مرحله دوم: تتمة احكام وجود و برخی از احكام عدم‌ - فصل هشتم: امتناع اعاده معدوم

فصل هشتم: امتناع اعاده معدوم (ص353)

این گفته حکیم که معدوم بعینه عود نمی‌کند و گفته متکلم که معدوم بمثله عود می‌کند، با هم تعارض ندارد.

مقصود متکلم از اعاده معدوم، معنی عرفی است و آن را جایز می‌داند ولی مقصود فیلسوف از اعاده معدوم، معنی فلسفی و عقلی است و آن را محال می‌داند.

عرفا به جای امتناع اعاده معدوم، امتناع تکرر وجود و امتناع تکرر تجلی می‌گویند.

ترجیح تعبیر تکرر وجود بر تعبیر اعاده معدوم

1ـ تکرر جامع‌تر از اعاده معدوم است، زیرا شامل موجودات هم می‌شود.

2ـ بحث از تکرر، اصالتاً فلسفی است، زیرا موضوع فلسفه وجود است ولی بحث از اعاده معدوم، بالتبع فلسفی است.

3ـ امتناع اعاده معدوم موهم آن است که اعاده از جانب فاعل محال است، حال آن‌که اصل عود معدوم، محال است.

تکرر شیئ بعینه محال است نه بمثله. پس «العدد ما یحصل من تکرر الواحد» محال نیست، زیرا این تکرار بعینه نیست بلکه بمثله است.

لازمه تکرر شیئ بعینه این است که شیئ واحد در عین حال که واحد است، اثنین باشد.

امتناع اعاده معدوم بدیهی است و دلایل آن تنبیه است.

 

دلایل امتناع اعاده معدوم

(کیف و اذا کانت) دلیل1: اگر معدوم بعینه اعاده شود، هویت شخصی معاد، بعینه همان هویت شخصی مبتدا باشد. در این صورت، وجود آن دو واحد خواهد بود، زیرا تشخص و هویت هر چیزی عین وجود آن است. در این صورت اعاده‌ای انجام نگرفته است. تکرر هم به همین بیان باطل می‌شود.

(و یلزم ایضاً) دلیل دوم: لازمه اعاده این است که حیثیت ابتداء عین حیثیت اعاده باشد، با این‌که اگر عین هم بودند، یکی ابتداء و دیگری اعاده نبود.

(ثم انه کما لم‌یکن فرق) دلیل سوم: اگر اعاده ممکن باشد، اعاده واحد با اعاده‌های متعدد تفاوتی نخواهد بود و از آن‌جا که معاد عین مبتدا است پس بین اعاده‌های متعدد و نیز معادهای متعدد تفاوتی نخواهد بود.

در دلیل‌های قبلی روی عینیت معاد و مبتدا تأکید می‌شد. در این دلیل بر عینیت معاد‌ها تأکید دارند.

اگر چیزی بعد از معدوم شدن اعاده شود، اگر دو بار اعاده شود، بین اعاده اول و دوم فرقی نخواهد بود، زیرا منظور از اعاده این است که خود شیئ بعینه اعاده شود. پس اگر دو بار اعاده شود، هر دو عود عین هم خواهند بود، زیرا معدوم بعینه عود کرده و عود اول و دوم عین هم‌اند. پس هر دو یک چیز خواهند بود. اگر بین معادها (استئنافات) فرقی نباشد، تحقق اعاده‌های غیرمتناهی جایز خواهد بود و در واقع معلوم نیست چند عود انجام شده است که محال است، زیرا تعین عدد از لوازم وجود متشخص است.

همان‌گونه که هر موجودی تنها یک وجود دارد، هر معدومی نیز تنها یک عدم دارد، در حالی که اگر شیئ اعاده‌های بسیار داشته باشد، علاوه بر وجودهای بسیار، عدم‌های بسیار هم خواهد داشت، حال آن‌که در عدم تمایز نیست.

(ان قلت، ص354): بسیاری از حوادث زمانی، مکرر معدوم و موجود می‌شوند. پس هم داشتن وجودهای متعدد ممکن است و هم عدم‌های متعدد. به تعبیر دیگر، هر موجودی در هر زمانی می‌تواند باشد و اگر در آن زمان موجود نیست، پس عدمش هست. پس هر چیزی به تعداد زمان‌ها عدم دارد.

(قلت) پاسخ: هر چیزی فقط در همان جایی که موجود است می‌تواند موجود شود، زیرا وجود معلول هنگام عدم علت محال است. اگر وجودش محال است، چون عدم باید به جای وجود باشد، پس عدمش نیز در آن موطن نیست.

(و حاصل کون الشیئ) حاصل استدلال بر این‌که هر چیزی یک عدم دارد: اگر شیئ واحد دو یا چند عدم داشته باشد، این کثرت یا حقیقی است یا اعتباری نفس الامری یا اعتباری وهمی (توهمی). کثرت حقیقی محال است، زیرا عدم، بطلان محض است و حقیقتی ندارد. کثرت اعتباری عدم هم محال است، زیرا کثرت اعتبار ناشی از ماهیت اعتباری اشیاء است و عدم، ماهیت هم ندارد. پس کثرت عدم، توهم محض است.

 

(ص355) دلیل بر این‌که شیئ موجود عدم ندارد

طرو عدم بر شیئ موجود یا در ظرف وجود آن است یا در غیر ظرف وجود آن.

هر دو فرض محال است، زیرا فرض اول مستلزم اجتماع نقیضین است. فرض دوم هم محال است، زیرا وجود شیئ در غیر ظرف وجودش محال است. وقتی وجود آن محال باشد، طرو عدم بر آن هم محال است.

 

 (استبصارات تنبیهیه، ص356): بدیهی بودن امتناع اعاده معدوم

به‌طور کلی، فیلسوف عود را محال می‌داند نه اعاده را، یعنی این کار نشدنی است، نه این‌که فاعل نتواند این کار را انجام دهد.

برخی مانند شیخ امتناع اعاده معدوم را بدیهی می‌دانند ولی نوع بداهت آن را معین نکرده ‌است.

برخی (ملاصدرا در تعلیقه بر شفاء) آن را بدیهی اولی می‌دانند، زیرا اگر اعاده شود، دیگر خودش نیست. پس بدیهی اولی است.

برخی(علامه) آن را از فطریات‌ (قضایا قیاساتها معها). فطریات، بدیهی نسبی است نه مطلق.

 استدلال فطری بر امتناع اعاده معدوم: معدوم باطل است و باطل قابل عود و بازگشت نیست.

به نظر برخی، امتناع اعاده معدوم برای برخی بدیهی است و برای برخی فطری؛ ممکن است چیزی که برای کسی بدیهی اولی است برای دیگران فطری باشد.

 

دلایل فلاسفه بر امتناع اعاده معدوم

(الاول منها) دلیل1: اگر معدوم بعینه اعاده شود، لازمه‌اش تخلل عدم بین شیئ و خودش است. تخلل عدم بین شیئ و خودش، تقدم شیئ بر خودش است بالزمان. در این صورت شیئ قبل از خودش وجود خواهد داشت. اگر قبل از خودش موجود باشد، در ظرف عدم خود موجود خواهد بود، زیرا شیئ قبل از وجود خود معدوم است ولی وجود چیزی در ظرف عدم خود محال، زیرا تناقض است. پس اعاده معدوم بعینه محال است.

(و ردّ) اشکال: اعاده معدوم مستلزم تخلل عدم بین شیئ و خودش نیست بلکه مستلزم تخلل زمان عدم بین دو زمان وجود شیئ است. به عبارت دیگر، عدم چیزی نیست که بین شیئ و خودش تخلل پیدا کند. در واقع زمان بین دو وجود شیئ متخلل شده و چون در آن زمان آن شیئ نبوده، می‌گویند عدم متخلل شده، در حالی‌که عدم چیزی نیست که متخلل شده باشد. بلکه زمان بین شیئ متخلل شده است. پس استدلال تمام نیست.

(و انت تعلم) پاسخ: هویت شیئ، خود وجود آن است. همان‌گونه که ممکن نیست یک چیز دو هویت داشته باشد، ممکن نیست دو وجود داشته باشد. اگر وجود شیئ که هویت آن است، در یک زمان نباشد، آن‌گاه وجود یابد، دو وجود می‌شود.

(اما توهم الانتقاض) اشکال: اگر این دلیل تمام باشد، بقاء شیئ محال خواهد بود. مثلاً اگر کسی که روز جمعه موجود است، روز یک‌شنبه هم موجود باشد، مستلزم تخلل زمان روز شنبه بین شیئ و خودش خواهد بود.

(لان الذات المستمره) پاسخ: اولاً، در بقاء شخص، وجود خودش باقی است ولی در اعاده معدوم این‌گونه نیست.

ثانیاً، اصلاً تخللی نیست، زیرا تقسیم زمان وهمی است. زمان در خارج وجود واحد سیال است و بقاء یعنی همین. بقاء نیز لازم نیست زمانی باشد.

(الثانی، ص357) دلیل2: اگر اعاده معدوم بعینه‌ و با همه لوازم شخصیتش جایز باشد، باید اعاده وقت اول هم با همه لوازمش جایز باشد، زیرا اولاً، وقت اول از لوازم شخصیت آن است. ثانیاً، وقت اول نیز معدوم است که اعاده آن جایز است. اگر وقت اول اعاده شود، معاد عین مبتدا خواهد بود، زیرا مبتدا همان موجود در وقت اول است.

(و هذا الوجه لایبتنی) این دلیل متوقف بر این نیست که زمان مشخِص باشد بلکه کافی است از امارات تشخص باشد.

فان قیل: اگر زمان از لوازم تشخص باشد، لازمه‌اش این است که اگر امسال به کسی قرض دادید، سال دیگر نتوان از او مطالبه کرد، زیرا زمان او فرق کرده و تشخص او نیز فرق کرده است.

قلنا: زمان هر چیزی به اندازه طول وجود خودش است. مثلاً زمان خورشید از اول خلق تا آخر آن است و مزاج انسانی برای تعلق صورت انسانی به آن باید خاص باشد ولی این‌گونه نیست که اگر مقدار عناصر آن کمی تغییر کرد، مزاج مناسب برای تعلق نفس از بین برود و کم و زیاد شدن اندکی از این نسبت ترکیبی ضرری به مزاج انسانی نمی‌زند.

(الثالث، ص359) دلیل سوم: اگر اعاده معدوم جایز باشد، ایجاد ابتدایی آن هم جایز خواهد بود، زیرا اولاً، حکم امثال در همه‌جا واحد است. ثانیاً، وجود فرد ابتدایی به حسب فرض از ممکنات است.

اگر ایجاد ابتدایی آن جایز باشد، تمییز آن از معاد ممکن نیست، زیرا از جهت ماهیت و لوازم و عوارض مشخصه، عین معاد است. در حالی که تعدد، فرع تمایز است.

(احدهما) اشکال1: اگر مقصود از عدم تمیز، عدم تمیّز به حسب واقع باشد، چنین چیزی لازم نمی‌آید، زیرا دو بودن آن‌ها نشان از تمیز آن‌ها از هم است. اگر مقصود از عدم تمیز، عدم تمیّز نزد عقل باشد، اشکالی ندارد، زیرا بسا دو چیز که از هم متمایز باشند ولی عقل تمایز آن‌ها را تشخیص ندهد.

(اقول) پاسخ: دو چیزی که به حسب واقع از هم تمایز دارند، دست‌کم از نظر عوارض با هم تفاوت دارند. پس اگر در عوارض با هم تفاوت ندارند، در واقع هم از هم تمایز ندارند.

(ثانیهما) اشکال2: اگر این دلیل درست باشد، به همان بیان که در دلیل گفته شد، باید دو فرد عین هم در ابتدا هم جایز باشد. به تعبیر دیگر، دلیل سوم ناظر به اعاده معدوم نیست و همین دلیل بعینه در مورد مبتدا هم جاری می‌شود، یعنی این استدلال را می‌توانیم به جای دو همانند در معاد، دو همانند در مبتدا قرار بدهیم.

(و اما عن الثانی) پاسخ: همه این‌ها متوقف بر جواز اعاده معدوم است. در واقع این بیان، اشکال را تقویت می‌کند. مدعا این است که اگر اعاده معدوم جایز باشد، مثلش نیز می‌تواند ایجاد شود و این منافاتی ندارد ‌که تالی فاسد دیگری هم داشته باشد که مبتدا هم نتواند مثلی از همه جهات داشته باشد.

(لایقال) اشکال: میان معاد و مبتدا حد اقل امتیاز وجود دارد و آن این‌که معاد قبلاً وجود داشت ولی مبتدا قبلاً وجود نداشت و همین برای تمایز بسنده است.

(لانا نقول) پاسخ: وقتی عدم بطلان محض است و معدوم ذاتی ندارد و تمایزی میان آن‌ها نیست، معلوم می‌شود که موضوع وجود سابق و لاحق و نیز عدم، یک چیز نیست. در واقع از اثنینت فقط اسم آن هست، نه چیزی دیگر.

(و لیس لاحد ان یقول) (ص360) اشکال: تفاوت معاد و مبتدا در این است که معاد در ذهن یا علم عقول وجود دارد، زیرا قبلاً در خارج وجود داشته است ولی مبتدا چون وجود خارجی پیشین نداشته، با آن تفاوت دارد. پس با این‌که در حال عدم، بدن وجود ندارد ولی صورتش در اذهان مراتب عالی یعنی عقول و خداوند هست. پس بدن دنیوی با بدن قیامت یکی است، زیرا بین این‌ها نوعی وحدت برقرار است. همانی است که یک وقت وجود خارجی داشت و یک زمانی وجود ذهنی داشت و بعد بدن اخروی دارد. پس اتصال بین آن‌ها برقرار است.

(لانا نقول) پاسخ: با تغییر ظرف وجود، انحفاظ ذاتیات ممکن نیست. ذهن و خارج دو ظرف وجود است. نه وجود ذهنی مشخصات خارجی را دارد و نه وجود خارجی مشخصات ذهنی را.

(الرابع، ص361) دلیل چهارم: اگر معدوم بعینه اعاده شود، باید علت مادی و صوری آن نیز اعاده شود. اگر علت مادی و صوری آن اعاده شود، استعداد ماده برای وجود آن نیز باید اعاده شود، زیرا اگر استعداد دیگری غیر از استعداد خاص آن وجود داشته باشد، اعاده آن نیست، همان‌گونه که بعینه بودن شخص معاد به صورت آن است، به استعداد آن نیز است. اگر استعداد دیگری باشد، دیگر خود آن شیئ و اعاده همان شیئ نخواهد بود.

اگر ماده و استعداد مادی آن نیز اعاده شود، باید همه معدات سابق نیز اعاده شود که یکی از آن‌ها حرکت و زمان است ولی بازگشت زمان و حرکت ممکن نیست. سبق و لحوق بین اجزاء زمان و حرکت، ذاتی است.

 

(اهانة) دلیل متکلمان بر جواز اعاده معدوم

مقدمات جدل، مشهورات و مسلمات است. جدل کاری به حق ندارد و تنها در مقام تثبیت مدعای خود است.

 جمهور متکلمان سالک طریق جدلند و نمی‌دانند کشف اسرار شریعت منحصر به دو طریق است:

1ـ طریق عبادتی که سالک را به مشاهده حقائق یعنی علم حضوری به آن‌ها برساند.

2ـ طریق تعقل که سالک را به علم حصولی به حقائق به‌همراه خضوع در مقابل حق برساند. چنان‌که حق تعالی فرمود: «سَأَصْرِفُ عَنْ آيَاتِيَ الَّذِينَ يَتَكَبَّرُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ». پس رسیدن به حقائق از این دو راه است، نه از راه کلام.

(ثم ان هولاء القوم، ص362) اعاده أعراض

آن‌ها که اعاده معدوم را جایز دانستند، جواز را منحصر به جواهر دانسته‌اند اما در اعاده اعراض اختلاف دارند: 1ـ اشاعره، اعاده اعراض را انکار کردند و در مورد اعراض به تجدد امثال معتقدند.

عین از نظر اشعری همان جوهر نزد فلاسفه است و معنی از نظر آن‌ها همان عرض از نظر فلاسفه است.

معنی و عرض، قائم به غیر است. غیر باید ذات، جوهر و عین باشد. اگر عرض به تنهایی اعاده شود، قیام عرض به عرض می‌شود. پس جوهر اعاده می‌شود ولی اعراضش اعاده نمی‌شوند و همه اعراض در شیئ معاد، جدید است. بلکه در مبتدا نیز اعراض تجدید می‌شود و هر آن عرضی جدید ایجاد می‌شود. اعراض شیئ در هر آن معدوم می‌شود و خدا مثلش را ایجاد می‌کند. (شبیه حرف عرفا که کل هستی را تجدد امثال می‌دانند).

2ـ برخی اعاده اعراض سیال مانند صوت و تکلم (که قوامش به زمان است و هر جزئی با گذر زمان از بین می‌رود) را جایز نمی‌دانند، زیرا این‌گونه اعراض قائم به زمان است و زمان برگشت‌پذیر نیست ولی اعراض قار اگر به اختیار عبد باشد مانند اوضاع، اعاده نمی‌شود و اگر به اختیار عبد نباشد، مانند رنگ و شکل، اعاده می‌شود.