توحيد در كربلا

HO
(1)
ظهور تام و تمام توحید در واقعه کربلا

ولایت، ظهور توحید و ولی کامل خدا، مظهر و آینه‌دار این وحدت است. کسی نمی‌تواند به توحید دست یابد مگر اینکه از «ولایت» کمک و استعانت بجوید. به تعبیر دیگر، هرگز کسی نمی‌تواند به وحدت برسد، مگر آنکه اقتدای به مظهر اسم «ولی» خداوند کرده باشد و چون اقتدای به اسم «ولی» حق، کار چندان آسانی نیست، فقط کسی می تواند به این اسم اقتدا کند و پیروی از آنرا گردن نهد که از مراتب و منازل بسیاری عبور کرده باشد.
 
 
کسانی که پیروی ولی خدا را پذیرفته‌اند، حداقل به این درجه از فهم و تصدیق و عمل رسیده‌اند که کسی دیگر «اولای» از نفس آنان به همۀ جنبه‌های وجودی شان وجود دارد و کسی نمی‌تواند به این درجه از فهم و عمل دست یابد مگر اینکه از هر چیزی که به نوعی به او تعلق و انتساب دارد رها و تهی شده باشد، اولاً: چیزی را به اسم خود، ملک خود، متعلق به خود نشناسد و اگر هم شناخت، آنرا ایثار کند، فدا کند. ثانیاً: خودی نشناسد تا چیزی را متعلق به خود بداند تابعد نیز بخواهد آنرا ایثار کند.
بنابراین بنده در مقام بندگی حق و برای اقتدا به اسم «ولی» کسی دیگر را «اولای» به خود می‌داند و برای خویش هیچ ملکیتی، شأنیتی و حیثیتی قائل نیست، خود را نسبت به هر کمال و نعمتی مسکین بلکه مستکین می‌داند.
وقتی بنده مؤمن (حتی نه با درجه اطمینان) بلکه با ایمان، نسبت به زندگی اش، مرگش، دنیایش، آخرتش و ... هیچ ادعایی نداشت، حال هرکسی اولای از او باشد، فرقی ندارد. این ورود به دروازۀ «ولایت»است. تعلقات و اضافات که انسان‌ها بخود انتساب می‌دهند، همگی تخیل بلکه توهم است. یعنی نبوده را بوده و داشته می‌انگارند.
در جریان «غدیرخم» حضرت ختمی مرتبت ـ صلوات الله و سلامه علیه ـ فرمود: «الست اولی بکم من انفسکم؟» بدین خاطر بود که مخاطبان، نفسی برای خویش قائل بودند اما نفس خویش را در اختیار دیگری قرار داده بودند و برای همین در پاسخ سؤال حضرت گفتند: «بلی». مخاطب برای خویش نفسی می‌شناخت، تعینی را پذیرفته بود بنابراین گویا می‌گفت: یا رسول الله، این تعینم، داشته‌هایم، نفسم فدای یک نگاه تو باد.
«اولی» همه کاره است. فروتر از اولی چیزی وجود ندارد. اینگونه نیست که کسی «ولی» باشد و دیگری «اولی». مانند «به» و «بهتر» نیست بلکه «اولی» مالکیت حقیقی دارد و صاحب تصرف حقیقی است. حال اگر کسی شخصی را مولای خویش بداند و «اولای» از خود بداند، می‌شود «متولی» و این شخص اهل «ولایت» است.

پذیرش ولایت همراه با تبعیت است.
پذیرش ولایت، بدون پیروی و تبعیت امکان پذیر نیست. محبت خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام چنان اهمیت دارد که جایگزین تمامی کمالات و نعمات است درواقع همگی کمالات و نعمات، شعاعی از اشعه‌های کمال محبت این خاندان است.
بحث محبت و تبعیت، پیوند وثیق و محکمی با یکدیگر دارند. پس کسی که دیگری را اولای از خویش می‌شناسد، در تبعیت از او هیچگونه نقصان و کاستی روا نمی‌دارد. زیرا متولی هیچ از خود ندارد تا تصرفی در آن داشته باشد. در اندیشه رفتار و همه شئونات زندگی اش، تصرف حقیقی از آن مولاست. بدین ترتیب، تبعیت قطعی و صد در صد است.
گر چه متولی از خود هیچ ندارد بلکه اصلاً خودی ندارد، اما همان انتساب او به ولی خدا، وجود او را حیثیتی از حیثیات ولی حق قرار می‌دهد که مایه افتخار و کرامت است. در ابتدای راه، شأنی از شئون ولی خداست و در انتها از طریق سیر اختیاری، ممکن است به معیت هم بیانجامد. همان معیتی که خدای عالم با مخلوقاتش دارد.

چگونه می‌توان به تبعیت رسید؟
قبلاً متذکر این امر شدیم که اولین قدم، فهم و تصدیق و عمل است به اینکه شخص دیگری اولای بر ما است. و این آگاهی و یقین که انسان فاقد همه چیز است بلکه دیگری مالک است، براحتی بدست نمی‌آید. زیرا طبیعت انسان و خلقت او در این عالم، چیز دیگری را اقتضا می‌کند. اولاً بدیهی است که آدمی همه چیز را بخود نسبت می‌دهد، «دست من»، «پای من» «دین من» و .. و این اقتضای اولی وجود اوست وگرنه تعین پیدا نمی‌کرد. اگر «من» نبود، شرکت نبود اگر کثرت نبود، متولی و مولی علیه وجود نداشت بلکه اصلاً خلقتی در کار نبود.
پس در قدم نخست باید یقین وجود داشته باشد تا بر اساس آن، کثرت و خلقت پدیدار گردد. باید بر اساس این «من» تنزل و هبوط انجام شود تا حب ذاتی خدای متعال به کثرت تفصیلی کمالات الهی در جهان ظاهر شود.
البته منظور از این معنای (منیت)، معنای مذموم آن نیست، بلکه آن هنگام که از خلایق سؤال شد:« ألست بربکم؟ قالوا بلی»، معنای «منیت» این شناخت خویش و رب خویش است و اقرار به ربوبیت حق. اگر این «منیت» نبود اقرار و شناختی نیز در کار نبود. چنانکه در روز قیامت، در پاسخ، جوابی نمی‌آید زیرا آنجا تعینی نیست، من و مایی نیست.
ثانیاً: انسان‌ها باید این تعین خلقی را در هم بشکنند و کنار بگذارند. کار راحتی نیست شاید چیزی شبیه به معجزه است. برای ظهور این معجزه راهی وجود دارد و شاید تنها راه آن، ظهور و تمثل و تجسم اولیاء کامل خدا و صاحبان ولایت کلیه، بویژه خاندان پاک و مطهر پیامبر صلوات الله علیه در عالم طبیعت می‌باشد. ظهور این مظاهر برای سهولت طی کردن راه است. آدمیان نمی‌توانند از «منیت» خارج شوند مگر با وجود این پاکان که عین طهارت هستند. یک شیء آلوده را نمی‌توان با شیء آلوده دیگری پاک ساخت. باید چیزی که عین طهارت است، پاک کننده باشد.
معنای «ویطهرکم تطهیرا» همین است. این تطهیر در مرتبه ذات ایشان است نه در مرتبه اعمال و اخلاق که بسیاری چنین گمان کرده‌اند. این طهارت ازلی و ابدی نیز هست زیرا اراده ای که طهارت را خواسته ازلی و ابدی است.
وجود مبارک خاندان پیامبر علیهم السلام در این عالم، این ویژگی سرنوشت ساز را دارند. فقط آن‌ها می‌توانند « منیت» را که اقتضای ذاتی ماست، از ما بستانند و ما را از میان بردارند.

تحقق «لا اله الا الله» بدین معنا است.
پس واسطه و ابزار نفی «انانیت» وجود ولی کامل، بویژه خاندان پیامبر صلوات الله و سلامه علیه و یا جلوه ای از جلوه‌های تام آنان، چه در قالب شناخته شدۀ موسوی، عیسوی و ... و یا جلوه‌های ناشناخته، هستند. انبیاء الهی هر کدام از زمان خودشان، با توجه به شرایط (مخاطبان، زمان و مکان) نمایندۀ وجهی از وجوه خاندان پیامبر علیهم السلام بوده‌اند و امتیاز آخر الزمان به این است که لازم نیست به نمایندۀ وجهی از وجوه تمسک پیدا کرد بلکه خود وجوه و صاحب وجه با تمام کمالاتش حضور دارد.
زمینه ساز و عامل اصلی درک و فهم معرفت و کمال توحید، این پاکان هستند زیرا تا کسی نیاید و این نعمت «توحید و ولایت» را بی کم و کاست در دامان ما قرار ندهد، ما توان دسترسی به آن را نداریم. زیرا چگونه چیزی را طلب کنیم و در راه آن بکوشیم که اصلاض نمی‌شناسیم. باید ولایت خویش را به خلق بنمایاند تا خلق بخواهند و دست یابند. با اینکه ما هیچ کاره ایم اما دستگیری اولیاء خدا نیز بدون طلب و جهد و تلاش ما میسر نخواهد بود. زیرا، دار دنیا دار تکلیف است. اگر کاملاً هیچ کاره بودیم بعثت انبیاء و فرو فرستادن کتب آسمانی مبحث بود.

ولی کامل خدا باید کاری کند تا خلق او را بشناسند
این عالم، عالم و عد و وعید، عالم بشارت و تنذیر است. از طرفی توحید را نمی‌شناسیم و از طرف دیگر در عالمی زندگی می‌کنیم که مکلف به شناخت و پیروی هستیم این میانه باید واسطه ای باشد تا قابلیت‌ها به ظهور برسد و آن واسطه، ولی کامل خدا است.
اگر ولیی از اولیای الهی، ولی تام و کامل باشد، در جهان طبیعت حضور هم داشته باشد اما آشکار و عیان نباشد تا خلق او را بشناسند تا مشتاق دیدار او شوند و سپس مشتاق تمسک به او باشند، اقتدا و هدایت رخ نخواهد داد.
به تعبیر دیگر، ولی کامل باید کاری کند که همۀ خلق بر خلاف اقتضای ذاتشان (منیت) حداقل بدو توجه کنند، تا او را بشناسند و آنگاه که شناختند محبت بورزند و آنگاه که محبت ورزیدند در جهت اتصاف به ویژگی‌های توحیدی او حرکت و عمل نمایند و بدین طریق قدم در مسیر ولایت الهی گذارند و به تبع آن به توحید دست یابند. این کار، کاری است منحصر به فرد و شاید بتوان گفت که همۀکارهای دیگر، در جهت معرفی و ظهور این کار منحصر به فرد است.
آن، رخداد عظمت و پدیدار شدن توحید، در وجود مبارک حضرت ابا عبدالله الحسین ـ علی الصلاة و السلام ـ انحصار یافته است.

قیام امام حسین علیه السلام واقعه‌ي منحصر به‌فرد ظهور توحید کامل
اگر قیام آن حضرت و آن واقعه منحصر بفرد نبود، رسیدن به توحید جز برای کسانی که ذاتاً پاک و مطهر بودند، امکان پذیر نبود و اکثریت قریب به اتفاق خلق، توان خروج از نفسانیت، منیت و انانیت خویش را نداشتند.
اگر کسی کار امام حسین علیه السلام را عصاره و خلاصۀ پیام همه پیامبران، از آغاز تاریخ بشر تا انتهای آن و یا ظهور و تجلی ولایت همۀ اولیاء از آغاز تا انجام بداند، نه تنها زیاد نگفته است بلکه بسیار سخن درستی بر زبان آورده است.
حسین علیه السلام فخر انبیاست. این کلام بدین معناست که همه پیامبران از این که همۀ دعوت‌ها و تلاش‌ها و کارهایشان را که در راه توحید و ولایت انجام داده‌اند منتسب به امام حسین علیه السلام بوده، افتخار می‌کنند. امام حسین علیه السلام جان اولیاست (نه جان انبیا از جهت نبوتشان) از جهت ولایت شان که از حیث نبوتشان بالاتر است. چه بسا پیامبرانی بوده‌اند که در فراق ولایت سوخته باشند و هرگز هم به طور مستقل بدان دست نیافته‌اند مگر به شفاعت امام حسین علیه السلام که جان اولیاست.
اگر خلق خدا بخواهند پیروی ولی کامل خدا را سر لوحه کار خویش قرار دهند تا به دروازۀ توحید که همانا ولایت است برسند، باید به آن تابلوی تام و تمام، آن چراغ هدایت، آن خورشید درخشان متمسک شوند که همانا وجود امام حسین علیه السلام است.

حقیقت نهضت کربلا
نهضت کربلا و آنچه که رخ داده از ویژه ترین نعمت‌های ویژۀ الهی، بلکه نعمتی بی بدیل و بی همتاست. در عرصه کربلا، امام حسین علیه السلام کاری کرد که یکبار دیگر وجود احمدی احدی حضرت حبیب خدا محمد مصطفی صلوات الله علیه، عیان و آشکار شد. نه تنها در قالب امام حسین علیه السلام بلکه از قالب هر کسی که محو وجود امام علیه السلام شده بود.
به تعبیر دیگر، خدای عالم، خویش را و جلوۀ تام حبیب خویش را مثلاً در آینۀ وجود علی اکبر علیه السلام جلوه گر ساخت، آنکه خَلقاً و خُلقاً شبیه ترین کسان به حبیب خدا صلوات علیه بود. از این جهت تفاوتی بین علی اکبر و علی اصغر و یا علی اوسط نیست الاّ در اکبر و اصغر و اوسط بودنشان در عالم طبیعت. دیگران نیز که نامشان علی نبود نیز اینگونه بودند. خداوند اسم «ولی» خویش را در کاملترین صورت، یکباره در عالم هستی آنهم در واقعه کربلا آشکار کرد، به گونه ای که کسی نتواند عذر بیاورد و بگوید: نمی‌دانستم و گرنه تبعیت می‌کردم، نمی‌شناختم و گرنه محبت می‌ورزیدم.
قبل از امام حسین علیه السلام، پیامبر علیه الصلاة و السلام و امام علی علیه السلام و وجود مبارک حضرت زهرا سلام الله علیها و دیگران به تبعیت از آن بزرگواران، همگی سعی بر این داشتند تا زمینه را برای این ظهور تام آماده سازند. پس از امام حسین علیه السلام نیز پنج امام بعدی علیهم السلام نهایت تلاش و کوشش را بعمل آوردند تا این تجلی تامی را که در کربلا روی داد بر خلق پوشیده نماند و آشکار و عیان باشد.
یکی از اسرار روضه خوانی همین بوده و هست. امام سجاد علیه السلام پیوسته روضه خوان بود. هر گاه حضرت کسی را در حال نوشیدن آب یا خوردن غذا مشاهده می‌فرمود، اشک می‌ریخت.
ائمه دیگر علیهم السلام نیز روضه خوانی داشتند البته هر کدام متناسب با عرف و زمان خودشان. روضه خوانی‌ها به یک طریق انجام نمی‌شد بلکه هر کسی با هر زبانی می‌بایست ذکر مصیبت کند و واقعه را یاد آوری نماید. (چه عوامانه و چه عالمانه).
با توجه به اینکه باید دقت داشت در روضه خوانی‌ها، آنچه را که در شأن خاندان پیامبر علیهم السلام نیست بر زبان جاری نشود، اما خود روضه خوانی قطع نظر از جنبه‌های سیاسی و عاطفی اش، راه توحید و راه ولایت را برای مردم هموار می‌نماید، چنانکه کسی نگوید نشنیدم پس تبعیت نکردم تا حجت تمام شود.

مخاطب پیام کربلا همۀ اقشار مردم هستند.
در کربلا همه عواملی که باعث می‌شد انسان‌ها (با هر گونه استعداد) متنبه شوند، بکار گرفته شد، و الا قیام کردن علیه ظلم و جور، مستلزم این نبود که امام علیه السلام مثلاً دختر سه ساله اش را در آن مسافرت طاقت فرسا همراه نماید. بخوبی آشکار بود که قومی که پیامبر و فرزند پیامبر نمی‌شناسند، دختر فرزند پیامبر را نیز نمی‌شناسند.
این اقدام امام علیه السلام نیز در جهت ظهور تام و تمام توحید بود. امام علیه السلام کاملاً آگاه بود که این قوم دنیا پرست اگر بخواهند دزدی کنند، گوشواره را از گوش دخترش باز نمی‌کنند بلکه از گوش او خواهند کند. اما چاره ای نیست، این خلق در خواب ماندۀ بی خبر، جز از این طریق نمی‌شود که ولی تام خدا را بشناسند. جز از این راه نمی‌توانند به توحید برسند.
تعبیری را که رسول خدا صلوات الله علیه پیوسته می‌فرمود که هیچ پیامبری به اندازۀ من اذیت نشد، اشاره به همین امور است. اینکه در جای دیگر فرمود، «حسین منی و انا من حسین» را اگر با تعبیر بالا جمع کنیم معنایش این است که هیچ پیامبری به اندازۀ من اذیت نشد یعنی به خاندانش ظلم و اذیت اعمال نشد. این عبارت به اعتبار آینده «مایؤول» گفته شده نه به اعتبار گذشته. زیرا در گذشته پیامبران دیگر مصائب سخت تری را تحمل کرده بودند. پس هر اذیتی، هر رنجشی که برای حسین علیه السلام رخ دهد برای من بوده زیرا حسین علیه السلام از من است و من از حسین علیه السلام.
در واقعه عاشورا همه چیز دالّ بر ظهور توحید است. باید در این واقعه مادری آب ننوشد تا شیر نداشته باشد تا کودک شش ماهه شیر ننوشد و گرسنه و تشنه بماند تا این تابلوی ظهور ولایت و توحید، درشت تر و درشت تر شود.
اگر حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام فقط با یارانش، مردان و جوانانش به کربلا آمده بود، ولایت تجلّی تام نداشت. نه تنها شهادت تک تک یاران و اهل بیت ایشان و شهادت خود امام علیه السلام بلکه به دنبال آن اسارت خاندان پاک و مطهرش نیز باید وقوع یابد. اسارت آن هم بدست کسانی که در لجاجت و خباثت و پلیدی بی مانند بودند، (اگر چه بر زبانشان شهادتین جاری بود) باید انجام پذیرد. باید راه هموار شود حتی برای ضعیف ترین خلایق.
در روایات آمده است که در تشییع پیکر مطهر حضرت زهرا سلام الله علیها، آن هم در دل شب، امیر مؤمنان علی علیه السلام به دخترانشان زینب و ام کلثوم سلام الله علیها فرمودند که شما دو تا در خانه بمانید به حسب نقل، فاصله کمی را طی کرده بودند که حضرت علی علیه السلام صدای گریه آرام زینب علیهاالسلام را شنیدند و به او فرمودند که شما برگرد و بدنبال ما نیا ! این تعبیر برای واقعه کربلا و بخصوص آنجاست نه برای تکلیف شرعی. حضرت به زینب علیها السلام فرمود: نمی‌خواهم کسی قامت ترا ببیند! یا زمانی که (طبق نقل) از مدینه خارج می‌شوند و عازم کربلا بودند، وقتی حضرت زینب سلام الله علیها می‌خواستند سوار بر مرکب شوند، حضرت ابوالفضل علیه السلام فرمودند: مردم روی خود را برگردانید زیرا زینب دختر امیر مؤمنان علیه السلام می‌خواهد بر مرکب سوار شود. حالا با این اوصاف به کربلا نظر کنید، ببینید از این کاملتر می‌توانست باشد؟
دختری را که در دل شب، قامتش نباید دیده می‌شد و در روز نیز مردم نباید قامتش را از دیگران تمیز می‌دادند، به اسارت می‌رود. در چه مجالسی؟ چه سخنان زشت و ناشایستی؟ با چه لباسی؟ همه برای این است که ولایت الهی چنان تجلی کند که اگر کسی فروماند، عذری نداشته باشد. اگر چه در غدیر خداوند به پیامبرش فرمود: اگر آنچه را که به تو رسیده ابلاغ نکنی رسالتت کامل نشده اما باید گفت اگر کربلا نبود خود پیامبر علیه الصّلاة و السّلام تام و تمام نبود. یعنی ظهور و تجلی ایشان در عالم طبیعت تمام و کامل نبود.
پس باید ولی خدا، خود را معرفی کند، چنان خویش را آشکار سازد که همۀ جنبه‌های وجودی مخاطبان را با آن درگیر سازد.

(2)

خلاصه قسمت اول اين بود كه رسيدن به توحيد از طريق ولايت امكان‌پذير است، رسيدن به ولايت از طريق تبعيت امكان‌پذير است، ولي تبعيت فرع محبت است و محبت فرع معرفت است. پس ولي خدا بايد خود را معرفي كند، خود را عيان و آشكار سازد، آن‌هم به گونه‌اي كه همه‌ي جنبه‌هاي وجودي مخاطب را با آن درگير سازد. اگر تنها عقلشان را درگير سازد، ممكن است عقل‌شان جايي بر اساس شبهه‌اي، شكي، ناداني، بي‌اطلاعي، ظهور جذبه‌های نفسانی مانند شهوت، غضب، شیطنت و مانند آن مغلوب شود. در این صورت نه‌تنها مخاطب‌های یادشده عذر خواهند داشت، بلکه از دست‌یابی به سعادت و کمال شایسته خود که همان وصول به رحمت ولی الله کامل است، بازخواهند ماند.
علاوه بر این، انسان‌ها کمالات متنوعی دارند و سعادت آن‌ها نه منحصر به سعادت و کمال عقلی است و نه راه وصول به آن، منحصر به پویش عقلی می‌باشد، از این‌رو، معرفی بايد به‌گونه‌اي باشد كه هم عقل مخاطب با انحصارگرایی روبه‌رو شود، هم قلب آن‌ها، هم نفس آن‌ها، هم عواطف آن‌ها، هم غيرت و حمیت انحصارگرایی‌ها و هم همه‌ي جوانب كمالي ديگري كه دارند، يعني روزنه‌هاي فهم و درك و درون و بيرون و محبت و شوق و عواطف و دیگر ساحت‌های وجودی آن‌ها همه به‌گونه‌اي درگير شوند تا اين تابلو چنان بدرخشد كه اولاً كسي عذر نداشته باشد و ثانیاً هر کس از راه ویژه خود به سعادت و کمال خود و در واقع به رحمت عام و خاص ولی خدا که مظهر تام رحمت عام و خاص خدای متعال است، دست یابد و اين كار در کربلا انجام شد و به بهترین گونه ممکن در عالم طبیعت نیز انجام شد.
حضرت سیدالشهداء علیه الاف التحیة و الثناء برای رساندن خلق به عالی‌ترین کمالات ممکن کاری انجام داد که نه‌تنها بهتر از آن انجام نشده و نخواهد شد، بلکه مانند آن هم انجام نشده و نخواند شد، بلکه حق این است که بهتر و کامل‌تر از آن در جهان طبیعت ممکن نیست و جایگزین مانند آن و برتر از آن امتناع ذاتی دارد. کار آن حضرت بی‌مانند است و تا انتهای عالم طبیعت بی‌مانند خواهد بود.
به تعبير حضرت زينب سلام الله عليها كه فرمود «ما رأيت الا جميلاً» (بحار الأنوار، ج‏45، ص116)، سرتاسر آن‌چه در کربلا رخ داد، جمیل و زیبا بود و تعبیر جمیل در این مورد مانند توصیف خدای متعال به علیم و حکیم است که عین علم و حکمت است و اعلم و احکم بر آن ممکن نیست. آن‌چه در کربلا با ایثار و فداکاری خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام انجام شد، عین حسن و جمال بود، به‌گونه‌ای که احسن و اجمل از آن نه بوده و نه خواهد بود و نه ممکن است. اين خاندان مطهر كاري انجام دادند كه هر كر و كور و ناتوانی هم می‌تواند از طریق آن به کمال و سعادت شایسته خود برسد و هر ناتوان و افتاده و مانده‌اي هم مي‌تواند متمسك به ولايت خاندان پيامبر شود و به کشتی نجات ملحق شود و در نتيجه به توحيد برسد.
اگر در جايي ملاحظه فرموديد كه هر كسي كه ذره‌ای از محبت امام حسين يا محبت خاندان پيامبر صلوات الله عليهم اجمعين در دل داشته باشد، مورد مغفرت الهي قرار گرفته است، بلکه چنین کسی با گناه آلوده نمي‌شود، به این سبب است ‌كه محبت، فرع معرفت است، يعني كسي محبت دارد كه پیش از آن معرفت داشته باشد و محبوب یا برخی از مراتب و وجوه و شؤون محبوب را بشناسد؛ هيچ كس طالب مجهولات نيست، محب مجهول بودن كه امكان‌پذير نيست. پس اول ولي را شناخته است، آن‌گاه بدو محبت ورزيده است.
از این گذشته، هرگاه محبت وجود داشته باشد و محبت حقيقي باشد، ممکن نیست محب، پيرو محبوب نباشد، زیرا محبت حقیقی نشان سنخیت است و محب و محبوبی که با هم سنخیت داشته باشند، در نظر، خلق و عمل هم با هم سنخیت خواهند داشت و آن‌چه که نشان ناهم‌گونی آن‌ها باشد، از عوارض آن‌ها خواهد بود نه از ذاتیات و آن‌چه ملائم با ذات آن‌هاست.
به‌تعبیر دیگر، محب حقیقی یا در مراتب سه‌گانه معرفت، خلق و عمل، پیرو محبوب خود است و یا آن‌چه در او هست یا از او سر می‌زند که با جهات سه‌گانه محبوب او تفاوت دارد، از ذاتیات محب نیست و از عوارض وجود مادی، طبیعی، جغرافیایی و ناشی از عادات و رسوم خَلقی و خُلقی اوست و عوارض در شرایط سخت یا شرایطی که مساعد برای آن‌ها نباشد، از میان می‌رود و یا تبدیل به احسن می‌شود و از مصادیق «اولئک یبدّل الله سیئاتهم حسنات» (فرقان، 70) خواهد شد.
پس اگر ديديد كه در برخي از روايات امام صادق صلوات الله و سلامه عليه فرمود كه كسي كه در طول عمرش صد قطره اشك براي امام حسين علیه السلام ریخته باشد، «وجبت له الجنة» و من ضامنم؛ بعد فرمود اگر كسي ده قطره اشك بر آن حضرت داشته باشد، آن هم همين‌طور. بعد فرمود كسي كه يك قطره اشك هم داشته باشد، آن‌هم همين‌گونه است؛ بعد فرمود كسي كه به اندازه بال يك حشره‌اي اشك ريخته باشد، آن‌هم همين‌طور، معنای چندان پیچیده نخواهد بود. ممکن است کسی بپرسد مگر مي‌شود محبت اين اندازه كارساز باشد؟ پاسخ این است که اصلاً جز محبت چيزي كارساز نيست، چون هرجا كه محبت بود، با توجه به نوع محبت، معرفت مناسب آن وجود دارد. قدم اول اين است كه اين محبت، فرع و نتيجه معرفت است، ـ انسان بي‌معرفت كه نمي‌تواند محبت داشته باشد، ـ پس كسي كه به خاندان پيامبر علیهم‌السلام محبت دارد، مي‌تواند بگويد كه من عارف به حق آن خاندان مطهر هم هستم. در واقع، نخست و در گام پیشین، معرفت به‌دست آورده است كه حالا در گام بعدی محبت و دلبستگي و علاقه به ولي خدا دارد.
پس محبت از معرفت جدا نيست. به دنبال محبت هم تبعيت هست. البته برای انسان متعارف هميشه لغزش هست، ولي كسي كه در مسيري برای رسیدن به مقصدی حركت مي‌كند مثلاً مي‌خواهد از مشهد به تهران برود، ممكن است وسط راه، جايي حواسش نباشد و لحظه‌ای متوقف شود یا از جاده جدا شود و منحرف گردد، اگر به‌‌گونه‌ای نباشد كه سبب توقف او شود ـ بسیار اتفاق مي‌افتد كه خودش را به شانه خاكي كنار جاده مي‌كشاند ولی دوباره بر مي‌گردد و در جاده قرار می‌گیرد؛ اتفاق مي‌افتد كه حواسش نيست و بيرون از جاده مي‌رود، چند كيلومتر راه را عوضي مي‌رود و دوباره بر مي‌گردد. مهم اين است كه برای همیشه متوقف نشود یا توقف طولانی نداشته باشد، ـ چنین مسافری دیر یا زود به مقصد خواهد رسید. نمي‌شود كسي محبت داشته باشد و عمل نداشته باشد؛ اين امكان‌پذير نيست.
رواياتي را برايتان بخوانم كه مناسب با اين موضوع باشد. روايتي كه ابتدا مي‌خوانم مربوط به اين است كه گفتيم در قدم اول وقتي ولايت ولي الهي تجلي پيدا كرد، همه کرها و كورها و ناتوان‌ها هم مي‌بينند تا چه رسد به گوش‌دارها و چشم‌دارها و توانمندها. هركس نديد، چنان كه جمع زيادي نتوانستند خدا و عظمت و قدرت خدا را ببينند، همه را به خودشان نسبت دادند، نه روزي خدا را فهميدند، نه مغفرت خدا را، نه هدايت خدا را؛ همه را به خودشان نسبت دادند. گفتند ما چنين كرديم، ما چنان كرديم، پدر ما چنين بوده، برادر ما چنين بوده، قوم و خويش ما چنين بوده. كسي كه خدا را نبيند، ممكن است كه بنده خدا را هم نبيند.
ولي كاري كه امام حسين صلوات الله و سلامه عليه انجام داده، به‌گونه‌اي است كه بايد ولايت آن‌چنان عيان و آشكار باشد كه همگان ببينند. حال اگر كسي ولايت را ديد و او را شناخت، از محبت مي‌توان فهميد كه معرفت هست يا نيست. در نتيجه در برخي از زيارت‌نامه‌ها مي‌خوانيم كه ما آمديم زيارت بكنيم، «عارفاً بحقكم» آيا درست مي‌گوييم يا درست نمي‌گوييم؟ اين «عارفاً بحقكم» معنايش اين نيست كه ما مي‌دانيم كه مثلاً شما خليفه بلافصل پيامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌و‌سلم بوديد، خليفه به‌حق پيامبر بوديد؛ البته اين‌ها را آدم بداند، خوب است، ولي اين‌ها جزء آن ضرورت‌هايي كه اگر كسي نمي‌دانست يا يادش رفته بود، ـ مثلاً گفتند كه امام هفتم كيست؟ هر چه فكر كرد به‌خاطرش نيامد يا مشابه اين ـ نيست.
اگر مي‌خواهيم ببينيم اين «عارفاً بحقكم» راست است يا نه، نگاه كنيم ببينيم دلمان به آن‌ها بسته است يا بسته نيست. اين دلبستگي به آنها نشان‌دهنده معرفت است. منتهي ميزان معرفت به ميزان دلبستگي ارتباط دارد. يعني هر چه دلبستگي عميق‌تر باشد، معرفت بيشتر است. ديگر اين‌جا بیشتر درباره سنخيت نمي‌گويم كه آن حرف ديگري است كه مربوط به طينت و ذات است.
اگر كسي معرفت داشت، محبت داشت، عمل هم داشت، يك چيزي را بايد مد نظر داشته باشد و آن اين است كه در عرف مي‌گويند كه «يا مكن با فيل‌بانان دوستي» يا اگر دوستي شد بايد يك تناسبي داشته باشيم، بين دوستان بايد يك تناسبي وجود داشته باشد. وقتي كه خاندان پيامبر صلوات‌الله‌علیهم‌اجمعین براي اين‌كه ولايت الهي را به‌گونه‌اي آشكار كنند كه خلق خدا بيشترين سهم و بهره از نعمت و رحمت خاص الهي را داشته باشند، نمي‌شود كسي پيرو و محب ولي خدا باشد و از اين اظهار ولايت يعني از اين نقش داشتن در هموار شدن راه كمال و رحمت و سعادت خلق هيچ سهمي نداشته باشد.
براي همين است كه ائمه معصومين صلوات‌الله‌وسلامه‌عليهم و خود پيامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌و‌سلم هم همين‌طور ـ خاندان پيامبر بيشتر ـ فرمودند كه هر كسي كه تعلق خاطر و دلبستگي به ما داشت و اين دلبستگي‌اش را هم عيان و آشكار كرد، يعني به لوازمش پاي‌بند بود، خودش را براي سختي‌ها آماده كند. چرا سختي؟ به‌خاطر اين‌كه خلق خدا تابلو را نمي‌بينند، مي‌خواهيم آن را نشان بدهيم. نشان دادن تابلو كار راحتي نيست. گاهي چون قد مردم كوتاه است و نمي‌رسد، لازم مي‌شود و چاره‌اي نداريم كه كمرمان را خم كنيم، قلاب بگيريم تا ديگران پا روي سر و چشم و شانه ما بگذارند تا خلق بتوانند آن را ببينند.
بنابراين بايد براي سختي‌ها آماده باشيم. حالا همه سختي‌ها هم اين‌گونه نيست كه سختي مثلاً مالي، خور و خواب، جاه و مقام و شهرت و مانند اين باشد. ـ هرچند اين‌ها هم ممكن است باشد ـ مگر سخت‌تر از اين مي‌شود كه ائمه معصومين عليهم الصلاة و السلام فرمودند كه اين شيعيان، ايتام ما هستند، فرزندان ما هستند، از ما دور افتادند. غمي از اين جگرسوزتر و دلسوزتر وجود دارد كه ببينيم كه يتيم خاندان پيامبر اصلاً خاندان پيامبر صلوات‌الله‌وسلامه‌عليهم را نمي‌شناسد. گاهي من برخي از افراد را مي‌بينم كه ـ حالا نه در ميان شيعيان، هرچند شيعيان حداقل همين‌قدر كه شيعه هستند و اظهار محبت مي‌كنند و همين اندازه كه نامي از خاندان پيامبر دارند، باز كمي بهتر است ـ يك نفر در فلان فرقه يا مذهب ديگر، اسمش سيد فلان هست و حتي پيرو اجداد طاهرش هم نيست. اين فرزند خاندان پيامبر هست، ولي چيزي از خاندان پيامبر و اجداد خودش نمي‌داند. ما به عنوان محبان خاندان پيامبر، وقتي به اين فرزند پيامبر كه از خانواده دور افتاده و به اين راحتي هم به خانه بر نمي‌گردد، مي‌نگريم، حتماً سختي دارد، حتماً دلسوزي دارد، حتماً غم و غصه دارد.
خاندان پيامبر فرمودند كه شيعيان، ايتام ما هستند، فرزندان ما هستند كه ما را از دست دادند، از ما دور افتادند، ما را نمي‌شناسند، پدر و مادر خودشان را نمي‌شناسند، معارف خودشان را نمي‌شناسند، هركسي مي‌خواهد به ما و به خاندان ما اظهار محبت كند، از اين يتيم‌هاي ما دستگيري كند. اين‌كه گفته مي‌شود يتيم‌هاي خاندان پيامبر، مطمئن باشيم و خيالمان راحت باشد كه فرزندان بلافصل خاندان پيامبر نيستند، آن‌ها دستگير همه عالم هستند. اسارت رفتند براي اين‌كه ما حواسمان جمع باشد، ما بيدار بشويم؛ خواب ما سنگين است، به اين راحتي بيدار نمي‌شويم. آن‌ها كشته شدند كه ما بيدار بشويم، از ضلالت و جهالت خارج بشويم. اين دو، دو هدف بزرگ نهضت كربلا و البته همه خاندان پيامبر و انبياست، ولي در آن‌جا روشن‌تر است.
امام حسين صلوات الله و سلامه عليه خواسته است ما را از جهالت و حيرت و سرگرداني ضلالت و گمراهي نجات بدهد. اين‌ها خودشان دستگير همه هستند. فرمود اگر شما شيعه و محب و پيرو ما شديد، خودتان را براي سختي‌ها آماده كنيد.
روايت اين است كه سعد بن طريف مي‌گويد خدمت امام باقر صلوات الله و سلامه عليه بودم. شخصي به نام جميل ازرق از صحابه امام باقر و امام صادق عليهما الصلاة و السلام وارد شد. فذكروا بلايا الشيعة و ما يصيبهم. شروع كردند به بیان سختي‌ها و گرفتاري‌هاي شيعه، با اين‌كه شيعه بر حق است، با اين‌كه شيعه مورد لطف خاندان پيامبر قرار گرفته، با اين‌كه لطف خاص خدای متعال پیوسته بر آن‌ها نازل می‌شود و این‌هم از مزایای محبت ثابت یا مودت است ولی سختي، مشكلات و گرفتاري‌های آن‌ها بسیار است.
البته نوع گرفتاري‌هایی که در روایت آمده مربوط به زمان معيني بود كه حالا آن نوع گرفتاري‌ها كمتر شده است. البته يك مقدار هم حالا سختي نيست، به‌خاطر اين‌كه شيعيان و علاقه‌مندان به خاندان پيامبر هم كاري به كار كسي ندارند و راه خودشان را مي‌روند، نماز خودشان را مي‌خوانند و روزه‌شان را مي‌گيرند و الا اگر الآن هم آدم بخواهد حرف بزند، سختي‌ها و بلاها بسيار زياد است. مي‌گفت چقدر سختي دارند، چقدر گرفتاري و مشكلات براي‌شان پيش مي‌آيد، خيلي از ساختمان‌ها را در جايي ساختند كه سادات و ذريه پيامبر را بين ديوارها گذاشتند و ديوار درست كردند و بالا رفتند. چقدر را زنده به گور كردند.
به‌لطف خدا محبت به خاندان مطهر پیامبر در كشور ما كه از قبل هم بود ولي در زمان امام رضا عليه الصلاة و السلام اين محبت بيشتر آشكار شد. اصل اين كشور و مردم اين كشور با نام و محبت و ولايت اميرالمؤمنين قلم خورده و تحقق پيدا كرده، اگر چه بعد با وجود امام رضا صلوات الله و سلامه عليه تكميل شد. در اين شهرها و روستاها نگاه كنيد، جاهاي مختلف در كوه‌ها، در روستاهاي دوردست، اين همه امامزاده كه اين‌ها واقعاً امامزاده هستند، به‌خاطر سختي‌هايي كه براي شيعيان به‌طور عام و براي خاندان پيامبر به‌طور خاص بود ـ اول براي خاندان پيامبر و بعد هم براي شيعيان و محبان خاندان پيامبر سختي‌ها بسيار زياد بود ـ
در جايي امامزاده‌اي هست كه به آن امامزاده سي سر مي‌گويند. خيال مي‌كنند كه اسم اين بنده خدا سي سر بوده و حال آن‌كه اين‌گونه نيست. سي تن از فرزندان و ذريه خاندان پيامبر را به شهادت رساندند، بدن‌شان معلوم نيست كه كجاست و كجا دفن كردند، سرهاي‌شان را در اين‌جا دفن كردند. در مسير خراسان و مشهد الرضا تا مدينه منوره، همين‌طور اهواز تا قم، مسير شمال کشورمان، سمت طبرستان و گرگان، در اين مسير امامزاده‌های بسیاری هستند و اين به دو جهت است. يك جهت اين بود كه در اين مناطق و اين مسيرها علاقه‌مندان به خاندان پيامبر بيشتر بودند و ذريه پيامبر هم جاهايي مي‌رفتند كه هم امنيت بيشتری داشته باشند و در عين حال معارف الهي را به آن‌ها منتقل كنند.
بالاخره سختي‌‌ها و گرفتاري‌هاي شيعه را در حضور ابوجعفر امام باقر صلوات الله و سلامه عليه گفتند. حضرت فرمود كه «إِنَّ أُنَاساً أَتَوْا عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عليه السلام وَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ عَبَّاسٍ» يك جمعي خدمت امام سجاد و عبدالله بن عباس آمدند، «فَذَكَرُوا لَهُمَا نَحْوَ مَا ذَكَرْتُمُ»، همين چيزهاي كه شما گفتيد، آن‌ها هم گفتند كه چقدر بدبختي، بيچارگي! ما اگر شيعه نبوديم، راحت‌تر بوديم؛ اگر همين‌قدر محبت خاندان پيامبر را نداشتيم، كسي به ما كار نداشت، حالا نه مالمان در امان است، نه جانمان در امان است، نه عرض و آبروي‌مان. اينها را گفتند.
«قَالَ فَأَتَيَا الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ عليهما السلام». وقتي اين‌ها را گفتند ـ در اين‌گونه موارد گمان‌مان اين نباشد مثلاً اين مشكلات را پيش امام باقر گفتند، امام باقر جواب ندارد، نه امام باقر جواب دارد، ولي قرار بر اين است كه اين سلسله پاك و طاهر كه سبب نجات همه خلق يا در دنيا يا در آخرت هست، بايد كه عيان باشد و آشكار و شناخته بشود ـ بنابراين امام سجاد و عبدالله بن عباس خدمت امام حسين صلوات الله و سلامه عليه آمدند. «فَذَكَرَا لَهُ ذَلِكَ»؛ همين‌ها را گفتند. گفتند ببينيد چقدر سختي و گرفتاري براي خاندان پيامبر و شيعيان و علاقه‌مندان به خاندان پيامبر به وجود آمده، در حالي كه ديگران خوش مي‌خورند و مي‌خرامند؛
«فَقَالَ الْحُسَيْنُ ع وَ اللَّهِ الْبَلَاءُ وَ الْفَقْرُ وَ الْقَتْلُ أَسْرَعُ إِلَى مَنْ أَحَبَّنَا مِنْ رَكْضِ الْبَرَاذِينِ وَ مِنَ السَّيْلِ إِلَى صِمْرِهِ»؛ امام حسين علیه‌السلام فرمود كه به خدا قسم بلا و فقر و قتل و سختي و گرفتاري و رنج و ناراحتي آن‌قدر به محبان ما نزديك است و آن‌قدر زود به آن‌ها مي‌رسد كه از اصابت سم اسب به زمين زودتر انجام مي‌شود. اسبي كه راه مي‌رود و با سرعت هم مي‌رود، فاصله زماني كه سُمش را از زمين بر مي‌دارد تا دوباره به زمين مي‌خورد، چقدر است، مي‌گويد به همين سرعت و به همين فوريتي كه سم اسب به زمين مي‌خورد، قتل و غارت و سختي و گرفتاري و رنج و غم و اندوه به محبان ما مي‌رسد و نیز به همين سرعتي كه سيل به صمرش مي‌رسد؛ مي‌گويد سؤال كردم كه « وَ مَا الصِّمْرُ قَالَ مُنْتَهَاهُ»؛ صمر چيست؟ فرمود همين‌طور كه سيل حركت مي‌كند، كي به آخرش مي‌رسد، ـ اگر مي‌گفت كه آب جويبار، آب جويبار سرعتش كم است، ولي سيل نه، سيل آن‌چنان سرعت دارد كه گاهي همه چيز را همراه خودش مي‌برد. ـ مي‌گويد همين‌طور كه سيل با سرعت در رودخانه حركت مي‌كند، غم و غصه و رنج و بلا و مانند آن‌ها هم با سرعت به‌سوي محبان ما مي‌آيد. (بحار الأنوار، ج‏64، ص 246)
آخرين نكته اين باشد كه چرا اين‌گونه است؟ به‌خاطر اين‌كه اين سختي و گرفتاري و بلا و رنج و قتل و غارت و مانند اين‌ها، اينها همان چيزي است كه حضرت زينب سلام الله عليها فرمود كه «ما رأيت الا جميلاً» اين‌ها نعمت خاص و رحمت خاص خداي متعال هست. بنابراين اگر رحمت خاص خداي متعال بر محبان خاندان حضرت حبيب الله صلوات الله و سلامه عليه نازل نشود و به آن‌ها نرسد، به چه كسي بايد برسد؟ آيا در عالم خلقي بهتر از محبانِ محبوبِ خدا وجود دارد كه آن‌ها استحقاق يا استعداد يا قابليت دريافت رحمت خاص را داشته باشند؟ وقتي رحمت خاص است، به خواص مي‌رسد و چون محبان خاندان پيامبر از خواص هستند، بنابراين اين رحمت و لطف بايد هم به آن‌ها برسد.
پروردگارا ما را از محبان خاص خاندان پيامبر عليهم الصلاة و السلام قرار بده!
آشنا و عالم معارف الهي قرار بده!
همراه و همپا و همنشين خاندان پيامبر قرار بده!
گذشتگان و ذوي الحقوق ما را همنشين خاندان پيامبر قرار بده!