگاه ميكند، اول خدا را ببيند بعد خلق را ببيند، او به محبت حقيقي دست پيدا كرده و هركسي كه به اين نوع محبت دست پيدا نكند، اهل زيان خواهد بود. پس ابتدا اينكه يادتان باشد كه اگر ميخواهيد محب او بشويد، محبوب غايب نيست، گمشده نيست، همهي عالم را گرفته، هركسي اگر ديده ميشود، اگر ظاهر است، اگر وجود دارد، اگر هرچه كه دارد، بهخاطر اوست و بلكه اين ظهوري كه ديگران دارند، سايهی هزاران بار تاريك شدهي ظهور اوست. اگر كسي اينگونه نگاه كند، بعد ميگويد اگر كسي اين را نبيند، اين ظهور را درك نكند، به محبت هم دست پيدا نميكند، به محبت هم كه دست پيدا نكرد، طبعاً اهل زيان و خسارت خواهد شد.
نكته ديگر آنكه مخاطبْ عامهي مردم و اهل معامله هستند. اما اگر كسي اهل معامله نباشد، ديگر هيچ وقت خسارت ندارد. كسي كه هيچ وقت خريد و فروش نكرده، ديگر ضرر معنا ندارد. ممكن است هيچ چيز نداشته باشد، چيزي هم از دست نميدهد. پس در معامله «آمد، نيامد» دارد. ممكن است يك جايي آدم حواسش نباشد، طرفش زرنگتر و زيركتر باشد، شيطان دخالت كند و زيركي را بر كياست خودش بچرباند، ضرر و زيان هست. هرجا كه معامله باشد، احتمال ضرر و زيان هست، جلوي ضرر و زيانها را فقط با محبت الهي ميتوان گرفت. اما اگر كسي اهل معامله نباشد، ديگر هيچ ضرر و زياني ندارد. چيزي ندارد كه از دست بدهد؛ بر باد رفتن مربوط به كساني است كه چيزي دارند كه باد بيايد و بردارد و ببرد، اما كسي كه چيزي ندارد، باد هم با او كار ندارد و خوشا به حال اينها.
اينكه در برخي از روايات داريم كه «اكثر اهل الجنة الفقرا». بسياري گمان ميكنند كه فقرا يعني كساني كه مثلاً در دنيا فقيرند. اين بندگان خدا كه در اينجا فقيرند، اگر به جايي دست پيدا كنند كه از ديگران جلو ميافتند. اين فقر و نداشتنهايي كه در اينجا دارند، در عوالم ديگري ظهور پيدا ميكند كه به اين فقرشان معرفت پيدا ميكنند. وقتي معرفت پيدا كردند، ميبينند چون در دنيا فقير بودند، چيزي نداشتند كه از دست بدهند. پس چيزي از دست ندادند كه خسارتي به آنها وارد بشود.
[1]ـ نحل، 78.
[2]ـ بحارالأنوار، 1، 224.
[3]ـ بحار الانوار، 67، 249.
[4]ـ سوره توبه، آيه 111: إِنَّ اللَّهَ اشْتَرى مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ.
[5]ـ سوره صف، آیات 10و11: يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجيكُمْ مِنْ عَذابٍ أَليم تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ- ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُون.
----
(1) لي مع اللّه وقت لا يسعه ملك مقرّب و لا نبيّ مرسل و لا عبد مؤمن امتحن اللّه قلبه للإيمان؛ سنن النبى با ترجمه، ج1، ص410.
(2) بحار الأنوار، ج68، ص221