المقالة الاولی: فی النور و حقیقته و نورالانوار و ما یصدر منه أولاً - الفصل الاول: فی انّ النور لایحتاج الی تعریف
الفصل الاول: فی انّ النور لایحتاج الی تعریف
ان کان فی الوجود ما لایحتاج الی تعریفه و شرحه فهو الظاهر و لا شئ أظهر من النور، فلا شئ أغنی منه عن التعریف.
تعریف نور
نور تعریفپذیر نیست. (این بحث را با تعریفناپذیری هستی در سایر مکاتب فلسفی میتوان مقایسه کرد.)
دلیل بر تعریفناپذیری نور این است که نور ظاهر است و امری که ظاهر باشد، احتیاج به مُظهِر ندارد، بلکه اظهار امری که ظاهر است، تحصیل حاصل است و محال.
تصور بدیهی نور
چنان که دیگر فیلسوفان وجود را مفهومی بدیهی میدانند، سهروردی مفهوم نور را از شناخته شدهترین مفاهیم و اعیان میداند و آن را أعرف الاشیاء معرفی میکند. از اینرو، نه میتوان آن را تعریف کرد و نه میتوان بر آن استدلال نمود. از آنجا که تعریف برای اظهار امری مخفی است و نور ظاهر است و خفا و پنهانی ندارد، نور تعریفپذیر نیست.
نسبت میان نور و ظلمت
بهنظر برخی[1] آن نسبتی که میان وجود و عدم، قابل تصور است، دقیقاً میان ظهور و خفاء و نیز میان نور و ظلمت وجود دارد. یعنی نسبت میان آنها تناقض است. اگر یکی از وجود و عدم، هیچ است و دیگری همهچیز، یکی از نور و ظلمت یا خفاء و ظهور هم هیچ است و دیگری همه چیز.
آنچه به حکیمان اشراقی نسبت داده شده و شهرت نیز یافته است، این است که وجود امری اعتباری است؛ یعنی چیزی عینی و واقعی و حقیقی نیست، بلکه وابسته به ذهن فاعل شناسا است و چون عدم همچنانکه از اسمش پیداست، هیچ است، پس باید نسبت میان آن دو، نسبت میان دو عدم و نیستی باشد و حال آنکه چنین نیست. از آنجا که نسبت میان وجود و عدم، تناقض است، ممکن نیست هر دو هیچ باشند، بلکه باید یکی از آندو، وجود عینی و حقیقی داشته باشد.
نور و ظلمت نیز باید همینگونه باشد. در حکمت اشراق، اصالت با نور است نه ظلمت، با ظهور است نه خفاء. البته بر اساس ظاهر این مکتب، خفاء در اینجا، نیستی محض نیست بلکه از جهتی نیستی است و میتواند از جهت دیگر هستی باشد.
ظهور
آنچه در مقابل چشمان ما نیست، بعد از برداشته شدن مانع و حجاب و پرده آشکار میشود. وضعیت جدیدی پدید میآید که پیش از این وجود نداشت؛ اینک چیزی در ذهن بیننده پدید آمده است که پیشتر در مسیر دید او قرار نداشت.
هستی هیچگاه به نیستی تبدیل نمیشود، همانگونه که نیستی هیچگاه به هستی تبدیل نمیگردد، ولی چیزی که از جهتی هستی است، میتواند از جهتی نیز نیستی باشد. بهعنوان نمونه، موجودات پیش از آن که قدم به عالم وجود و واقعیت بگذارند، نیست نبودند تا هست بشوند، بلکه در علم حق تعالی وجود داشتند. از نگاه عقلی بلکه از نگاه عرفی، آنگاه که در علم حق تعالی هستند، به وجود عینی موجود نیستند ولی وجود علمی دارند، از اینرو، عدم محض نبوده و نیستند. اگر وجود و موجود علمی با وجود و موجود عینی سنجیده شود، نوعی عدم بهحساب میآید.
در نگاه عرفی وجود علمی در نهایت ضعف و وجود عینی خارجی در نهایت شدت است، اگرچه در واقع، این امر در مورد حق تعالی اینگونه نیست؛ وجود علمی و حضور در علم الهی از وجود عینی شدیدتر است، بلکه وجود عینی، مرتبه نازل شده مرتبه علمی حق تعالی است.
انسان ذهنی که در خارج معدوم است، خود نوعی وجود دارد که از این جهت با وجود خارجی تناقض ندارد و از این جهت نیز که نسبت به وجود خارجی، نوعی عدم است، با عدم در خارج از ذهن تناقض ندارد.
1ـ زید ذاتاً معدوم است 2ـ در علم خدا موجود است 3ـ در وجود خارجی هم وجود دارد
از این سه کدامیک با دیگری تناقض دارد؟ نسبت وجود خارجی به عدم ذاتی که در مرحلة ذات شئ تقرر دارد، تناقض ندارد، بلکه وجود خارجی با عدم خارجی تناقض دارد. از دیدگاه حکمت اشراق، عدم، خفاء است و وجود، ظاهر. عدم صرف با وجود تناقض دارد، نه عدمهای متعین. مراد از خفاء در اینجا عدم محض است، نه عدم متعین و نگاه عرفی برگرفته از آن است نه عین آن. عدم محض به چه معنی است؟ عدم محض یعنی نبودن. این نبودن یکبار نبودن اصل هستی آن است که با بودن اصل هستی تناقض دارد، یکبار نبودن یک کمال است که با بودن یک کمال تناقض دارد. یکبار نبودن یک صفت است که با بودن آن صفت تناقض دارد.
خفای عرفی یعنی نبودن صفات و نبودن عوارض، نه نبودن ذات. فلانی مخفی است، یعنی از دیدها پنهان است. میان پنهان بودن از دید ما و آشکار بودن در دید ما تناقض هست.
نکتهای که از تعابیر شیخ اشراق و برخی از شارحان وی بهدست میآید، این است که: تمام وجود نور است، بدینخاطر که وجود ذاتاً هم ظاهر است و هم مُظهر. «الظاهر لذاته و المظهر لغیره» است، پس اگر چیزی نور نباشد بلکه ظلمت باشد، باید در خارج از وجود در پی آن بود یعنی در وادی عدم.