مرحله دوم: تتمة احكام وجود و برخی از احكام عدم - فصل یازدهم: جواز اتصاف واجب بالذات به عدم خاص (امکان سلب برخی از وجودات از واجب)
فصل یازدهم: جواز اتصاف واجب بالذات به عدم خاص (امکان سلب برخی از وجودات از واجب) (ص378)
مشهور: سلب برخی از وجودات از حق تعالی ممکن است. مانند: سلب وجود حادث، وجود زائل، وجود جسمانی، وجود عرضی و حلولی.
طبیعت وجود برای خدا واجب است ولی در ضمن یک فرد خاص، ولی طبیعت وجود موجود در ضمن افراد دیگر، برای خدا ممتنع است. وقتی وجود تقسیم میشود به واجب و ممکن، در واجب، وجود هست ولی همان وجود واجب، نه وجود ممکن.
وجود ممکن قسیم وجود واجب است و دو قسیم با هم جمع نمیشوند وگرنه قسیم نبودند.
سلب وجود خاص از واجب تعالی، وجود او را تأکید میکند.
از نظر ملاصدرا این سخن درست نیست. این خاص ایشان است و پیش از ملاصدرا کسی چنین چیزی نگفته بود. سلب وجود از واجب تعالی مستلزم ترکب او از وجود و عدم است. ترکیب منافی وجوب است. شر التراکیب، ترکیب از وجود و عدم است، یعنی شیئ خارج از حد وجودش، وجود ندارد ولی وجود واجب حدی ندارد تا خارج از حدش موجود نباشد.
(نقد و تلویح، ص379): بیان نظر مشهور و اشاره به نظر ملاصدرا
وجود ممکن، محدود و ناقص است و اتصاف حق تعالی به آن محال است.
ولی وجود هر موجودی از آن جهت که طبیعت وجود بما هو وجود است، برای حق تعالی ثابت و واجب است.
اگر گفته میشود وجود خدا، وجود الف است، نقایص الف منظور نیست بلکه از این جهت که وجود است، نه از این جهت که وجود الف است.
دلیل یکم: قاعده واجب الوجود بالذات واجب الوجود من جمیع الجهات است. پس هر چیزی که برای حق تعالی محال نباشد، ضرورت دارد. هر وجودی از حیث اینکه وجود مطلق یعنی طبیعت وجود است، برای خدا ممکن است به امکان عام، زیرا کلی طبیعی در خارج موجود است، چون طبیعت بهشرط شیئ که همان فرد است، موجود است. هرچه برای خدا امکان دارد واجب است. پس جهات حق تعالی همیشه ضروری است، یا ضرورت عدم یا ضرورت وجود. پس خدا به طبیعت هر وجودی از حیث اینکه وجود مطلق است، متصف است.
(و ایضاً) دلیل دوم: بر اثبات عینیت طبیعت وجود واجب با طبیعت وجود ممکنات از طریق بساطت حق تعالی
اگر چیزی که حیثیت وجودی دارد و کمال است، از حق تعالی سلب شود، حق تعالی مرکب خواهد بود. ترکیب مستلزم نیاز است و نیاز با وجوب سازگار نیست.
(لایقال) اشکال: اگر اینگونه ترکیب بر حق تعالی ممتنع باشد، ترکیب از وجوب وجود و امتناع عدم نیز محال است.
(لانا نقول، ص380): این دو جهت هیچ تغایری با واجب تعالی ندارند، نه تغایر ذاتی نه اعتباری. بنابراین، مستلزم ترکیب نیستند ولی ما نحن فیه، یعنی سلب وجودات خاص از حق تعالی مستلزم ترکیب است.
() دلیل سوم: از راه تناقض وجوب و امتناع. وجود خدا، وجود همه چیز است و از وجود حق چیزی سلب نمیشود.
ملاصدرا: وحدت مفهوم دلیل بر وحدت حقیقت است. خلاصه: از ممکن، وجود واجب سلب میشود؛ از عرض، وجود جوهر سلب میشود، از وجود ثابت، وجود متغیر سلب میشود؛ از وجود خارجی، وجود ذهنی سلب میشود ولی از وجود واجب چیزی سلب نمیشود.
وجود از ممکن در ظرف وجودش سلب نمیشود، پس در حال وجود ممکن، عدم برایش ممتنع است.
جمهور: برخی اعدام برای ممکن یا ممتنع، محال است مثلاً عدم، برای ممکن در حال وجودش، محال است و نیز برای ممتنع، عدم حادث، محال است.
این خالی از اشکال نیست، زیرا در اعدام تمایز نیست، پس معنی ندارد عدمی برای ممکن، ممکن باشد و عدمی، ممتنع باشد. همچنین معنی ندارد عدمی برای ممتنع، ضرورت داشته باشد و عدمی دیگری بر آن ممتنع باشد.
اشکال: اگر در اعدام تمایز نیست، تفاوت عدم حادث و عدم ازلی در چیست؟
پاسخ: در اعدام از حیث عدم بودن تمایز نیست ولی تمایز تحلیلی در اعدام راه دارد. ولی «حادث» و «ازلی» وصف عام عدم نیست. برای عدم حادث باید وجود سابقی فرض شود که عدم لاحقی که به دنبال آن میآید، عدم حادث شود. پس مصحح مجاز این است که امتناع برای سابق است و به لاحق سرایت کرده است.
(فالحق): اوصافی هست که مربوط به عدم است ولی به تبع وجود، به عدم نسبت داده میشود، یعنی اوصاف بالاصاله برای وجود است و از باب تبعیت مجاز از حقیقت، عدم هم متصف به آن اوصاف میشود. وجود سابق اگر ممتنع باشد، عدمی که به دنبال آن است هم از طفیل آن ممتنع میشود. تمایز، حکمی است که از وجود به عدم سرایت کرده است.
و هاهنا: شبهه زمان
نمیشود گفت زمان در زمان گذشته نبوده، زیرا تناقض است؛ هم زمان سابق بوده و هم نبوده است.
عدم زمان لاحق نیز بر زمان محال است، زیرا معنایش این است که در زمان لاحق، زمان لاحق وجود ندارد. این تناقض است؛ نفی زمان در زمان.
هر چیزی که عدم سابق و لاحق برای آن محال باشد، واجب الوجود است. پس زمان واجب الوجود است.
(و اجابوا، ص381) پاسخ1 مشهور: واجب آن است که هیچ عدمی بر او ممکن نیست، در حالی که زمان اینگونه نیست. اگر زمان بهطور کلی معدوم بود یا معدوم بشود، هیچ امتناعی ندارد.
این پاسخ دو اشکال دارد: اشکال1: این با اصول ما مناسب است که گفتیم: همه وجودها برای واجب تعالی، واجب است، نه آنچه شما گفتید که وجود ممکن برای واجب تعالی، واجب نیست بلکه ممکن هم نیست، پس میشود وجودهای امکانی را از او سلب کرد. در این صورت، همه انحاء عدم بر او محال نیست، زیرا به ارتفاع نقیضین میانجامد، پس نمیشود هم وجود ممکن را از خدا سلب کرد و هم عدم ممکن را.
(و یرد علیه ایضاً) اشکال2: اگر عدم لاحق زمان ممتنع باشد، پس نقیضش(وجود لاحق) برایش واجب و ضروری است. لازمهاش این است که وجود زمان در بقاءْ بینیاز از علت باشد، زیرا بقاء همان وجود لاحق است که شما آن را واجب دانستید و وجود رابط نمیتواند بدون وجود مستقلی که به آن مرتبط باشد، موجود شود و این با آنچه شما پذیرفتید ناسازگار است، زیرا پذیرفتید که نیاز ممکن در بقاء، مانند نیاز آن در حدوث است.
پاسخ آنها از اشکال2: نبودن عدم لاحق برای زمان به این نیست که جایش وجود لاحق باشد بلکه باید عدم لاحقش رفع شود که این یعنی اصل زمان وجود نداشته باشد.
بهنظر ملاصدرا اشکال اول سر جای خودش باقی است و آن این است که گفتید: وجود ممکن از واجب سلب میشود، در حالی که اینجا وقتی پاسخ میدهید میگویید: وجود واجب وجودی است که هیچ وجودی از آن سلب نمیشود و همه انحاء عدم بر او محال است که این حرف با آن حرف سازگار نیست.
(و نحن بعون الله): دلیل بینیازی ملاصدرا از اینگونه توجیهات: ملاک وجوب ذاتی، ضرورت طبیعت وجود بما هو طبیعت وجودِ مطلق است بهگونهای که طبیعت وجود آنهم هر وجودی که باشد، بر او واجب باشد، همانگونه که ملاک امتناع ذاتی، رفع طبیعت وجود مطلق بالضروره است بهگونهای که هر وجودی برایش ممتنع باشد.
این بسیار واضح است که زمان شیئ سیال است و ممکن نیست هر وجودی برایش واجب باشد.
(و لیعلم و یتذکر، ص387): همانگونه که عقل نمیتواند اشراق نور حق تعالی و کنه ذات او را به دلیل شدت نور و فرط فعلیت و ظهور ادراک کند، همچنین نمیتواند ممتنع بالذات را به دلیل فرط نقصان ادراک کند.
حوزه ادراک عقل انسان، ماهیت و شیئیت (گاهی شیئیت به معنی وجود و گاهی به معنی ماهیت آمده است و مقصود از شیئیت اینجا ماهیت است) اشیاء است و هر چیزی که قابلیت گنجایش در قالبهای ذهنی را داشته باشد. ادراک وجود صرف و نیز عدم صرف برای انسان امکانپذیر نیست، زیرا وجود صرف به دلیل شدت وجود و نور و ظهور در قالب ماهیت نمیگنجد و عدم صرف هم به دلیل نهایت نقصان ماهیتپذیر نیست.
این ویژگی فهمناپذیری در هرچه که به وجود صرف و عدم صرف نزدیک باشد، به اندازه قرب آنها به دو طرف وجود دارد. پس عقل اول مثلاً به سبب نزدیکی به حق تعالی به اندازه خود از ادراکناپذیری برخوردار است، چنانکه هیولی نیز به سبب قرب به عدم صرف به اندازه خود از ادراکناپذیری برخوردار است.
(و ملخص القول): برخی از معلومات در غایت شدت و قوت هستند مانند واجب تعالی و عقول مفارق و جواهر روحانی. برخی در نهایت ضعف و کدورت هستند مانند هیولی، زمان و حرکت و برخی میانه این دو هستند مانند عالم اجسام از نظر جمهور و عالم اجسام مثالی از نظر ملاصدرا.
دلیل بر نظریه ملاصدرا: جسم تا از صورت مادی و جسمانی تنزیه نشود، قابلیت مدرک شدن ندارد.
عقول بشری تا زمانی که به تدبیر بدن عنصری اشتغال دارد، از ادراک قسم اول و دوم ناتوان است. از ادراک قسم اول ناتوان است، زیرا این قسم در نهایت قوت است و نفس همانند خفاش است که توانایی مشاهده خورشید را ندارد. از ادراک قسم دوم هم ناتوان است، زیرا این قسم در نهایت ضعف و نقصان است و نفس مانند چشمی است که به اشیاء از راه دور مینگرد. توانایی نفس انسان در این مرتبه به ادراک قسم سوم اختصاص دارد، بدین سبب که اکثر نفوس در حال تدبیر بدن، در مقام حس و خیال قرار دارند و مدرَک آنها نیز باید از جنس حس و خیال باشد.