مرحله سوم: تحقيق درباره جعل - فصل یکم: تحرير محل نزاع

فصل یکم: تحرير محل نزاع

جعل که همان خلق است، بر دو قسم است: 1ـ جعل بسیط: ایجاد شیئ (مفاد کان تامه) 2ـ جعل مرکب: تصییر شیئ شیئاً (مفاد کان ناقصه)

قیل: جعل یک قسم است و آن جعل بسیط است و جعل مرکب در حقیقت جعل بسیط است که به اتصاف تعلق گرفته است. به تعبیر دیگر، جعل مرکب، خود ایجاد است ولی متعلق آن اتصاف است.

اشکال: جعل مرکب در واقع، به امر حادث در ماده سابق تعلق می‌گیرد بنابراین مجعول، خود اتصاف نیست.

اتصاف اگرچه هست ولی ملحوظ و جدا نیست. اگر جدا و ملحوظ باشد، آن‌گاه بحث می‌شود که وجودش مجعول است یا ماهیتش؟

(نظیر ذلک، ص397) جعل بسیط و مرکب مانند تصور و تصدیق است.

جعل مرکب بین شیئ و عوارض مفارق لاحق آن است.

تقسیم عرضی: 1ـ عارض وجود 2ـ عارض ماهیت.

عارض حتی اگر برای ماهیت هم باشد، به شرط وجود عارض می‌شود.

جعل به لوازم شیئ اعم از وجود یا ماهیت تعلق نمی‌گیرد، لازم از ملزوم خود جدا نمی‌شود، خواه ملزوم وجود باشد خواه ماهیت.

هر یک از عارض وجود و ماهیت بر دو قسم است: 1ـ عارض لازم 2ـ عارض مفارق.

عارض لازم وجود مانند حرارت برای آتش. عارض مفارق وجود مانند علم برای انسان.

عارض لازم ماهیت مانند امکان برای انسان. عارض مفارق ماهیت مانند وجود و عدم برای انسان.

جعل مرکب به عارض ماهیت تعلق نمی‌گیرد، زیرا جعل مرکب، جعل الشیئ شیئاً است و ماهیت من حیث هی شیئ نیست.

عارض لازم وجود هم متعلق جعل نیست، عرض لازم هر چیزی با جعل بسیط متعلق به موضوع آن جعل می‌شود، آتش و حرارت را جداگانه و با دو جعل ایجاد نمی‌کنند.

جعل مرکب مختص به عرضی مفارق و لاحق است.

در جعل مرکب مهم نیست که مجعول مرکب باشد یا بسیط.

مع اتفاقهم علی عدم انفکاک التقوم عن وجود المطلق: اشراقیین و مشائین در این‌که ماهیت مجعول است یا نه اختلاف دارند ولی در این که تقوم از وجود جداناشدنی است، اتفاق دارند.

وجود مطلق: 1ـ وجود بما هو وجود؛ طبیعت وجود؛ کلی طبیعی که در خارج به وجود یک فرد موجود است.

2ـ وجود واجب در مقابل وجود مقید (اصطلاح عرفانی).

3ـ وجود منبسط (اصطلاح عرفانی).

4ـ وجود به معنی مصدری؛ وجود انتزاعی؛ کون نسبی و وجود اثباتی که به اتفاق فلاسفه از معقولات ثانیه است.

(فجمهور، ص398) متقدمان از مشاء: مجعول، یعنی اثری که علت در معلول ایجاد می‌کند، وجود است.

متأخران از مشاء: مجعول، اتصاف ماهیت به وجود است. بدین دلیل که وجود بما هو وجود، موجود و ثابت است بالضرورة الازلیة، بنابراین جعل آن نه ممکن است نه معنی دارد. به تعبیر دیگر، وجود، وجود است بالضرورة الازلیة، بنابراین مستغنی از جعل است. ماهیت هم در ماهیت بودن، ثابت است، یعنی ماهیت هم ماهیت است بالضروره. پس جعل به آن هم تعلق نمی‌گیرد. پس جعل به اتصاف ماهیت به وجود تعلق می‌گیرد، یعنی جاعل، ماهیت را موجود می‌سازد. پس جعل همیشه مرکب است. در واقع مجعول، وجودِ منتسب به ماهیت است، نه وجود به‌تنهایی، نه ماهیت و نه اتصاف به عنوان یک نسبت.

وجود، وجود است، ماهیت هم ماهیت است به ضرورت ازلی، پس جعل نه به وجود تعلق می‌گیرد و نه به ماهیت. جعل یعنی اتصاف ماهیت به وجود.

اشراقیان: مجعول، ماهیت است و پس از آن‌که جاعل آن را جعل کرد، مفهوم وجود از آن انتزاع می‌شود.

ملاصدرا: اتصاف نسبت است و بدون طرفین وجود ندارد. پس وجود مجعول است.

(و لا یتوهمن) اشکال: اگر حمل ماهیت بر خودش متوقف بر جعل آن باشد، ثبوت ماهیت برای خودش، معلول جعل جاعل است، زیرا معلولِ معلول، معلول است. ثبوت ماهیت، معلول جعل آن است و ثبوت ماهیت لنفسها، متوقف بر ثبوت آن فی نفسها است. پس جعل به ثبوت ماهیت لنفسها تعلق گرفته است، همان‌گونه که به خود ماهیت تعلق گرفته است.

هم‌چنین اتصاف ماهیت به وجود و وجود ماهیت هر دو متوقف بر ثبوت ماهیت است و ثبوت ماهیت متوقف بر جعل است، پس اتصاف به وجود و وجود هر دو مجعولند، زیرا معلولِ معلول، معلول است.

(لانّا نقول) پاسخ: بین جعل شیئ بذاته و جعل شیئ با جعل شیئ دیگر تفاوت وجود دارد. خود شیئ اگرچه مجعول است ولی جعل آن همان جعل ذات شیئ به جعل بسیط است، نه آن‌که پس از جعل ذات با جعل بسیط، جعل مرکبی هم باشد که ذات متحقق مجعول را به خودش یا به وجود متصف کند.

حاصل آن‌که بین جعل بالذات و جعل بالتبع و بالعرض تفاوت وجود دارد.

ثبوت شیئ برای خودش ضروری است، پس انسان بودن انسان ضروری است.

ملاصدرا: جعل ماهیت به تبع جعل وجود است و دیگر لازم نیست ماهیت را ماهیت قرار داد بلکه ثبوت ماهیت هم به همان جعل بسیط جعل می‌شود.

(کما ظنه المحقق الدوانی، ص399) جعل از نظر محقق دوانی:

جعل الله الوجود (جعل بسیط)؛ جعل الله الوجود انساناً (جعل مرکب)؛ جعل الله الانسان انساناً (جعل مرکب)؛ جعل الله الانسان حیواناً (جعل مرکب)؛ جعل الله الانسان قابلاً للتعلم (جعل مرکب) است.

ملاصدرا: همه این جعل‌ها که به‌نظر جعل مرکب است، به همان جعل بسیط اول، مجعول است.

اشکال: اگر چیزی ضروری است، در تمام حالات ضروری است. در صورتی که ثبوت ماهیت برای خودش در حال عدم، ضروری نیست. چون در حال عدم «الانسان لیس بانسان» است و در حال وجود «الانسان انسان» است، پس معلوم می‌شود که علتی انسان را انسان قرار داده و آن علت، جعل مرکب است. پس چون ضرورت ندارد، ممکن است و چون ممکن است، نیاز به جعل مرکب دارد.

پاسخ: تمام این جعل‌های به‌ظاهر جداگانه، به همان جعل بسیط محقق می‌شود. انسان بودن انسان، حیوان بودن انسان، قابل تعلم بودن انسان و... همه به همان جعل بسیط اولی محقق می‌شوند.

(و کذا الحال) بر اساس قاعده مجعوليت وجود نزد مشاء نیز همین‌گونه است، یعنی صيرورت خود ماهيت، صيرورت ذاتيات ماهیت و صحت سلب معدوم از خودش همه به جعل واحد است.