عرفان عملی (2): مقامات - مقام دهم: رضا
مقام دهم: رضا
رضا عبارت است از: رفع كراهت و استحلاي مرارت احكام قضا و قدر.[470] به نظر مشهور اهل معرفت، رضا مقام دهم است و پس از توكل حاصل شود.
در توكل به انحصار اسباب و علل در مشيت خداي متعال و فناء و استهلاك همة آنها در ارادة وي بايد رسيد، ولي رضايت و خشنودي به آن شرط نيست و يافتن حلاوت حرارت وي، بيرون از آن است. پس از عبور از منزل توكل، آنچه را يافته است، تنها رفع كراهت و استحلاي مرارت را بر آن ميافزايد و به مقام رضا دست مييابد. بنابراين رضا پس از توكل است.
ولي اندكي از آنان در مقام بودن رضا اختلاف نمودهاند. جمعي آن را مقام ندانستهاند، بلكه آن را حال به شمار آوردهاند و از اينرو، بنده را در آن سهمي نيست و بهدست آوردني نيست، بلكه فيضي است از جانب خداي متعال بر بنده. به گفتة قشيري، خلاف است ميان عراقيان و خراسانيان اندر رضا كه رضا از احوال است يا از مقامات. خراسانيان گويند:
رضا از جملة مقامات بود و اين نهايت توكل است و معني اين باز آن آيد كه بنده به كسب و حيلت بدو رسد و عراقيان گويند: رضا از جملة احوال است و بنده را اندر اين كسب نبود، بلكه اندر دل فرود آيد چون حالهاي ديگر و ممكن بود ميان هر دو زبان جمع كردن. گويند بدايت رضا مكتسب بود بنده را و آن از مقامات است و نهايت وي از جملة احوال بود و مكتسب نيست.[471]
مقام رضا، پايان مقام سالكان و خروج از سلوك و باريافتن به وصول است و قرابت اين دو و پايان يكي و آغاز ديگري بودن، سبب اختلاف ياد شده است كه به نظر، خراسانيان به صواب نزديكتر آيند، چنانكه گفتة صادق آل محمد صلوات الله عليهم اجمعين بدان اشاره دارد. او فرمود: «أللهم أني أسألك ايماناً يباشر قلبي و يقيناً صادقاً حتي أعلم أنه لنيصيبني الاّ ما كتبت لي و الرضا بما قسّمت لي».[472]
يقين به قسمت غير از رضاي به آن است. يقين به قسمت اين است كه دانيم و يابيم كه جز قضا و قدر الهي و آنچه در ازل به قلم آمده است، بر ما نخواهد رفت و به ما نخواهد رسيد و رضا، خشنودي به اين قضا و رفع كراهت آن و استحلاي مرارت آن است.
فضيلت رضا
فضيلت و جايگاه منيع رضا را همان بس كه خداي متعال آن را از جنت عدن فرازتر آورده است و پس از وعدة جنات عدن، رضوان خداي را بزرگتر ناميده است، در حالي كه جنت عدن، از عاليترين جنات يا درجات جنت است «و قد رفع الله الرضا علي جنات عدن و هي من اعلي الجنات.»[473]
چنانكه فرمود: «وعد الله المؤمنين و المؤمنات جنات تجري من تحتها الانهار خالدين فيها و مساكن طيبة في جنات عدن و رضوان من الله اكبر ذلك هو الفوز العظيم».[474] جنت كجا و رضاي او كجا؟ اگرچه اگر رضاي او نبود، جنت نبود، ولي آن دو به غايت متفاوتند. بزرگي جنت و قرار در آن بهخاطر رضاي اوست، ولي رضاي او بهخاطر جنت و قرار در آن نيست.
رسول خدا و خاندان پاك وي صلوات الله عليهم اجمعين رضا را ستودهاند و آن را مهمترين جزء طاعت و بندگي خداي متعال دانستهاند و فرمودهاند: «رأس الطاعة الرضا»[475] و نيز آن را زينت دين دانستهاند و فرمودهاند: «زين الدين الصبر و الرضا»[476] و نيز آن را هدف و پايان دين ناميدهاند و فرمودهاند: «غاية الدين الرضا»[477]... و نيز فرمودند: «الرضا بالقضاء، باب الله الاعظم».[478]
و بالاترين طاعت و عبادت او را راضي بودن به فعل و صنع و مشيت و اراده و خواست خداي دانستهاند؛ «رأس كلّ طاعة الله الرضا بما صنع الله».[479]
نقل كردهاند كه: إذا كان يوم القيمة أنبت الله لطائفه من امتي أجنحة فيطيرون من قبورهم الي الجنان، يسرحون فيها و يتنعمون كيف شاؤوا. قال: فتقول لهم الملائكة: هل رأيتم الحساب؟ فيقولون: ما رأينا حساباً. فيقولون: هل جُزتم الصراط؟ فيقولون: ما رأينا الصراط.
فيقال لهم: رأيتم جهنم؟ فيقولون: ما رأينا شيئاً. فتقول الملائكة: من أمة من انتم؟ فيقولون: من أمة محمد . فيقولون: نشدناكم الله، حدثونا ما كانت اعمالكم في الدنيا فيقولون: خصلتان كانتا فينا فبلغنا الله هذه المنزلة بفضل رحمته. فيقولون: و ما هما؟ فيقولون: كنا اذا خلونا نستحي ان نعصيه و نرضي باليسير مما قسم الله لنا. فتقول الملائكة: يحق لكم هذا.[480]
فضيل پرسيد: الرضا أفضل أم الزهد؟ بشر حافي گفت: الرضا افضل، لان الزاهد في الطريق و الراضي وصل.
رضا چيست؟
الرضا عن الله سبحانه و تعالي من أعلي مقامات اليقين بالله و قد قال تعالي: «هل جزاء الاحسان الا الاحسان»،[481] فمن أحسن الرضا عن الله، جازاه الله بالرضا عنه، فقابل الرضا بالرضا و هذا غاية الجزاء و نهاية العطاء.[482]
ذوالنون گويد: الرضا، سرور القلب بمُرّ القضاء؛[483] رضا، شادي دل است به تلخي قضا.[484]
حارث محاسبي گويد: الرضا، سرور القلب تحت جريان الحكم؛[485] رضا، سكون دل است تحت جريان حكم قضاي آسماني.
رويم گويد: الرضا، استقبال الاحكام بالروح؛[486] رضا استقبال قضا بود به شادي.[487]
ابن عطا گويد: الرضا، نظر القلب الي قديم اختيار الله للعبد و انه اختار له الافضل؛[488] رضا، نگريستن بود به دل به آنچه اندر ازل خداوند تعالي بنده را اختيار كرده باشد و آن دست بداشتن خشم است.[489]
جنيد گويد: الرضا، رفع الاختيار؛[490] رضا، اختيار از ميان برداشتن بود.[491]
ابوعمرو دمشقي گويد: رضا، برداشتن جزع بود اندر هر حالي كه باشد.[492]
ابوبكر طاهر گويد: رضا، بيرون كردن كراهيت است از دل تا اندر دل جز شادي نباشد.[493]
پسر خفيت گويد: رضا، آرام دل است به حكمهاي او، موافقت دل به آنچه او بپسندد و اختيار كند.[494]
ابوعلي گويد: رضا نه آن است كه بلا نبيند و نداند، رضا، آن است كه بر حكم و قضا اعتراض نكند.[495]
از مجموع تعاريف ياد شده ميتوان فهميد كه رضا عبارت است از خشنودي از خداي متعال بدانچه به او داده است و بر او حكم رانده است و برايش مقدر ساخته است و از او باز داشته است.
يكي آن است كه بلا بيند و داند، ولي بدان راضي باشد، چنانكه ابوعلي رودباري ميگفت و يكي آن است كه بلا نبيند و نداند. آنچه به ظاهر بلاست، به حقيقت چنين نيست، چنانكه سرور اولياء حضرت زينب كبري صلوات الله عليها فرمود: «ما رأيت الا جميلاً»[496] و بين اين دو تفاوت بسيار است.
در هر صورت خشنودي از حكم ازلي خداي متعال و قضاي لم يزلي وي، شرط بلكه ركن اصلي مقام رضا است و از همينجا ميتوان فهميد كه شرط ايمان كامل است، زيرا حكم به قضا شرط آن است. چنانكه امام صادق صلوات الله و سلامه عليه فرمود: «لايكون المؤمن مؤمناً حقاً حتي يعلم أن ما أصابه لميكن ليخطئه و ما اخطاه لميكن ليصيبه».[497]
قال لقمان : «للايمان اربعة أركان ... منها الرضا بقدر الله».[498]
و نيز از ائمه معصومين صلوات الله عليهم اجمعين روايت شده است كه: «الرضا بالمكروه، أرفع درجات اليقين».[499]
عوامل رضا
1ـ يقين به اركان ايمان كه عبارت است از اعتقاد به توحيد، رحمت عامه خداي متعال و رحمت خاصه وي كه از طريق ولايت تحقق ميپذيرد. اگر كسي به چنين يقيني دست يابد، به رضا خواهد رسيد، چنانكه امير مؤمنان صلوات الله و سلامه عليه فرمودند: «الرضا ثمرة اليقين»؛[500] رضا ميوه يقين است. البته حداقل يقين كه سبب پيدايش رضا در فكر و دل سالك شود، عين اليقين است، زيرا تا حقيقت اشياء و لطف منطوي حق تعالي در مصيبت و بلا مشاهده نشود، به حسن آن يقين حاصل نشود و تا يقين حاصل نگردد، رضا پديد نيايد.
جنيد گويد: مقام رضا آنگاه حاصل شود كه دل منشرح شود و انشراح دل، از نور يقين تولد كند و از نور يقين بصيرت دل تولد كند و از بصيرت دل، رضا.[501] تا نخست دل مؤمن به نور يقين منشرح و منفسح نشود، چشم بصيرتش به مشاهده و معاينة حسن تدبير الهي منفتح نگردد و در او گنجايي حوادث و وقايع بل سرور و فرح به وقوع آن پديد نيايد.[502]
2ـ اعتماد به خداي داشتن و او را محب خلق خويش دانستن و به او بيش از خود اعتماد داشتن و بالاخره بهخوبي به او توكل كردن. چه وكيل آن ميكند كه از عهدة متوكل ساخته نيست. چنانكه اميرمؤمنان صلوات الله عليه فرمودند: «أصل الرضا، حسن الثقة بالله».[503]
3ـ رضايت خداي متعال از بنده. رضايت بنده از خداي متعال و حكم ازلي و قضاء وي نتيجه و ثمره رضايت خداي متعال از بنده است؛ تا خدا راضي نباشد، بنده راضي نگردد، چنانكه فرمود: «رضي الله عنهم و رضوا عنه».[504] رضايت وي از بندگان، مقدم است بر رضايت بندگان از او. «بدان كه بنده از خداي راضي نتواند بود مگر پس از آنكه خداي تعالي، از وي راضي باشد، زيرا كه خداي گفت: «رضي الله عنهم و رضوا عنه».[505]
ابوعلي گويد: شاگردي فرا استاد خويش گفت: بنده داند كه خداي از او راضي است؟ گفت: نه. شاگرد گفت: داند. استاد گفت: چون داند؟ گفت: چون دل خويش را از خداي راضي يابم، دانم كه خداي از من راضي است.[506] به همين خاطر و نيز بدين جهت كه خداي متعال متأثّر از كار بنده نميشود، آنچه كه به عنوان عامل رضاي حق تعالي از بندة خويش گفته شده است، نشان آن است، نه عامل آن. به عنوان نمونه: روايت شده است كه بني اسرائيل به موسي گفتند: «سَل ربّك أمراً اذا فعلناه يرضي به عنا. قال موسي: «الهي قد سمعتَ ما يقولون. فقال: يا موسي! قل لهم يرضون عني حتي ارضي عنهم».[507]
از رسول خدا نقل شده است كه فرمودند: «من أحب أن يعلم ما له عند الله، فلينظر ما لله عنده، فان الله ينزل العبد منه بحيث أنزله من نفسه».[508]
از حضرت موسي نقل شده است كه: «يا رب دلّني علي أمر فيه رضاك حتي اعمله، فاوحي الله تعالي اليه: ان رضاي في كرهك و انت لاتصبر علي ما تكره. قال: يا رب دلني عليه. قال: فان رضاي في رضاك بقضايي».
گويند موسي گفت: راه نماي مرا به كاري كه چون من آن بكنم، از من راضي گردي. گفت: يا موسي طاقت نداري. موسي به سجود افتاد و تضرع كرد. خداي تعالي وحي فرستاد به وي كه اي پسر عمران، رضاي من از تو اندر آن است كه تو رضا دهي به قضاي من.[509]
اين روايات و مانند آن در مقام بيان پيدايش رضايت خداي متعال از رضاي بنده از او نيست و بدينگونه نيست كه رضاي او معلول رضاي بنده باشد، بلكه نشان از رضاي بنده است و علت آن.
4ـ كمال توكل و استقرار در بالاترين درجة آن. اگر كسي اختيار و انتخاب خداي متعال را بهترين بداند و بر آن توكل كند، به اولين درجه رضاي خداي متعال دست يابد.
حسين بن علي را گفتند: ابوذر همي گويد كه درويشي را دوستتر دارم از توانگري و بيماري را دوستتر دارم از تندرستي. گفت: خداي تعالي بر ابوذر رحمت كناد. من هميگويم: هركه توكل بر نيكويي اختيار خداي كند، او را بر اختيار خداي، اختياري ديگر نبود»[510] و اين رضا، رضاي ترك اختيار است.
5ـ خشيت از خداي متعال كه خود ثمرة علم به اوست. چنانكه فرمود: «رضي الله عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشي ربه».[511]
6ـ محبت خداي متعال و چون محبت حاصل شود، هر فعل كه از محبوب به وي رسد، در موقع رضا و احماد افتد و كل ما فعل المحبوب، محبوب و شيخ نجم الدين ـ قد ـ از اين معني گفته است:
اي دل اگر رضاي دلبربايد |
آن بايد كرد و گفت،كو فرمايد |
گر گويد خون گري،مگو كزچه سبب |
ور گويد جان بده، مگو كي بايد[512] |
نشان رضا
1ـ قناعت و بسنده كردن به آنچه شايد. امير مؤمنان صلوات الله عليه فرمودند: «القنوع عنوان الرضا».[513]
2ـ يكسان بودن نوازش و گدازش. فضيل گويد: اذا استوي عنده المنع و العطاء، فقد رضي.[514] رويم گويد: رضاآن بود كه اگر دوزخ بر دست راست وي بداشته باشند، نگويد كه به جانب چپ ميبايد.[515]
3ـ ترك طلب. ابوسليمان گويد: رضا آن است كه از خداي بهشت نخواهي و از دوزخ، پناه نجويي.[516]
4ـ يافتن محبت در بلا. ذوالنون گويد: سه چيز از علامت رضا بود: دست بداشتن اختيار پيش از قضا و نايافتن تلخي پس از قضا و يافتن محبت اندر وقت بلا.[517]
رابعه را پرسيدند كه بنده راضي كي باشد؟ گفت: آنگه كه از محنت شاد شود، همچنان كه از نعمت.[518]
فمن الرضا، سرور القلب بالمقدور في جميع الامور و طيب النفس و سكونها في كل حال و طمأنينة القلب عند كل مفزع مهلع من امور الدنيا و قناعة العبد بكل شئ و رضاه منه بادني شئ و تسليمه له الاحكام و القضايا باعتقاد حسن التدبير و كمال التقدير فيها و تسليم العبد الي مولاه ما في يديه رضا بحكمه عليه و ان لايشكو الملك السيد الي العبد المملوك و لايتبّرم بفعل الحبيب و لايفقد في كل شئ حس صنع القريب.
و من الرضا أن عند اهل الرضا لايقول العبد: هذا يوم شديد الحرّ و لا هذا يوم شديد البرد و لايقول: الفقر بلاء و محنه و العيال همّ و تعب و الاحتراف كدّ و مشقة و لا يفقد بقلبه من ذلك ما لايغرّه به بل يرضي القلب و يسلم و يسكن العقل و سيتسلم بوجود حلاوة التدبير و استحسان حكم التقدير[519] و من الرضا أن لا تذم شيئاً مباحاً و لاتعيبه اذا كان بقضاء مولاه.[520]
نتايج رضا
1ـ رفع غم و اندوه
امير مؤمنان صلوات الله عليه فرمودند: «الرضا ينفي الحزن»[521] هركه را در اين مقام قدمگاهي كرامت فرمودند، به بهشت معجلش رسانيدند، چه روح و فرح كه از لوازم اهل بهشت است، در رضا و يقين تعبيه فرمودهاند، چنانكه در خبر است:[522] «إن الله تعالي جعل بحكمته الروح و الفرح في الرضا و اليقين».[523]
امير مؤمنان صلوات الله عليه فرمودند: «من جلس علي بساط الرضا لم ينله مكروه».[524]
2ـ دينداري حقيقي
همو فرمود: «الدين شجرة أصلها التسليم و الرضا».[525]
3ـ آسان شدن بلاها
همو فرمود: «الرضا بقضاء الله يهون عظيم الرزايا».[526]
4ـ بينيازي از اغيار
همو فرمود: «ثمرة الرضا الغناء».[527]
5ـ قرب خداي متعال
قال لقمان لابنه: «اوصيك بخصال تُقرّبُك الي الله و تُباعدُك من سخطه: الاولي تَعبُدُ الله لاتشرك به شيئاً؛ الثانية الرضا بقدر الله فيما أحببت و كرهت».[528]
آخرين نكته اينكه، سالك راهي و چارهاي جز رضا و قضا به حكم خداي متعال ندارد، پس بهتر آنكه به اختيار، آن را بفهمد و بيابد و بخواهد.
ان الله تعالي قال: «أنا الله لا اله الا أنامن لم يصبر علي بلايي و يرض بقضايي و يشكر نعمايي فليتخذ رباً سواي».[529]
و از رسول خدا روايت شده است كه: يقول الله تعالي: قدّرت المقادير و دبّرت التدبير و احكمت الصنع، فمن رضي، فله الرضا مني حين يلقاني و من سخط فله السخط مني حين يلقاني.[530]
اللهم اغفرلنا و لوالدينا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان و وفّقنا لما تحبّ و ترضي انك سيمع الدعاء.
[1]ـ حجرات، 11.
[2]ـ مكارم الاخلاق، ص313.
[3]ـ عوارف المعارف، همان، ص180.
[4]ـ نور، 31.
[5]ـ بقره، 222.
[6]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص136.
[7]ـ همان، ص137.
[8]ـ عوارف المعارف، همان، ص180.
[9]ـ مصباح الهدايۀ، همان.
[10]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص138.
[11]ـ عوارف المعارف، همان.
[12]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص367.
[13]ـ همان.
[14]ـ همان.
[15]ـ همان.
[16]ـ تنبيه الخواطر، ص235.
[17]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص368.
[18]ـ رعد، 33.
[19]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص369.
[20]ـ همان.
[21]ـ ترجمه رساله قشيريۀ، همان، ص137.
[22]ـ بقره، 222.
[23]ـ مروج الذهب، ج2، ص302.
[24]ـ بقره، 222.
[25]ـ فرقان، 70.
[26]ـ مؤمن، 7.
[27]ـ مصباح الهدايۀ، همان.
[28]ـ بحار الانوار، ج72، ص207.
[29]ـ همان، ج78، ص209.
[30]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص141.
[31]ـ همان.
[32]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص370.
[33]ـ همان.
[34]ـ همان.
[35]ـ همان.
[36]ـ توبه، 119.
[37]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص142.
[38]ـ مصباح الهدايۀ، همان.
[39]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص142.
[40]ـ توبه، 118.
[41]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص144.
[42]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص371.
[43]ـ عوارف المعارف، همان، ص181.
[44]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص141.
[45]ـ نور، 31.
[46]ـ ص، 30.
[47]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان.
[48]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص372.
[49]ـ عوارف المعارف، همان، ص183.
[50]ـ همان، ص184.
[51]ـ مستدرك الوسائل، ج11، ص282.
[52]ـ مصباح الهدايۀ، همان.
[53]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص170.
[54]ـ عوارف المعارف، همان، ص184.
[55]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص372.
[56]ـ مجمع البحرين، ج6، ص53.
[57]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص166.
[58]ـ همان.
[59]ـ عوارف المعارف، همان.
[60]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص168.
[61]ـ همان، ص169.
[62]ـ همان، ص171.
[63]ـ همان، ص172.
[64]ـ همان، ص173.
[65]ـ همان، ص167.
[66]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص372.
[67]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان.
[68]ـ مصباح الهدايۀ، همان.
[69]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان.
[70]ـ همان، ص168.
[71]ـ مصباح الهدايۀ، همان.
[72]ـ معاني الاخبار، ابن بابويه، ص251.
[73]ـ همان.
[74]ـ غرر الحكم، ج2، ص63.
[75]ـ همان، ج4، ص565.
[76]ـ معاني الاخبار، همان، ص251-252.
[77]ـ غرر الحكم، ج2، ص415.
[78]ـ مستدرك الوسايل، ج12، ص46.
[79]ـ اخلاق محتشمي، ص52.
[80]ـ حديد، 23.
[81]ـ نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص1291، حكمت431.
[82]ـ ترجمه رساله قيشيريه، همان، ص176.
[83]ـ همان.
[84]ـ همان، ص177.
[85]ـ همان.
[86]ـ عوارف المعارف، همان، ص184.
[87]ـ همان.
[88]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص178.
[89]ـ همان.
[90]ـ همان، ص179.
[91]ـ همان.
[92]ـ كافي، ج2، ص128.
[93]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص180.
[94]ـ مصباح الشريعۀ، همان، ص137.
[95]ـ روضۀ الواعظين، فتال نيشابوري، ص437.
[96]ـ غرر الحكم، ج1، ص347.
[97]ـ همان، ج4، ص109.
[98]ـ ارشاد القلوب، ص96.
[99]ـ غرر الحكم، ج6، ص456.
[100]ـ غرر الحكم، ج1، ص125.
[101]ـ همان، ص211.
[102]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص176.
[103]ـ نساء، 77.
[104]ـ روضۀ الواعظين، ص441.
[105]ـ غرر الحكم، ج1، ص291.
[106]ـ همان، ج2، ص384
[107]ـ جامع الاخبار، ص165.
[108]ـ همان، ص113.
[109]ـ همان.، ص131.
[110]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص180.
[111]ـ همان، ص454.
[112]ـ مصباح الانس
[113]ـ عوارف المعارف، همان، ص185.
[114]ـ ترجمه رساله قشيريه، ص461.
[115]ـ همان،
[116]ـ همان، ص462.
[117]ـ همان، ص456-457.
[118]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص375.
[119]ـ مائده، 17.
[120]ـ فاطر، 15.
[121]ـ مصباح الهدايۀ، همان.
[122]ـ عوالي اللئالي، ج1، ص39.
[123]ـ نور الحقيقۀ و نور الحديقۀ، ص155.
[124]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص455.
[125]ـ همان.
[126]ـ همان، ص466.
[127]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص375، مضمون.
[128]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص456.
[129]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص375، مضمون.
[130]ـ همان
[131]ـ انوار سهيلي، ص250
[132]ـ همان
[133]ـ بحار الانوار، ج 72، ص 30
[134]ـ عوالي اللئالي، ج 1، ص 39
[135]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص 378
[136]ـ ترجمع رساله قشيريه، همان، ص 475
[137]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص 379
[138]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 279
[139]ـ همان
[140]ـ مستدرک، 2، 440.
[141]ـ نحل، 96
[142]ـ همان، 97
[143]ـ انفال، 46
[144]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 282
[145]ـ آل عمران، 146
[146]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 285
[147]ـ همان
[148]ـ سجده، 24
[149]ـ فصلت، 35
[150]ـ عوارف المعارف، همان، ص 185
[151]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 282
[152]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص 379
[153]ـ همان
[154]ـ مجمع البحرين، ج 1، ص 309
[155]ـ مصباح الهدايه، ص379.
[156]ـ همان.
[157]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 280
[158]ـ همان.
[159]ـ همان.
[160]ـ همان.
[161]ـ همان، ص 281.
[162]ـ همان، ص 286.
[163]ـ مصباح الهدايۀ، همان.
[164]ـ همان،
[165]ـ همان.
[166]ـ همان، ص 380.
[167]ـ مصباح الهدايه، همان.
[168]ـ اعراف، 143.
[169]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 280.
[170]ـ همان، ص 283.
[171]ـ همان، ص 286.
[172]ـ يوسف، 18.
[173]ـ يوسف، 84.
[174]ــ همان.
[175]ـ نحل، 128.
[176]ـ تفسير القرآن الكريم، ج 3، ص 283.
[177]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 278.
[178]ـ طور، 48.
[179]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 284.
[180]ـ هود، 37.
[181]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان.
[182]ـ همان، ص 281.
[183]ـ عوارف المعارف، همان، ص 185.
[184]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 280.
[185]ـ ص، 44.
[186]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 286.
[187]ـ آل عمران، 200.
[188]ـ ترجمه رساله قشيريه، ص 283.
[189]ـ همان، ص 283.
[190]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص 384.
[191]ـ همان.
[192]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 262.
[193]ـ شوري، 40.
[194]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص 384.
[195]ـ سباء، 13.
[196]ـ مصباح الهدايۀ، همان.
[197]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ميثم، ج 1، ص 113.
[198]ـ همان، ص 265.
[199]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، صص 263- 262.
[200]ـ ابوطالب مكي، قوت القلوب، ج 1، ص 361.
[201]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 263.
[202]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص 385.
[203]ـ همان،.
[204]ـ همان، ص 386.
[205]ـ همان.
[206]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 263.
[207]ـ همان.
[208]ـ همان.
[209]ـ همان.
[210]ـ همان، ص 265.
[211]ـ همان، 264.
[212]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص 385.
[213]ـ زبانه كشيدن آتش.
[214]ـ همان، ص 387.
[215]ـ اعلام الدين، ص 435.
[216]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص 387.
[217]ـ مصباح الشريعۀ، همان، ص 183.
[218]ـ بحار الانوار، ج 67، ص 236.
[219]ـ همان.
[220]ـ همان، ص 221.
[221]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص 387.
[222]ـ ص 234.
[223]ـ عوارف المعارف، همان، ص 185.
[224]ـ همان، ص 186.
[225]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 264.
[226]ـ همان.
[227]ـ همان.
[228]ـ قوت القلوب، همان، ج 1، ص 369.
[229]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 263.
[230]ـ همان.
[231]ـ همان، ص 264.
[232]ـ همان، 268.
[233]ـ فاطر، 28.
[234]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، صص 190- 189.
[235]ـ مصباح الهدايۀ، همان، صص 388- 387.
[236]ـ آل عمران، 175.
[237]ـ نحل، 51.
[238]ـ ترجمه رساله قشيريه، ص 190.
[239]ـ همان، ص 192.
[240]ـ همان.
[241]ـ همان.
[242]ـ همان.
[243]ـ من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 376.
[244]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص 388.
[245]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 193.
[246]ـ قوت القلوب، همان، ج 1، ص 401.
[247]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان.
[248]ـ مصباح الهدايۀ، همان.
[249]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 191.
[250]ـ عوارف المعارف، همان، ص 186.
[251]ـ همان، ص 192.
[252]ـ همان، ص 193.
[253]ـ مصباح الهدايۀ، همان.
[254]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 191.
[255]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 193.
[256]ـ همان.
[257]ـ همان، ص 192.
[258]ـ روضۀ الواعظين، همان، ص 451.
[259]ـ مصباح الهدايۀ، همان.
[260]ـ همان.
[261]ـ عوارف المعارف، همان.
[262]ـ قوت القلوب، همان، صص 399- 398.
[263]ـ مصباح الهدايۀ، همان(مضمون).
[264]ـ همان، صص 389- 388.
[265]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 196.
[266]ـ انبياء، 26.
[267]ـ نحل، 50.
[268]ـ عوارف المعارف، همان، ص 186.
[269]ـ قوت القلوب، همان، ص 400.
[270]ـ همان.
[271]ـ همان، ص 397.
[272]ـ دعاي كميل.
[273]ـ اعراف، 99.
[274]ـ قوت القلوب، همان، ص 399.
[275]ـ احقاف، 9.
[276]ـ قوت القلوب، همان، صص 408- 407.
[277]ـ همان، ص 399.
[278]ـ اعراف، 37.
[279]ـ هود، 109.
[280]ـ قوت القلوب، همان، صص 402- 401.
[281]ـ هود، 68.
[282]ـ تكوير، 14- 12.
[283]ـ قوت القلوب، همان، صص 404- 403.
[284]ـ همان، ص 405.
[285]ـ اعراف، 175.
[286]ـ قوت القلوب، همان، ص 406.
[287]ـ معارج، 28.
[288]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 193.
[289]ـ همان، ص 194.
[290]ـ قوت القلوب، همان، ص 406.
[291]ـ روح الارواح، ص580.
[292]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 192.
[293]ـ شرح نهج البلاغه، 10، 146.
[294]ـ همان، ص 390.
[295]ـ يونس، 62.
[296]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص 392.
[297]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، 191.
[298]ـ آل عمران، 175.
[299]ـ فاطر، 28.
[300]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 190.
[301]ـ آل عمران، 28.
[302]ـ مؤمنون، 60.
[303]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 193.
[304]ـ همان، ص 194.
[305]ـ ر.ک. مصباح الهدايۀ، ص 392.
[306]ـ قوت القلوب، همان، ص 410.
[307]ـ همان.
[308]ـ همان، صص 411- 410.
[309]ـ همان، صص 413- 412.
[310]ـ زمر، 53.
[311]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص 392.
[312]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 199.
[313]ـ همان، ص 200.
[314]ـ زمر، 53.
[315]ـ ضحي، 5.
[316]ـ قوت القلوب، همان، ص 376.
[317]ـ تحريم، 8.
[318]ـ قوت القلوب، همان.
[319]ـ همان.
[320]ـ همان، صص 377- 376.
[321]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص 394.
[322]ـ محجۀ البيضاء، ج 7، ص 262.
[323]ـ عوارف المعارف، همان، ص 186.
[324]ـ بحار الانوار، ج 69، ص 292.
[325]ـ همان، ج 70، ص 338.
[326]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 200.
[327]ـ محجۀ البيضاء، همان، ج 7، ص 266.
[328]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 206.
[329]ـ بحار الانوار، همان، ج 13، ص 429.
[330]ـ يوسف، 87.
[331]ـ اعراف، 99.
[332]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص 393.
[333]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 199.
[334]ـ همان، ص 200.
[335]ـ همان، ص 199.
[336]ـ همان.
[337]ـ بحار الانوار، ج 87، ص 51.
[338]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان.
[339]ـ قوت القلوب، همان، ص 394.
[340]ـ فاطر، 43.
[341]ـ زمر، 9.
[342]ـ هود، 24.
[343]ـ زمر، 29.
[344]ـ انعام، 50.
[345]ـ رعد، 61.
[346]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص 394.
[347]ـ همان.
[348]ـ همان، ص 395.
[349]ـ مصباح الشريعۀ، ص 172.
[350]ـ عوارف المعارف، همان، ص 186.
[351]ـ كهف، 110.
[352]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص 395.
[353]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص 396.
[354]ـ همان.
[355]ـ عوارف المعارف، همان، ص 186.
[356]ـ قوت القلوب، همان، ج 2، ص 8.
[357]ـ مصباح الهدايۀ، همان.
[358]ـ همان.
[359]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 247.
[360]ـ ر.ک. مصباح الهدايۀ، همان.
[361]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، صص 247- 246.
[362]ـ روضۀ الواعظين، همان، ص 426.
[363]ـ قوت القلوب، همان، ص 7.
[364]ـ همان، صص 10- 9.
[365]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 250.
[366]ـ مائده، 26.
[367]ـ آل عمران، 159.
[368]ـ همان، 76.
[369]ـ قوت القلوب، همان، ج 2، ص 4.
[370]ـ همان.
[371]ـ همان، ص 14.
[372]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص 396.
[373]ـ ردّ احسان نكند.
[374]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 246.
[375]ـ همان، ص 247.
[376]ـ همان، 249.
[377]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص 398.
[378]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 246.
[379]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص 398 (مضمون).
[380]ـ همان، ص 397.
[381]ـ آل عمران، 159.
[382]ـ طلاق، 3.
[383]ـ روضۀ الواعظين، همان، ص 426.
[384]ـ همان، ص 225.
[385]ـ همان.
[386]ـ همان، ص 226 و روضۀ الواعظين، 2، 426.
[387]ـ مستدرک الوسائل، 11، 217.
[388]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 257.
[389]ـ روضۀ الواعظين، همان.
[390]ـ مصباح الهدايۀ، همان، صص 399- 398.
[391]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 251.
[392]ـ مائده، 23.
[393]ـ قوت القلوب، همان، ص 17.
[394]ـ ابراهيم، 12.
[395]ـ فرقان، 58.
[396]ـ اعراف، 194.
[397]ـ عنكبوت، 17.
[398]ــ كهف، 26.
[399]ـ همان، ص 16.
[400]ـ قوت القلوب، همان، ص 6.
[401]ـ هود، 6.
[402]ـ عنكبوت، 60.
[403]ـ قوت القلوب، همان، ص 10.
[404]ـ انعام، 7.
[405]ـ بحار الانوار، ج 86، ص 35.
[406]ـ همان، ص 112.
[407]ـ همان، ص 186.
[408]ـ قوت القلوب، همان، ص 12.
[409]ـ همان.
[410]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص 396.
[411]ـ قوت القلوب، همان، ص 10.
[412]ـ ذاريات، 22.
[413]ـ فصلت، 10.
[414]ـ هود، 56.
[415]ـ قوت القلوب، همان، ص 60.
[416]ـ انعام، 102.
[417]ـ يونس، 3.
[418]ـ مائده، 50.
[419]ـ تين، 8.
[420]ـ رعد، 33.
[421]ـ يونس، 31.
[422]ـ همان.
[423]ـ هود، 6.
[424]ـ ذاريات، 22.
[425]ـ توبه، 111.
[426]ـ مريم، 61.
[427]ـ قوت القلوب، همان، صص 61- 60.
[428]ـ انفال، 49.
[429]ـ حجر، 21.
[430]ـ منافقون، 7.
[431]ـ حجر، 21.
[432]ـ فرقان، 2.
[433]ـ مائده، 50.
[434]ـ قوت القلوب، همان، ص 7.
[435]ـ همان.
[436]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 248.
[437]ـ همان، ص 250.
[438]ـ همان، ص 249.
[439]ـ قوت القلوب، همان، ص 9.
[440]ـ نمل، 62.
[441]ـ قوت القلوب، همان.
[442]ـ انعام، 51.
[443]ـ روضۀ الواعظين، همان، ص 425.
[444]ـ قوت القلوب، همان، ص 7.
[445]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص 397.
[446]ـ مزمّل، 10- 9.
[447]ـ ابراهيم، 12.
[448]ـ احزاب، 48.
[449]ـ احقاف، 30.
[450]ـ عنكبوت، 59.
[451]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 250.
[452]ـ همان.
[453]ـ همان، صص 252- 251.
[454]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص 397، مضمون.
[455]ــ نزهۀ الكرام و بستان العوام، ص8؛ تفسير القرآن الكريم، ج7، ص206.
[456]ـ عوارف المعارف، همان، ص 186.
[457]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 247.
[458]ـ همان، ص 250.
[459]ـ همان، ص 251.
[460]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص 399.
[461]ـ قوت القلوب، همان، ص 34.
[462]ـ همان، ص 36.
[463]ـ همان، ص 32.
[464]ـ نبأ، 11.
[465]ـ اعراف، 10.
[466]ــ قوت القلوب، همان، ص 25.
[467]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 251.
[468]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص 397.
[469]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 249.
[470]ـ مصباح الهدايۀ.
[471]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، صص 296- 295.
[472]ـ بحار الانوار، ج 98، ص 133.
[473]ـ قوت القلوب، ج 2، ص 63.
[474]ـ توبه، 72.
[475]ـ بحار الانوار، ج 40، ص 53.
[476]ـ همان، ص 130.
[477]ـ همان، ص 369.
[478]ـ اوصاف الاشراف، ص 88.
[479]ـ همان، ص 189.
[480]ـ قوت القلوب، همان، ص 65؛ بحار الانوار، 100، 25.
[481]ـ الرحمن، 60.
[482]ـ قوت القلوب، همان، ص 63.
[483]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص 400.
[484]ـ عوارف المعارف، همان، ص 187.
[485]ـ مصباح الهدايۀ، همان.
[486]ـ مصباح الهدايۀ، همان.
[487]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 300.
[488]ـ مصباح الهدايۀ، همان.
[489]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان.
[490]ـ مصباح الهدايۀ، همان.
[491]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان.
[492]ـ همان.
[493]ـ همان.
[494]ـ همان، ص 298.
[495]ـ همان، ص 296.
[496]ـ بحار الانوار، ج45، ص115.
[497]ـ بحار الانوار، ج 5، ص 54.
[498]ـ قوت القلوب، همان، ص 64.
[499]ـ احتجاج، ص 440.
[500]ـ غرر الحكم، ج 1، ص 190.
[501]ـ عوارف المعارف، همان، ص 187.
[502]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص 400.
[503]ـ غرر الحكم، ج 2، ص 101.
[504]ـ مائده، 119.
[505]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 297.
[506]ـ همان.
[507]ـ قوت القلوب، همان، ص 65.
[508]ـ همان.
[509]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 297.
[510]ـ همان، ص 299.
[511]ـ بينۀ، 8.
[512]ـ عوارف المعارف، همان، ص 187.
[513]ـ غرر الحكم، ج 1، ص 195.
[514]ـ قوت القلوب، همان، ص 66.
[515]ـ ترجمه رساله قشيريه، همان، ص 298.
[516]ـ همان، ص 299.
[517]ـ همان.
[518]ـ همان.
[519]ـ قوت القلوب، همان، ص 66.
[520]ـ همان، ص 68.
[521]ـ غرر الحكم، ج 1، ص 112.
[522]ـ مصباح الهدايۀ، همان، ص 40.
[523]ـ محجۀ البيضاء، ج 8، ص 90.
[524]ـ نفائس الفنون، ص 26.
[525]ـ غرر الحكم، ص 329.
[526]ـ همان، ص 339.
[527]ـ همان، ج 3، ص 326.
[528]ـ قوت القلوب، همان، ص 66.
[529]ـ قوت القلوب، همان، ص 67.
[530]ـ همان، ص 68.
- << قبلی
- بعدی