علمدار

استاد حسینی شاهرودی

 

شرحی بر مقامات حضرت باب الحوائج، ابوالفضل العباس علیه السلام

گفتاری از استاد سیدمرتضی حسینی شاهرودی (1386 شمسی)

 

وجود مبارک حضرت ابوالفضل علیه الصلات و السلام اين ويژگي را دارد که سبب مي‌شود که امنيت در حوزه حريم حسيني تا روز قيامت ايجاد شود، نه در يک روز عاشورا فقط، نه در قبل و بعدش، تا روز قيامت. به تعبير ديگر، همان‌طور که يک پرچمدار وقتي که حضور دارد، يعني اين لشکر هست، صاحب دارد، کمالاتش، امتيازاتش، خوبي‌هاش، قوتش، قدرتش، اهلش و همه اين‌ها هستند و باقي‌اند و امنيت دارند و در امان هستند، به بعد هم همين‌گونه است. به بعد هم همين‌گونه است که هر کسي و هر کساني که در حوزه و حريم حسيني صلوات الله و سلامه عليه قرار گرفته باشند، چون حضرت ابوالفضل علیه السلام صاحب لواء امام حسين صلوات الله و سلامه عليه بود و هست و خواهد بود، اين‌ها در امان هستند.

 

بسم الله الرحمن الرحيم

قسمت اول:

ظهور باطن حضرت ابوالفضل در عاشورا

حضرت ابوعبدالله الحسين علیه السلام خطاب به برادر فرمود: بنفسي انت، انت صاحب لوائي

اين تعبير شريف «بنفسي انت» را در نقل‌ها نداريم که حضرت پيشتر گفته باشند. چه قبل از نهضت کربلا، چه در اثنای اين نهضت؛ يا نقل نداريم يا نقل معتبر نداريم که حضرت گفته باشند؛ اينجاست که حضرت گفتند. اين حداقل دو احتمال را مي‌رساند که در اين لحظات و اين آخرين ساعات اين تعبيرهاي بسيار بزرگ را امام حسين عليه الصلوة و السلام مي‌فرمايند و حال آنکه علي القاعده نبايد بفرمايند.

وليّ خدا نسبت به ديگران سمت ربوبيت و سمت فاعليت دارد. به همين خاطر است که همه آن‌ها رقيقه‌ی وجودش هستند. وقتي که رقيقه وجود بود، حق است و درست است و صادق است که همه عالم که رقائق وجود ولي کامل هستند، فداي او بشوند؛ ولي وليّ کامل ـ فعلاً مي‌گوييم ـ نبايد فداي کسي بشود و نمي‌شود که فداي کسي بشود يعني ممکن نيست.

مي‌شود که بندگان خدا در راه خدا جهاد کنند، در جهاد هم کشته شوند و همه هم مقتول في سبيل الله باشند، اما خدا نمي‌تواند في سبيل الناس مقتول واقع بشود. ويژگي ربّ و مربوب همين است که از يک طرف فدا شدن امکان‌پذير است، از طرف ديگر امکان‌پذير نيست؛ قطع نظر از اين‌که «نبايد»، نمي‌شود. پس علي القاعده هيچ وليّي نسبت به مولّي عليه خود چنين سخني را نمي‌تواند بگويد و نبايد بگويد و بر فرض هم که بگويد، سخن حقيقي نيست، سخن مجازي است.

اما آنچه که در عاشورا اتفاق افتاده و آنچه که حضرت ابوالفضل صلوات الله و سلامه عليه آشکار کرده، يعني باطن خويش را آشکار کرده، اين‌ها نشان‌دهنده يکي از اين دو احتمال است. يک احتمال اين است که حضرت ابوالفضل به کمالي رسيده است که آن رابطه عبد و معبود بودن از ميان برداشته شده، به اين معنا که مقام حضرت اباعبد الله علیه الصلات و السلام که مقام انسان کامل هست، مقام حضرت ابوالفضل علیه الصلات و السلام هم در اينجا انسان کامل هست. به‌گونه‌اي که همچنان‌که خاندان پیامبر علیهم السلام به حق و به صدق گفتند و مي‌توانند بگويند که بين آن‌ها و خدا فرقي نيست، ديگران هم مي‌توانند بگويند يا حضرت ابوالفضل هم مي‌تواند بگويد که بين من و اين خاندان هم فرقي نيست.

به همين خاطر است که در آن آخرين لحظات، با اين‌که هميشه نقل شده که حضرت ابوالفضل علیه الصلات و السلام، امام حسين صلوات الله و سلامه عليه را مولا صدا مي‌کرده، ولي اواخر خودش هم نگفته و تعبير را عوض مي‌کند. اين تعبير «أخ» (برادر) از تعبيرهايي است که ولو تفاوت در اصالت و فرعيت هست، ولي نوعي هم‌عرضي را نشان مي‌دهد. وقتي که اين‌گونه شد، هم از سخن امام حسين علیه الصلات و السلام فهميده مي‌شود و هم از سخن حضرت ابوالفضل علیه الصلات و السلام فهميده مي‌شود. وقتي که هم عرض شد، ديگر در اين‌جا تفاوتي نيست که چه کسي بگويد بنفسي انت. اين يک احتمال؛ که اين نشان‌دهنده مقام حضرت ابوالفضل علیه الصلات و السلام است.

 

تنزّل سیدالشهدا علیه الصلات و السلام در کربلا

احتمال دوم اين است که از ازل تا به ابد انسان کامل بودند، کمال نهفته داشتند. نه اين‌که مطلقاً نهفته باشد، کمال مکنون و مستور داشتند ولي مکنون و مستور نسبي، نه حقيقي؛ يعني هم خودش مي‌دانست چه مقامي دارد، هم خدا مي‌دانست، هم پدر و مادرش و هم جد بزرگوارش علیهم الصلات و السلام مي‌دانستند و بالاخره خاندان پیامبر علیهم السلام قدر و منزلت خود را مي‌دانند و قدر و منزلت همديگر را مي‌شناسند. اما ديگران نمي‌شناسند. براي اين‌که ديگران بشناسند، يکي از اين دو راه محتمل و متصور است.

يک راه اين است که آن کساني که نمي‌شناسند، ارتقا پيدا کنند. يک احتمال [راه] اين است که آن‌کس که مجهول است، تنزل پيدا کند. اين تنزّل ظهور سفر آخر است، نه خود سفر آخر. همه عمر خاندان پیامبر علیهم السلام در سفر آخر (سفر چهارم) مي‌گذرد، ولي ظهور اين سفر چهارم به‌گونه‌اي است که مخاطب وجود امام و ولي کامل را بيابد، به‌گونه‌اي که ببيند، اين تعبيرهايي که در مورد امام سجاد صلوات الله و سلامه عليه دارد که با فقرا مي‌نشست، اين با فقرا نشستن يک جنبه‌اش رواني و اجتماعي و مانند آن است، يک مرتبه ديگرش اين است که اين فقرا هم بدانند مرتبه و مقام خودشان کجاست و خاندان پیامبر علیهم السلام چه مقامي دارند.

بنابراين در سير نزولي و در سفر چهارم در عاشورا و در اواخر نهضت کربلا اين اتفاق افتاده که امام حسين صلوات الله و سلامه عليه تنزّل پيدا کرده؛ آن اندازه تنزل پيدا کرده که ديگران، حداقل برخي مثل حضرت ابوالفضل علیه الصلات و السلام خود را هم رديف او مي‌دانند. وقتي که اين‌گونه شد، باز در اين‌گونه موارد هم بنفسي انت، بابي انت و امي و مانند آن رواست. اين دو احتمال در مورد بنفسي انت.

اما جمله بعدي شرحي بيشتري دارد. آن‌گونه که امير مؤمنان صلوات الله و سلامه عليه صاحب لواء حضرت ختمي مرتبت صلوات الله و سلامه عليه است، حضرت ابوالفضل علیه الصلات و السلام هم همين نسبت را با امام حسين علیه السلام دارد. ظهور اين نسبت هم در کربلا و در اواخر دهه محرم يعني همان حول و حوش شب و روز عاشورا رخ داده. شرحش براي بعد بماند.

 

قسمت دوم:

ارتقاء عبد و همرنگی با مولا

يک جمله ديگر در مورد بنفسي انت خدمتتان عرض کنم و آن اين است که:

رابطه حق و خلق يا رابطه رب و عبد، در برخي از مراتب، ظهور و کمون دارد؛ به اين معنا که عبد در مرتبه عبوديت چنان مي‌تواند مستقر بشود که جز پديدار و ظهور حق يا جز ظهور رب چيزي نباشد؛ بالعکس، رب هم در مرتبه تنزلات و ظهورات و تقيدات و تعينات، مي‌شود آن‌قدر تنزل پيدا کند که چيزي جز عبد نباشد. به همين خاطر است که در عين حال که همه‌ی اعطا و عطا کار حق و رب است، ولي وقتي که تنزل پيدا مي‌کند، اخذ هم کار خودش مي‌شود؛ هم اوست که «يعطي من يشاء» ـ اوست که همه‌چيز را مي‌بخشد ـ، چون «لله ملک السموات» ـ همه چيز مال اوست ـ؛ همين کسي که همه‌چيز مي‌بخشد، خودش «يأخذ الصدقات»، خودش هم مي‌گيرد.

پس اين عروج يا صعود و نزول و در نتيجه همرنگي از دو طرف امکان‌پذير است؛ هم رب مي‌تواند تنزل پيدا کند که رنگ عبد باشد و هم عبد مي‌تواند عروج و صعود پيدا کند که رنگ رب بشود. هم صبغة الله امکان‌پذير است، هم صبغة الممکنات، صبغة العبوديت و مانند آن ممکن است. لکن با توجه به اين‌‌که اين صبغة عباد به‌طور ضروري و قطعي پيوسته رخ مي‌دهد، بنابراين ديگر به ما سفارش نمي‌شود که شما به شکل خلق در بياييد، چون شکل خلق هستيم. به ما گفتند شما ارتقا پيدا کنيد.

حال اگر کسي در مراتب ارتقايش به جايي برسد که صبغه ربّش را داشته باشد يا ظهور ربّش باشد، اگرچه اين‌ها هم‌مرتبه نبودند و نيستند و نخواهند بود، ولي فرقي ميان اين دو نمي‌شود پيدا کرد. وقتي فرقي نمي‌شود پيدا کرد، اگر عبد بگويد من فداي رب هستم، مثل اين است که رب بگويد فداي عبد هستم. اگر رب بگويد فداي عبدم، مثل اين است که عبد گفته فداي ربم. در نتيجه در اين‌گونه موارد امام حسين صلوات الله و سلامه عليه که بفرمايد «بنفسي انت» و جان خود را فداي عبد خويش مي‌کند، به جهت تنزل رب که تنزل امام حسين علیه السلام باشد، هميشه از ازل تا به ابد جايز است، از آن جهت و به آن معنا، هرکسي که قربان کسي مي‌رود، در واقع خدا به قربانش مي‌رود. دو معني است: يکي اين است که مثلاً زيد به عمرو مي‌گويد که بنفسي انت، اين يک معنايش اين است که بنفسي لله، اين در واقع جانش را فداي او نکرده، بلکه فداي خدا کرده. معناي ديگرش که مورد غفلت قرار مي‌گيرد، اين است که اصلاً همين کسي که مي‌گويد، سخن رب را مي‌گويد، او بلندگو است براي رب، فتيله‌اي است که شعله او را نشان مي‌دهد.

پس آن هميشگي است، يعني تنزّل رب و در نتيجه همانند خلق شدن، همانند عبد شدن، از ازل تا به ابد هست و آن را اصلاً ما نمي‌دانيم که کي اتفاق افتاده و يا اتفاق نيفتاده. ممکن است پيوسته باشد، ممکن است گاهي باشد، گاهي نباشد. اما از اين طرف، اين‌که عبد ارتقا پيدا کند، به مقام صبغة الله برسد، به صبغه رب خود يا به مرتبه عبوديت تام و تمام که باطنش ربوبيت است، برسد، در اين‌جاست که اگر عبد خود را فداي رب کند، گويي بالعکس انجام شده؛ اگر رب هم خودش را فداي عبد کند، گويي بالعکس انجام شده.

آن‌چه که در محرم و عاشورا رخ داده، حکايت از مرتبه عبوديت حضرت باب الحوائج صلوات الله و سلامه عليه است. اين زيارت‌نامه‌اي که براي ايشان مي‌خوانيم که شباهت به زيارت حضرت موسي بن جعفر صلوات الله و سلامه عليه دارد، اين عبد صالح و به مقام عبد و صلاحيت بي‌قيد و شرط رسيدن، يعني عضويت تام و تمام در خاندان پیامبر علیهم السلام، يعني به مقام مولاي خويش رسيدن. وقتي که اين‌گونه شد، وقتي که پيامبر صلی الله علیه و آله جانش را فداي امام حسين علیه السلام مي‌کند، امام حسين علیه السلام هم جانش را فداي امام سجاد علیه السلام مي‌کند، همه‌شان جانشان را فداي حضرت باب الحوائج، ابوالفضل علیه الصلات و السلام مي‌کنند. اين هم معناي ديگري اضافه بر آنچه که خدمتتان عرض کردم.

 

صاحب لواء

معاني متعددي براي لواء و صاحب لواء هست که برخي از معاني دقيق است، برخي متوسط است و برخي هم عرفي.

اما معناي عرفي آن اين است که بالاخره امام حسين علیه الصلات و السلام با ياران و خانواده‌اش در مقابل دشمن قرار گرفته‌اند، اين‌ها يک لشکرند، اگرچه به ظاهر لشکر کوچکند، ولي يک لشکر است. پرچم دارد، پرچمدار دارد، فرمانده دارد، ميمنه و ميسره دارد؛ همه چيز دارد و آن‌هايي که نگاه مي‌کنند، يا واقعاً خدا اين‌ها را در چشم آن‌ها کوچک کرده که آن را کوچک مي‌بينند يا اين‌که نه، از اين صف هيچ اتفاقي نيفتاده، اين‌ها با همان گسترش و عظمت هستند، آن‌ها نمي‌توانند بزرگ را ببينند و هر چيز را در قالب ذهن و از روزنه چشم خودشان مي‌بينند.

اين‌ها هم که رموز و عللي دارد. مثل جنگ بدر چگونه اتفاق افتاد که اين‌ها در چشم آن‌ها کوچک آمدند، آن‌ها در چشم اين‌ها کوچک آمدند تا اينکه گلاويز بشوند و دعوا بشود و الا اگر آن‌ها به چشم اين‌ها بزرگ مي‌آمدند، اگر اين‌ها اقدامي مي‌کردند، اصلاً عاقلانه نبود. اگر اين‌ها به چشم آن‌ها بزرگ مي‌آمدند، آن‌ها برمي‌گشتند و مي‌رفتند تا نيرو تدارک کنند و دوباره بيايند. ولي اين‌ها ديگر يا بايد بگوييم مصالح است، يا بگوييم اسرار و رموز است، يا بگوييم تجلي ربوبيت است که اين‌گونه اتفاق مي‌افتد. به اين مي‌گويد نگاه کن، اين‌که کسي نيست، برو بجنگ. به آن هم مي‌گويد. بعد معلوم مي‌شود که هر دو هم خيلي بودند.

وقتي که اتفاقي در جنگ مي‌افتد، مردم مظهر جلال الهي هستند؛ مظهر جلال الهي کم نيست. مظهر جلال الهي اگر يک مورچه هم باشد، اگر کسي را گاز بگيرد، کم نيست. مگر نمونه‌هايي را که در تاريخ نقل مي‌کنند يا ممکن است در روايات عين و اثري از آن باشد، اينکه پشه‌اي رفته نمرود را کشته، اين پشه نيست، اين جلال الهي است که در پشه ظهور پيدا کرده. وقتي که همه‌کاره جلال الهي است، خيلي تفاوتي ندارد که در يک گلوله توپ ظهور پيدا کند يا در پشه؛ يا در خوف ظهور پيدا کند يا در هر امر ديگري، صدايي، نعره‌اي، رعد و برقي، تاريکي، روشني و مانند آن.

بنابراين امام حسين صلوات الله و سلامه عليه يک لشکر دارد. ممکن است تعداد لشکرش هم اندک باشد، ولي ديديم که همين تعداد اندک اگر آن‌ها مي‌خواستند جنگ مردانه انجام بدهند، اين تعداد اندک تمام نمي‌شد. هر کدام که رفته، بالاخره همه به اين يک نفر هجوم بردند. اگر هجوم نمي‌آوردند، مي‌رفت وسط مي‌ايستاد، يک نفر به يک نفر؛ حضرت علي اکبر، حضرت ابوالفضل، امام حسين صلوات الله عليهم اجمعين يک نفرشان کافي بود که تا ساليان درازي در مقابل اين‌ها بايستند، يک يک اين‌ها را به درک بفرستند. ولي وقتي که در لشکر کساني هستند که اين‌گونه‌اند، واحدشان نه ک«الف» است، مثل ميليون و ميليارد است. واقعاً اين‌گونه بود که مثل امير المؤمنين علیه السلام، اگر مي‌خواستند هجوم عمومي نداشته باشند، حضرت ابوالفضل علیه الصلات و السلام در ميدان برود، يک نفر هماورد بيايد، اين کشته بشود، نفر دوم بيايد، نفر سوم بيايد ... حضرت ابوالفضل علیه السلام مي‌ماند. احتمالاً وقت نهار، مي‌بايست نهارش را بخورد، دوباره باز برود آن جلو بايستد، وقت شام برود شامش را بخورد، دوباره بياستد. اصلاً ادامه پيدا مي‌کرد. براي اينکه اين لشکر، لشکر بزرگي است. به‌ظاهر تعدادش اندک است، ولي لشر بزرگي است. نه فقط مردانشان اين‌گونه‌اند، زن‌هايشان هم دنباله اين لشکر هستند.

بنابراين تا زماني که اين لشکر از هم نپاشيده، پرچم دارد، پرچمدار دارد، لواء دارد، صاحب لواء دارد و همه اين‌ها را دارد. بعد از اين‌که اين لشکر شکل منازعه و جنگ رسمي‌اش تمام شده و به پايان رسيده، از فردا که شروع بشود، باز يک لشکر ديگري است، لکن مثل اين‌که در همين ايام جنگ تحميلي هم بود که يک سپاه نظامي است، يک سپاه تبليغي است. سپاه تبليغي هم حساب و کتاب دارد، فرمانده دارد، معاون دارد، طرح دارد، نقشه دارد، پرچم دارد، نشان و علامت، همه اينها را دارد. بنابراين ادامه پيدا کرده.

در واقع ـ اگر همين‌گونه ادامه دهيم ـ اين لشکر امام حسين علیه الصلات و السلام هنوز هم زنده است. يعني نه فقط در روز عاشورا تمام نشده، پرچم و پرچمدارش حضرت ابوالفضل علیه السلام بود، به شهادت رسيد، حضرت زينب سلام الله علیها شروع کرد. به بعد، عالمان رباني که رسالات خدا را که رسالات امام حسين صلوات الله و سلامه عليه است، تبليغ مي‌کنند، اين‌ها پرچمدار هستند. پس اول اين‌که واقعاً لشکر اين‌گونه هست، پرچم دارد و تا زماني که آن خيمه‌ها برپاست، هم لشکر هست و هم پرچم هست و هم فرمانده هست و همه اينها هست. وقتي که امام حسين علیه الصلات و السلام از دنيا رفت و به شهادت رسيد، آن شکل لشکر از بين رفته، يک لشکر جديد ايجاد شده که آن لشکر دوم نسبت به لشکر اولي خيلي قوي‌تر و عظيم‌تر بود.

کاري که زنان و فرزندان پيامبر عليهم الصلات و السلام همراه حضرت زينب سلام الله عليها انجام دادند، به مراتب بزرگ‌تر بود از کارهايي که در کربلا انجام شد. چون آن کارهايي که در کربلا انجام شد، مقابله مردان با هم بود؛ مردان هم اقتضاي ذاتشان اين است که دعوا کنند، بجنگند و اصلاً جاي ناراحتي و نگراني هم نيست که بالاخره دو نفر مي‌جنگند، يکي کشته مي‌شود، آن يکي مي‌ايستد؛ آن يکي رجز مي‌خواند و مي‌گويد فکر نکنيد من مثل او هستم، من چنين و چنان مي‌کنم. طبيعت است، يک امر طبيعي است. آن‌که در اين حوزه غير طبيعي است، آن اسائه ادبي است که آن‌ها نسبت به خاندان پیامبر علیهم السلام کردند، کاملاً بي‌انصافي است، اين ظلم عيان و آشکار است و الا در جنگيدن ـ در همه‌جا هم رسم بود ـ دو قبيله با هم مي‌جنگيدند، مگر اين‌گونه بود که يک نفر کشته مي‌شد، همه فرار مي‌کردند، نه. مي‌جنگيدند، يکي از اين، يکي از آن. آن مي‌آمد و جبران مي‌کرد، اين جبران مي‌کرد. بنابراين آنچه که در کربلا انجام شد، اگرچه ما مي‌گوييم چه جمعيت کمي در مقابل جمعيت زياد، وقتي جمعيت کم از جانش گذشته، ديگر کم و زياد بودنش خيلي مهم نيست. اينکه مي‌گوييم مثلاً تشنه بودند، در جنگ‌ها از اين اتفاقات مي‌افتد. آن ظلم عيان و آشکاري که در اينجا شده است، اين است که به فرزند پيامبر صلی الله علیه و آله چنين ظلمي روا داشتند. اينکه يک نفر مي‌خواهد با همه وجود آن‌ها را از هلاکت، از فساد، از بدبختي، از ذلت نجات بدهد، اين‌ها اين‌گونه جوابش را مي‌دهند.

اما نيمه دوم کربلا، نيمه بسيار شگفت‌آور است. واقعاً حيرت‌آور است. عظمت خاندان پیامبر علیهم السلام اينجا ظهور پيدا کرده. از اينجا که بچه‌هاي کوچک هم در مقابل که مي‌ايستند؟ در مقابل يزيد مي‌ايستند؛ نه ديگر در مقابل شمر و ابن سعد که اين‌ها نوچه‌هاي عبيدالله و يزيد هستند. اين‌که زنان، نه طبيعتشان طبيعت جنگ است و نه مقابله با مردان؛ مخصوصاً طبيعتشان مقابله از طريق نزاع نيست، ولي مي‌بينيم که کاري انجام دادند که اگر لشکر امام حسين علیه السلام به‌جاي هفتاد و چند نفر، هفتصد نفر يا هفت هزار نفر بودند، اين کار انجام نمي‌شد. اگر اين لشکر مثلاً پنجاه درصد لشکر ابن زياد را کشته بود، باز هم اين کار انجام نمي‌شد. يک کاري شده استثنايي. در عالم هستي استثنايي است. به‌گونه‌اي که خون به ناحق ريخته خاندان پیامبر عليهم الصلات و السلام را احيا کردند، نگه‌داشتند و هنوز هم همين‌گونه است. اصلاً مثل اينکه همين الآن امام حسين علیه السلام شهيد شده، مثل اينکه الآن يزيد قلدري مي‌کند، کفر مي‌گويد، دين را به شکل سلطنت درمي‌آورد، خلافت را تبديل به سلطنت مي‌کند.

پس مي‌شود تا آنجايي که مردان حضور دارند و هنوز خيمه‌ها برپاست، لشکر و فرمانده و پرچم و پرچمدار کسي است. وقتي از اينجا تغيير پيدا مي‌کند، فرمانده‌ها تغيير پيدا مي‌کنند، لشکر تغيير پيدا مي‌کند، پرچم و پرچمدار هم تغيير پيدا مي‌کند.

يک معناي عرفي همان است که حضرت عباس علیه الصلات و السلام فرمانده است، پرچمدار هست. پرچمدار هم در جنگهاي گذشته اهميتش اگرچه به اندازه فرمانده نيست، ولي خيلي هم با فرمانده تفاوتي ندارد. يعني همه چشمها به پرچم است. پرچم که نبود، يعني دیگر تمام شد. اين گروهي که پرچمشان افتاده، روحيه‌ها را از دست مي‌دادند، آن گروه هم تشجيع مي‌شدند و جرأت پيدا مي‌کردند. بله البته با فرمانده خيلي تفاوت دارد. ولي پرچمدار نقش بسيار بزرگي دارد. يک معناي عرفي يعني مثل ساير جنگها لکن اينجا جمعيتشان به‌ظاهر کمتر است، آنجا جمعيتشان بيشتر است. همه چيزهايي که آنها دارند، اينها هم دارند، تازه امتيازاتي هم دارند. مخصوصاً آنکه اين‌ها هر نفرشان با صدها و هزاران و ميليونها نفر برابرند. وقتي که اين‌گونه باشد، يک نفر که در اين لشکر باشد، واحدش ک«الف» باشد، يعني هزار نفر ديگر هنوز اينجا هستند. اين‌ها پرچم و پرچمدار مي‌خواهند. اگر بگوييم واحد کالف، چون اصطلاح عربي شده، و الا اين‌ها واحدشان از ميليون و ميليارد هم بيشتر است، اصلاً قابل مقايسه نيستند. وقتي کسي اين توانايي را دارد، مهم نيست که تحقق پيدا کرده باشد يا نه، از اين‌جا با انگشت اشاره مي‌کند، ماه را نصف مي‌کند، ديگر گردن نصف کردن که کار خيلي شاق و بزرگي نيست. حتي اگر حضرت بخواهد که سر از بدن آن‌ها جدا کند، لازم هم نيست که انگشت را بچرخاند، اراده کند کافي است. وقتي يک طرف يک نفر ايستاده که کمالش از همه خلق بيشتر است، فضلش از همه بيشتر است، قدرتش، شجاعتش از همه بيشتر است و اگر بخواهد قدرتش را اعمال کند و اراده‌اش را به فعليت برساند، باز هم بيشتر است. يک نفرش هم يک لشکر بزرگي است که همه خلق عالم از اول تا آخر اگر بخواهند جمع بشوند، با او برابر نيستند.

 

ایجاد امنیت در حریم حسینی

يک معناي ديگر صاحب لواء دارد و آن اين است که صاحب لواء و پرچمدار به کسي مي‌گويند که وضعيت، موقعيت، کمالات يا فضايل و مناقب مولاي و فرمانده خودش را حفظ مي‌کند. يعني کسي که پرچم دارد، اين‌جا امنيت ايجاد کرده. وجود مبارک حضرت ابوالفضل علیه الصلات و السلام اين ويژگي را دارد که سبب مي‌شود که امنيت در حوزه حريم حسيني تا روز قيامت ايجاد شود، نه در يک روز عاشورا فقط، نه در قبل و بعدش، تا روز قيامت. به تعبير ديگر، همان‌طور که يک پرچمدار وقتي که حضور دارد، يعني اين لشکر هست، صاحب دارد، کمالاتش، امتيازاتش، خوبي‌هاش، قوتش، قدرتش، اهلش و همه اين‌ها هستند و باقي‌اند و امنيت دارند و در امان هستند، به بعد هم همين‌گونه است. به بعد هم همين‌گونه است که هر کسي و هر کساني که در حوزه و حريم حسيني صلوات الله و سلامه عليه قرار گرفته باشند، چون حضرت ابوالفضل علیه السلام صاحب لواء امام حسين صلوات الله و سلامه عليه بود و هست و خواهد بود، اين‌ها در امان هستند.

نمونه‌هايي را در تاريخ مطالعه مي‌کنيد و ممکن است نقل هم کنيد که مثلاً يک جمعي زائر امام حسين علیه السلام بودند، داشتند مي‌رفتند، بين راه به دزدها گرفتار شدند. خانواده‌اي، زني، دختري مثلاً مورد هجوم جمعي آدم ولگرد قرار گرفتند. اين‌ها وقتي متوجه حضرت ابوالفضل علیه السلام و متوسل به او مي‌شوند، حالا خيلي هم تفاوتي ندارد که متوسل به حضرت ابوالفضل علیه السلام بشوند، متوسل به امام حسين علیه السلام بشوند يا متوسل به هرکس از خاندان پیامبر علیهم السلام که بشوند، بالاخره او مسؤوليت امنيت اين حريم و اين حرم را دارد. از همين جهت هم باب الحوائج است. هر کسي در هر کجاي عالم که از حوزه و حريم حسيني باشد و مورد تعرض قرار بگيرد، يا بگوييم استعداد و قابليت دريافت حمايت از امام حسين علیه السلام را داشته باشند و يا آن‌که صداقت در عضويتشان را داشته باشند، اگر اين‌گونه باشد، تقاضا کند، پرچمدار به فريادش مي‌رسد؛ يعني پرچمدار پرچمش را مي‌آورد، امنيت ايجاد مي‌کند.

اين‌که اگر کسي همين حالا هم يک جايي در بياباني بماند، تشنه باشد، گرسنه باشد، گرفتار باشد، مريض داشته باشد، اين بيچارگي‌ها و يا بلاها و مصيبت‌هايي که در دنيا هست را اگر کسي داشته باشد، فقط مشروط به اينکه به‌نوعي نسبت به محبتش، علاقه‌اش و دلبستگي‌اش به امام حسين علیه السلام و خاندان پیامبر عليهم الصلات و السلام صداقت داشته باشد و تقاضاي کمک کند، کمک مي‌آيد. کمک از طرف که مي‌‌آيد؟ اين پرچمدار است که يا پرچمش را به زمين مي‌کوبد و امنيت ايجاد مي‌کند، رفع بلا مي‌کند و رفع گرفتاري و مانند آنها مي‌کند يا يکي از افراد تحت امرش را براي او مي‌فرستد.

با توجه به برخي از دعاها و زيارت‌نامه‌ها مثل همين زيارت حضرت ابوالفضل و امام موسي بن جعفر صلوات الله و سلامه عليهما، اينها نشان‌دهنده اين است که آن دو بزرگوار مظهر رفع حوايج هستند، يعني هر دو به‌نوعي پرچمدار امام حسين علیه السلام براي رفع بلايا و گرفتاري‌ها و مصيبت‌هايي که بر کساني وارد مي‌شود که به‌نوعي دلبستگي صادقانه نسبت به خاندان پیامبر علیهم السلام دارند هستند. اگرچه حضرت موسي بن جعفر صلوات الله و سلامه عليه نص صريح درباره عصمت، عظمت، طهارت او و بنابراين خلافتش نسبت به آباء و اجداد طاهرينش داريم، ولي در مورد حضرت ابوالفضل علیه الصلات و السلام اشاره داريم. در نتيجه ميل طبيعي اين است که بالاخره دوازده معصوم با بقيه تفاوت دارند، چهارده معصوم با بقيه تفاوت دارند،ـ حالا ميل و فهم عرفي هم همين است ـ اما دلايل متعدد و اشارات بسيار مختصر و کوتاه، اگرچه ظاهرش اين است ولي به دقت نمي‌شود که حکم کرد که اين تفاوت، تفاوت عميق و آشکار است. يعني حضرت موسي بن جعفر علیه السلام همان‌گونه باب الحوائج هست که حضرت ابوالفضل علیه السلام. حضرت ابوالفضل علیه السلام صاحب لواء هست که حضرت موسي بن جعفر علیه الصلات و السلام. اينها تا روز قيامت هم همين‌گونه هستند.

 

واسطه رحمت غيبيه حسینیه

اما معناي سوم که معناي بسيار دقيقي است. قبل از اينکه لواء و صاحب لواء را در مورد حضرت ابوالفضل عليه الصلات و السلام درک کنيم، ابتدا نکته دقيقي را در مورد حضرت ختمي مرتبت صلی الله علیه و آله و سلم و امير مؤمنان صلوات الله و سلامه عليه که مکرر گفته شد، فقط يادآوري کنم و آن اين است که در قيامت حضرت ختمي مرتبت صلی الله علیه و آله و سلم در مقام محمود قرار مي‌گيرند. وقتي کسي محمود باشد، حمد مي‌خواهد. يعني کسي که حمد نداشته باشد، محمود نيست. کسي که خودش حامد نباشد، محمود نيست. کسي که ديگران حامدش نباشند، محمود نخواهد بود. بنابراين وقتي کسي در مقام محمود قرار گرفته باشد، يعني مقامي که همه حمدها، همه ستايش‌ها، همه توصيف‌هاي کمال، جمال و جلال به او برگردد، چه خلق بدانند، چه ندانند، مجموعه اين توصيف‌ها، حمدها و ستايش‌ها يک پرچمدار مي‌خواهد. يعني يک نفر مي‌خواهد که به عالي‌ترين درجه و کامل‌ترين وجه حامد او باشد. در حضرت ختمي مرتبت  صلوات الله و سلامه عليه و آله که مقام محمود است، حمدش به‌وسيله امير المؤمنين عليه الصلات و السلام انجام مي‌شود. بنابراين رايت حمد در دست امير المؤمنين علیه السلام است. اين رايت حمد باز به معني اين نيست که حالا يک پرچمي دست امير المؤمنين علیه السلام است، نه، همه حمدهايي که در عالم انجام مي‌شود، به‌وسيله امير المؤمنين علیه السلام انجام مي‌شود، همه اين حمدهايي که امير المؤمنين عليه الصلات و السلام انجام مي‌دهد، براي وجود مبارک پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم و آن مقام محمود انجام مي‌دهد.

به تعبير ديگر، حضرت ختمي مرتبت صلی الله علیه و آله و سلم در قيامت در مرتبه غيبي يا در مرتبه کمون قرار دارد، به‌گونه‌اي که هر کسي بخواهد آن مقام را درک و مشاهده کند و از فضل و رحمتش برخوردار باشد، الزاماً بايد متمسک و متوسل به امير مؤمنان صلوات الله و سلامه عليه باشد. يعني در واقع همه خوبي‌ها را در عالم قيامت به‌وسيله امير المؤمنين علیه السلام تقسيم مي‌کنند، چون رايت حمد در دست اوست. اين‌که گفته شده است «قسيم النار و الجنه»، به اين اعتبار که بزرگ‌ترين خوبي‌ها و کمالات و سختي‌ها در قيامت نار و جنت است و الا هيچ چيز در آخرت نيست، مگر اينکه از دست مبارک آن حضرت عطا مي‌شود. حالا چه مربوط به جمال پيامبر  صلوات الله و سلامه عليه و آله باشد، چه مربوط به جلال او. اگر باز در حوض کوثر هم نعمت يا رحمت بي حد و اندازه الهي که به نام حوض کوثر شناخته شده، ولي باز اين به دست امير المؤمنين علیه السلام انجام مي‌شود. اين‌ها همه نشان‌دهنده اين است که رايت حمد در دست اوست.

پس هرکس که داراي مقام عالي باشد، آن‌چنان‌که بي‌واسطه با خلق ارتباطش نشايد، اگر اين‌گونه باشد، يک واسطه مي‌خواهد. همين‌طور که خود پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم واسطه بين حق و خلق هست، امير المؤمنين علیه السلام واسطه بين پيامبر و خلق هست. مشابه اين را در مورد امام حسين صلوات الله و سلامه عليه داريم.

اشارت‌هايي که آمده مثل اين روايت که «حسين مني و انا من حسين»، اين تعبيرها اگرچه معاني سياسي، اجتماعي و ديني مي‌تواند داشته باشد، معاني فراتر از اين‌ها هم مي‌تواند داشته باشد. اگر امام حسين صلوات الله و سلامه عليه در مرتبه و مقامي باشد که چون پيامبر باشد، از پيامبر باشد، پيامبر از او باشد، اين معنايش اين است که وحدت مقام خواهند داشت. در برخي از تعبيرات آمده که مقامي که امام حسين صلوات الله و سلامه عليه دارد، در قيامت مورد غبطه همه انبيا و اوليا است. اين وجه ديگري از مقام محمود است. وقتي که کسي چنين مقامي داشته باشد، حتماً يک واسطه براي اتصال به خلق و يک رابط مي‌خواهد. مثل اين است که ـ بر اساس اين تعبير ـ امام حسين صلوات الله و سلامه عليه در مقام محمود که قرار مي‌گيرد، رايت حمدشان بايد در دست که باشد؟ وقتي که امام حسين صلوات الله و سلامه عليه که منبع و مخزن همه رحمت غيبيه خداي متعال است و در مقام غيب هم هست، يک نفر می‌خواهد که واسطه براي رساندن و اخذ و عطاي اين رحمت عام غيبيه از آن حضرت به ديگران باشد.

در اين‌گونه موارد که اشارات داريم، به راحتي مي‌شود گفت، ولي در جايي که ما اين اشارات را نداريم، مي‌دانيم نکاتي هست، ولي شاهدي نداريم و الا همچنان‌که پيامبر  صلوات الله و سلامه عليه و آله مقام محمود دارد، امير المؤمنين علیه السلام صاحب لواي حمد يا رايت حمد هست، امير المؤمنين علیه السلام هم صاحب مقام محمود هست، يک نفر ديگر لواي حمد را دارد. آن يکي ديگر هم خود صاحب مقام محمود به نوبه خودش هست، يکي ديگر لواي حمد را دارد و همين‌طور ادامه دهيد تا مي‌رسد به حضرت حجت صلوات الله و سلامه عليه که با توجه به اينکه او خليفة الله است، وقتي که خليفة الله شد، اگر خليفه رسول الله بود، مي‌بايست که واسطه بين رسول الله و خلق باشد، ولي او اين‌گونه نيست و به همين خاطر هست که به نظر اهل تحقيق، او صاحب ولايت ختميه مطلق است. وقتي صاحب ولايت ختميه که باشد، يعني خود هم صاحب مقام محمود هست، هم صاحب رايت حمد، هم در دنيا هم در آخرت.

گاهي سؤال مي‌شود درباره اين امتيازي که حضرت حجت صلوات الله و سلامه عليه دارد، به‌گونه‌اي که کساني که از اين دنيا رفتند، تقاضا مي‌کنند که برگردند و حضرت را ببينند. يک جاي ديگر هم در جلسات اشاره کردم که وقتي که کسي که از اينجا رفته، اگر شايستگي زيارت امام زمان را داشته باشد، يعني آنجا امير المؤمنين علیه السلام را زيارت مي‌کند، پيامبر، امام حسن، امام حسين، ديگر ائمه عليهم الصلات و السلام را زيارت مي‌کند. چگونه مي‌شود که يک نفر بگويد من همه اين‌ها را ترک مي‌کنم، بيايم امام زمان را ببينم؟ اين وجه عقلي که حتماً ندارد. بعد هم کسي که آنجا در آن اوج نعمت و لذت هست و خوش مي‌گذراند، بگويد مي‌خواهم بيايم اين دنيا را بالاخره ببينم که عدالت يعني چه؟

اين وجه ديگري دارد. آن وجه هم اين است که اگر کسي در حيات دنيا پيامبر  صلوات الله و سلامه عليه و آله را زيارت کند، اين بدون زيارت امير المؤمنين علیه السلام، زيارتش تام نيست. اگر کسي امام حسين صلوات الله و سلامه عليه را زيارت کند، زيارتش بدون زيارت حضرت ابوالفضل علیه السلام تام نيست. ولي اگر کسي در دنيا حضرت حجت را زيارت کند، زيارتش تام است. اين به اين جهت است که آن حضرات و آن بزرگان به خاطر اين‌که رسول الله يا خليفه رسول الله بودند، يا واسطه بين حق و خلق بودند يا واسطه بين بزرگِ خلق با ساير خلق بودند يا به خاطر اينکه يکي صاحب مقام محمود هست، يکي صاحب لواء حمد هست، حداقل از دو جهت، يعني پيامبر صاحب مقام محمود، امير المؤمنين علیه السلام صاحب لواي حمد. حالا اگر امير المؤمنين علیه السلام صاحب مقام محمودند، از يک جهت ديگري صاحب مقام محمود است، از جهت ديگري يک نفر ديگر از فرزندان و ذره پاکشان صاحب لواي حمد، آن هم از جهت ديگر. حضرت حجت صلوات الله و سلامه عليه از همان جهتي که صاحب مقام محمود هست، صاحب لواء حمد هست. وقتي که اين‌گونه شد، ـ اگر به تعبير عرفي خدمتتان عرض کنم ـ حقيقتاً ديدني است و ديدنش متفاوت با ديدن ديگران خواهد بود.

در نتيجه اگر مثلاً کسي مثل اويس قرن رحمت الله و رضوانه عليه از شهر و ديارش آمده که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را زيارت کند، ولي چون امر مادرش اين بود که زودتر برگرد، زودتر برگشت و نديد. اگر يک چنين اتفاقي براي کسي بيفتد و برود زيارت حضرت حجت  صلوات الله و سلامه عليه، نمي‌تواند زيارت را ترک کند. در آن‌گونه موارد که شريعت بود، امر پدر و مادر ملاک مهمتري بر زيارت رسول يا ولي خدا دارد، ولي در مورد حضرت حجت صلوات الله و سلامه عليه که شريعت نيست، باطن شريعت و ظهور حقيقت است، آنجا امر حضرت يا آنچه مطلوب حضرت باشد، بر همه احکام شرعيه و غير شرعيه مقدم است. در نتيجه پدر و مادر هرچه مي‌خواهند بگويند، براي خودشان بگويند، مانعي ندارد. اين‌ها ظلّ و ذيل امر حضرت هستند. در نتيجه اگر کسي در همين دنيا هم باشد، خدمت حضرت برسد، هم مي‌ارزد که ساليان درازي سختي‌ها را تحمل کند که حضرت را زيارت کند و هم اين‌که همين کار را خواهند کرد و اگر کسي هم به عالم ديگري بخواهد برود، حتماً بازگشتنش کمالي است، غير از کمالاتي که به‌دست آورده.

سؤال: اينکه بعضي از بزرگان مثلاً مرحوم کلباسي رحمت الله عليه مي‌فرمايند عباس عليه الصلات و السلام باب الولايه است، به اين معناست؟ يا بعضي در ابجد حساب کرده‌اند که عباس برابر است با 133 و با باب الحسين برابر است، همه همين طور است؟

ـ بله، همين‌طور است. رايت حمد امام حسين عليه الصلات و السلام هست. هرجا که امام حسين باشد، نشان بودن امام حسين اين پرچم است، هرجا اين پرچم باشد، نشان‌دهنده امام حسين عليه الصلات و السلام هست.

ـ در خاطراتي که از مرحوم آيت الله شاهرودي داريم که ايشان هميشه هر وقت که به زيارت مي‌رفت، اول به حرم حضرت ابوالفضل مي‌رفت. اعتراض که مي‌کردند، ايشان مي‌فرمود اول بايد آدم از وزير اجازه بگيرد، بعد به خدمت امام حسين برود.

ـ بله، همين‌طور است. در همين زيارت‌هاي ساير ائمه هم مي‌شود سفارش کرد که اول نزد فرزندانشان، شاگردانشان، بندگانشان، غلامانشان، نوکرانشان برويد و اين‌ها هم ضامن بشوند و کمک کنند، اين‌ها هم سفارش کنند. گرچه اين سفارش عرفي نيست، ولي اين سفارش ديگري است. زيارت کساني که به نوعي وابسته به خاندان پیامبر علیهم السلام هستند، تأثيري در دل ايجاد مي‌کند که اين توانايي زيارت حقيقي آن خاندان را فراهم مي‌کند و الا به اين معنا نيست که حالا در عرف بايد بگوييم که حضرت ابوالفضل سفارش ما را نزد امام حسين کرده، نه به اين معنا که حالا چيزي نوشته باشد يا گفته باشد که ايشان مي‌آيد، هوايش را داشته باشيد، احتياج به گفتن ندارد. رفتن به زيارت حضرت ابوالفضل اين تأثير نفساني را دارد که براي ادراک بهتر زيارت امام حسين آمادگي پيدا مي‌کنيم، همين مي‌شود سفارش.

ـ پس اينکه فرموديد هر وقت به زيارت امام رضا علیه الصلات و السلام مشرف مي‌شويم، به امام جواد عليه الصلات و السلام متوسل مي‌شويم، دليلش همين است؟

ـ بله، هم متوسل به امام جواد بشويد، خيل مؤثر است و هم اينکه اگر امام رضا در اين شهر يا در همان حوزه حرم نوکراني دارد، محباني دارد، به زيارت آن‌ها رفتن خيلي مؤثر است. هر کدامشان مقداري آدم را ارتقا مي‌دهند براي اينکه بر حضرت که وارد شد، زيارت را آن‌گونه که حقش است، ادراک کند.

 

قسمت سوم:

تفصيل وجود امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه

يکي ديگر از اشارات و لطايفي که در اين تعبير و مانند آن وجود دارد، اين است که اولاً وجود امام حسين صلوات الله و سلامه عليه از برخي از جهات يا از برخي از جهات غالب، تمثّل يا تجسّم يا تعيّن وجود مبارک پيامبر  صلوات الله و سلامه عليه و آله هست و اگر بخواهيم به روايات اشاره کنيم، اين تعبيرهاي اين‌گونه‌اي که آن حضرت فرمود: «حسين مني و انا من حسين»؛ بخش اولش روشن است، به آن معنايي که درباره لواء خواهيم گفت هم سازگار است.

ولي اين تعبير عکسش که پيامبر هم از امام حسين عليه الصلات و السلام هست، اين به معناي اين است که اين‌ها اجمال و تفصيل يک حقيقت هستند. بسا بتوان گفته که بر اين اساس آن کاري که امام حسين صلوات الله و سلامه عليه در کربلا انجام داد، دقيقاً برابر است با کاري که پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم در مکه و مدينه انجام داد، يعني نه گسترش بعثت و تبليغ بعثت است، بلکه اصل بعثت است، اصل دين و حقيقت و هويت دين را ارائه مي‌کند.

بنابراين با توجه به اينکه امام حسين عليه الصلات و السلام نسبت به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در حکم تعيّن خاص آن حضرت هست، از اوست و بالعکس، وقتي اين‌گونه که شد، همان‌گونه که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مقامش مقام محمود است و رايت حمد دارد، رايت حمدش هم امير مؤمنان علیه السلام هست، امام حسين عليه الصلات و السلام از اين حيثيت صاحب مقام محمود هست و بنابراين رايت حمد دارد. رايت حمدش حضرت ابوالفضل علیه الصلات و السلام است.

يک نکته ديگر هم که باز توضيح ديگر و احتمال ديگري است، اين است که با توجه به اين‌که اصالتاً، حقيقتاً و ذاتاً رايت حمد اختصاص به مقام ختميّه علويّه دارد، اميرمؤمنان اصالتاً رايت حمد است، ديگران اگر رايت حمد باشند يا لواء مقام محمود باشند، اين‌ها يا بالعرض هستند يا درست‌تر بالتبع هستند، ولو بالذات هم که باشد، ولي بالتبع هستند، بالاصاله نيستند. بر اين اساس، با اين تعبيري که عرض کردم، حضرت ابوالفضل عليه الصلات و السلام تفصيل وجود امير مؤمنان صلوات الله و سلامه عليه هست. يعني اگر مقام امير مؤمنان علیه السلام مقامي باشد که در جهان طبيعت قابليت ظهور ندارد، به همين دليل هم بود که خيلي‌ها حضرت را نپذيرفتند، خيلي‌ها اذيت کردند، خيلي‌ها ظلم کردند، به همين جهت است که نمي‌توانستند حقيقت و هويت آن حضرت را در حد عرف و متعارف، نه بيشتر بفهمند.

بنابراين اگر رايت حمد بودن يا صاحب لواء مقام محمود بودن، براي امير المؤمنين علیه السلام در قيامت ظهور پيدا مي‌کند، چون حضرت ابوالفضل علیه السلام و ديگر فرزندان امير مؤمنان صلوات الله و سلامه عليه تفصيل وجود مبارک و باطن آن حضرت هستند، در جهان طبيعت هم قابليت ظهور دارند. بنابراين اگر فرمود که تو صاحب لواء من هستي، در واقع تعبير ديگرش اين است که تو تفصيل وجود پدرم امير مؤمنان صلوات الله و سلامه عليه هستي.

 

صوت قسمت اول (دریافت)

 

صوت قسمت دوم (دریافت)

 

صوت قسمت سوم (دریافت)

 

فیلم قسمت اول (دریافت)

 

 

فیلم قسمت دوم (دریافت)

 

 

فیلم قسمت سوم (دریافت)