مرحله دوم: تتمة احكام وجود و برخی از احكام عدم - فصل دوم: معقول ثانی بودن وجود
فصل دوم: معقول ثانی بودن وجود (ص332)
معقول ثانی یعنی معقول اول نبودن.
بر اساس اصالت وجود، وجود معقول ثانی نیست؛ بر اساس اصالت ماهیت، وجود معقول ثانی است. وجود امر انتزاعی است که منشأ انتزاع دارد ولی مابازاء ندارد. گاهی مقصود از معقول ثانی مقابل اصیل است. در این صورت، دو قضیه «وجود اصیل است» و «وجود معقول ثانی است» با هم سازگار نیستند.
ملاصدرا: وجودی که اصیل است، یک چیز است و وجودی که معقول ثانی است، چیز دیگری است. ولی در اینکه چه چیزی اصیل است و چه چیزی معقول ثانی است اختلاف است.
در کلام ملاصدرا معقول ثانی دو معنا دارد نه دو قسم. علامه و شاگردانش معقول ثانی را دو قسم دانستهاند: 1ـ چیزی که ما بازاء ندارد و در ذهن اتصاف دارد. 2ـ چیزی که ما بازاء ندارد ولی در خارج اتصاف دارد.
به عبارت دیگر، معقول ثانی، معنی اعتباری عقلی است که نه وصف موجود خارجی است نه ذهنی؛ از امر ذهنی یا خارجی انتزاع میشود و منشأ انتزاع دارد ولی مابازاء ندارد.
از همینجا معلوم میشود که معقول ثانی دو قسم است:
1ـ چیزی که آنچه در ذهن است بدان متصف شود، مانند معانی منطقی همچون معرف، قیاس، حد، رسم، برهان، لم و... قضایایی که با این معقولات تشکیل میشود، قضایای ذهنی است.
2ـ چیزی که آنچه در خارج است بدان متصف میشود، مانند معانی مصدری (انسانیت)، لوازم ماهیات (امکان)، نسب و اضافات.
وجود به معنای مصدری، معقول اول است و به معنای اسم مصدری، معقول ثانی است.
فرق بین مصدر و اسم مصدر: اسم مصدر، معنی چیزی بدون لحاظ فاعل است، مانند علم به معنای «دانش» نه دانستن؛ وجود به معنی هستی نه به معنای «بودن». مصدر، چیزی با لحاظ فاعل است مانند دانستن و بودن.
وجود به معنای اسمی، حقیقت وجود است که بنابر اصالت وجود، معقول اول است. معنای مصدری، حقیقت وجود با لحاظ نسبت آن به فاعل که معقول ثانی است، زیرا در معنی مصدری نسبت وجود دارد و نسبت واقعیت عینی ندارد. وجود به معنی مصدری مرکب است از وجود و نسبت. وقتی نسبت در خارج نیست، پس مرکب نیز در خارج نیست.
وجود به حمل شایع یعنی حقیقت وجود، اصیل و معقول اول است و وجود به حمل اولی یعنی مفهوم وجود، اعتباری و معقول ثانی است.
وجود حاصل در ذهن، حقیقت وجود نیست، زیرا حیثیت وجود، حیثیت ترتب آثار است و حیثیت حاصل در ذهن، حیثیت عدم ترتب آثار. پس وجود حاصل در ذهن نیست. به همین سبب است که گفتهاند: وجود، صورت عقلی ندارد.
معقول اول اعم از ماهیت است.
بنابر اصالت ماهیت، ماهیت مساوی با معقول اول است، زیرا در این صورت، موجود در خارج، ماهیت است و معقول اول همان چیزی است که در خارج موجود است. پس «هر ماهیتی معقول اول» و «هر معقول اولی، ماهیت». بنابر اصالت وجود، هر ماهیتی معقول اول است، زیرا ماهیت با وجود در خارج موجود است ولی هر معقول اولی ماهیت نیست، زیرا وجود در خارج موجود است و در خارج مابازاء دارد، پس معقول اول است.
صفات حقیقی وجود نیز معقول اول است، زیرا صفات حقیقی وجود در خارج موجود است به عین وجود.
صفات وجود مانند وجود، معنی اسمی و مصدری دارد که معنی اسمی آن معقول اول است نه معنی مصدری آن.
کلی طبیعی همان ماهیت است و ماهیت به وجود افرادش در خارج موجود میشود. پس ماهیت، معقول اول است، زیرا در خارج موجود است.
در کلام فلاسفه مکرر تصریح شده که معقول اول، همان ماهیت است که با اصالت وجود سازگار نیست. بهگفته آیت الله جوادی، بنابر اصالت وجود جای وجود و ماهیت عوض میشود و ماهیت معقول ثانی میشود و وجود و صفات وجود، معقول اول.
مقسم معقولات اولیه و ثانویه چیست؟
1ـ جمهور حکماء: مقسم، محکی مفهوم ذهنی و مقصود از لفظ است. 2ـ مقسم، مفهوم ذهنی است. 3ـ مقسم، محمول است.
(و لیعلم، ص333) بحث از خود معقولات ثانیه فلسفی است نه منطقی
علم کلی که از هستی بدون قید بحث میکند، فلسفه است.
علم جزئی: از هستی با تقید به خصوصیتی بحث میکند، مانند طبیعیات و ریاضیات.
همانگونه که وجود موضوع در علم دیگری ثابت میشود، تعریف موضوع و قضایایی که برای اثبات مسائل آن علم استفاده میشود، از مبادی علم است.
(تبصره، ص334): اقسام صفات از حیث وجود ذهنی یا خارجی داشتن
1ـ صفاتی که هم وجود ذهنی دارند و هم وجود خارجی که بر دو قسم است:
أـ صفاتی که صورت حقیقی در خارج دارند و نام آنها صفات انضمامی است، مانند بیاض برای جسم.
بـ صفاتی که وجود حقیقی در خارج ندارند و انتزاعی نامیده شدند، مانند عمی برای انسان. بینایی امری خارجی است، پس هم در خارج است هم در ذهن ولی نابینایی در خارج انتزاعی است یعنی منشأ انتزاعش در خارج است ولی خودش در خارج نیست.
با توجه به اینکه وجود اصیل و مجعول است، پس وجود، صفتی در خارج هست نه ماهیت.
2ـ صفاتی که فقط وجود ذهنی دارند، بدین سبب که آنها صفت امر ذهنی هستند مانند: کلیت، جزئیت، نوعیت و جنسیت. این قسم، معقول ثانی منطقی است.
تا زمان حکیم سبزواری، معقول ثانی در اصطلاح فلسفه اعم از معقول ثانی در اصطلاح منطق بود.
انتزاعی یعنی منشأ انتزاع و موصوف در خارج است ولی وصف در خارج نیست.
(ص336) ذكر تنبيهي و تعقيب تحصيلي
آیا علاوه بر موصوف، صفت نیز در خارج است؟ اختلاف ملاصدرا و قوم در موصوف نیست بلکه در صفت است. آیا اتصاف به وصف مستلزم این است که وصف هم در خارج باشد یا نه؟
1ـ برای اتصاف کافی است موصوف وجود داشته باشد و بهگونهای باشد که عقل از آن موصوف، صفت را بفهمد، زیرا صفات همانگونه که میتوانند ملکات باشند، میتواند اعدام ملکات نیز باشند. همانگونه که زید میتواند به علم متصف شود، به جهل نیز میتواند متصف شود. عمی و جهل امر عدمیاند و وصف هستند. امر عدمی از اقسام عدم مضاف هستند. ملاصدرا این حرف را رد میکند.
2ـ قول ملاصدرا: اتصاف موجود به امر معدوم محال است.
(و الحق) دلیل: اتصاف، نسبت بین موصوف و صفت است. نسبت در صورتی در خارج وجود دارد که طرفین آن در خارج وجود داشته باشند.
پس اتصاف در صورتی تحقق مییابد که صفت در خارج موجود باشد. ثبوت شیئ لشیئ فرع ثبوت الثابت کالمثبت له.
البته وجود هر موجودی مناسب خودش است. مثلاً وجود خدا، جواهر، اعراض، ملکات و اعدام ملکات از جهت وجود با هم تفاوت دارند ولی در اینکه اتصاف در خارج متوقف بر مبدأ اتصاف است، فرقی ندارند.
قول اول میگوید: در مشتق لازم نیست مبدأ وجود داشته باشد ولی قول دوم میگوید محال است که مشتق وجود داشته باشد ولی مبدأ موجود نباشد.
(فما وقع فی کتب، ص338) استدلال شیخ بر قول دوم:
معدوم، وجود فی نفسه ندارد. چیزی که وجود فینفسه نداشته باشد، وجود لغیره هم ندارد، زیرا وجود لغیره شیئ فرع وجود فی نفسه آن است. چیزی که وجود لغیره نداشته باشد، صفت چیزی نیست، زیرا صفت همان وجود لغیره است.
پس معدوم صفت چیزی نیست و صفت، معدوم نیست.
محقق دوانی: اتصاف، مقتضی وجود موصوف و صفت با هم نیست. ملاک در اتصاف این است که خارج بهگونهای باشد که بشود آن صفت را بر آن حمل کرد. لازمه این حرف این است که لازم نیست صفت در خارج باشد بلکه باید موصوف بهگونهای باشد که بتوان صفت را بر آن حمل کرد و از آن فهمید. البته بحث بر سر همه صفات نیست بلکه فیالجمله باید موصوف چنین حالتی داشته باشد.
ملاصدرا: میتوان حرف دوانی را عکس کرد و گفت صفت، موصوف نمیخواهد. پس صفت باید بهگونهای باشد که اگر گفتیم موصوف این صفت را دارد، لازم نیست که موصوف در خارج باشد بلکه کافی است که موصوف از صفت انتزاع شود. به عبارتی، ملاصدرا به دوانی اشکال میکند که اتصاف نسبت است و اگر دوانی میگوید طرفْ صفت نمیخواهد، ما نیز میتوانیم بگوییم طرف موصوف نمیخواهد، زیرا اگر در نسبت لازم نیست طرفین نسبت موجود باشند، دیگر تفاوتی بین طرف اول و دوم نیست.
ملاصدرا: ولی اگر اتصاف هست، باید هر دو طرف موجود باشند.
در وجود صفت در خارج، دو نظریه وجود دارد:
1ـ رازی و قوشجی: اتصاف شیئ به صفت در نفس الامر، متوقف بری وجود صفت نیست بلکه کافی است وجود موصوف بهگونهای باشد که عقل بتواند صفت را از آن انتزاع کند؛ پس لازم نیست صفت وجود حقیقی داشته باشد بلکه وجود انتزاعی هم برایش بسنده است. وصف لازم نیست مابازاء داشته باشد ولی باید منشأ انتزاع داشته باشد.
2ـ ملاصدرا: اتصاف شیئ به صفت متوقف بر وجود صفت به نحوی از انحاء است. خواه انضمامی مانند بیاض باشد، خواه انتزاعی مانند عمی.
تنبیه: چرا در فلسفه از معقولات ثانی بحث میشود؟
اشکال: حکمت، علم به احوال موجودات خارجی از حیث وجود بودن آنهاست، در حالیکه معقولات ثانی و نیز مقولات نسبی که وجود خارجی ندارند، مورد بحث قرار گرفتهاند. اگر اینگونه امور موجود باشند، از وجودشان تکرر لازم میآید و چیزی که ار وجودش تکرر لازم آید، محال است.
اضافه اگر در خارج موجود باشد، لازمهاش تسلسل است، زیرا اگر در خارج موجود باشد، باید بین اضافه و طرفین آن نسبتی باشد و آن نسبت نیز اگر موجود باشد، باید بین آن و طرفینش نسبتی باشد و مستلزم تسلسل است.
(بانّ تذکّر ما اصّلناه، ص339) پاسخ: وجود هم تشکیک طولی دارد و هم تشکیک عرضی. تشکیک طولی آن است که بین کثرات رابطه علیت و معلولیت باشد. تشکیک عرضی آن است رابطه علت و معلولی بین آنها نباشد. با توجه به تشکیک وجود، معقولات ثانی و نیز مقولات نسبی، وجودی مناسب خودشان دارند، هرچند مابازاء عینی ندارند.
(وحدتها الشخصیة بعینها کثرتها الانفصالیة تارة) بیان ملاصدرا در هیولی: هیولی وحدت شخصی دارد ولی این وحدت با اتصال و انفصال قابل جمع است. پس در عین وحدت شخصی، کثرت هم دارد. (این نظر ملاصدرا نیست بلکه نظر مشاء است).
1ـ شیخ اشراق: هیولی مفهوم متنافر الاجزاء است، زیرا هیچ فعلیتی ندارد، در حالی که وجود مساوق با فعلیت است و نفی فعلیت درباره هیولی، نفی وجود است. حکیم الهی قمشهای، شهید مطهری و استاد فیاضی نیز منکر هیولی هستند.
پاسخ: فعلیت هیولی همین قوه محض بودن است. پاسخ از پاسخ: اگر چنین بود برهان قوه و فعل درست نبود، زیرا این برهان میگوید قوه غیر از فعلیت است. پس اینکه در قوه بودنش بالفعل است، به این معنی است که واقعاً بالقوه است نه اینکه فعلیت داشته باشد.
2ـ علامه طباطبایی: هیولی موجود واحد شخصی است که هیچ کثرتی ندارد. دلیل آن هم حرکت جوهری است و اینکه مادهی عالم، واحد شخصی است.
3ـ هیولی در عین قوه صرف بودن، متکثر است.
4ـ مشهور مشاء: هیولی متکثر به تکثر صور است ولی در عین حال، همین هیولی، واحد شخصی نیز هست.
ملاصدرا اینجا مطابق نظر مشاء سخن گفته است. چوب، صورت و هیولی خود را دارد ولی وقتی میسوزد، صورت نوعیه چوب را رها میکند و صورت خاکستر را میگیرد ولی هیولی تفاوت نمیکند.
5ـ ملاصدرا: هیولی وحدت بالعموم دارد نه وحدت شخصی. یعنی یک معنی است که افراد کثیر دارد. (ملاصدرا منکر هیولی است)
بیان ملاصدرا در مورد اضعف مقولات در جواهر و اعراض
قائلان به وجود هیولی، هیولی را اضعف جواهر میدانند.
منکران هیولی، عناصر را اضعف جواهر میدانند.
اضعف مراتب اعراض از نظر ملاصدرا: گاهی اضافه را اضعف اعراض میداند، گاهی اضافه را از اضعف اعراض میداند، گاهی حرکت را و گاهی نسبت را اضعف اعراض میداند، گاهی نسبت را از اضعف اعراض، گاهی مقولات نسبی را اضعف اعراض میداند. گاهی حرکت و سائر اعراض نسبی را که حرکت ندارند، اضعف اعراض میداند و گاهی وضع را اضعف اعراض میداند. همه اینها بدین سبب است که ایشان منکر هیولی است.
اقوال درباره نسبت بین ماهیت و معقول اول
1ـ شیخ اشراق: معقول اول، همان ماهیت است. استاد مصباح و شهید مطهری هم این را قبول دارند.
2ـ ملاصدرا: بین ماهیت و معقول اول، عموم و خصوص من وجه است، زیرا برخی از ماهیات معقول اولند مانند عقل، نفس، جسم، کم و کیف؛ برخی معقول اول نیستند مانند اضافه و سایر مقولات نسبی. برخی از معقولات اول، ماهیت نیستند مانند وجود و صفات آن.
ملاصدرا وجود و صفات حقیقی آن را معقول ثانی نمیداند ولی ماهیت هم نمیداند.
3ـ قول به تباین بین آن دو، زیرا ماهیت حد عدمی وجود یا ظهور وجود است بدون آنکه واقع خارجی و حقیقت عینی داشته باشد.
اقوال درباره نسبت ماهیت و معقول ثانی
1ـ مشاء و اشراق: ماهیت مباین معقول ثانی است.
2ـ آیت الله جوادی: ماهیت اخص از معقول ثانی است.
3ـ ملاصدرا: بین آن دو عموم و خصوص من وجه است. برخی از ماهیتها معقول ثانی است مانند اضافه بلکه همه مقولات نسبی؛ برخی از ماهیتها معقول ثانی نیست مانند جواهر، کم و کیف. برخی از معقولات ثانی، ماهیت نیستند مانند وجود به معنی مصدری و اعدام و ملکات.
(به نظر علامه وجود رابط، ماهیت ندارد ولی ملاصدرا آن را فاقد ماهیت نمیداند).