المقالة الاولی: فی النور و حقیقته و نورالانوار و ما یصدر منه أولاً - الفصل الخامس (اجمالی): فی انّ من یدرک ذاته فهو نور مجرد
الفصل الخامس (اجمالی): فی انّ من یدرک ذاته فهو نور مجرد
کلّ من کان له ذات لایغفل عنها فهو غیر غاسق لظهور ذاته عنده؛ و لیس هیئة ظلمانیة فی الغیر، اذا الهیئة النوریة أیضاً لیست نوراً لذاتها فضلاً عن الظلمانیة. فهو نور محض مجرد لایشار الیه.
تجرد آنچه که مدرک ذات خود است.
در فصل پیش برخی از مصادیق نور بالذات را اثبات کردیم. پیشتر گفته شد که در حکمت اشراق جواهر مادی و جسمانی و اعراض و هیأتهای آنها را، جواهر مظلم و ظلمانی و هیأتهای غاسق گویند، ولی آنچه که فراتر از مادّه و جسم و عوارض آن است، از دیدگاه این حکمت، نور است. تاکنون یکی از انواع مجرد را اثبات کردهایم.
با توجه به اینکه جسم و جسمانی و غواسق طبیعی، ادراک ذاتی ندارند، نور نیستند. اگر چیزی در حوزه جسم و جسمانیت نبود و در نتیجه ذات خود را ادراک کرد، نور مجرد است. از اینرو، مرتبهای از انوار مجرد را اثبات کردهایم.
علم جواهر غاسق به ذات خود و بیرون از خود
جواهر غاسق و نیز هیأتهای آنها (اجسام و جسمانیات) مدرک ذات خود نبوده و نزد ذات خود حاضر نیستند. این نکته را هم بهعنوان اصل موضوع میتوان پذیرفت و هم میتوان آن را اثبات کرد. «اثبات آن با توجه به دیدگاه فلسفی از این قرار است: اگر اجسام نزد خود حاضر باشند و به خود علم و آگاهی داشته باشند، باید علم آنها در تغییر و تحولات و حرکاتشان تأثیر داشته باشد، از اینرو، نباید پیوسته رفتاری همگون داشته باشند، چنانکه در انسانها چنین است که علمشان سبب رفتارهای ناهمگون میشود.»
اگر کسی بگوید چه ایرادی دارد که جسم و جسمانیت علم داشته باشند، ولی علم آنها در رفتارشان تأثیر نداشته باشد؟ پاسخ این است که اگر علم در رفتار آنها تأثیر ندارد، پس چه اثری میتواند داشته باشد؟ در واقع، این چه نوع علمی است که در عین حال که وجود دارد، هیچگونه تأثیری بر صاحبش ندارد؟ علم یعنی کشف واقع برای عالِم یا واقعنمایی برای او. عالم یا مجرد است (اینچنین عالمانی در عین حال که علم دارند، رفتارهای مختلف ندارند بلکه فعل آنها همگون است) و یا مادی است. اگر عالم مجرد تام باشد، از آنجا که مجرد تام اصلاً تأثیرپذیر نیست، بنابراین عملش در او اثر ندارد، ولی اگر عالم مجرد ناقص و مادی باشد، اگر علم بر آن تأثیر نداشته باشد، یا مجرد است و نه مادی که خلاف فرض است و یا علم ندارد که این هم خلاف فرض است و یا وجود و عدم علم برابر است، این هم تناقض است.
علاوه بر این، با توجه به تفاوتهای گونههای (انواع) خارجی و نیز کارها و آثار برخی از آنها، یا علت این تفاوت جسمیت و مانند آن است و یا امر دیگر. جسمیت که امری مشترک است، بنابراین نمیتواند علت تفاوتهای رفتاری آنها باشد. صورت نیز نمیتواند علت تفاوت گاه و بیگاه رفتارهای آنها باشد، پس بهخاطر توجیه برخی از رفتارهای برخی از این گونهها، اولاً باید علم داشته باشند و ثانیاً باید علم اینها نیز بر وجودشان که مادی است، تأثیر داشته باشد. در غیر این صورت، باید رفتارهای همگون داشته باشند.
موجود مادی بهخاطر مادّی بودنش و نیز تام و تمام نبودنش، راه صاف و هموار و راه ناهموار برایش متفاوت است، دوست و دشمن برای او تفاوت دارد. پس اگر چیزی دارای علم باشد، نسبت به همواری و ناهمواری و دوست و دشمن نظر یکسان نخواهد داشت. پس یقیناً علم او باید بر او تأثیرگذارد، از اینرو، از ناهمواری پرهیز میکند و از دشمن میگریزد.
حاصل آنکه واقعیت متفاوت است. علم هم واقعنما است. واقعیت متفاوت اگر نمایان شود و فاعل به آن آگاهی داشته باشد، سبب پیدایش رفتارهای متفاوت متناسب با آن تفاوتها میگردد. پس چیزی که رفتار متفاوت ندارد، علم و آگاهی به این تفاوتهای عینی و واقعی هم ندارد.
این نکته مربوط به علم موجودات به بیرون از خود است، ولی علم موجود مادی به خودش چه میشود؟ اگر موجودی به خودش علم داشته باشد و در عینحال مادی و ناقص باشد، لازمهاش این است که کمبودها و نقایص وجودی خود را بشناسد و بیابد و با توجه به اینکه وجودهای عینی و خارجی بر این کمبودها و نقصها تأثیرهای متفاوت میگذارند، باید موجودی که عالم است برای رفع کمبودهای خود و دستیابی به کمالات ویژه خود، رفتارهای مختلف انجام دهد، از اینرو، اگر دیده میشود موجودی همیشه یکنواخت است و از قدیم الایام تاکنون یک نوع رفتار از خود نشان داده است، این امر نشاندهنده این است که نه علم به ذاتش دارد و نه کمبودها و نقصهای ذات خود را میشناسد و نه بیرون از خود را میداند. اگر این موجودات علم داشتند، بهنوعی برای دیگران هم قابل فهم بود و حال که چنین نیست و نیز اگر علم داشتند، بهگونهای علم خود را اظهار میکردند و حال آنکه چنین نکردهاند. حاصل آنکه بر اساس آرای فلسفه رایج، اجسام علم ندارند.
دلیل دیگر این است که: اجسام جوهر غاسقاند، جوهر غاسق امری عدمی است، ولی علم امری وجودی است. امر وجودی نمیتواند صفت امر عدمی باشد ولی عکس آن ممکن است، یعنی ممکن است که امر موجود، حدود و صفات عدمی داشته باشد.
نتیجه این استدلال این است که اجسام و جواهر غاسق، مدرک ذات خود نیستند. عکس نقیض آن عبارت است از: آنچه که مدرک ذات خود باشد و نزد خود حاضر باشد، جوهر غاسق نیست. پس هیچ موجود مدرکی (مدرک ذات خود) جسم و جسمانی و جوهر غاسق نیست بلکه نور است و آنهم نور مجرد.
عروض نفس بر جسم
مقصود از جسمانی چیست؟ عوارض جسم را امور جسمانی گویند.
آیا نفس عارض بر جسم است؟ در این زمینه نظریات متعددی وجود دارد:
1ـ انسان عبارت است از پیوند میان نفس و بدن. در واقع نفس و بدنی بهطور مستقل وجود داشته که به دلایلی به هم ترکیب شدهاند. نتیجه این ترکیب این است که انسان مرکب از نفس و بدن است.
2ـ نظریه دیگر این است که جسم ویژهای وجود داشته است و نفس ویژهای نیز وجود داشته است، ولی انسان مرکب از آن دو نیست بلکه جسم ویژهای عارض بر نفس شده نه اینکه مخلوط و مرکب با آن شده باشد.
3ـ جسم از مراتب ضعیف و رقیقه و دامنه نفس است، یعنی این نفس است که جسم را پدیدار ساخته است.
4ـ ذرات و اجسام بهطور پراکنده وجود داشتند ولی نفس این ذرات را به عنوان ابزار و وسایل به خدمت خویش میگیرد و پیوند میدهد. در واقع ترکیب فعلی بدن به نیاز و خواست و اراده نفس بستگی دارد، از اینرو، هر زمانی که نفس به آنها احتیاج نداشت و ارادهاش از آنها فراگشت، از هم فرو میپاشند و فاسد میشوند.
5ـ وجود سیر نزولی داشته است (سخن از نزول یا تنزیل وجود همین معنا است) یعنی موجودات هیچ کدامشان بدون سابقه نیستند. حتی جسم که فروترین مرتبه وجود است نیز پیشینه دارد و در مراتب وجودی پیشین قویتر بوده است و همینگونه در مراتب پیشتر، قویتر و قویتر بوده تا برسد به خزائن غیب الهی که در این مرتبه تامترین حقیقت و وجود را دارد. در هر صورت، همه موجودات پیشینه دارند و در هر مرتبه، ویژگیهای متناسب با همان مرتبه را داشتهاند. در هر مرتبه، وجود ویژه همان مرحله را داشتند، اگرچه شکل و صورت وجودیشان از آنچه در این جهان یا هر جهانی که دارند، متفاوت باشد. مهم این است که اصل وجودشان تحقق داشته است.
قطع نظر از این نظریه اخیر، مبنای پیشینه زمانی داشتن یا نداشتن دخالتی در علم به ذات یا دیگران ندارد. پس چیزی که مدرک ذات خود است، جسم نیست.
جسمانی بودن مدرک
پرسش: چه ایرادی دارد موجوداتی که مدرک ذات خود هستند، جسم نباشند ولی جسمانی باشند، یعنی هیأتهای عارض بر جسم باشند؟
پاسخ:هیأتهای جسمانی وجود لذاته ندارند و چیزی که وجود لذاته نداشته باشد، ذاتی ندارد تا چه رسد به اینکه ادراک ذات داشته باشد. به تعبیر دیگر، چیزی میتواند مدرک ذات خود باشد که ذات داشته باشد و وجود لذاته و لنفسه داشته باشد، ولی هیأتها و اعراض یا امور جسمانی اینگونه نیستند و ویژگی لازم برای ادراک را ندارند.