عرفان عملی (2): مقامات - مقام نهم: توكل
مقام نهم: توكل
توكل تفويض امر است با تدبير وكيل علي الاطلاق و اعتماد بر كفالت كفيل ارزاق.[353]
سالك پس از استقرار در مقام رجاء و پس از آنكه اميدش به خداي متعال بود نه به خود و اعمال خود، دل به داشتهها نداد بلكه به ناداشتهها خوش بود، ديگران را نيز مانند خود ضعيف و فقير ديد، آمادة ورود در مقام توكل ميشود، چه واگذاردن تدبير امور به خداي متعال نتيجه ضعيف و بيمقدار يافتن خود و ديگران است، چنانكه در اسباب توكل گفته خواهد شد.
ذوالنون گويد: التوكل ترك تدبير النفس و الانخلاع من الحول و القوة؛[354] توكل ترك تدبير نفس است و بيرون شدن از حول و قوت خود[355] و براي خود حول و قوت نديدن و نشناختن و خود را ضعيف دانستن و همه حولها و قوتها را از خدا دانستن و حول بيشتر و شديدتر از قوت است، زيرا مراد از حول، حركت است و مراد از قوت، توانايي حركت.[356]
جنيد گويد: التوكل ان تكون لله كما لم تكن، فيكون الله لك كما لم يزل.[357]
حمدون گويد: التوكل هو الاعتصام بالله؛[358] توكل دست به خداي تعالي زدن است.[359] دست و دل شستن از غير او و دست آويختن به حق تعالي.
سهل بن عبدالله گويد: اول مقامات التوكل ان يكون العبد بين يدي الله كالميت بين يدي الغاسل، يقلّبه كيف أراد و لايكون له حركة و لا تدبيراً؛[360] اول مقام اندر توكل آن است كه پيش قدرت چنان باشي كه مرده پيش مرده شوي، چنانكه خواهد ميگرداند، مرده را هيچ ارادت و تدبير و حركت نباشد.[361]
گفتهاند كه: التوكل الاعتصام بالله و قيل هو التعلق بالله.[362]
توكل آن است كه اسباب از ديد سالك برچيده شود، ثمرات آن ناديده گرفته شود در انجام كار، توجه به خلق و ستايش و نكوهش آنان نداشته باشد، چه «المتوكل إذا رأي السبب او ذم او مدح، فهو مدع لا يصح له التوكل.»[363]
نه چيزي را به خودي خود بستايد و نه آن را نكوهش كند. اسباب را از خداي متعال بداند «و التوكل ترك التدبير و ليس معناه ترك التصرف فيما وجه العبد فيه و ابيح له كيف و هو يقول: من طعن علي التكسب فقد طعن علي السنة ... انما يعني بترك التدبير، ترك الاماني و قوله لم كان كذا؟ اذا وقع و لم لا يكون كذا؟ او لو كان كذا، فيما لا يقع لان ذلك اعتراض و جهل بسبق العلم و غفلة عن رؤية المشيئة و جريان الحكم بها.[364]
ابوسعيد خراز گويد: توكل اضطرابي بود بيسكون و سكون بود بياضطراب و گفتهاند توكل آن بود كه نزديك تو، اندك و بسيار هر دو يكي باشد.
ابن مسروق گويد: توكل گردن نهادن است به نزديك مجاري حكم و قضا.
سهل را پرسيدند از توكل؟ گفت: دلي بو كه با خداي تعالي زندگاني كند بيعلاقتي.[365]
چنانكه ملاحظه شد، تعاريف ياد شده، مربوط به مراتب مختلف توكل است كه حاصل آن عبارت است از: كار را از خود ستاندن و به خداي خود وانهادن، قوت و توان را از خود و غير نديدن و همه را از او دانستن، اعتماد از همه بريدن و بر او تكيه كردن، از همه قطع اميد كردن و بدو اميد داشتن، دست از اغيار كوتاه ساختن و به ذيل عنايت او چنگ زدن، در مقابل اراده و فعل او، چون و چرا نداشتن و اعتراض رها كردن، اسباب را از او ديدن و غير را در آن شريك نداشتن، شكر و سپاس را به او اختصاص دادن و از اسبابْ گله و شكايت نداشتن، در حوادث روزگار از جهتي آرام بودن و از جهتي دلواپس گشتن، كم و بيش از او دانستن و هر دو را مشيت حق تعالي دانستن، قضا و قدر به عين رضا پذيرا شدن و بالاخره دل از اغيار تهي ساختن و خانه به صاحب آن واگذاشتن است و اين اگرچه تعريف توكل است، ولي بيشتر مراتب آن را نيز در بر دارد.
فضيلت توكل
اگر توكل هيچ نداشت جز اينكه نشان از ايمان و يقين قلبي به خواست و مشيت خداي متعال است، وي را بس بود و اگر نداشت جز اين ذكر حكيم كه «و علي الله فتوكّلوا ان كنتم مؤمنين»[366] و اگر نداشت چيزي جز محبت الهي، به همه عالم برتري داشت چنانكه فرمود: «إن الله يحب المتوكّلين».[367]
آنانكه به محبت و راز و رمز آن آشنايند، با شنيدن «إن الله يحب المتوكّلين» به سكر در آيند و در همان سكر كه عين صحو است (كه سكر محبان عين صحو آنان است و صحوشان عين سكر) و حالشان مترنّم به اين ذكر است كه «إني لاأحبّ الآفين»،[368] زيرا كه حق تعالي، متوكلان را حبيب خويش قرار داده است و كأس محبت خويش بدانها چشانده است.
لقمان در سفارش به فرزندش گفت: «و من الايمان بالله عزوجل التوكل علي الله، فان التوكل علي الله يحبّب العبد»[369] و نيز گفت: «و من يتوكل علي الله و يسلّم لقضاء الله و يفوّض الي الله و يرضي بقدر الله، فقد أقام الدين و فرق يديه و رجليه لكسب الخير و اقام الاخلاق الصالحة التي تصلح للعبد امره».[370]
نشان توكل
از آنجا كه صاحب توكل، اسباب را از سببسازي حق تعالي ميداند و براي آنها حقيقتي جز آيت خداي متعال نميشناسد، از اينرو متأثر از آنان نيست، بلكه همه تأثيرپذيرياش و توجّهش به خداي خويش.
گفتهاند: لايثبت لاحد مقام في التوكل حتي يستوي عنده المدح و الذم من الخلق، فيسقطان و حتي يؤذي فيصبر علي الاذي، يستخرج بذلك منه رفع السلوك الي الخلق و النظر الي علم الخالق الذي سبق.[371]
صاحب توكل چند نكته را به يقين ميداند:
نخست اينكه خداي متعال كه وي را آفريده، حكيمانه آفريد و همانگونه كه در آفرينش از غير كمك نگرفت، در تدبير وي نيز بينياز از اغيار است.
ديگر آنكه ميداند «جملة امور مقدر و مقسومند به تقدير مشيت كامله و قسمت عادله»[372] كه نه كاهشپذير است و نه افزايشپذير، نه تغيير در آن ممكن است و نه تبديلي آن را شايسته است. ديگر اينكه آنچه او برايش خواسته است و مقدر نموده است، بهترين تقدير و اندازة ممكن بود كه بهتر از آن با نظام احسن سازگار نبود.
ديگر اينكه خلق از خود جز ضعف و فقر ندارد و از ضعيف و فقير خيري نشايد، از اينروست كه زمام تدبير به رب و مالك خود سپارد.
سهل ابن عبدالله گفت: نشان توكل سه چيز است، آنكه سؤال نكند و چون پديدار آيد، باز نزند[373] و چون فرا گيرد ذخيره نكند.[374]
و چون كسي گفتي: توكلت علي الله، بشر حافي گفتي: بر خداي عزوجل دروغ ميگويي، اگر بر خداي توكل كرده بودي، راضي بودي بر آنچه خداي بر تو راند.[375]
ذوالنون مصري را پرسيدند از توكل؟ گفت: از طاعت اغيار بيرون آمدن و به طاعت خداي پيوستن. گفت: زيادت كن. گفت: خويشتن به صفت بندگي داشتن و از صفت خداوندي بيرون آوردن.[376]
ابوموسي ديبلي از بايزيد پرسيد؟ ما التوكل؟ بايزيد گفت: ما تقول انت؟ ابوموسي گفت: قال اصحابنا: لو ان السباع عن يمينك و الافاعي عن يسارك، ما تحرك لذلك سرّك. بايزيد گفت: نعم هذا قريب و لكن لو ان اهل الجنة في الجنه يتنعمون و اهل النار في النار يعذبون، ثم وقع لك تمييز بينهما، خرجت من حد المتوكلين.[377]
ابوموسي ديبلي گويد: ابويزيد را از توكل پرسيدند. مرا گفت: تو چه گويي؟ گفتم: اصحاب ما گويند: اگر بر دست چپ و راست تو شير و اژدها باشد، بايد كه اندر سر تو هيچ حركت نباشد. بايزيد گفت: اين سهل است و لكن اگر اهل بهشت اندر نعمت بهشت مينازند و اهل دورخ هميگذارند و تو تميز كني بر دل بر ايشان، از جمله متوكلان نباشي.[378]
يكي از اكابر طريقت در ميدان قتال بين دو گروه بخفت. از او پرسيدند اين چه حال است؟ گفت: اگر اين وقت را از وقت زفاف فرق داني، از جمله متوكلان نشمارند.[379]
دست به غير دراز كردن، عطا و هدية خلق را رد كردن، ثروت ذخيره كردن، راضي به حكم خداي متعال نبودن، در طاعت خلق بودن، پندار سروري و آقايي داشتن، بين سختي و راحتي فرق نهادن، نشان فقدان توكل است و نبودن توكل، نشان فقدان معرفت است و نبودن آن، نشان فقدان يقين.
اقسام توكل
1ـ توكل عنايت.
2ـ توكل كفايت.
توكل عنايت، اعتماد بر حسن مشيت ازلي و ابدي خداي متعال است و او را احسن الخالقين و احسن المدبرين دانستن و واحد قهار را برتر از ارباب متفرقه خيالي شناختن است.
توكل كفايت يعني «اعتماد بر صدق كفالت»[380] و اعتقاد به اينكه اگر زمام امور به خداي تعالي واگذار گردد، او در تدبير و بهداشت آن كوتاهي نخواهد كرد.
نتايج توكل
1ـ دست يافتن به مقام محبت الهي و برخورداي از باطن نعمتهاي بيكران او كه همان دوستي وي است چنانكه فرمود: «إن الله يحبّ المتوكّلين».[381]
2ـ كفايت الهي بر او چنانكه فرمود: «و من يتوكّل علي الله فهو حسبه».[382] رسول خدا فرموند: «من انقطع الي الله كفاه الله مؤنته و رزقه من حيث لايحتسب و من انقطع الي الدنيا وَكَلَه اليها».[383]
3ـ رسيدن به عاليترين درجه تقوي، چنانكه رسول خدا فرمودند: «من أحب ان يكون أتقي الناس فيتوكّل علي الله».[384]
4ـ قدرتمند شدن و مغلوب اغيار نگشتن. امام باقر صلوات الله عليه فرمود: «من توكل علي الله لايغلب و من اعتصم بالله لايهزم».[385]
رسول خدا فرمودند: «من سرّه أن يكون أقوي الناس فليتوكل علي الله و من سرّه ان يكون أكرم الناس فليتّق الله و من سرّه ان يكون أغني الناس فليكن بما في يد الله اوثق منه مما في يديه» و قيل: حقيقة التوكل، الثقة بالله.[386]
5ـ بينيازي؛ قيل: لو أن رجلاً توكل علي الله بصدق النية لاحتاجت اليه الاُمرا فمن دونهم فيكف يحتاج هو و مولاه الغني الحميد.[387]
گفتهاند: هركه در ميدان تفويض افتد، مرادها نزد او برند، هم چنانكه عروس به خانة داماد.[388]
و بالاخرة ثمرة ترك توكل و اعتماد به غير خداي تعالي، محروميت از عنايات او خواهد بود. چنانكه رسول خدا فرمودند: «يقول الله عزوجل: ما من مخلوق يعتصم بمخلوق دوني الاّ قطعت اسباب السموات و الارض من دونه، فان سألني لمأعطه و ان دعاني لم اجبه و ما من مخلوق يعتصم بي دون خلقي الا ضمنت السموات و الارض رزقه فان سألني اعطيته و ان دعاني اجبته و ان استغفرني غفرت له».[389]
6ـ خلاصي از هموم متفرق و دست يافتن به همّ واحد، «و چه كرامتي بزرگ است كه حق تعالي با اهل توكل كرده است و ايشان را به نقد از عذاب تفرقة هموم خلاص داده و هموم ايشان را همي واحد گردانيده و فكر تدبير از دل ايشان برداشته است.
وقتي شخصي پيش شبلي رفت و از كثرت عيال شكايت كرد. شبلي گفت: إرجع الي بيتك و كل من ليس رزقه علي الله فاطرده؛[390] با خانه رو و هر كه را روزي بر خداي نيست از خانه بيرون كن.[391]
عوامل توكل
1ـ ايمان به خدا. «و قال موسي يا قوم ان كنتم آمنتم بالله فعليه توكلوا ان كنتم مؤمنين»[392] و كل مؤمن بالله متوكل علي الله و لكن توكل كل عبد علي قدر يقينه.[393]
2ـ هدايت يافتن و رسيدن به فهم به اينكه هدايت، نعمتي از سوي خداي متعال است كه به بندگان وي عطا ميشود و نه نتيجه كار و تلاش خود؛ «و ما لنا الا نتوكل علي الله و قد هدينا سبلنا».[394]
3ـ توجه و فهم به اينكه تنها خداست كه پيوسته زنده است و هرگز نميميرد و ديگران چنين نيستند، بلكه هر لحظه ممكن است زندگي آنان بازستانده گردد، از اينرو شايسته كفالت و وكالت نيستند و به همين خاطر است كه فرمود: «و توكل علي الحي الذي لايموت».[395] هركه بر كسي توكل ميكند، به آرزوي سود بردن از وي است، پس چگونه ممكن است بر مردگان توكل نمود.
4ـ آگاهي از اينكه اسباب رفع دشواريها و دستيابي به آسايش و لذت، جز خداي متعال، چيزي سراسر فقر و نيازند كه از برآوردن نيازهاي خويش ناتوانند، چه رسد به رفع نياز از ديگران. اگر ما فقيريم و نيازمند، ديگران نيز فقيرند و نيازمند و در اين جهت با ما تفاوتي ندارند، پس اعتماد بر آنها نشايد. «إنّ الذين تَدعون من دون الله عباد أمثالكم».[396]
و نيز فرمودند: «إنّ الذين تعبدون من دون الله لايَملكون لكم رزقاً فابتغوا عند الله الرزق».[397] كسي در حكم و خواست او شريك نيست، «و لايُشرك في حكمه احداً».[398] فالمتوكل مع مشاهدته قدرة الله علي الاشياء و انه منفرد بالتقدير و التدبير قائم بالملك و المملوك.[399] يقين داند كه از غير او اميد نتوان داشت.
5ـ خوف و رجاء به خداي متعال
«روي عن الله تعالي: لو أن ابن آدم لم يخف غيري ما اخفته من غيري و لو أن ابن آدم لم يرج غيري ما وكلته الي غيري».[400]
6ـ معرفت به اينكه هر عطايي از اوست و هر بخششي از اوست و ديگران جز واسطه در وصول فيض به خلق نيستند؛ «و ما من دابة في الارض الا علي الله رزقها»[401] و نيز فرمود: «و كأيّن من دابة لاتَحمل رزقها، الله يرزقها و إيّاكم».[402]
فالمتوكل قد علم بيقينه، انّ كل مايناله من العطاء من ذرة فما فوقها، أن ذلك رزقه من خالقه[403] و نيز فهم به اينكه همه نعمتها از اوست و ديگران در آن تأثيري ندارند. «و لله خزائن السموات و الارض».[404]
7ـ آگاهي به اينكه مقدرات عالم از ذره تا بينهايت همه در دست خداست و آنچه او خواهد انجام شود، نه آنچه ديگران خواهند. «يا من يفعل ما يشاء و لايفعل ما يشاء احد غيره»؛[405] «و الحمدلله الذي يفعل ما يشاء و لايفعل ما يشاء غيره»؛[406] «ما شاء الله لا ما شاء الناس، ما شاء الله و ان كره الناس».[407]
از پيامبر نقل شده است كه «إن الرزق ليطلب العبد كما يطلبه أجله»[408] و نيز گفته شده است كه: لو هرب العبد من رزقه كما لو هرب من الموت، لادركه.[409]
صاحب توكل در آن درجه از يقين است كه ميداند «كه جملة امور مقدر و مقسومند به تقدير مشيت كامله و قسمت عادله و در آن به زيادت و نقصان، تغيير و تبديلي نه.[410]
متوكل به يقين ميداند كه «إن رزقه هو له و ان ماله واصل اليه لا محاله علي اي حال كان و ان ماله لا يكون لغيره ابداً و كذلك ما لغيره من القسم و العطا لا يكون لهذا ابداً؛[411] «و في السماء رزقكم و ما توعدون»[412] «و قدّر فيها أقواتها»؛[413] «ما من دابّة الا هو آخذ بناصيتها»؛[414] پس تخلف نشايد.
8ـ كسب محبت: و انما توكل العلماء به عليه لاجل أنّه يحبّ المتوكلين.[415]
9ـ عوامل ديگر: و لاجل انه يستحق التفويض اليه و يستوجب التسليم له، اذ كان هو الوكيل الاول و الكفيل الآجل حين سمعوه يقول: «والله علي كل شئ وكيل»؛[416] «ثمّ استوي علي العرش يدبّر الامر ما من شفيع الاّ من بعد إذنه»؛[417] و حين فقهوا قوله: «و من أحسن من الله حكماً لقوم يوقنون»؛[418] و لمّا عقلوا خطابه: «أليس الله بأحكم الحاكمين»؛[419] أو لاجل انه امر بالتوكل و ندب اليه و حقق الايمان به اذ سمعوه تعالي يقول: «أفمن هو قائم علي كل نفس بما كسبت»،[420] «أمّن يملك السمع و الابصار»؛[421] «و من يدبّر الامر»؟[422] «و ما من دابة في الارض الا علي الله رزقها»،[423] «و في السماء رزقكم و ما توعدون»؛[424] ثم اقسم عليه بنفسه انه حق، فتوكلوا عليه استحياء منه و لوجود اليقين الذي رفع خفايا الشك و حذر من التهمة له و توثّقوا بالاعتقاد عليه.
فمنهم من توكل عليه لاجل هذه المعاني كلّها و منهم من توكل عليه لمشاهدة بعضها، فكل عبد توكله عن الوصف الذي به عرفه و كل عرفه عن العذر المتجلي الذي عرفه؛ فكل يطيعه علي قدر قربه منه و كل يقرب علي قدر علمه بقربه منه بقدر ما يعرف من كينونيته في مكنون، كانه وكّل بعمله علي قدر عنايته به و من ورائه سر القدر ... و من الخصوص من توكل عليه تعظيماً له و اجلالاً.
و منهم من توكل عليه يقيناً بوعده ليحق صدقه كانه قد اخذ الموعد بيده اذ يقول تعالي: «و من أوفي بعهده من الله»؛[425] «إنه كان وعده مأتيّاً»؛[426] و منهم من توكل عليه استسلاماً لما شهد من قهر عزه و عظيم قدره و منهم من توكل عليه ليحفظ عليه ماله فيه و منهم من توكل عليه ليحفظ له ما استحفظه و يعصمه و يعصمه في ماله عليه.
و منهم من توكل عليه لقيامه بشهادته عن حسن معرفته و منهم من توكل عليه تسليماً له عن جميل معاملته و منهم من فوّض اليه لحسن تدبيره عنده و بحكم تقديره و منهم من توكل عليه لان توحيده له و شهادة قيوميته ذلك يقتضيه. فهذه كانت مواجيد اوليائه و مناهج احبائه عن مشاهدة القرب و معرفة القريب.
و بعضهم اعلي مقاماً من بعض و بعض هذه المشاهدات اقرب و ارفع. فاعلاها من توكل عليه للاجلال و التعظيم؛ و اوسطها من توكل عليه للمحبة و الخوف؛ و ادناها من توكل عليه تسليماً له و تحبّباً اليه.
و قد ذكرنا ايضاً من توكل العموم ما يستحي العارفون من ذكره ينزهون قلوبهم عن فكره و هو التوكل عليه في القلوب.
و قد طوينا ذكر توكل خصوص الخصوص من صديقي المقربين، لانه لا يحتمله عقل عاقل و لايسع ان يستودع في كتاب الناقل، اذ ربما نظر فيه منكر جاهل.[427]
مراتب توكل و درجات متوكلان
1ـ ترك آرزو
اولين مرتبة توكل ترك آرزوهاست، زيرا توكل بر معرفت استوار است و كسي كه وكيل را بشناسد كه اگر عطا ميكند، به عزت ميكند و اگر منع ميكند، به حكمت ميكند.
كسي كه بداند كه وكيل عزيز است و حكيم؛ «و من يتوكل علي الله فان الله عزيز حكيم»؛[428] و اگر بفهمد كه وكيل قائم به قسط است و خزائن اشياء و حقيقت آنها نزد اوست؛ «و إن من شئ الا عندنا خزائنه»؛[429] «و لله خزائن السموات و الارض».[430]
و بداند كه بهره هر كسي اندازة معيني دارد، چه او اولاً، به اندازه از خزانه بيرون كند و نازل نمايد؛ «و ما ننزّله الا بقدر معلوم»؛[431] و ثانياً، اين اندازه دقيق و متناسب با هر چيزي است كه براي آن اندازه گرفته است؛ «و خلق كل شئ فقدره تقديراً»؛[432] و ثالثاً، محكمترين و حكيمانهترين اندازهگيري است كه انجام داده است؛ «و من أحسن من الله حكماً».[433]
و نيز خود را فقير و ذليل داند كه بيعنايات او هيچيم هيچ، آرزو رها كند و به واقع تن در دهد، كه جز اين راهي نيست.
قيل لسهل: ما أدني التوكل؟ قال ترك الاماني.[434]
2ـ ترك اختيار
دومين مرتبه آن، ترك اختيار است؛ نهتنها طلب نكند و در آرزو نباشد، بلكه انتخاب نيز نكند، اگرچه بيطلب باشد و برخي اين مرتبه را مرتبه اول ناميدهاند.
گفتهاند: اول التوكل ترك الاختيار و المتوكل علي صحة، قد رفع اذاه عن الخلق و لا يشكو ما به اليهم و لا يذمّ احداً منهم لانّه يري المنع و العطاء من واحد، فقد شغله عمّا سواه.[435] و نيز سهل بن عبدالله گويد: و اوسطه ترك الاختيار.
ابن عطا را پرسيدند از توكل؟ گفت: آن بود كه از طلب سببها باز ايستي با سختي و فاقه و از حقيقت سكون بنيفتي با حق ايستادن بر آن؛[436] كه درجه اول را حكايت كند.
ابوعبدالله قرشي را پرسيدند از توكل؟ گفت: دست به خداي زدن به همه حالها، سائل گفت: زيادت كن. گفت هر سببي را كه تو را سببي رساند، دست بداشتن تا حق تعالي متولي آن بود.[437]
3ـ گذر از توكل
سومين مرتبه توكل آن است كه از توكل در گذرد و توكل نبيند، بلكه خود را نيز نبيند تا توكل كند، بل همه او بيند و چون تعدد حقيقي نبود، توكل را حقيقتي نشايد.
ابويعقوب نهرجوري گويد: توكل به حقيقت، ابراهيم را بود كه جبرييل گفت : هيچ حاجت هست؟ گفت: به تو نه. زيرا كه از نفس خود غايب بود به خداي عزوجل. با خداي هيچ چيز ديگر نديد.[438]
قال بعض المقربين في حقيقة التوكل لما سئل عنه، فقال: هو الفرار من التوكل. يعني ترك السكون الي المقام من التوكل. اي يتوكل و لاينظر الي توكلهم انه لاجله يكفي او يعافي او يوقي. فجعل نظره الي توكله علة في توكله يلزمه الفرار منها حتي يدوم نظره الي الوكيل وحده بلاخلل و يقوم له بشهادة منه بلاملل، فلا يكون بينه و بين الوكيل شئ ينظر اليه او يعول عليه او يدل به، حتي التوكل ايضا الذي هو طريقه.[439]
در اين مقام متوكل بايد همه وكيل بيند، نه متوكل و نه توكل. چيزي از او باقي نمانده باشد كه قابل ديدن باشد، چنانكه برخي از اهل معرفت دربارة آية كريمه، «أمّن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء»[440] گفتهاند: المضطر الذي يقف بين يدي مولاه فيرفع اليه يديه بالمسألة فلايري بينه و بين الله حسنة يستحق بها شيئاً فيقول: هب لي مولاي بلا شئ فتكون بضاعته عند مولاه الافلاس و يصير حاله مع كل الاعمال الافلاس؛ فهذا هو المضطر.[441]
اينان كساني هستند كه به حقيقت خوف متحقق شدهاند، چون هيچ سببي نيابند و نشناسند، چنانكه خداي متعال فرمود: «و إنذر به الذين يخافون ان يحشروا الي ربهم ليس لهم من دونه ولي و لا شفيع لعلهم يتقون».[442]
حس بن جهم از امام رضا صلوات الله عليه پرسيد: «جعلت فداك ما حد التوكل؟ فقال: أن لاتخاف مع الله احداً»؛[443] زيرا براي غلبه بر ترس از اغيار اسباب بسيار است، پس ترس از آنان، كمال خوف نيست، ولي براي غلبه بر ترس از خداي، هيچ سبب نيست و نيز آنكه غير نيابد، از آن نترسد، پس خوف از خداست كه خوف موحّدان است.
از سهل بن عبدالله دربارة كمال توكل پرسيد؟ گفت: لايعرفه الا من توسط التوكل و ترك الاختيار.[444] تا از مرتبة اول و دوم كه ترك آرزو و سبب و اختيار است در نگذري، بدان دست نيابي.
متوكلان حقيقي كساني هستند كه به مرتبة سوم از توكل دست يافته باشند. چنانكه گفتهاند: متوكل حقيقي آن است كه در نظر او جز وجود مسبب الاسباب وجودي ديگر نگنجد و توكل او به وجود و عدم اسباب متغير نگردد و اين توكل كسي باشد كه به ذروة مقام توحيد رسيده باشد و تا رسيدن بدين مقام، متوكل در تصحيح مقام خود، به ترك اسباب محتاج بود.[445]
توكل خاص
صبر بر مشكلات و تحمل اذيت و آزار خلق را توكل خاص ناميدهاند. شايد بدين خاطر كه موحد در اين مرحله اسباب نبيند، چون خلق مظهر كامل حق تعالي هستند، پس در ارايه ارادة حق تعالي تمامترند و شايد بدين خاطر است كه بهخاطر تنوع آن، احتمال پيدايش غفلت بيشتر است و شايد بدين خاطر است كه خلق، اضعف موجودات است و تحمل رنج و بلاء از سوي ضعفاء سختتر است.
چنانكه در اين صبر و توكل، مخاطب حقيقي فرمان خدا كه فرمود: «فاتّخذه وكيلاً واصبر علي ما يقولون»،[446] وجود اقدس حضرت ختمي مرتبت صلوات الله و سلامه عليه و آله است و فرمان عام او در توكل خاص، متوجه انبياي الهي صلوت الله عليهم اجمعين شده است كه: «ولنصبرّن علي ما آذيتمونا و علي الله فليتوكل المتوكلون».[447] و نيز آيات كريمه «و دَع أذاهم و توكّل علي الله»[448] و «فاصبر كما صبر اولو العزم من الرسل»،[449] بدين معني اشارت دارد.
توكل خاص، توكل كساني است كه دانند و توكل كنند و از پيشامدها بيخبر نيستند و توكل كنند، عالمند و صبر كنند، چنانكه در وصف عاملان از اهل بهشت كه بهترين پاداش به آنان رسيده است، ميفرمايد: «الذين صبروا و علي ربّهم يتوكّلون».[450]
صبر و توكل با فقدان آگاهي به مراد حتمي الوقوع خداي متعال آسانتر است، چون با اميد جمع شود، ولي صبر عالم و توكل او چون با اميد جمع نگردد، سختترين است و ويژه انبياء و خواص از تربيتشدگان آنان است. در اينجا نكتهها است كه نه ياراي گفتن و نوشتن آن است و نه ياراي شنيدن و خواندن آن، پس چشم فرو بنديم.
گفتهاند: توكل بدايت است و تسليم واسطه و تفويض نهايت.[451]
ابوعلي گويد: توكل سه درجه است: توكل است و تسليم و تفويض. متوكل به وعده آرام گيرد و صاحب تسليم، به علم وي بسنده كند و صاحب تفويض، به حكم وي رضا دهد.[452]
و نيز گويد: توكل، صفت مؤمنان باشد و تسليم، صفت اولياء و تفويض، صفت موحدان.[453]
توكل و اسباب
چنانكه پيش از اين در مراتب توكل گفتيم، برخي از درجات توكل با توجه به اسباب سازگار است و برخي ناسازگار. اينك دنبالهاي بر آنكه تا اندازهاي راز تمسك به اسباب را روشن ميسازد، ميافزاييم.
گروهي از متوكلان بهخاطر پوشيدن حالات خويش به اسباب چنگ اندازند تا در ميان خلق مورد توجه قرار نگيرند و خلق گمان برند كه آنان نيز چون ديگرانند، پس اسباب غفلت آنان فراهم نسازند. وجود اسباب در توكل ايشان قادح نباشد.
وجود اسباب پردهاي است كه مانع نظر اغيار بر توكل آنان است. اسباب، سبب شود كه خلق آنان را اسباب گمان كنند وآنان با مسبب الاسباب در خلوت خانة وصال، متمتع از لذت مسامره و مناظره و محاضرهاند.[454]
گروهي ديگر از آنان بهخاطر رسيدن به توحيد و نفي اغيار، چيزي غير حق تعالي نميبينند تا تمسك به آن، تمسك به اسباب باشد نه تمسك به مسبب الاسباب. چنانكه وصف انبياء و اولياء از خاندان پيامبر صلوات الله عليهم اجمعين چنين است. چنانكه فرمودند: «ما رأيت شيئاً الا و قد رأيت الله قبله و بعده و معه و فيه».[455] تمسك چنين افرادي به اسباب، تمسك به اسباب نيست، اگرچه به چشم ناظر ناآگاه چنين آيد.
چنانكه جنيد گويد: توكل، خواص اهل معرفت را باشد كه اسباب همه مرده بينند و حيات آن از وكيل مطلق دانند.[456]
گروهي ديگر بر حسب ظاهر شريعت، تمسك به اسباب را لازم شمردهاند، چنانكه گفتهاند: بدان كه محل توكل دل است و حركت ظاهر، توكل را منافي نيست. پس از آنكه بنده متحقق باشد بدان كه تقدير از قبل خداي است، اگر بر وي دشوار شود، به تقدير او بود و اگر اتفاق افتد، به آسان بكردن او بود.[457]
سهل ابن عبدالله گويد: توكل حال پيغمبر عليه الصلاة و السلام بود و كسب، سنت اوست، هركه از حال او باز ماند، بايد كه از سنت او باز ماند.[458]
و نيز گويد: هر كه طعن زند اندر كسب، اندر سنت طعن زده باشد و هركه طعن در توكل كرده باشد، طعن در ايمان كرده باشد.[459]
از جنيد پرسيدند كه اگر ما در طلب رزق سعي نماييم، چگونه باشد؟ جواب داد كه اگر ميدانيد كه رزاق شما را فراموش كرده است، در طلب رزق سعي كنيد. گفتند: پس در خانه نشينيم و توكل كنيم؟ گفت: خداي را به توكل خود امتحان مكنيد كه جز حرمان نصيبي نيابيد. پس گفتند: چه حيلت كنيم؟ گفت: ترك حيلت.[460]
ابوطالب مكي گويد: لاينقص التداوي ايضاً توكل العبد لان النبي أمر به[461] و از رسول خدا روايت شده است كه: «المؤمن القوي أحب الي الله من المؤمن الضعيف».[462]
و نيز گويد: و لايضر الادخار مع صحة التوكل اذا كان مُدّخراً لله و فيه و كان ماله موقوفاً علي رضا مولاه لا مدّخراً لحظوظ نفسه و هواه. فهو حنيئذ مدخراً لحقوق الله التي اوجبها عليه فاذا رآها بذل ماله فيها.[463]
و نيز، و لايضرّ التصرف و التكسب لمن صح توكله و لايقدح في مقامه و لاينقص من حاله قال الله تعالي: «و جعلنا النهار معاشاً»؛[464] «و جعلنا لكم فيها معايش، قليلاً ما تشكرون».[465]ـ[466]
گويند: ابراهيم خواص اندر توكل يگانه بود و باريك فرا گرفتي و هرگز سوزن و ريسمان و ركوه و ناخن پيراه از وي غايب نبودي. گفتند: يا ابا اسحق اين چرا داري و تو از همه چيزها منع كني؟ گفت: اين چيزها توكل به زيان نيارد و خداي را بر ما فريضههاست. درويش يك جامه دارد چون بدرد و سوزن رشته ندارد، عورت وي پيدا شود و از فريضه بازماند و چون ركوه ندارد، طهارت بر وي تباه شود و چون ركوه و سوزن و رشته ندارد وي را به نماز متهم دار.[467]
آخرين سخن اينكه بايد توجه نمود كه توكل با همة اهميت، پايان راه نيست. چنانكه روزي شخصي از اكابر طريقت به ابراهيم خواص رسيد. پرسيد كه الي ماذا ادي بك التصوف؟ جواب داد كه: الي التوكل. آن شخص گفت: ويحك انت بعد تسعي في عمران باطنك؟ فاين انت من الفناء في التوكل برؤية الوكيل؟[468]
حسين منصور گفت: ابراهيم خواص را، چه ميكردي اندرين سفرها و بيابانها كه ميبريدي؟ گفتا: در توكل مانده بودم، خويشتن را بر آن راست مينهادم. گفت: عمر بگذاشتي اندر آبادان كردن باطن، كجايي از فنا در توحيد.[469]