عرفان عملی (3): احوال - 9و10ـ فناء و بقاء
نهم و دهم: فناء و بقاء
فناء عبارت است از نهايت سير الي الله و بقاء عبارت است از بدايت سير في الله.[224]
ابوسعيد خراز گويد: فنا آن است كه متلاشي شود از خود به حق و بقاء آن است كه حاضر شود با حق.[225]
بعضي گفتهاند: فناء آن است كه از مخالفت احتراز كند و بقاء آن است كه در آنچه مأمورات حق تعالي است، در مطاوعت آن مسارعت نمايد،[226] ولي برخي اين معني را از لوازم توبه نصوح دانستهاند،[227] نه از حالات پس از محبت خاص.
برخي ديگر گفتهاند: فناء، زوال حظوظ دنيوي است و بقاء، بقاي رغبت در آخرت.[228] برخي اين معني را از لوازم مقام زهد دانستهاند.[229] برخي ديگر گفتهاند: فناء، زوال حفوظ دنيوي و اخروي است مطلقاً و بقاء، بقاي رغبت به حق تعالي چنانكه ابوسعيد گفته است: «علامهﭭ من ادعي الفناء، ذهاب حظه من الدنيا و الاخرهﭭ الا من الله تعالي» و برخي اين معني را از لوازم صدق محبت ذاتي دانستهاند.[230]
برخي ديگر، فناء را زوال اوصاف ذميمه دانستهاند و بقاء را بقاي اوصاف جميله و برخي اين معني را از متقضيات تزكيه و تحليه نفس دانستهاند. برخي نيز، فنا را غيبت از اشياء دانستهاند و بقاء را حضور با حق؛ ديگران نيز اين معني را نتيجه سكر حال دانستهاند.
اقسام فناء
1ـ فناي ظاهر
2ـ فناي باطن
فناي ظاهر فناي افعال است كه نتيجة تجلي افعال الهي است، بدينگونه كه حق تعالي به طريق افعال بر بنده تجلي كند و او را مسلوب الاختيار كند و نشانش آن باشد كه روزها با طعام و شراب نيفتد.[231] صاحب اين فنا، چنان مستغرق بحر افعال الهي شود كه نه خود را و نه غير را از مكوّنات، هيچ فعل و ارادت و اختيار نبيند و اثبات نكند الا فعل و ارادت و اختيار حق سبحانه ... و از مشاهدة مجرد فعل الهي بيشايبة فعل غير لذت برد.[232]
فناي باطن، فناي صفات است و فناي ذات بدينگونه كه حق تعالي بر او تجلي كند، يك بار به طريق صفات و يك بار به طريق ذات و در تجلي ذات پيش نظر سالك، نه عرش ماند و نه فرش، نه دنيا و نه آخرت، نه بهشت و نه دوزخ، نه شقاوت و نه سعادت. همه مكونات و مخلوقات به يكبار بيند و هرچه جز وي است، ذليل و خوار انگارد. سطوت تجلي ذات در اندرون او چنان دستبرد نمايد كه نه در گذارد و نه ديوار و نه از ديار وجود او ديّار. به زبان بيزباني اين اشارت كند:
تا نگردد قطره و دريا يكي |
سنگ كفرت لعل ايمان كي شود؟ |
تا بهكلي بر نگيري گل ز راه |
پاي در گل ره به پايان كي شود؟[233] |
ممكن است در اين فناء، فقدان ادراك پيش آيد، ولي ضروري نيست. اگر اهل تمكين باشد و در فناء به تمكين رسيده باشد، فقدان و غيبت احساس اتفاق نيفتد و چون صاحب اين فناء به چنان سعه وجودي و گنجايش ظهوري دست يافته است كه هم فناء در او گنجد و هم حضور، باطنش غرق در فناء و ظاهرش كاملاً حاضر و آگاه. اينان از سكر به صحو آمدهاند و بر آن تمكن يافتهاند.
ارباب قلوب و اصحاب احوال اهل فناي ظاهرند و محبوبان مراد كه از احوال عبور كردهاند و بهكلي از وجود و بود خود بيرون آمدهاند و به توحيد محض دست يافتهاند، اهل فناي باطنند.
اقسام بقاء
بقاء نيز بر دو قسم است:
1ـ بقاي ظاهر
2ـ بقاي باطن
بقاي ظاهر كه مقابل فناي ظاهر است، آن است كه حق تعالي بعد از فناي اراده و اختيار، بدو اراده و اختيار دهد و او را مطلق العنان سازد تا آنچه خواهد به اختيار و اراده حق انجام دهد.
بقاي باطن كه مقابل فناي باطن است، آن است كه ذات و صفات فانيه كه در كسوت وجود باقي است، از قبر خفا، در محشر ظهور انگيخته شوند و حجاب از ميان برخيزد، چنانكه نه حق حجاب خلق گردد و نه خلق حجاب حق.
براي مبتديان كه به فنا نرسيدهاند، خلق حجاب حق است و براي صاحب فنا، حق حجاب خلق است اما صاحب بقاء كه بعد از فناء به آن رسيده است و وي را صاحب بقاء بعد الفناء گويند، هريك از حق و خلق را در مقام خود بدون آنكه يكي حجاب ديگري باشد، مشاهده ميكند و در نتيجه فناء و بقاي وي مندرج و منطوي در يكديگر است. او در فنا باقي است و در بقاء فاني؛ در حال ظهور بقاء، فناء بهصورت علم در وي مندرج است و در حال ظهور فناء، بقاء بهصورت علم در وي مندرج است.[234]
البته منظور از اين علم، علم مفهومي و حصولي نيست، بلكه در برخي از مراتب عين اليقين است و در مراتب ديگر، حق اليقين.