عرفان عملی (3): احوال - 8ـ قبض و بسط
هشتم: قبض و بسط
قبض و بسط نيز از مقامات محبت است و از لوازم آن. بدينگونه كه هرگاه سالكْ متحقق در محبت گردد و از محبت عام بگذرد و به اوايل محبت خاص رسد، «داخل در زمرة اصحاب قلوب و ارباب احوال ميشود»[219] چنانكه پيش از آن از ارباب الجوارح و ارباب مقامات بود.
با ورود در محبت خاص، حال قبض و بسط بر دل او فرود آيد و چنان در قبض و بسط در تغيير و تحول پيوسته بماند و قلبش بين آن دو در رفت و آمد باشد تا حظوظ او را بهطور كلي خواه نفسي باشد و خواه روحي و قلبي، از او بستاند و جانش را آمادة دريافت نور حق تعالي نمايد.
«گاهي در قبضه قبضش، تنگ بيفشارد تا فضلات وجود حظوظي از او مترشح گردد ... و گاهي در ميدان بسطش عنان فرو گذارد تا مراسم عبوديت و اخلاص، به پاي ميدارد.»[220] پس «قبض و بسط را موسمي است معلوم و وقتي معين كه نه پيش از آن بود و نه پس از آن و وقت آن در اوايل محبت خاص بود نه در نهايت آن.»[221]
واسطي گويد: يقبضك عما لك و يبسطك فيما له.
نوري گويد: يقبضك باياه و يبسطك لاياه.[222]
با قبض، سالك محب را از همه تعلقات و حظوظ و خوديتش تهي ميسازد و با بسط، از نور خودش و از حظ ويژهاش پر و مالامال ميسازد. بنابراين قبض عبارت است از انتزاع حظ از قلب به جهت امساك و دريافت حال سرور و ستاندن آن و بسط عبارت است از روشن ساختن قلب با اشراق نور و جدّ و سرور.
سبب قبض، ظهور صفات نفسي و حجاب شدن آن بين محب و محبوب اگرچه اندك باشد.
سبب بسط، ارتفاع حجاب نفس از قلب است، بهگونهاي كه نه نفسي باشد و نه حجابي نفساني.
از آنجا كه قبض و بسط مربوط به محبت خاص است، قبض و بسط مخصوص متوسطان است؛ نه مبتديان از آن سهمي دارند و نه واصلان و منتهيان. از اينرو آنچه كه در مبتديان پديد ميآيد كه به قبض و بسط شباهت دارد و همّ و غمّي را يا سرور و نشاطي را احساس ميكند، قبض و بسط نيست بلكه همّ و نشاط است.
مبتديان بهجاي قبض و بسط، خوف و رجا دارند و منتهيان بهجاي آن، فنا و بقاء دارند، چون از احوال گذشتهاند و محكوم به احكام آن نيستند و مبتديان نيز به احوال نرسيدهاند، پس قبض و بسط ندارند «ولكن غمي به سالك رسد، پندارد كه قبض است، يا نفس اهتزازي نمايد، او پندارد كه بسط است و مادام تا بقية نفس اماره باقي بود، غم و نشاط باقي بود و آن در مقام محبت عام بود و سالك چون ترقي كند از محبت عام به محبت خاص، قبض و بسط ظاهر شود و قبض از ظهور و صفات نفس تولد كند و بسط از غلبة صفات دل.
و چون دل سالك از پرده بيرون آيد، هيچ حال او را مقيد نتواند كرد. در اين حال او را نه قبض بود و نه بسط. چون ديگرباره دل را وجودي پيدا آيد به سبب فناء و بقاء، وجود نوراني ظاهر شود. ديگر بار قبض و بسط معاودت كند و چون از فناء و بقاء خلاص يابد، از قبض و بسط فلاح يابد و باشد كه قبض، عقوبت افراط باشد در بسط و اينْآن وقت باشد كه واردي از حق تعالي به دل رسد، دل را ممتلي گرداند از روح و استبشار دل، نفس از آن استراقي كند، به طبع مطيع شود و در بسط افراط كند، بدان سبب به قبض معاقب شود و چون نفس متأدب باشد، دل را هرگز قبض نباشد و چون علم حال به كمال باشد، سبب قبض و بسط مخفي بماند.»[223]
آخرين نكته اينكه خوف و رجاء به حكم ايمان، بين مبتدي و متوسط مشترك است و نيز همّ و نشاط به حكم طبع، بين آن دو مشترك است.