المقالة الاولی: فی النور و حقیقته و نورالانوار و ما یصدر منه أولاً - الفصل الثامن: فی انّ اختلاف الانوار المجردّة العقلیة هو بالکمال و النقص لا بالنوع
الفصل الثامن: فی انّ اختلاف الانوار المجردّة العقلیة هو بالکمال و النقص لا بالنوع
النور کلّه فی نفسه لایختلف حقیقته الاّ بالکمال و النقصان و بأمور خارجة، فانِّه ان کان له جزءان و کلّ واحد غیر نور فی نفسه، کان جوهراً غاسقاً أو هیئة ظلمانیة، فالمجموع لایکون نوراً فی نفسه و ان کان أحدهما نوراً و الآخر غیر نور، فلیس له مدخل فی الحقیقة النوریة و هی أحدهما و ستعرف الفارق بین الانوار علی التفصیل.
فصل: و من طریق آخر نقول: الانوار المجردّة لاتختلف فی الحقیقة و الاّ ان اختلفت حقایقها، کان کلّ نور مجردّ فیه النوریة و غیرها و ذلک الغیر امّا ان یکون هیئة فی النور المجرّد، أو النور المجرّد هیئة فیه، أو کل واحد منهما قائم بذاته. فان کان هو هیئة فی النور المجرّد، فهو خارج عن حقیقته، اذ هیئة الشئ لاتحصل فیه الاّ بعد تحقّقه ماهیة مستقلّة فی العقل؛ فالحقیقة لاتختلف به و ان کان النور المجرّد هیئة فیه، فلیس بنور مجرّد، بل هو جوهر غاسق فیه نور عارض و قد فُرض نوراً مجرداً و هو محال و ان کان کلّ واحد منهما قائماً بذاته، فلیس أحدهما محل الآخر و لا الشریک فی المحلّ و لیسا ببرزخین لیمتزجا أو لیتّصلا، فلا تعلّق لأحدهما بالآخر. فالانوار المجرّدة غیر مختلفة الحقایق.
ایضاح آخر: اذا تبین انّ أنائیتک نور مجرّد و مُدرک لنفسه و الانوار المجرّدة غیر مختلفة الحقایق، فیجب ان یکون الکلّ مدرکاً لذاته، اذ ما یجب علی شئ یجب علی مشارکة فی الحقیقة. هذا طریق آخر و اذا علمت ماسبق أوّلاً، استغنیت عن هذه الوجوه.
قاعدة: فی انّ موجد البرازخ مدرک لذاته. فلمّا کان واهب جمیع البرازخ نورها و وجودها نوراً مجرّداً، فهو حی مدرک لذاته، لأنّه نور لنفسه.
تفاوت و امتیاز انوار مجرد عقلی و نوع و علت آن
اصل تفاوت میان انوار یا عقول مجرد، مورد پذیرش فیلسوفان و حکیمان قرار دارد. مهمترین اختلاف نظر در این زمینه به علت یا نوع تفاوت میان آنها باز میگردد. به نظر حکیمان مشّایی، تفاوت و تمایز میان انوار مجرد، نوعی است. آنها با همه ذات و وجودشان با یکدیگر متفاوت و متباینند. به نظر حکیمان اشراقی، این نظریه صحیح نیست و اشکالات جدی دارد. به نظر آنان تفاوت میان آنها به شدت و ضعف یا به کمال و نقص است.
دلیل حکیم مشّایی و پاسخ آن
اگر انوار مجرد عقلی یا ماهیات یا وجودها نسبت به یکدیگر تفاوت نوعی و ماهوی نداشته باشند، لازمهاش این است که فرض علیت برخی برای برخی دیگر با ترجیح بدون مرجح برابر باشد. به عبارت دیگر، در صورت عدم تباین که همان تساوی انوار یا وجودات است، این فرض که یکی علت باشد و یکی معلول، بر عکس آن برتر نیست. الف علت ب باشد، از عکس آن که ب علت الف باشد، هیچ برتری ندارد، زیرا نوعاً یکساناند. گویی برای تصحیح علیت برخی برای برخی دیگر، باید تباین و تفاوت نوعی وجودها و ماهیات را پذیرفت. همچنین ضرورت تفاوت میان واجب و ممکن، عامل دیگری برای پذیرش این نوع تفاوت است.
نقد بر این نظریه از دیدگاهاشراق: در صورتی این دلیل خردپذیر است که فرض دیگر و جایگزین برای علت ترجیح وجود نداشته باشد و تباین وجودات یا ماهیات، تنها علت ترجیح علیت یکی برای دیگری باشد، ولی اگر بدیل و جایگزینی وجود داشته باشد، میتوان علیت را بدون این تفاوتهای ذاتی پذیرفت. از نظر حکمت اشراق، این بدیل، کمال و نقص و شدت و ضعف است. در عین حال که انوار مجرد عقلی نوعاً یکی هستند و تفاوت نوعی ندارند، ولی به لحاظ رتبه تحقق و به لحاظ شدت و ضعف یا کمال و نقص، بر یکدیگر برتری و تفاوت دارند و همین برتری سبب میشود که آن که برتر است، علت برای فروتر از خودش باشد و نور مجرد عقلی فروتر، معلول مافوق خودش باشد.
دلائل نظریه حکمت اشراق
این دلایل از جهتی به نفی نظریه حکیم مشّایی و از جهتی دیگر به اثبات نظریه خودشان برمیگردد. (این اشکال که نفی نظر حکیم مشّایی به اثبات نظریه اشراقی نمیانجامد، زیرا ممکن است فرض سومی نیز وجود داشته باشد، چندان بیراه نیست.).
1ـ اگر تفاوت انوار مجرد عقلی، نوعی باشد، باید انوار مجرد، مرکب و دارای اجزاء و دستکم دو جزء باشند و دستکم یکی از آن دو جزء، نور فی نفسه باشد. اگر هیچکدام نور فی نفسه نباشند، تبیین کننده حقایق عینی نخواهد بود و اگر دارای دو جزء نباشند، نمیتوان میان آنها تفاوت نوعی قائل شد. پس تفاوت نوعی انوار مجرد، دارای دو نکته است: أـ ترکیب انوار از دستکم دو جزء بـ نور بودن فینفسه یکی از دو جزء.
از آنجا که گفته شد، ترکیب نور امکانپذیر نیست، ـ زیرا ترکیب نور یا از دو نور است یا از نور و ظلمت و هر دو حال محال است. ترکیب از دو نور که معقول نیست، زیرا این، ترکیب چیزی با خودش است. ترکیب نور با ظلمت نیز خردپذیر نیست، زیرا ظلمت، عدم است و ترکیب نور با عدم، ممکن نیست، چون عدم چیزی نیست تا رکن دیگر نورِ مرکب باشد. ـ پس اگر انوار مجرد تفاوت نوعی داشته باشند، باید مرکب باشند و حال آنکه ترکیب آن معقول نیست و در عین بساطت نیز، تباین آنها تبیینپذیر نیست.
2ـ اگر انوار مجرد عقلی که متعددند، تفاوت نوعی داشته باشند، باید از جهتی مشترک و از جهتی متمایز باشند. اگر حدّ مشترک نداشته باشند، ممکن نیست همه آنها را انوار مجرد عقلی دانست. اگر جهت امتیاز نداشته باشند، نمیتوان آنها را متعدد و کثیر دانست. پس تباین نوعی آنها فرع بر این است که ما بهالامتیاز و ما بهالاشتراک داشته باشند.
قدر مشترک آنها همان نور بودن و عقلی بودن است. اینک باید پرسید که جهت امتیاز انوار مجرد چیست؟ در پاسخ به این پرسش، ممکن است چند احتمال مطرح شود:
أـ جهت امتیاز آنها اوصاف انوار باشد.
بـ جهت تفاوت موضوعی باشد که انوار، وصف آن قرار گرفتهاند، یعنی ماهیات آنها که معروض این وجودها یا نورها قرار گرفته است، سبب تفاوتشان باشد. وجود یا نور، وصف آن ماهیت است و تفاوت در ماهیت باشد.
جـ هر دو جهت، هم جهت امتیاز و هم جهت اشتراک، امر قائم به ذات باشد و در نتیجه نه انوار وصف چیزی باشند که آن، جهت امتیاز باشد و نه وصفی داشته باشند که آن وصف، جهت امتیاز باشد.
یکی از این سه فرض را میتوان مطرح کرد:
1ـ انوار وصف باشند.
2ـ اعراض وصف اینها باشند.
3ـ نه وصف یکدیگر باشند نه وصف برای امر دیگری بلکه خود ذاتهای مستقل باشند که آن ذاتها بهطور کلی و با تمام ذات با هم تفاوت داشته باشند. البته اینکه فرض سوم معقول هست یا نه، قابل تأمل است. اینک تنها در حدّ فرض مطرح شده است. علاوهبراینکه، خود اینکه این انوار قائم به ذات که نه وصف چیزی باشند و نه موصوف چیزی، تفاوتشان در چیست، اول کلام میشود. با توجه به اینکه هر سه فرض نادرست است، پس تفاوت نوعی انوار مجرد عقلی نادرست است.
ابطال فرض اول:امتیاز انوار مجرد به هیأتها و اوصاف باشد. از آنجا که این هیأتها و اوصاف عارض بر ذات انوار است، پس در واقع، ذات انوار با هم تفاوت ندارند بلکه تفاوت به عوارض آنهاست، یعنی تفاوت عرضی است، نه ذاتی و حال آنکه تفاوت نوعی یعنی تفاوت ذاتی، نه عرضی. پس برحسب فرض اول، ذات و هویت و حقیقت انوار مجرد عقلی با هم همانند است و تفاوت در عوارض آنهاست. ممکن است عوارض آنها شدت و ضعف و نقص و کمال و مانند آن داشته باشد.
ابطال فرض دوم:اگر نور مجرد، وصف و هیأتِ جهت امتیاز باشد، در اینصورت نور مجرد، نور مجرد نیست بلکه از عوارض جهت امتیاز است و با توجه به اینکه در این فرض، نور جز بر غاسق و مظلم عارض نمیشود. چون عروض نور بر نور معقول نیست، در نتیجه نور مجرد که عارض امر دیگر قرار گرفته است، باید جوهر غاسق باشد و این خلاف فرض است.
به تعبیر دیگر، تفاوت نور مجرد در موصوف آنهاست. اگر نور مجرد وصف چیزی قرار گیرد، پیداست که موصوف آن، نور مجرد دیگری نیست و نور مجرد وصف نور مجرد دیگری نخواهد بود، زیرا لازمه وصف و موصوف بودن، تفاوت آن دو از یکدیگر است. اگر نور مجرد، وصف نور مجرد قرار گیرد، مانند این است که چیزی وصف خودش قرار گرفته و این محال است. پس نور مجرد باید وصف چیز دیگری باشد. پس اگر وصفِ نور نبود، وصف جوهر غاسق و ظلمت خواهد بود. در این صورت، نور مجردی را که جوهر قائم به ذات لحاظ کردیم، جوهر قائم به ذات نیست بلکه وصفِ غاسق و ظلمانی است و این یعنی مجرد غیر مجرد که محال است.
ابطال فرض سوم:اگر هردو جهت (امتیاز و اشتراک) قائم به ذات خود باشند و هیچیک محلّ و موضوع دیگری نباشند و در محلّ نیز شریک هم نباشند، ـ زیرا دو امر مستقل، شرکتپذیر نیستند و یکی وصف دیگری نباشد، چون گفتیم، این هم محال است ـ در اینصورت هیچ امر مرکبی تشکیل نخواهد شد و در نتیجه، انوار مجرد، مرکب از مابهالاشتراک و مابهالامتیاز نخواهد بود و چون تبیین آنها مبتنی بر ترکیب بود، نفی ترکیب با نفی انوار مجرد برابر است.
مدرِک بودن نفس
انوار مجرد مدرک ذات خود هستند، چنانکه پیشتر با دلایل آن گفته شد. قبلاً گفته شد که نفس ناطقه انسان یا أنائیت هرکسی، نور مجرد است و مدرک ذات خود است و نیز گفته شد که علت مدرک بودن نفس ناطقه یا أنائیت انسان، همان مجرد بودن است نه امر دیگری، پس همه انوار، مجرد و مدرِک ذات خود هستند، زیرا «حکم الامثال فی ما یجوز و فی ما لایجوز واحد». اگرچه این تمثیل است ولی میتوان آن را به برهان بازگرداند.
قاعده: مدرِک بودنِ منوِّرِ برازخ
موجد و منوِّرِ برازخ، مدرِک ذات خود است. شکی نیست که آنکه نور و وجود میبخشد، نور مجرد است زیرا اگر نور مجرد نباشد، یا برزخ غاسق است یا هیأت مظلم جسمانی و برزخی و یا هیأت نورانی برزخی؛ یا 1ـ برزخ غاسق است و یا 2ـ هیأت. هیأت نیز بر دو قسم است: أـ نورانی برزخی، بـ مظلم جسمانی و برزخی و چون ممکن نیست هیچکدام از این سه قسم موجد و منوِّرِ باشند، زیرا برزخ و اوصاف و لوازم آن با مظلم بودن و میت بودن آن تناسب دارد و از طرفی ایجاد، یا فرع بر ادراک و یا فرع بر حیات است، از اینرو، موجد منوِّر باید چیزی باشد که حی و مدرک باشد و آن چیزی غیر از انوار مجرد عقلی نیست.